eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃الهی به امیدتو🍃 باتوکل به اسم اعظمت میگشاییم دفترامروزمان را ان شاالله درپایان روز مُهرتاییدبندگی زینت دفترمان باشد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام🌹صبح زیباتون بخیر برای عاقبت بخیری خود وخانواده وعاقبت بخیری همه دوستان صبحمان را باذکرشریف صلوات آغازکنیم. اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء۲ اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#حدیث_روز👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران ☀️امروز #پنجشنبه21تیرماه1397 🌞اذان صبح:04:14 ☀️طلوع آفتاب:05:58 🌝اذان ظهر:13:10 🌑غروب آفتاب:20:22 🌖اذان مغرب:20:43 🌓نیمه شب شرعی:00:18 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
ذکرروز👆 #سوره_درمانی #ثروت 💎روز۵شنبه۲رڪعت نماز بـہ نیت ڪسب مال وثروت بخواند وسپس《سوره یاسین》بخواند واین عمل را تا۳روز به عمل آورد اکمل خواهدبود  📚گوهرشب چراغ2/157 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
پنجشنبه وبوی حلوای خیرات یادآدم های رفته😭 ۵شنبه وعکس های یادگاری دلتنگی های اجباری ۵شنبه واین همه خاطره روحشان شاد. . 🌹شادی روح اموات فاتحه وصلوات @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سلام روز قشنگتووووون بخیر روزتون فیروزه ای به خوشرنگی تسبیح مادربزرگ روزتون بخیر و شادی پنجشنبه تون زیبا وعالی🍯☕️🍪 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌹🔆🌹🔆🌹🔆🌹
خُـــــــدایا ســـپاس.... 👌👌👌حکایتی بسیار زیبا و اموزنده از زبان مسیح نقل می‌کنند که بسیار شنیدنی است. می‌گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیت‌های مختلف آن را بیان می‌کرد. حکایت این است: مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آنها در باغ به کار مشغول شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. شبانگاه، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه کارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی‌ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: "این بی‌انصافی است. چه می‌کنید، آقا ؟ ما از صبح کار کرده‌ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده‌اند. بعضی‌ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آنها که اصلاً کاری نکرده‌اند". مرد ثروتمند خندید و گفت: "به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده‌ام کم بوده است؟" کارگران یک‌صدا گفتند: "نه، آنچه که شما به ما پرداخته‌اید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته‌ایم." مرد دارا گفت: "من به آنها داده‌ام زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمی‌شود. من از استغنای خویش می‌بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفته‌اید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می‌دهم، بلکه می‌دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بی‌نیازی است که می‌بخشم". مسیح گفت: "بعضی‌ها برای رسیدن به خدا سخت می‌کوشند. بعضی‌ها درست دم غروب از راه می‌رسند. بعضی‌ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می‌شود. اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می‌گیرند". شما نمی‌دانید که خدا استحقاق بنده را نمی‌نگرد، بلکه دارائی خویش را می‌نگرد. او به غنای خود نگاه می‌کند، نه به کار ما. از غنای ذات الهی، جز بهشت نمی‌شکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت، ظهور بی‌نیازی و غنای خداوند است. دوزخ را همین خشکه مقدس‌ها و تنگ نظرها برپا داشته‌اند. زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمی‌توانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند. 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕هیچگاه نگران حـرف های مردم نباش همین ڪه وقتشـان را می‌گذارند تا پشت سرت حرف بزنند یعنی شخص مهمی هستی... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🍀🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنه کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید، طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند ! یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد، اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد ! گفتند: پس خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه... بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!! یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد... 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 @tafakornab @shamimrezvan
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍒داستان آموزنده بانام👈 🍒 👈قسمت چهارم حامد گفت:پسر بابا حالش چطوره؟ دستش رو گذاشتم روی شكمم با صدای بچگونه گفتم:من دخترم بابايی نه پسر نگام كرد و گفت:اگه دخترم مثل مامانش خوشگل باشه كه من حرفی ندارم گفتم بابايی دخترمون هوس نون داغ و كباب داغ كرده اونم با ريحون تازه حامد سرشو تكون داد و گفت:آخه من نميدونم تو از اين كبابی های بازار چی ميخوای؟ ميبرمت بهترين رستوران شهر اما بازم هوس غذاي اونجا رو ميكنی گفتم بابايی ايندفعه دخترمون هوس كرده گفت دخترمونم مثل خودت لجبازه حامد دور زد تا بره سمت بازار بزرگ راستش من واقعا كبابی های بازار رو دوست داشتم نون داغ و ريحون تازه ی اونجا يه چيز ديگه ای بود اما حامد زياد اونجور جاها رو نمي پسنديد ما هر دو از خانواده های متموّلی بوديم كه رفتن به اينجور رستوران ها خلاف قوانين و قواعد بود اما حامد به خاطر من قبول ميكرد و ميومدرسيديم به بازار بزرگ حامد ماشين رو پارک كرد،بايد تا رستوران كمی پياده ميرفتيم حامد دستم رو گرفته بود و سريع راه ميرفت تا زودتر برسيم وقتی وارد كبابی شديم يكی از پيش خدمت ها با ديدن من و حامد جلو آمد و ما را سر يكی از ميز ها نشوند،سريع شروع به تميز كردن ميز و گرفتن سفارش كرد حامد مدام سرش رو تكون ميداد و ميگفت ببين چقدر كثيفه،اگه مريض بشی چی؟ گفتم اين همه اومديم و هيچيمون نشد اينبارم نميشه عزيز دلم همون يه عزيز دلم برای اينكه حامد دست از غر غر كردن برداره كافی بود غذامون رو آوردن بوی نان و ريحان تازه منو مست ميكرد حامد از اينكه ميديد با اشتها غذا ميخورم خوشحال بود سر ناهار تا ميتونستم جای دختر پنج هفته ای كه داشتيم با حامد حرف زدم اونم ذوق ميكرد و ميخنديد از اينكه داره بابا ميشه يه دفعه دستی اومد توی بشقاب منو يه تيكه كباب رو با حرص چنگ زد و برداشت من واقعا شوكه شده بودم برگشتم و ديدم يه دختر بچه ي ١١،١٠ ساله اس كه از سر و وضع نامرتب اش معلوم بود كه فقيره يه مانتوی كهنه مشكی گشاد تنش بود كه بلندی مانتو رو قيچی زده بودن با يه روسری مشكی پاره روی سرش،دمپايی هاي قرمز پاش بود كه اونها كهنه تر از همه بودن وقتی نگاش كردم،اون تيكه ی كباب رو دوباره انداخت توي بشقابم همينجوری ساكت و معصوم داشت نگاهم ميكرد من يه تيكه نون بزرگ برداشتم و توش كباب گذاشتم كه بهش بدم ولی پيش خدمت رستوران اومد و شروع كرد به دعوا كردن اون بچه گفت: باز كه سر و كله ی تو پيدا شد،مگه نگفتم ديگه اينجا نبينمت گفتم:آقا اشكال نداره،بچه اس،من ميخوام بهش اينارو بدم كه ببره بخوره شما هم دعواش نكنين لقمه رو گرفتم به سمتش گفتم:بگير عزيزم اما اون بازم حرف نزد و فقط داشت منو نگاه ميكرد گفتم:ميخوای پيش ما بشينی و غذا بخوري گارسون دوباره به حرف اومد و گفت خانوم نميخواد،بهش غذا ندين،اين بچه ديوونه اس تا اين حرف و زد دختره گفت: من اسمم شاداب! من ديوونه ام چون ديوونم كسی دوسم نداره از حرفاش تعجب كرده بودم،چه جوری بچه ای با اون سن داشت در مورد خودش اين حرفا رو ميزد من كارم شناخت روان آدم ها بود و هيچ علايم خاصی از اختلالات روانی توی اون بچه نميديدم اون آروم و معصومانه داشت حرف ميزد يه دفعه با دستش حامد رو نشون داد و گفت:شوهر تو مامان منو كشته! ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
💕دنیا اونقدر بزرگه که هر کسی واسه خودش یه جایی داره پس سعی کنید به جای اینکه جای کسی رو بگیرید جای خودتون رو پیدا کنید... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
🌺ضرب المثل های ایرانی 🍃🇮🇷🇮🇷🇮🇷 !😒 😭 اين در اصل در يزد رایج است وهرگاه بچه‌اي كركر کند و نق بزند. مادرش به او مي‌گويد: هان، تو هم كار اون دختره كردي كه مي‌گفت: تا نخورم نخسبم.!!! 💬حکایت و معنیش 👇👇💕 !😒 😭 مادری يک دختر داشت. دختر از كودكي عادت كرده بود كه هروقت مي‌خواست بخوابد بايد يه مشت بخورد، و هر موقع كه كتك يا مشت نمي‌خورد نمي‌خوابيد و مرتب مي‌گفت: «تا نخورم نخسبم!» .زد و اين دختر بزرگ شد و به سن عروسي رسيد. عروس كه شد و او را به خونه بخت بردند، شب كه مي‌شد چادر نمازش را سر مي‌كرد و كنار اطاق مي‌نشست، بيچاره شوهر كه خبري نداشت هي به زنش مي‌گفت: برخيز، برو بخواب.زن جواب مي‌داد: «تا نخورم، نخسبم!» مرد بيچاره انواع و اقسام خوراكي‌‌ها را برایش می آورد ولي او تا صبح همينطور چادر به سر، كنار اطاق مي‌نشست، صبح دوباره به كارهاي خانه مي‌پرداخت. چند شب و روزي به همين ترتيب گذشت. شوهر هم خيلي ناراحت بود كه چرا زنش نمي‌خوابد، يك روز شوهر قضيه را به مادر و خواهرش گفت. مادر و خواهر مرد چادر چاقچور كردند و به خانه مادرزن رفتند و گفتند: «يعني چه؟». دختر شما شب‌‌ها ذكر زبانش اين است كه: تا نخورم نخسبم!.مادرزن گفت: «امشب وقتي چادرش را سر مي‌كند و كنار اطاق مي‌نشيند يه مشت به گرده او بزنيد، آن وقت است که راحت می خوابد». شب شوهر همين كار را كرد، ديد بله زنش فوري چادرش را كنار گذاشت و به رختخواب رفت و خوابيد!!!!!. @tafakornab👈 @shamimrezvan👈
در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد میشد.دوستان ملا گفتند:  ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی ,ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.  ملا قبول کرد,شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت:  من برنده... شدم و باید به من سور دهید.گفتند:  ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت:  نه ,فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.دوستان گفتند:  همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.  ملا قبول کردو گفت:  فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.دوستان یکی یکی آمدند,اما نشانی از ناهار نبود گفتند ملا ,انگار نهاری در کار نیست.ملا گفت:  چرا ولی هنوز آماده نشده,دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.ملا گفت:آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشبزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید.دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند:  ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند .ملا گقت:  چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.  نکته:با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
دربدترينِ ما آنقدر خوبى هست ودربهترينِ ما آنقدربدى هست كه هيچ يك از ما حق اين را نداريم كه از ديگرى عيب جويى كنيم ...! 👤 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهـى❣ دراين شب تورابه مهربانيت قسم دست هاے نيازمندرابےنيازگردان وقلبے نورانےتنے سالم زندگے آرام وخيالے راحت✨ نصيب عزیزانم بگردان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁﷽❁الهی به امیدتو 🌺بنام نامت وباتوڪل ☘به اسم اعظمت 🌺میگشایم دفترامروزم را ☘باشدڪہ درپایان روز 🌺مُهرتاییدبندگی ☘زینت دفترم باشد 🌺صبحتون بخیرونیکی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💐💚سلام روزتان معطربه ذکرصلوات برمحمد(ص)وآل محمد(ع) 🌹اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم 💚السلام علیک یابقیة الله(عجل الله تعالی فرجه الشریف) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء۲ اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👇صوت صفحه 28
#حدیث_روز👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران ☀️امروز #جمعه22تیرماه1397 🌞اذان صبح:04:15 ☀️طلوع آفتاب:05:58 🌝اذان ظهر:13:10 🌑غروب آفتاب:20:21 🌖اذان مغرب:20:42 🌓نیمه شب شرعی:00:18 @tafakornab👈 @shamimrezvan👈 @zendegiasheghaneh👈
💯مرتبه صلوات برمحمدص وآلش برجلوه ی روی مهدی صلوات برجذبه ی هرنگاه مهدی صلوات مارانبودچوهدیه یی درخوراو بفرست به پیشگاه مهدی صلوات @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
صبح‌ زودبهترین زمان برای نوشیدن آب‌میوه است؛بخصوص اگرازآب سیب،ویاانگوراستفاده كنید،چراكه باعث عملكرددستگاه گوارش،جذب موادمغذی وشادابی می‌شود. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃دوستان مهربانم‌سلام روزآدینه تون به خوشی امیدوارم یه روز عالےڪنار دوستان وعزیزانتون داشته باشید وامروز یڪی ازبهترین جمعه های عمرتون باشه @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh