هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حـــدیث_مهــــدوے
🌻 امام مهدی عجل الله تعالی فرجه:
🌼همانا در رعایت حال شما
کوتاهی نمیکنیم و یاد شما را از خاطر نمی بریم و اگر غیر از این بود؛
☜ از هر سو گرفتاری و سختی به شما روی می آورد و دشمنان شما را از میان بر می داشتند،
از معصیت خدا بپرهیزید و ما را با اعمالتان پشتیبانی کنید.
📚 بحارالانوار، ج 53، ص 175
✍ #حدیث_مهدوی
🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ
✨يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ ﴿۴۱﴾
✨پروردگارا روزى كه حساب برپا مى شود
✨بر من و پدر و مادرم و بر
✨مؤمنان ببخشاى (۴۱)
📚 سوره مبارکه إبراهيم
✍آیه ۴۱
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔷 #احکام_شرعی
🔶 #احکام_خریدوفروش
🔷 سوال :حکم چانه زدن در خرید و فروش چیست؟
🔶 جواب : مانع ندارد
البته چانه زدن بعد از انجام معامله مکروه است....
وهمچنین چانه زدن برا جنسایی که قیمت مقطوع وعرف جامعه است و ارزشش کم است(دست فروشان) درست نیست ....
🔷وهمچنین چانه زدن زیاد که طرف رو متضرر کنه درست نیست ...
🔶امام باقر ع :
چانه زدن خوب هست نه آنقدر که طرف معامله متضررشود...
(منبع سایت مراجع)
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#ویژه_جمعه
#داستان_آموزنده 📝
💠 رضایت #مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد
💎 جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.
شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ...
ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟
شیخ شرح حال خود را میگوید.
پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟
💎 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب #خضر میباشد.
روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که #رضایت_مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ...
🍃با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ...
از شیخ محمد علی پرسیدند:
💎 چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟
شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.
📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام
✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی:
🍃 #احسان_به_والدین🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتی
👈رنگ ارغوانى چغندربه دلیل وجودترکیبى به نام بتاسیانین است
👈که خاصیت ضدسرطانى داشته و ازبروزسرطانها بهخصوص سرطان کولون جلوگیرى مى کند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
📲ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺍﺯ سبکترین ﭼﯿﺰﻫﺎئیه ﮐﻪ
ﺩﺭﺩﻧﯿﺎ ﺣﻤﻞ میشه
⚠️ﻭﻟﯽ ﺍﺯ سنگینترین ﭼﯿﺰﻫﺎئیه ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ باید بخاطر نحوه استفاده اش پاسخگو باشیم❗️
📛 مواظب باشیم این موبایل ما را
جهنمی نکند❗️
اللهمَّعَجّللِوَلیکَِالفَرَج💫
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_هشتادویک
با به یاد آوردن تن جذاب مردانه اش با وجود اینکه کسی پیشم نبود ، شرم همه ی جودم رو گرفت و طبق عادت سرم رو انداختم پایین. رفتم جلو و روتختش نشستم . با خودم فکر کردم ؛ جواب من به تایماز چیه ؟ حالا وقتی برگرده و جواب بخواد چی بهش می گم ؟ خودم از خودم هم خجالت می کشیدم . آروم زمزمه کردم ؛ منم دوست دارم مرد خشن و مغرور من . آره جواب من غیراز بله چی می تونست باشه ؟ به لحظه افکار مزاحمی مثل ، وجود بانو ، وجود خان و اینکه اونا من رو چیکار می کنن اگه بفهمن زن پسرشون شدم ، اومد به سراغم که سریع پروندمشون . با خودم گفتم : تایماز می دونه چیکار کنه . اون که وابسته ی اونا نیست . اما می دونستم به این راحتی هام نیست و اونا اگه بفهمن ، به این آسونی با این موضوع کنار نمی یان. رو تخت دراز کشیدم و عطر تن تایماز رو که یادگاری رو تخت مونده بود رو با تمام وجود به ریه هام کشیدم .اونقدر تو افکار شیرین دخترانه ام غرق شدم که نفهمیدم کی خوابم برد . وقتی بیدار شدم ، رفتم تو اتاق خودم و تا شب یکریز درس خوندم . می خواستم نبودن تایماز رو با درس خوندن فراموش کنم . چقدر میز غذا بدون تایماز کسل کننده بود . غذا تو دهنم مزه ی شن می داد . به خدا اگه مهمون تایماز نبودن و احترام بهشون واجب نبود . ابدا باهاشون سر یه میز غذا نمی خوردم . هی با هم بگو بخند می کردن و منم مثل کر و لال ها فقط تماشا می کردم . نگاههای هرزه ی این مرتیکه هم که قوز بالا قوز شده بود و کم کم داشت کاسه ی صبرم رو لبریز می کرد. خدا این اولین روز بود که من اینطور بی طاقت شدم . خودت واسه نه روز بعديش په فکری بکن . سه روز از رفتن تایماز می گذشت و من تمام روز خودم رو غرق درس می کردم که ساعتهای کند بگذرن و این ده روز تموم بشه. کاش نمی رفت ! هر شب تو اتاق تایماز می خوابیدم . دست خودم نبود . همین که رو تختش دراز می کشیدم ، آرامشی به سراغم می اومد که نمی تونستم از بگذرم . خلسه ای مسخ کننده وجودم رو فرا می گرفت و خوابی زیبا مهمون چشمام می شد . روز چهارم وقتی استاد امین می خواست بره ، ويكتوريا خرامان خرامان از پله ها اومد پایین لباس بازی پوشیده بود که باعث شد سرم تا تا اونجایی که جا داشت بندازم پایین . من جای اون از استاد خجالت می کشیدم . استاد هم سر به زیر سلام و احوالپرسی کرد که ویکتوریا شروع کرد به حرف زدن که امین فقط گوش می داد. وقتی حرفاش تموم شد ، دوباره به اتاقش برگشت . استاد رو به من گفت : خانوم ویکتوریا و پسر عموشون امشب به یک مهمانی تو سفارت فرانسه دعوت هستن . خواستن اطلاع بدن که برای شام نیستن . آخیشی گفتم که باعث شد استاد لبخند بزنه . همونطور که به طرف در ورودی هال می رفت گفت : مثل اینکه از دستشون حسابی به تنگ اومدین ها ! لبخندی زدم و گفتم : همین که زبونشون حالیم نمی شه ، کلی واسم سر یه میز بودن باهاشون سخته . واسه همین از نبودشون نفس کشیدم . وگرنه مهمون حبیب خداست. تا دم در حیاط هیچی نگفت و من تا اونجا بدرقش کردم . خیلی از نبودشون سر میز شام خوشحال بودم . ناهار رو هم می تونستم به بهانه ای بیارم و کلا امروز رو لااقل راحت باشم . موقع برگشتن ، رفتم پیش صفورا خانوم و جریان رو گفتم که شام این دو نفر رو حساب نکن. کل روز رو تو اتاقم بودم و درس می خوندم . این چند روز طرفهای عصر از پنجره دیده بودم که چند تا کارگر یه سری صندوق ، شبيه صندوق میوه با خودشون می بارن بالا تو اتاق اینا . اما هی یادم می رفت از سید علی بپرسم اینا چین. بيشتر حدس می زدم سوغاتی باشن. اون شب بعد از صرف یه شام راحت در تنهایی و سکوت ، زودتر از هر شب به رخت خواب رفتم . می خواستم از لحظه لحظه ی نبود این دو ملکه ی عذاب لذت ببرم .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#نجوای_شبانه💫
باحضـــرت عشق🌙🌟
خدایا❣
در سڪوت شب
ذهنمان را آرام ڪن
ومارا در پناه خودت
به دور از هیاهوی
این جهان بدار
الهۍ شبمان را
با یادت بخیر ڪن
#آمین❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 شروع هفته را
با عطر نامهای خدا آغاز میکنیم
🌼 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ِ🌼
🌸 یا اَللهُ یا رَحْمنُ
🌸 یا رَحیمُ یا خالِقُ
🌸 یا رازِقُ یا بارِیُ
🌸 یا اَوَّلُ یا آخِرُ
🌸 یا ظاهِرُ یا باطِنُ
🌸 یا مالِکُ یا قادِرُ
🌸 یا حَکیمُ یا سَمیع
🌸 ُیا بَصیرُ یا غَفورُ
💖روزتون پر از عشـق
پر از انرژی مثبت
و هفتـه تون سرشـار از الطاف خداوند
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر جلوه ی روی مهدی صلوات 🌸🍃
بر جذبه ی هر نگاه مهدی صلوات 🌸🍃
ما را نبود چو هدیه یی در خور او🌸🍃
بفرست به پیشگاه مهدی صلوات 🌸🍃
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اللهم صل ؏ محمد وآل محمد
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اللهم صل ؏ محمد وآل محمد
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اللهم صل ؏ محمد وآل محمد
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
بر جلوه ی روی مهدی صلوات 🌸🍃
بر جذبه ی هر نگاه مهدی صلوات 🌸🍃
ما را نبود چو هدیه یی در خور او🌸🍃
بفرست به پیشگاه مهدی صلوات 🌸🍃
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اللهم صل ؏ محمد وآل محمد
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اللهم صل ؏ محمد وآل محمد
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اللهم صل ؏ محمد وآل محمد
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز☝️
#اموال_وفرزندان_شمارا_ازیادخداغافل_نکند
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #شنبه 14 دی ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:45
☀️طلوع آفتاب: 07:14
🌝اذان ظهر: 12:09
🌑غروب آفتاب: 17:04
🌖اذان مغرب: 17:24
🌓نیمه شب شرعی: 23:24