💐 محسن جامِ بزرگ | ۶۸
▪️امجد بعد از ده سال خدمت مرخص شد!
در روزهای پس از پذیرش قطع نامه ۵۹۸ توسط دو کشور ایران و عراق و پایان جنگ، امجد، درجه دار عراقی با خوشحالی تمام بین اسرا شیرینی پخش کرد. از او پرسیدم: شیرینی به چه مناسبتی است؟
گفت: ترخیص شدم. بعد از ده سال!!
بیچاره او سربازی بود که از اول جنگ مثل تمام سربازان عراقی در ارتش عراق گیر افتاده بود، حتی به او مثل نیروهای رسمی درجه هم داده بودند.
🔻پارچه های گندله شده، توپ فوتبال ما شد!
دو سال بعد از اسارت در سال ۱۳۶۷ با پذیرش قطع نامه، فشارها کمتر شد. عراقی ها اجازه دادند ما در حیاط اردوگاه بازی های فوتبال و والیبال داشته باشیم اما امکانات نداشتیم. به ابتکار یکی از بچه ها، پارچه ای را گُندِله (در گویش همدانی به معنای گرد و گلوله کردن است) و برای فوتبال گل کوچک آماده کردند! یکی از نگهبانها توپ را برداشت و با غرولند گفت: چه طور شد؟ مثل اینکه یادتان رفته است که شما اسیرید؟ فکر کردید خبری شده می خواهید استادیوم فوتبال راه بیندازید؟!
اما معلوم بود که شرایط مثل قبل نیست.
🔻ساخت توپ فوتبال از اسفنج!!!
بچه ها همچنین از اسفنج تشک های ابری ( این تشک ها را بعد از قطع نامه دادند، به هر آسایشگاهی چند تخته دادند)، تکه هایی می کندند و گلوله می کردند و مثلاً فوتبال بازی می کردند.
کم کم فوتبال ابری در وقت استراحت صبح و بعد از ظهر در محوطه بیرون آسایشگاه ها پا گرفت. چند نفر در میدان فوتبال بازی می کردند و اسرا دور تا دور زمین می نشستند و نگاه می کردند و نگهبانها این طوری تسلط کاملی بر رفتارها و حرکات داشتند.
دیرک دروازه ها دو جفت دمپایی بود. بازیکنها با پای برهنه می دویدند و علاقه نشان می دادند.
🔻تشکیل لیگ فوتبال اردوگاه
اما طولی نکشید که با ادامه دار شدن مجوز بازی فوتبال برای جذابیت بیشتر و ادامه دار شدن آن نیاز به برنامه ریزی احساس شد بخصوص که برد و باخت و گل خوردن و گل زدن، ممکن بود مشاجراتی ایجاد کند.
من رئیس فدراسیون فوتبال شدم!
دوستان آسایشگاه که سابقه ورزشی مرا می دانستند از من خواستند که برنامه فوتبال گل کوچک را سازماندهی کنم. گفتم: این فقط خواسته شماست یا بقیه هم می خواهند؟
گفتند: راضی کردن بقیه آسایشگاه ها با ما.
آنها هم پذیرفتند و عملاً ریاست فدراسیون فوتبال به من اعطا شد.
گفتم: بسیار خوب، از هفت آسایشگاه در دو بندمان، یک نفر بعنوان مسئول ورزش معرفی کنید تا برنامه ریزی کنیم.
هنوز این کارها دور از چشم نگهبانها باید انجام می شد. من در آن جلسه نیمه سری در زمان استراحت در محوطه به آنها پیشنهاد دادم: باید مسابقات بر اساس مقررات برگزار شود، وگرنه عراقی ها این فرصت را از ما می گیرند!
گفتند: حاج آقا! شما هر چه بگویی ما قبول داریم.
🔻مقررات مصوب فدراسیون فوتبال بند ۱ و ۲
با تصویب مسئولان ورزش آسایشگاه ها،این مقررات وضع شد:
۱- مسابقات گل کوچک باشد.
۲- هر تیم سه نفر بازیکن اصلی و دو بازیکن ذخیره داشته باشد.
۳- هر آسایشگاه فقط یک تیم معرفی کند.( مجموع بازیکنها به هفتاد نفر می رسید.)
۴- هر بازی در دو وقت ده دقیقه ای برگزار می گردد و بین دو نیمه زمینها تعویض می شود.
۵- با توجه به اینکه دخالت وقت و بی وقت نگهبانها حتمی است، اگر بازی در نیمه اول و زیر پنج دقیقه بود، بازی متوقف است و باید از نو انجام شود.
۶- مسابقات به صورت دوره ای انجام می شود( ابتدا جدول را براساس دوره ای چیدیم. با افزایش بازی ها و تعداد تیم ها روش را به دو حذفی تغییر دادیم.) البته مقررات و فرض های دیگر هم بررسی شد تا مسابقات در فضای مقررات پیگیری شود.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_جام_بزرگ
حمید رضا رضایی | ۱۸
🔻قبل از اسارت سه روز در محاصره جنگیدیم
در عملیات کربلای ۵ با آغاز مرحله سوم ما جمعی گروهان شهادت از گردان حضرت المهدی (عج) از لشگر ۱٠ سیدالشهدا (ع) بودیم و در موقعیت سه راه شهادت و با هدف پیشروی بسمت پتروشیمی بصره و تصرف آن مناطق عملیات کرده بودیم که توسط عراقی ها محاصره شدیم.
امیر دارابی تانک پیشرفته تی ۷۲ را از نزدیک منفجر کرد.
قبل از اینکه اسیر شدیم سه روز در محاصره عراقی ها بودیم و مقاومت می کردیم. در صبح روز دوم ۲ دستگاه تانک تی ۷۲ عراقی ها به سمت ما آمدند که بچه های آرپی زن بطرفشون چند شلیک داشتند اما اثر آنچنانی نداشت تا اینکه امیر دارابی (خدا بیامرز) با چند نفر رفتند و با نارنجک یکی از تانک ها رو که جلوتر آمده بود را منفجر و از کار انداختند یادم هست شنی تانکی که در چند قدمی بچه ها رسیده بود آتش گرفته بود.
🔻در حین محاصره اسیر و غنیمت گرفتیم
در طی ۳ روز که در محاصره عراقی ها بودیم ۲ نفر سرباز عراقی رو اسیر کردیم که از خدمه های تانک بودند. یک لودر که از اون برای ایجاد خاکریز استفاده می شد هم بدست ما افتاده بود.
🔻درست کردن سنگر مصیبت بود
بدلیل سفت بودن زمین همه واقعا با سرنیزه ای که داشتیم مشغول کندن زمین شدیم اما زمین پای نخل ها بدلیل فشرده گی خاکش اجازه نفوذ سرنیزه را نمی داد. یادم هست من و جبار شاید چند ساعت تلاش کردیم اما به دلیل سفتی زمین فقط توانستیم فقط حدود ۲۵ سانت زمین را حفر کنیم و امیدمان این بود که نیاز به جان پناه نداریم و نیروهای پشتیبانی هر آن از راه می رسند لذا دور و بر گودال را با کلوخ و شاخ های درخت خرما کمی ارتفاع دادیم که حداقل از ترکش خمپاره در امان باشیم و گودالی که کنده بودیم آن قدری بود که به حالت خوابیده ما را از ترکش خمپاره نجات بدهد من یک کلاش داشتم که سرنیزه سر خود بود اما با این حال نتوانستم بیشتر از ۲۰ سانتی متر از خاک سمج و فشرده دور نخل را بکنم.
🔻بعدازظهر وارد نخلستان شدیم
وارد نخلستان شدیم و به بچه هایی که قبل از ما بودند ملحق شدیم. آنها در امتداد نخلستان و روبروی عراقی ها پای هر درخت نخل ۲ نفر،۲ نفر موضع گرفته بودند. یکی از بچه ها که در سمت راست ما و با فاصله ای حدود ۷۰_۸۰ متر قرار داشت بر اثر ترکش خمپاره از ناحیه شکم شدیدا مجروح شد که آقای رشتبری و چند نفر دیگر خواستند ایشان را با برانکارد از کنار رودخانه و جاده ای که کنار رودخانه بود به عقب ببرند که موفق نشدند و گفتند: حدود ۸ الی ۱۰ تا عراقی از طرف موتورخانه ای که کنار جاده قرار داشت بطرف آنها تیراندازی کرده اند. اون بنده خدا هم که مجروح شده بود ظاهرا بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید. لذا با اوصافی که آقای رشتبری گفت آقای امیر دارابی و محمد هادی و چند نفر دیگه گفتیم شب می ریم و ترتیب اون چند نفر عراقی را می دهیم، باصطلاح گوششون رو می بریم، غافل از اینکه عراقی ها ما را قیچی کرده و ما در محاصره کامل قرار گرفته بودیم.
🔻نجات بعضی از نیروها از محاصره
شب روز سومی که در محاصره قرار گرفته بودیم و در این مدت بر اثر ترکش های خمپاره ها تعدادی از نیروهایمان زخمی و یا شهید شده بودند. محمد هادی با چندتن از بچه ها (نه همه بچه هایی که در نخلستان بودیم) تصمیم می گیرند که صبح زود قبل از روشنایی کامل از همان راه کنار رودخانه و در پناه درختان نخل به خط محاصره بزنند بلکه نجات پیدا کنند و نجات پیدا کردند . ما فکر می کردیم طبق اون چیزی آقای رشتبری گفته بود تعداد عراقی هایی که راه را بسته بودند همان ۸_۱۰ نفر باشند.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حمیدرضا_رضابی
PTT-20240120-WA0056.opus
669K
سخنان حکمت آمیز آزاده سرافراز اشکبوس مساعد
برگزاری مسابقه ماهیگیری ویژه جانبازان و آزادگان شهرستان قشم
مسابقه ماهیگیری ویژه جانبازان و آزادگان شهرستان قشم به همراه خانواده آنان روز پنجشنبه 28 دیماه در جزیره لارک جزیره ای در شرق جزیره قشم برگزار شد.
https://www.mfpa.ir/fa/news/9282
@mfpa_ir🕊
💐 کرامت امیدوار
روح شهید حبیب زارع بغدادآبادی شاد!
من هیچ وقت لحظه شهادت شهید زارع بغداد آبادی در ذهنم فراموش نمیشود. اون شب بچه ها در آسایشگاه حلوا درست کرده بودند. من و عمو پیری کنار پنجره، روبروی شهید حبیب زارع بغدادآبادی بودیم. من صحنه شهید شدن و بیرون بردن ایشان را در آن شب هنوز در ذهنم است . روحش شاد. حبیب خدا بیامرز، بچه تهران و خیابون ۱۷شهریور جنوبی - پایین تیر دوقلو بود.
باید یادی هم از آزاده سرافراز رضا رحیمی کنم که بر اثر کابل بعثی ها یک چشمش آسیب دیده بود. رضا انسان بسیار مقاومی بود. یک بار «قیس» لعنتی در بند ۲ رضا را با یکی دیگه از بچه ها روبروی هم قرار داد و گفت تو گوش بهم بزنید که آقا رضا ممانعت کرد و انجام نداد که قیس یک توگوشی خیلی محکم بهش زد که نقش زمین شد.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#کرامت_امیدوار
💐 احمد چلداوی | ۱۵۷
▪️در وسط جمعیت دنبال مادرم بودم
جمعیت زیادی برای استقبال به محله زیباشهر آمده بودند. ازدحام شده بود. در میان جمعیت فقط به دنبال مادرم میگشتم. با دیدن مادرم در انبوه جمعیت، روی پایش افتادم و پایش را بوسیدم. نزدیک بود زیر دست و پا له شوم. همه یا می خندیدند یا میگریستند. آن هایی هم که مسئول تدارکات مراسم بودند، حسابی عصبانی شده بودند و سر همدیگر داد و بیداد می کردند. محوطه که حدود ۲۰۰ متر بود را با برزنت سقف زده بودند و قرار شده بود اداره برق هم برق محله ما را که آن شب نوبت خاموشیاش بود، قطع نکند. لحظات عجیبی بود.
🔻از مادر فرمانده خجالت کشیدم!
دو سه روزی کارم شده بود نشستن توی حیاط خانه و دید و بازدید با فامیل و همسايهها. بالأخره سقف كاذب جمع شد و من داخل خانه میزبان مردم بودم. بعضی وقت ها افرادی عکس به دست به خانه مان میآمدند و با نشان دادن عکسها به من سراغ پسرشان یا همسرشان یا برادرشان را میگرفتند که آیا مـن آنها را در بین اسرا دیده ام یا نه. دلم نمیخواست کسی را ناامید برگردانم، اما خیلی هایشان را نمی شناختم و ندیده بودم. آن لحظات برایم بسیار سخت گذشت. یک روز هم مادر شهید فرجوانی آمد خانه مان. با دیدن او به شدت گریه ام گرفت. او بزرگواری کرد اما جا داشت بپرسد چه طور برگشتید و جسد مطهر فرمانده تان را جا گذاشتید. از خجالت داشتم آب میشدم. فشار سنگینی بر قلبم احساس می کردم. خدا خدا می کردم زودتر این دیدار تمام شود.
🔻باید عقب افتادگی علمیام را جبران میکردم
همان طور که در چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ اسارت را به عنوان عرصه جدید و واقعیت جدیدی که در آن قرار گرفته بودم پذیرفتم و پذیرفتم چاره ای جز صبر و مقاومت ندارم، اکنون یعنی دی ماه سال ۱۳۶۹ نیز باید تحلیل درستی از عرصه میداشتم و به دنبال انجام وظیفه ام میرفتم. تصمیم خودم را گرفته بودم. باید چهار سال عقب افتادگی علمیام را به سرعت جبران میکردم و ثابت میکردم سربازان خمینی کبیر همیشه مرد میدان عمل به تکلیف هستند. خواه زمان دفاع و شهادت، خواه زمان صبر و مقاومت و بالأخره خواه زمان سنگر علم و دانش. برای ما انجام تکلیف مهم بود نه جایش و نه حتی نتیجه اش. باید ثابت میکردم همان گونه که در جنگی که بود سرباز ولایت بودیم در جنگی که هست نیز سرباز ولایتیم.
🔻باید از همین وسط ترم درسم را شروع کنم
دوهفته بیشتر در خانه نماندم. حالا دیگر به نیمه آذرماه نزدیک می شدیم. به خانواده گفتم: «باید یه سری به دانشگاه علم و صنعت بزنم و ببینم آیا میتونم از همین ترمی که دو ماه و نیمش گذشته درسم رو شروع کنم». خانواده گفتند: «تو نیاز به استراحت داری، حداقل صبر کن از سال بعد یا از ترم بعد شروع کن». اما من هر چه لازم بود صبر کرده بودم و دیگر صبری برایم باقی نمانده بود. یا بهتر بگویم اینجا دیگر جای صبر کردن نبود. در تمام مدتی که در خانه بودم، مرتب کتابهای درسی را مرور می کردم. البته اگر چه اکثر مطالب را فراموش کرده بودم اما احساس می کردم آمادگی یک شروع موفق را دارم. هرکس برای دیدن من به خانه می آمد، من را در حال مطالعه میدید. یادم هست با کتاب ریاضی مهندسی شروع کردم و هر کتاب درسی ای که دستم میرسید می خواندم.
🔻قبل از دانشگاه به پابوسی امام رضا (ع) رفتم
بالأخره خانواده را راضی کردم برم دانشگاه ولی اول همراه مادرم و مسعود ماهوتچی و خانواده اش به پابوسی حضرت امام رضا علیه السلام رفتیم. در مشهد مدتی هم با هاشم بودیم و تیم سه نفره مان دوباره دور هم جمع شد.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#احمد_چلداوی