eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
💎امام على عليه السلام: عذرخواهى، نشانه ی خردمندى است 💎امام زين العابدين عليه السلام: از آنچه كه باعث عذرخواهى مى شود، بپرهيز 💎امام على عليه السلام: هر كس بدون ارتكاب گناهى عذرخواهى كند، خود را گنهكار قلمداد كرده است. 💎امام على عليه السلام: از كارى كه با آن خداوند سبحان را فرمان برده اى عذرخواهى مكن؛ زيرا آن كار براى تو افتخارى بزرگ است 💎امام حسن عليه السلام: گناه را زود كيفر مده، بلكه ميان گناه و كيفر، راهى براى عذرخواهى باقى بگذار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️📰 📰☝️ چند نکته درباره آزار و اذیت دیگران حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ ✨وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ ﴿۱۹۶﴾ ✨بى‏ ترديد سرور من آن خدايى است ✨كه قرآن را فرو فرستاده و همو ✨دوستدار شايستگان است (۱۹۶) 📚سوره مبارکه الأعراف✍آیه ۱۹۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می‌داد که چگونه همه‌ چیز ایراد دارد… مدرسه، خانواده، دوستان و… مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم. روغن چطور؟ نه! و حالا دو تا تخم‌مرغ؟ نه مادربزرگ! آرد چی؟ از آرد خوشت می‌آید؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ! حالم از همه‌شان به هم می‌خورَد. بله، همه این چیزها به تنهایی بد به‌نظر می‌رسند اما وقتی به‌درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می‌شود. خداوند هم به‌ همین ترتیب عمل می‌کند. خیلی از اوقات تعجب می‌کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او می‌داند که وقتی همه این سختی‌‌ها را به درستی در کنار هم قرار دهد، نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم، در نهایت همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه فوق‌العاده می‌رسند. روز های سخت باید بگذرد تا آب دیده شده و به طلای ناب درونمان برسیم ... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
به👈 نشاط آور ✅ بوییدن هر نوع به نشاط‌آور است 🌱 در صورتی که شربت آن را با شربت به_لیمو ترکیب کنید برای نشاط و نظیر ندارد❤️ ‎‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ از سختی ها نترس.↯ سختی آدم را سرسخت می کند، ⇦میخ‌‌هایی در دیوار محکم‌تر هستند که ضربات سخت‌تری تحمل کرده باشند.🔨 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ 🌲🔔🌲🔔 🌲🔔🌲 🌲🔔 🌲 🚩 حضرت عيسي بن مريم علیه‌السلام پيامبر بزرگ الهي و اولوالعزم، در روز ۲۵ دسامبر سال اول ميلادي، ۶۲۲ سال قبل از هجرت پيامبر بزرگ اسلام(ص)، در بيت لحم واقع در سرزمين  فلسطين به دنيا آمد. با اين حال تاريخ تولد حضرت عيسي(ع) دقيق نيست و در قرن ششم قبل از هجرت، روز ۲۵ دسامبر به عنوان عيد ميلاد مسيح(ع) برگزيده شد، درصورتي كه تاريخ‏ نويسان، معتقدند تولد ايشان ۴ يا ۶ سال قبل از آن بوده است. حضرت عيسي(ع) به فرمان خداوند، به گونه ‏اي اعجازآميز از مادري باكره و مقدس متولد شد و سپس در گهواره شروع به سخن گفتن كرد و پيامبري خود را بشارت داد. زمان جواني حضرت عيسي(ع) دوره بحراني تاريخ يهود است. يهوديان تحت سيطره روميان چشم انتظار موعودي نجات بخش بودند. با اين حال با  ظهور مسيح(ع)، علي‏رغم ديدن نشانه‏ ها و معجزات بر حق آن حضرت، باز هم با ايشان به مخالفت برخاستند. 🎊ميلاد حضرت مسيح عيسي ابن مريم (سلام الله عليه) پيامبر مقرب و مطهر الهي نويد بخش صلح و دوستي و محبت بر تمامي عالميان ،بالاخص به همدلان مسيحي مبارك باد🎊 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌲 🌲🔔 🌲🔔🌲 🌲🔔🌲🔔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اصلاح خویش 💚حضرت مسیح ع 💐سالروز ولادت حضرت مسیح علیه السلام را تبریک می گوییم. ╭┅┅❀▒⃟✿⃟ 🌕❀┅┅╮ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💢خدارا دیده ای؟ ازبزرگی پرسیدن خدا رو دیده ای؟ جواب داد. آره دیدم! کی کجا..؟ گفت... اونجایی كه لغزیدم دستمو گرفت اون وقتيكه کج رفتم هدایتم کرد ناخوش بودم وعافیتم داد تنگدست بودم و رزقم داد... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
🔻مرحوم آقا سیدجمال گلپایگانی، از مراجع صاحب رساله بود زمانی که یک جوان را برای دفن به تخت فولاد آوردند؛از ایشان خواستند که به آن جوان تلقین کند؛ آقای گلپایگانی چشمانش باز بود مےگفتند: می دیدم برزخ جوان را، به جوان گفتم: بشنو! بفهم! این چیزهایی را که به تو می گویم؛ گفت نمی فهمم چی می گی! بعد دیدم یک شیطانک هایی در اطرافش می رقصند و می خندند، خوشحال هستند که این دم آخر می خواهند او را تو قبر بگذارند و زبانش بسته بست؛ خیلی ناراحت شدم.به هیچ کس چیزی نگفتم ؛ 🔻بعد به یک کناری آمدم دیدم، خانمی دارد گریه می کند، فهمیدم که مادرش هست و کنار آن خانم یک آقایی است که او هم گریه می کرد؛ 🔹سواال کردم گفتند: 🔻آنهاپدر و مادراین جوان هستند. پدرش را کنار کشیدم و قضیه را برایش تعریف کردم،گفتم: پسرتون توی زندگی خود گیر و مشکلی داشته با شما؟ 🔹پدر جوان گفت: 🔻پسر ما! خیلی خوب بود. اهل نماز بود و متدین اهل محراب و منبر و مطالعه بود، ولی چون خیلی از چیزها را یاد گرفته بود مغروربود. لذا زمانی که میخواستم در مورد مسائل دینی اظهارنظر کنم به من می گفت: تو حرف نزن! چون سواد نداری! من با گفتن این حرف ها دو سه مرتبه دلم شکست.از اینکه توی جمع به من که پدرش بودم می گفت: توحرف نزن چون سواد نداری ومن ازش خیلی به دلم ماند. 🔹آقای گلپایگانی گفت: 🔻الان وقت این حرف ها نیست ازش راضی باشید و به زبان خود نیز جاری کنید ازش راضی هستید. زمانی که پدر جوان راضی شد، جوان را داخل قبر نهادند و روی آن را می پوشاندند. 🔻آقای گلپایگانی گفتند صبر کنید و خودشون وارد قبر شدند و تلقین آخر رو کردند؛ 🔹باز برزخ جوان را دید که یک لبخند زد و جوان گفت: 🔻می فهمم و آن شیطانک ها دیگر دورش نبودند، زمانی که روی قبر را پوشاندند، دیدم امیر المومنین تشریف آودرند و فرمودند: از این به بعدش با من، آقای گلپایگانی گفتند: این صحنه هایی بود که من با چشم خود دیدم؛ جوان متدین اخر عمر ولی گیر داشت. @tafakornab 👆
🔻داستان زال وسیمرغ سام نریمان، امیر زابل و سر آمد پهلوانان ایران، فرزندی نداشت و از اینرو خاطرش اندوهگین بود. سرانجام زن زیبا رویی از او بارور شد و کودکی نیک چهره زاد . اما کودک هر چند سرخ روی و سیاه چشم و خوش سیما بود موی سرو رویش همه چون برف سپید بود. مادرش اندوهناک شد. کسی را یارای آن نبود که به سام نریمان پیام برساند و بگوید ترا پسری آماده است که موی سرش چون پیران سپید است . دایه کودک که زنی دلیر بود سرانجام بیم را به یک سو گذاشت و نزد سام آمد و گفت « ای خداوند مژده باد که ترا فرزندی آمده نیک چهره و تندرست که چون آفتاب میدرخشد. تنها موی سرو رویش سفید است . نصیب تو از جهان چنین بود. شادی باید کرد و غم نباید خورد.» سام چون سخن دایه را شنید از تخت به زیر آمد و به سرا پرده کودک رفت. کودکی دید سرخ روی و تابان که موی پیران داشت. آزرده شد و روی به آسمان کرد و گفت: «ای دادار پاک، چه گناه کردم که مرا فرزند سپید موی دادی؟ اکنون اگر بزرگان بپرسند این کودک با چشمان سیاه و موهای سپید چیست من چه بگویم و از شرم چگونه سر برآورم؟ پهلوانان و نامداران بر سام نریمان خنده خواهند زد که پس از چندین گاه فرزندی سپید موی آورد . با چنین فرزندی من چگونه در زاد بوم خویش بسر برم؟ » این بگفت و روی بتافت و پر خشم بیرون رفت. سام اندکی بعد فرمان داد تا کودک را از مادر باز گرفتند و به دامن البرز کوه بردند و در آنجا رها کردند. و رهایی کودک ،آغاز دایه گی سیمرغ شد. ✨ ✨✨ ✨✨✨ @tafakornab 👆
این خرمن ها رو ندیدی چه جوری هوا میکنن؟! و نمیدونی چرا هوا میکنن؟! خالص نیستن، قاطی دارن.کاه، پوسته، غبار؛ با دانه های گندم مخلوط اند. لذا کشاورزه میاد با اون چنگالک های خاصّی که داره میزنه زیر این گندم ها، گندم ها رو هوا میکنه.باد هم داره میاد، گرد و غبارا رو و پوسته ها و کاه ها رو با خودش میبره.دانه های گندم برمیگردند سرِ جاشون.درسته بالا پایین میشن، زیر و زبر میشن، به هم میریزن، آشفته میشن؛ امّا پاک و قیمتی میشن... خداوند با اهل ایمان که مثل همون دانه های گندم مغزدار میمانن، دقیقاً رفتار اون کشاورز رو میکنه.یعنی گاهی وقتها با چنگالک گرفتاری های خودش، اینا رو هوا میکنه، پریشان میکنه، آشفته میکنه، زیر و زبر میکنه.چرا؟! تا پاک کنه. 💜🦋💜🦋 «از بیانات استاد رنجبر عزیز در تفسیر سوره صفحه 68» @tafakornab 👆
لقمان حکیم، غلام سیاهی بود که در سرزمین سودان چشم به جهان گشود. گرچه او چهره ای سیاه و نازیبا داشت،ولی از دلی روشن، فکری باز و ایمانی استوار برخوردار بود. او که در آغاز جوانی برده ای مملوک بود، به دلیل نبوغ عجیب و حکمت وسیعش آزاد شد و هر روز مقامش اوج گرفت تا شهره ی آفاق شد. او مردی امین بود، چشم از حرام فرو می بست، از ادای حرف ناسزا و بی مورد پرهیز می کرد و هیچگاه دامن خود را به گناه نیالود و همواره در امور زندگی شرط عفت و اخلاص را رعایت می کرد. اوقات فراغت خود را به سکوت و تفکر در امور جهان و معرفت حق تعالی می گذراند و برای گذراندن امور زندگی به حرفه خیاطی و یا درودگری مشغول بود. (بعضی گویند لقمان بنده ای بود حبشی که از راه شبانی معیشت خود را می گذراند.) لقمان از خنده بی مورد و استهزاء دیگران پرهیز می کرد و هیچگاه اراده خود را تسلیم خشم و هوای نفس نمی کرد. از کامیابی در دنیا مغرور و از ناکامی اندوهگین نمی شد و صبر و شکیبایی او به حدی بود که با از دست دادن چند فرزند، از سر زبونی دیدگان خود را به سرشک غم نیالود. در اصلاح امور مردم و حل نزاع و مرافعه آنها سعی وافر داشت و هرگز به دو کس که با یکدیگر مخاصمه و منازعه یا مقاتله داشتند نگذشت، مگر آن که در میان ایشان اصلاح کرد. بیشتر وقت خود را در همنشینی با فقها و دانشمندان و پادشاهان می گذراند و مسئولیت خطیر آنها را گوشزد می کرد و آنها را از کبر و غرور برحذر می داشت و خود نیز از احوال ایشان عبرت می گرفت. در این شرایط بود که لقمان شایسته پوشیدن جامه حکمت شد و سپس در نیمروزی گرم که مردم در خواب قیلوله بودند جمعی از فرشتگان که لقمان قادر به رؤیت آنها نبود، نظر لقمان را در مورد خلافت و پیغمبری خدا جویا شدند. لقمان در پاسخ فرشتگان گفت: اگر خدای متعال مرا به قبول این امر خطیر امر کند، فرمان او را با دیده منت خواهم پذیرفت و امید و یقین دارم که در آن صورت او مرا در این کار یاری خواهد کرد و علم و حکمتی که لازمه این وظیفه باشد به من عطا خواهد کرد و مرا از خطا و اشتباه حفظ می کند، ولی اگر اختیار رد یا قبول این امر با من باشد، از پذیرش این مسئولیت بزرگ عذر خواهم خواست و عافیت را اختیار می کنم. چون فرشتگان علت امتناع لقمان از پذیرش این مسئولیت را جویا شدند، لقمان گفت: حکومت بر مردم اگر چه منزلتی عظیم دارد، ولی کاری بس دشوار است و در جوانب آن فتنه ها و بلاها و لغزشها و تاریکی های بیکرانی وجود دارد که هر کس را خدا به خود واگذارد گرفتار آن شود و از صراط مستقیم و راه رستگاری منحرف گردد و هر کس از آنها برهد به فلاح و رستگاری نائل خواهد شد. خواری و گمنامی دنیا در برابر عزت و بزرگواری آخرت گوارا است ولی اگر هدف کسی جاه و جلال دنیوی باشد، دنیا و آخرت هر دو را از کف خواهد داد، زیرا عزت و نعمت دنیا موقت و عاریه است و چنین کسی به نعمت و عزت جاودان اخروی نیز دست نخواهد یافت. فرشتگان که به عقل سرشار لقمان پی بردند او را تحسین کردند و خدای تعالی او را مورد لطف و عنایت قرار داد و سرچشمه حکمت خود را بر لقمان روان ساخت تا سیل حکمت و نور معرفت بر زبان و بیان لقمان جاری گردد و تشنگان حقیقت را در خور استعدادشان از زلال معرفت و حکمت خود سیراب سازد و در این میان فرزند برومند لقمان که نظر پدر را به خود معطوف داشته بود، بیشتر مورد خطاب او قرار می گرفت گرچه نصایح لقمان بیشتر جنبه عمومی داشت. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
یه قصّه ای میخوندم که معلّم سر کلاس برا دانش آموزاش تعریف میکرد که زن و شوهری بودند رفتند سفر دریایی، دریا طوفانی شد، کشتی شروع کرد به غرق شدن.یه قایق نجات از اونجا عبور میکرد، گفت من فقط یک نفر جا دارم.یک مرتبه این شوهره دستش رو از تو دست خانومش بیرون کشید، پرید توی قایق.قایق هم رفت. کشتی هم فرو میرفت.اون خانوم با صدای بلند به شوهرش خطاب میکرد... همین جا معلّم گفت به نظر شما، خانومه به شوهرش چی میگفت؟! هرکسی چیزی گفت... ولی همه در حقیقت یک چیز میگفتند که اون خانوم از نمک نشناسی و قدر ناشناسی همسرش میگفته...جز یک نفر... اون یک نفر گفت... (ادامه در پست بعدی) @tafakornab 👆
اون یک نفر گفت که من میدونم چی میگفت.چه میگفت؟!میگفت که مراقب بچّمون باش.معلّم گفت تو داستان رو از قبل میدونستی؟!گفت نه.پس از کجا میگی؟!گفت آخه مادر من وقتی که داشت از دنیا میرفت، به پدرم همین میگفت.... خب اون زن غرق شد، اون مرد هم با هر زحمتی بود به ساحل رسید، رفت سراغ تنها دخترشون.دختر رو بزرگ کرد.سال ها بعد از دنیا رفت، یه روز اون دختر داشت دفترچه های خاطرات پدرش رو جمع و جور میکرد، یک مرتبه رسید به همین خاطره ی سفر دریایی...پدرش نوشته بود که: همسرم بیماری داشت، بیماری لاعلاجی داشت و دکترها جوابش کرده بودند و گفته بودند به زودی خواهد مُرد.به همین خاطر من در اون سفر دریایی تا قایق نجات پیدا شد، دستم رو از دست او بیرون کشیدم و پریدم توی قایق تا به ساحل برسم، تا به دخترم برسم و دخترم رو بزرگ کنم و بعد نوشته بود که: چقدر مشتاق بودم تا با تو همسرم در اعماق اقیانوس جا بگیرم، امّا به خاطر دخترم ناگزیر بودم... ببینید ظاهر ماجرا چقدر بی رحمانه، سنگدلانه.امّا واقع ماجرا، باطن ماجرا سرشار از رحمت و رأفت...دقیقاً کارهای خدا از همین قبیل و قُماشه.مصیبت ها یک چنین ظاهری دارند امّا با باطن زمین تا آسمان، ماه تا ماهی، عرش تا فرش فرق و فاصله دارند... 💜🦋💜🦋 «از بیانات استاد رنجبر عزیز در تفسیر سوره صفحه 72» @tafakornab 👆
🔻خوش گمانی 🌴آيا اين درست است كه در روز قيامت گروهى براى خوش گمانى به خدا به بهشت مى روند؟ 🌴نمى دانم ، فكر نمى كنم حرف درستى باشد، چطور ممكن است شخصى مرتكب گناه شود، ولى به خدا و بخشش او اميدوار باشد. عبدالله كه حرف آن دو را مى شنيد جلوتر آمد و گفت : بله ، درست است ، اتفاقا من هم شنيده ام . از چه كسى ؟ 🌴از امام باقر (عليه السلام ) شنيده ام . اصل آن چيست ؟ 🌴عبدالله اداى آدم هاى مهم را در آورد و بادى به غبغب انداخت و گفت : روزى در مسجد نشسته بوديم و امام باقر (ع) براى مان صحبت مى كرد، او فرمود: ((در قيامت بنده گنهكار را در برابر خداوند نگه مى دارند و دستور مى رسد كه او را به سمت جهنم ببرند و در دوزخ بيندازند، گنهكار مى گويد خداوندا، من هيچ گاه نسبت به تو اين گونه فكر نمى كردم ، به او گفته مى شود پس چه گمان مى كردى ؟ 🌴 و بنده مى گويد: اميدوار بودم كه مورد عفو قرار بگيرم و مرا ببخشى و خداوند براى اين خوش گمانى او را مى بخشد و به جهنم روانه نمى كند)). پس تكليف گناهانى كه كرده چه مى شود؟ نمى دانم ، اگر حق الناس نباشد، خدا خواهد بخشيد. 🌴از جواب عبدالله قانع نشدند و هر سه نفر به حضور امام رفتند و سؤ الشان را مطرح كردند، امام فرمود: واى بر شما، بايد ترس از خدا و اميد به بخشش ‍ (خوف و رجا) مثل دو كفه ترازو برابر باشند؛ در قلب هر مؤ منى دو نور وجود دارد، يكى نور ترس است و ديگرى نور اميد، به شكلى كه اگر اين دو نور را با هم مقايسه كنند هيچ كدام از ديگرى بيشتر نباشد و دقيقا مثل دو كفه ترازو مساوى باشند. 📚حیات پاکان،مهدی محدثی @tafakornab 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃دنیا دار مکافاته بد نکن تا بد نبینی رفیق خیلیا میگن خدا میبینه ولی اون دنیا مجازات می‌کنه ولی من میگم خدا میبینه و همین دنیا هم حکم میکنه هم مجازات من میگم خدا اینجاست کنار من کنار تو همینجا تو قلب همه ما و میدونه کی خیر میخواد کی باعث شره خدا اینجاست بغل گوش ما خدا خدای بیطرفه پس حکمشم هم از رو عدالته شک ندارم شاید تو این کلیپ فقط داماد مثل زده شد ولی خدا، خدای همه اس و در برابر همه قاضي مطلق خدایا ؛ظالمان: دروغگویان : را به خودت می‌سپاریم چون به حکمت ایمان داریم : 💯 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐خدایا دراین شب 🌙دفتر دل دوستانم را ⭐به تو میسپارم 🌙بادستان مهربانت ⭐قلمی بردار خط بزن 🌙غمهایشان و دلی رسم کن ⭐برایشان به بزرگی دریا 🌙شاد و پرخروش ⭐شبتون خوش @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی پادشاهی به قصد شکار همراه خدمتکارانش به بیرون شهر رفت در میانه را ، کنیزکی زیبا رو دید و عاشق او شد تصمیم گرفت او را به دست آورد و همراه خود ببرد با بذل و بخشش فراوان موفق شد کنیزک را همراه خود ببرد اما طولی نکشید که کنیزک بیمار شد و شاه طبیبان ماهر را از هر سوی به نزد خود فرا خواند تا کنیزک را درمان کند طبیان مدعی شدند که که با دانش خود او را مداوا کنند اما هر چه تلاش کردند حال بیمار وخیم تر شد شاه به درگاه الهی روی آورد و از صمیم دل دعا و نیایش کرد در حال دعا و تضرع بود که خوابش برد و در خواب پیری روشن روان به او گفت ؛ طبیبی ماهر فردا پیشت می آید فردای آن شب طبیب بر بالین کنیزک حاضر شد او معاینه را آغاز کرد و به فراست دریافت که عت بیماری کنیزک ، عوامل جسمانی نیست بلکه او بیمار عشق است . آن کنیزک عاشق مردی زرگر بود که در سمرقند زندگی می کرد شاه دطبق پیشنهاد طبیب دستور داد تا او را به دربار شاه بیاورند و چون زرگر را نزد شاه آوردند شاه طبق دستور طبیب اجازه داد تا آن دو باهم ازدواج کنند و آن دوشش ماه در کنار هم به خوشی زندگی کردند .پس از این مدت طبیب به اشارت خداوند زهری کشنده به زرگر داد که بر اثر آن زیبایی و جذابیت او رو به کاهش نهاد و رفته رفته از چشم کنیزک افتاد . حکایتهای @tafakornab 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو 🌸 سلام روز زیباتون بخیر سه شنبه تون معطر به عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش 🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌸 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ در پناه لطف حق تعالی و عنایت اهل بیت علیهم السلام عاقبت بخیر باشید ان شالله 🌸 سه شنبه تون پر خیر و برکت @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 السلام علیک یا بقیه الله سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم سلام ای که به نامت،سرشته آب و گلم سلام حضرت دلبر، بیا و رحمی کن به پاسخی بنوازی تو قلب مُشتعلم.. امام خوب زمانم هر کجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام 🌼 اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ 💫هیچ موجودی در عالم نیست مگر اینکه ذکر و تسبیح خدا می‌گوید، اما شما نمی‌فهمید... 💫وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ. 📖اسراء، آیه۴۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
چرا اکثر ایرانی ها شکم دارند حتی آنهایی که لاغرند ؟ 1- به علت مصرف برنج و نان برای شام 2- عدم خوردن صبحانه کافی و مفید 3- خوردن سس ، نوشابه و دلستر 4- مصرف سرخ کردنی باروغن زیاد 5-خوردن شیرینی_جات_وموادقندی 👇👇👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره تین توحید فلق ناس 📖 کلیات مفاتیح الجنان۰ @shamimrezvan ღگشا👆👆
🌸🌸 اصحاب رقيم‏🌸🌸 در آيه كهف چنين آمده است: اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِن آياتِنا عَجَباً؛ آيا گمان كردى داستان اصحاب كهف و رقيم از نشانه‏هاى بزرگ ما است. در اين كه اصحاب رقيم كيانند، بين مفسران و محدثان اختلاف نظر است، بعضى بعضى گفته‏اند: رقيم كوهى است كه غار اصحاب كهف در آن جا است، بعضى گفته‏اند: رقيم نام قريه‏اى بوده كه اصحاب كهف از آن خارج شدند، به عقيده بعضى رقيم نام لوح سنگى است كه قصه اصحاب كهف در آن نوشته شده است و سپس آن را در غار اصحاب كهف نصب كرده‏اند و يا در موزه شاهان نهاده‏اند، و به عقيده بعضى رقيم نام كتاب است، و به عقيده بعضى ديگر، منظور ماجراى سه نفر پناهنده به غار است‏ كه داستانش چنين میباشد. در كتاب محاسن برقى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين نقل شده: سه نفر عابد از خانه خود بيرون آمده و به سير و سياحت در كوه ودشت پرداختند، تا به غارى كه در بالاى كوه بود رفته و در آن جا به عبادت مشغول شدند، ناگاه (بر اثر طوفان يا...) سنگ بسيار بزرگى از بالاى غار، از كوه جدا شد غلتيد و به درگاه غار افتاد به طورى كه درِ غار را به طور كامل پوشانيد، آن سه نفر در درون غار تاريك ماندند، آن سنگ به قدرى درِ غار را پوشانيد كه حتى روزنه‏اى از غار به بيرون به جا نگذاشت، از اين رو آن‏ها بر اثر تاريكى، همديگر را نمى‏ديدند. آن‏ها وقتى كه خود را در چنان بن بست هولناكى ديدند، براى نجات خود به گفتگو پرداختند، سرانجام يكى از آن‏ها گفت: هيچ راه نجاتى نيست جز اين كه اگر عمل خالصى داريم آن را در پيشگاه خداوند شفيع قرار دهيم، ما بر اثر گناه در اين‏جا محبوس شده‏ايم، بايد با عمل خالص خود را نجات دهيم. اين پيشنهاد مورد قبول همه واقع شد. اولى گفت: خدايا! مى‏دانى كه من روزى فريفته زن زيبايى شدم، او را دنبال كردم وقتى كه بر او مسلط شدم و خواستم با او عمل منافى عفت انجام دهم به ياد آتش دوزخ افتادم و از مقام تو ترسيدم و از آن كار دست برداشتم، خدايا به خاطر اين عمل سنگ را از اين جا بردار. وقتى كه دعاى او تمام شد ناگاه آن سنگ تكانى خورد، و اندكى عقب رفت به طورى كه روزنه‏اى به داخل غار پيدا شد. دومى گفت: خدايا! تو مى‏دانى كه گروهى كارگر را براى امور كشاورزى اجير كردم، تا هر روز نيم درهم به هركدام از آن‏ها بدهم، پس از پايان كار، مزد آن‏ها را دادم، يكى از آن‏ها گفت: من به اندازه دو نفر كار كرده‏ام، سوگند به خدا كمتر از يك درهم نمى‏گيرم، نيم درهم را قبول نكرد و رفت. من با نيم درهم او كشاورزى نمودم، سود فراوانى نصيبم شد، تا روزى آن كارگر آمد و مطالبه نيم درهم خود را نمود، حساب كردم ديدم نيم درهم او براى من ده هزار درهم سود داشته، همه را به او دادم، و او را راضى كردم اين كار را از ترس مقام تو انجام دادم، اگر اين كار را از من مى‏دانى به خاطر آن، اين سنگ را از اين جا بردار. در اين هنگان ناگاه آن سنگ تكان شديدى خورد به قدرى عقب رفت كه درون غار روشن شد، به طورى كه آن‏ها همديگر را مى‏ديدند، ولى نمى‏توانستند از غار خارج شوند. سومى گفت: خدايا! تو مى‏دانى كه روزى پدر و مادرم در خواب بودند، ظرفى پر از شير براى آن‏ها بردم، ترسيدم كه اگر آن ظرف را در آن جا بگذارم، بروم، حشره‏اى داخل آن بيفتد، از طرفى دوست نداشتم آن‏ها را از خواب شيرين بيدار كنم و موجب ناراحتى آن‏ها شوم، از اين رو همان جا صبر كردم تا آن‏ها بيدار شدند و از آن شير نوشيدند، خدايا اگر مى‏دانى كه اين كار من براى جلب خشنودى تو بوده است، اين سنگ را از اين جا بردار. وقتى كه دعاى او به اين جا رسيد، آن سنگ تكان شديدى خورد و به قدرى عقب رفت كه آن‏ها به راحتى از ميان غار بيرون آمدند و نجات يافتند. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مَن صَدَقَ اللهَ نَجَاه؛ كسى كه به راستى و از روى خلوص با خدا رابطه برقرار كند و بر همين اساس، رفتار نمايد رهايى و نجات ميابد.