eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گران بهاترین گنجینه ی زندگی قلبی عاشق است که به همه به دوست، دشمن، انسان، گل، پرنده، و همه هستی عشق می ورزد...♥️ قلبتون مملو از عشق #شبتون_آرام✨🌙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر آغاز هر نامه نام خداست ❤🌺 که بی نام او نامه یکسر خطاست 🌺بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِیم🌺 ❤الهی به امید تو❤ ‎‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸اولین شنبه دی ماه تون 🍃🌸پربرکت با صلوات 🍃🌸بر حضرت محمد و آل محمد(ص) 🍃🌸اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ 🍃🌸وَالُ مٌحُمٌدِ 🍃🌸وعجل فرجهم 🌸در پناه 🌸 💚 روز و روزگارتون پر از نعمت و خیر و برکت و سعادت🌸 🌸✨ ‎‌‌‌‌‌‌
زلال اشڪ و دعایے سُـلالــۂ النـجبـایـے سپیده سَرنَزده روبـروے بہ گریہ گفٺ گدایـے 🕊 💗
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 7 دی ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:43 ☀️طلوع آفتاب: 07:13 🌝اذان ظهر: 12:06 🌑غروب آفتاب: 16:58 🌖اذان مغرب: 17:19 🌓نیمه شب شرعی: 23:21
☝️ ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه 🥀يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نماز را بخواند خدا او را در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد [۴رڪعت ودر هر رڪعت حمد، توحید، آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان
⭕️ اگر میخواهید صورت تپلی داشته باشید صبحانه تخم مرغ و سیب زمینی بخورید🥘 🍳 همراه تخم مرغ گوجه میل کنید تا از بالارفتن کلسترول خون جلوگیری کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبـ🌤ـح‌ من‌ و یک 🍃دسته گل یاسمن و ناز 🌸یک شاخ نبات ‌و 🍃غزلـ📖 حـافـظ شیـراز 🌸امروز دعـ🙏ــای غزلم 🍃بدرقه تـو 🌸زیـبا بشود روز تُـو 🍃از لحظه آغـاز 🌸شروع هفته تون عااااالی
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 🔥 🔥 :✍ رمضان 🌹زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود ... یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه شده بودم ... . کم کم رمضان سال 2010 میلادی از راه رسید ... مسلمان ها برای استقبالش جشن گرفتن ... برای من عجیب بود که برای شروع یک ماه گرسنگی و تشنگی خوشحال بودند ... 🍃توی فضای مسجد میز و صندلی چیده بودن ... چند نوع غذای ساده و پرانرژی درست می کردن ... بعد از نماز درها رو باز می کردن ... بدون اینکه از کسی دینش رو بپرسن از هر کسی که میومد استقبال می کردن ... . 🌹من رو یاد مراسم اطعام و شکرگزاری کلیسا می انداخت ... بچه که بودم چندباری برای گرفتن غذا به اونجا رفته بودم ... تنها تفاوتش این بود که اینجا فقیر و غنی سر یک سفره می نشستن و غذا می خوردن ... 🍃آدم هایی با لباس های پاره و مندرس که مشخص بود خیابان خواب هستند کنار افرادی می نشستند و غذا می خوردند که لباس هاشون واقعا شیک بود ... بدون تکلف ... سیاه و سفید ... این برام تازگی داشت ... 🌹 و من برای اولین بار به عنوان یک انسان عادی و محترم بین اونها پذیرفته شده بودم ... این چیزی بود که من رو اونجا نگه می داشت و به سمت مسجد می کشید ... . 🍃بودن در اون جمع و کار کردن با اونها لذت بخش بود ... من مدام به مسجد می رفتم ... توی تمام کارها کمک می کردم ... با وجود اینکه به خدا اعتقادی نداشتم و باور داشتم خدا قرن هاست که مرده ... بودن در کنار اونها برام جالب بود ... 🌹مسلمان ها برای هر کاری، قانون و آداب خاصی داشتند ... و منم سعی می کردم از تمام اون آداب و رفتار تبعیت کنم ... ✍ادامه دارد... ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 :✍ بودن یا نبودن 🍃رمضان از نیمه گذشته بود ... اونها شروع به برنامه ریزی، تبلیغ و هماهنگی کردن ... . پای بعضی از گروه های صلیب سرخ و فعالان حقوق بشر به مسجد باز شده بود ... توی سالن جلسات می نشستند و صبحت می کردند ... . 🌹یکی از این دفعات، گروهی از یهودی ها با لباس ها و کلاه های عجیب اومده بودند ... . به شدت حس کنجکاویم تحریک شده بود ... رفتم سراغ سعید ... سعید پسر جوانی بود که توی مسجد با هم آشنا شده بودیم ... خیلی خونگرم و مهربان بود و خیلی زود و راحت با همه ارتباط برقرار می کرد ... 🍃به خاطر اخلاقش محبوب بود و من بیشتر رفتارهام رو از روی اون تقلید می کردم ... رفتم سراغش ... اینجا چه خبره سعید؟ ... . همون طور که مشغول کار بود ... هماهنگی های روز قدسه... و با هیجان ادامه داد ... امسال مجمع یهودی های ضد صهیون هم میان ... چی هست؟ ... چی؟ ... 🌹همین روز قدس که گفتی. چیه؟ ... با تعجب سرش رو آورد بالا ... شوخی می کنی؟  ✍ادامه دارد.. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌷﷽🌷✨ 💎حضرت محمد (ص) میفرمایند:   ☘مَنْ أُلْهِمَ الصِّدْقَ فِي كَلَامِهِ وَ الْإِنْصَافَ مِنْ نَفْسِهِ وَ بِرَّ وَالِدَيْهِ وَ وَصَلَ رَحِمَهُ أُنْسِئَ لَهُ فِي أَجَلِهِ وَ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي رِزْقِهِ وَ مُتِّعَ بِعَقْلِهِ وَ لُقِّنَ حُجَّتَهُ وَقْتَ مُسَاءَلَتِهِ ☘ به هر كس، راستگويى در گفتار، انصاف در رفتار، نيكى به والدين و صله رحم الهام شود، اجلش به تأخير مى افتد، روزيش زياد مى گردد، از عقلش بهره مند مى شود و هنگام سوال مأموران الهى پاسخ لازم به او تلقين مى گردد اعلام الدين ص 265 ❤️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚وآلِ مُحَمَّدٍ 💜وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ‎‌‌‌‌‌‌
‼️ازدواج با دختر رشيده 🔷س 3515: آیا (موقت یا دائم) با ای که صلاح و مصلحت زندگی خود را میداند و به هم رسیده است، نیاز به دارد؟ ✅ج: بنابر احتیاط واجب اجازۀ پدر یا جد پدری او لازم است و بدون آن بنا بر احتیاط واجب عقد صحیح نیست.
✨إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ ✨وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم ✨مِّن بَعْدِهِ وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكِّلِ الْمُؤْمِنُونَ(۱۶۰) ✨اگر خداوند شما را يارى كند، ✨هيچ كس بر شما غالب نخواهد شد ✨و اگر شما را خوار كند، پس چه كسى است ✨كه بعد از آن بتواند شما را يارى كند؟ ✨بنابراين مؤمنان فقط بايد بر خداوند توكّل كنند(۱۶۰) 📚سوره مبارکه آل عمران ✍آیه ۱۶۰
♦️مردی به دندان پزشک خود تلفن می کند. و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد . موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی قرار می گیرد ، دندان پزشک نگاهی به دندان او می اندازد و می گوید: نه یک حفره بزرگ نیست خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می کنم . مرد می گوید: راستی ؟ موقعی که زبانم را روی آن می مالیدم احساس می کردم که یک حفره بزرگ است . دندان پزشک با لبخندی بر لب می گوید: این یک امر طبیعی است چون یکی از کارهای زبان اغراق است. 🔹نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتربرود... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرارکنیم🌼 من امروز باتمام وجودخوشبختی‌ام راجشن میگیرم؛زیرا هدفی برای زیستن،دلی برای دوست داشتن ومهربان خدایی برای پرستیدن دارم. خدایاسپاسگزارم❣ @zendegiasheghaneh @shamimrezvan
👌 داستان کوتاه پند آموز مردی در خواب میدید .. 💭 داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش می‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم می‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. 💭 سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد. تا مقداری صدای نعره‌های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه ماری عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظه‌شماری می‌کند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر می‌کرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا می‌آیند و همزمان دارند طناب را می‌خورند و می‌بلعند. 💭 مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان می‌داد تا موش‌ها سقوط کنند اما فایده‌ایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیواره‌ی چاه برخورد می‌کرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد. خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیواره‌ی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موش‌ها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید. 💭 خواب ناراحت‌کننده‌ای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب می‌کرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است: شیری که دنبالت می‌کرد ملک الموت(عزراییل) بوده... چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است... طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است... و موش سفید و سیاهی که طناب را می‌خوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را می‌گیرند... 🔷مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟ گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کرده‌ای... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
☃🎄☃🎄☃ 💕جالبه بدونید: 🎄بابانوئل واقعی، اسقف اعظم ثروتمندی بود که در قرن چهارم میلادی می‌زیست و مخفیانه به فقرا کمک می‌کرد و هدیه می‌داد! معروف‌ترین داستان درباره او انداختن یک کیسه سکه طلا به خانه مرد فقیری از طریق دودکش بخاری بود تا برای دخترانش جهیزیه بخرد! کیسه داخل جوراب مرد که برای خشک کردن آویزان کرده بود افتاد! - دودکش و جوراب کریسمس ریشه در این داستان دارد! @tafakornab @shamimrezvan
زندگي كن و بگذار هر ممكني پيش بيايد. بخوان،‌پايكوبي كن، ‌فرياد بزن،‌ گريه كن، ‌بخند، عشق بورز، مكاشفه كن،‌ بپيوند، تنها بمان. به بازار شو و گاه دركوهسار بيتوته كن. زندگي كوتاه است،‌ آنرا سرشار بگذران تا آنجا كه مي تواني. و تلاش نكن كه در برابر اين نياز مقاومت کنی http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از خانواده بهشتی
با صدای ضربه ای که به در می خورد بیدار شدم . صدای تایماز بود که داشت من رو صدا می کرد . نگاهی به پنجره کردم . هوا تاریک شده بود . درسته در حقیقت هیچ حقی نداشتم دلخور باشم اما بودم . واقعا دلخور بودم . بعد مرتب کردن سر و وضعم در رو با شدت باز کردم و گفتم : امرتون ؟ تایماز به قدم رفت عقب و گفت : چه خبرته ؟ ترسیدم !!! گفتم : بهتر . منم می خواستم بترسین. حالا کاری داشتین خان زاده ؟ صورتش عصبانی و چشماش طوفانی شد و گفت : مگه من.. گفتم : بله شما صد دفعه گفتین نگو و من صد و یکمین بار در صورتی که دلم بخواد اینطوری صداتون می کنم . حالا که چی ؟ مهمون عزیزتون کجان ؟ چرا پیشش نیستین ؟ نکنه دلش تنگ بشه بیاد دوباره سر و صورتتون رو آبیاری کنه ؟ په النگه ابروش رو داد بالا و با شیطنت گفت : وای وای وای . حسودی می کنی ؟ گفتم : عمرة ! من چرا باید حسودی کنم ؟ فقط از این جلف بازی ها هیچ خوشم نمی یاد . باید تا حالا من رو شناخته باشین . خیلی هم از اینکه دست نامحرم بهم بخوره چندشم می شه . پس بهتره واسه حرکت زننده ی صبحتون دلیل قانع کننده ای داشته باشین . با یه لبخند گفت : واسه همین اومدم . می شه بیام تو اتاقت ؟ از جلوی در کنار رتم و اجازه دادم بیاد تو اتاقم. نشست رو تختم و بی مقدمه گفت : امین می گفت ؛ امروز حواست به درس نبوده!!! اوه چغولیم رو پیشش کرده بود . گفتم : باید دلیلش رو شما بهتر از من بدونین. خندید و دندونای ردیف سفیدش رو به نمایش گذاشت و گفت : می دونم به خاطر کنار من بودن ، حواست پرت شده. پوزخندی زدم و گفتم : خیلی خودتون رو تحویل می گیرید ها . من از حرکت شما شوکه بودم همین . گفت: به کم آروم باش آی پارا. بذار با آرامش دو کلوم حرف بزنیم . تو همش گارد می گیری! نشستم رو صندلی و گفتم : نگیرم ؟ واقعا برای توضیح خواستن هم حقی ندارم ؟ چرا حق داری . اما اینطوری من نمی تونتم حرف بزنم . نمی تونم توضیح بدم . همش می ترسم عصبانی بشی و حرکتت من رو عصبی کنه و حرف بی ربطی بزنم. پوفی کشید و بی مقدمه گفت : من به کمکت احتیاج دارم. انتظار این یکی رو نداشتم دیگه . با تعجب پرسیدم : به کمک من ؟ رو تختم دراز کشید و دوتا دستش رو گذاشت زیر سرش وچشماش و بست و گفت : من به ویکتوریا گفتم تو همسرمی. جيغ زدم : چ ی ؟ بلند شد نشست و دستش رو گذاشت رو لبش و گفت : هیس!!! الان به قوم می ریزن اینجا . چرا جیغ می زنی؟ با عصبانیت بهش زل زدم و گفتم : فقط پنج دقیقه وقت دارین کامل توضیح بدین منظورتون از اینکه را به را من رو همسر خودتون معرفی می کنید چیه ؟ این ویکتوریا خانومتون که دیگه مرد نیست به من نظر داشته باشه . من فقط همین پنج دقیقه ساکت می مونم و حرف نمی زنم .بعد نمی تونم جلوی زبون و عکس العمل هام رو بگیرم. سر به زیر گفت : اون به تو نظر نداره ، به من داره !!! چون تصمیم داشتم تا آخر حرفش نپرم تو حرفش همینطور متعجب نگاش می کردم . همونطور که سرش پایین بود گفت : وقتی تو پاریس بودم ، با ویکتوریا تو یه کلاس بودیم . دخترای اروپایی مردای چشم ابرو مشکی شرقی رو دوست ندارن ، می پرستن، ستایش می کنن . واسه خیلی دخترا دور و برم می پلکیدن . اما من به خاطر نوع تربیتم ، خیلی خوددار بودم و در ضمن مغرور تر از این حرفا بودم که بخوام به کسی رو بدم . ویکتوریا بیشتر از همه دور و برم بود و انصاف تو خیلی از مشکلاتم هم کمکم می کرد . همین نزدیکی باعث شده بود، پیش خودش به خیالاتی بکنه . اما وقتی فهمیدم حسش به من چیه ، قبل از اینکه کار بیخ پیدا کنه ، آب پاکی رو ریختم رو دستش و گفتم : من حتما با به ایرانی ازدواج می کنم و قصدم هم برگشتن به ایرانه . برخلاف تصورم که فکر می کردم پیله می کنه ، خیلی راحت گفت : من رو می فهمه و برام آرزوی خوشبختی می کنه . از حالا به بعد به عنوان به دوست کنارمه . خیلی از این حرکتش خوشم اومد. درسته بعد ها می دیدم که سعی در عوض کردن تصمیم داره و خیلی هم به گفته هاش پایبند نیست ، ولی تا آخر به خواستم احترام گذاشت و همنطور باهام به دوست موند. وقتی دیدم بی خبر اومده و من طبق گفته ی خودم عمل نکرده بودم و هنوز مجرد بودم ، تو به تصمیم آنی ، تو رو همسر خودم معرفی کردم و اون حرکت به قول تو جلف صبح هم ، به خاطر این دروغم بود . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
#بسته_سلامتے 👈مصرف جوانه‌ عدس، توان یادگیری دانش‌آموزان را افزایش می‌دهد؛ 👈مصرف جوانه‌ها به ویژه جوانه گندم در رشد سلول‌های مغزی بسیار موثر است، 👈در سالاد یا ماست از جوانه ها استفاده کنید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ هرگز فکرنکنیدکه اگر فلان مرحله زندگی بگذرد همه‌چیز درست می‌شود از همه‌ چالش‌ها لذت ببرید هنر زندگی دوست داشتن مسیر زندگی است خوشبختی درمسیر است، نه در مقصد! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️در این شب سرد زمستونی ⭐️دعا میکنم ❄️کلبه دلاتون همیشه آرام باشه ⭐️و شادی و برکت ❄️مثل باران رحمت ⭐️از آسمان براتون بباره ❄️شبتون گرم از نگاه خدا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از بنرها
شما احتیاجی به دعانویسی‌ندارید.❗️ ❌به جای پرداخت هزینه های سنگین به افراد سود جو و بی علم خودتان حلال مشکلاتتان باشید. داشته باشید دعاهای کانال زیر قرانیه و همچنین ازمنابع موثق و معتبر تهیه شده است پس خیالتون راحت باشه مجموعه اے از دعاهاے معتبر... 🔴آرشیو دعا ها👇👇 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ 🗞🔥🗞🔥🗞🔥🗞🔥🗞🔥 🔥🗞🔥🗞🔥🗞🔥🗞🔥🗞 🌸❖جهت خواندن ذکر ودعاها روے لینک بزن👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ 🗞🔥🗞🔥🗞🔥🗞🔥🗞🔥 🔥🗞🔥🗞🔥🗞🔥🗞🔥🗞
هدایت شده از بنرها
اونقدرکه به دخترامون #ظرف_شستن #غذا_پختن یادمیدیم، سیاست یادنمیدیم بعدمیرن #بی_تجربگی میکنن وبه مشکل میخورن! بیا اینجا هم تجربه هم سیاست هم آموزش زناشویی رو یاد بگیر👇👇 http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 #کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
هدایت شده از بنرها
دلتنگ حرمی ؟ دلت میخواد بری کربلا؟ دنبال جایی میگردی بوی کربلا بگیری ؟ میخوای حرم به شکل انلاین ببینی ؟ حتما یه سر اینجا بزن ضرر نمیکنی دِلتَنٖگِ‌ڪَღـَرْبَلآیِیِ بیا گلچینی از بهترین مولودیهای روز اینجاس👇 ۴۰_ثانیه_فیلم_ازحرم دلتنگ کربلایی بیا اینجا حرم ببین بهترین نوحه ها در دلتنگ حرم زود جوین شو تا پاک نشده👇 http://eitaa.com/joinchat/1068105750Cf2670e35cc ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا👆
هدایت شده از بنرها
اینجا دنیای عجایب است با ما باشید با عجیب غریب های جهان http://eitaa.com/joinchat/3579904022Ca7da734213 🌍👆به مابپیوندید