هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#احکام_شرعی #صله_رحم
💢 چهار نکته درباره #قطع_رحم
🚫 #قطع_رحم یعنی بریدن از خویشان- یکی از گناهان کبیره ️ است.
☝ اگر خویشان #قطع رحم کنند انسان نمی تواند قطع رحم کند مگر اینکه در، صله رحم مفسده ای نظیر ذلت او باشد.
❌ خویشاوندانی که قطع رحم با آنان #جایز نیست شامل کسانی است که در مراتب #ارث واقع می شوند: مانند پدر، مادر، برادر و ...
👌 قطع رحم با ارحامی که آشکارا #گناه می کنند اگر موجب تنبیه آنها باشد، لازم است.
📚 #منابع:
۱. توضیح المسائل مظاهری ص ۴۳۷
۲. رساله دانشجویی ص ۳۱۷
۳. جامع المسائل فاضل ج ۱ ص ۲۴۳ س ۹۴۱
۴. احکام دو دقیقه ای محمود اکبری ج ۳ ص ۱۴۲
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ
✨كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا ﴿۳۶﴾
✨همانا گوش و چشم و قلب
✨همه مورد پرسش واقع خواهد شد(۳۶)
📚سوره مبارکه الإسراء
✍بخشی از آیه ۳۶
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪جانم حضرت ام البنین
ای مادر عباس فدای پسرت
ای همسر خورشید فدای قمرت
ای ام البنین ، مادر مردان نبرد
عالم به فدای چهار نور بصرت
▪#السلام_علیک_یا_ام_العباس
▪#وفات_حضرت_ام_البنین_س_تسلیت
🍃▪️🍃▪️🍃▪️🍃▪️
◼ السلام علیک یا مولاتی
اصلا او چهار پسر آورده بود
که بلاگردان فرزندان علی باشند!
#ام_البنین یعنی:
عباس داشته باشی و بگویی:
از حسین ع چه خبر؟!...
السلام علیک یا ام البنین
▪ وفات حضرت ام البنین
▪ اُمّ العباس تسلیت باد
شادی روح مطهره حضرتش صلوات
🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ
🌹 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
داستانی_زیبا
یک مسلمان سالخورده، بر روی یک مزرعه همراه با نوه جوانش زندگی می کرد. پدربزرگ هر صبح زود بر روی میز آشپزخانه می نشست و قرآن را می خواند.
نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش باشد و از هر راهی که می توانست سعی می کرد از پدربزرگش تقلید کند.
یک روز آن نوه پرسید: پدربزرگ، من تلاش می کنم که مثل شما قرآن بخوانم اما آن را نمی فهمم و آنچه را که من نمی فهمم، سریع فراموش می کنم و در نتیجه آن کتاب را می بندم.چه کار باید انجام بدهم که آن قرآن را خوب بخوانم؟
پدربزرگ به آرامی از گذاشتن زغال سنگ در کوره بخاری دست کشید و جواب داد:این سبد زغال سنگ را داخل رودخانه بگذار و برگشتنی برای من یک سبد آب بیاور!
آن پسر انجام داد آنچنانکه به او گفته شده بود، اما همه آب به بیرون نشت می کرد قبل از اینکه او دوباره به خانه بیاورد.
پدربزرگ خندید و گفت:تو مجبور هستی که اندکی، سریع تر زمان آینده را جابجا کنی.، و او را به عقب ، به طرف رودخانه فرستاد تا دوباره با آن سبد تقلا کند. این دفعه آن پسر سریع تر دوید، اما آن سبد خالی می شد قبل از اینکه او به خانه برگردد. پسر جوان به پدربزرگش گفت که حمل کردن آب با سبد یک کار غیر ممکن است، و به همین دلیل او رفت و به جای سبد یک سطل آورد. پیرمرد گفت: من سطل آب نمی خواهم، من یک سبد آب می خواهم. تو به اندازه کافی تلاش نکردی. و سپس پیرمرد از در خارج شد تا تلاش دوباره پسر را تماشا کند.
در این مرحله، پسر می دانست که این کار بی فایده است اما او می خواست به پدربزرگش نشان دهد که هر چقدر هم سریع بدود، با این حال آب به بیرون نشت می کرد قبل از اینکه او به خانه برگردد.پسر دوباره آن سبد را داخل رودخانه کرد و سخت دوید، اما زمانی که رسید نزد پدربزرگش، سبد دوباره خالی بود. پسر گفت:
دیدی پدربزرگ، این بی فایده است.
پیرمرد گفت: واقعا تو فکر می کنی که آن بی فایده است؟
نگاه کن به داخل سبد!
آن پسر به داخل سبد نگاه کرد و برای اولین بار متوجه شد که آن سبد تغییر کرده بود.آن سبد زغالی قدیمی کثیف، تغییر شکل یافته بود و اکنون داخل و بیرونش تمیز بود.
آن است رویدادی که تو زمانی که قرآن می خوانی. شاید تو درک نکنی و یا بخاطر نیاوری همه چیز را، اما درون و بیرون تو تغییر خواهد کرد.
آن، کار خداست در زندگی ما! یعنی هدایت!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#بانوی_نمونه
🌸#یافتن_همسر_عاقل
🌸 یکی از #عقلاء عرب بنام (شَن)
مدتی بود به دنبال #همسر عاقلهای میگشت تا هم شان او باشد.
ولی موفق به یافتن چنان شخصی نمی شد.
🌸 در یکی از #سفرهایش با مردی همراه شد
در بین راه به او گفت : کجا میروی؟
مرد گفت :
به #فلان محل . چون #مقصد هر دو مشترک بود با هم به راه افتادند.
مقداری راه که رفتند،
از آن مرد پرسید :
🌸 تو #مرا حمل می کنی یا من تو را حمل کنم؟
آن مرد گفت :
ای نادان من و تو هردو #سواره ایم
چگونه من تو را بردارم یا تو مرا؟
🌸( شَن )چیزی نگفت و ساکت شد.
در بین راه به روستائی رسیدند که #خرمنی از محصول درو شده
در کنار آن به چشم میخورد!
🌸 مرد #عاقل پرسید :
به نظر تو این محصول #خورده شده یا نه؟
آن مرد گفت: عجب #نادانی
هستی !!!
محصول #درو شده را میبینی و می گوئی خورده شده یا نه ؟!!
🌸چیزی نگفت و به راه خود ادامه دادند.
چون وارد روستا شدند #جنازه ای را بر دوش مردم دیدند که به سوی #قبرستان
می بردند.
( شَن )از دوستش پرسید:
به نظرت او #صاحب این #نعش مرده است یا زنده؟
🌸 آن مرد گفت : من #نادان تر از تو ندیدهام!!!!
مرده ای را روی #دوش
مردم مشاهده می کنی و از حیات و ممات او سوال می کنی !؟
🌸 مرد #عاقل ساکت ماند.
بالاخره به مقصد رسیدند و مرد عاقل #خداحافظی کرد تا از دوست همسفرش
جدا شود .
اما او اجازه نداد و گفت :
که باید به خانه ام بیائی و او را به خانه برد .
🌸چون به خانه رسید
به دخترش که (طبقه) نام داشت گفت :
#مهمان بسیار نادانی با خود آوردهام که واقعاً #سوالهای احمقانه در بین راه مطرح میکرد!!
🌸 دختر گفت :
چه سوال هایی می پرسید ؟
#پدر تمام سوالات آن مرد را بیان داشت .
دختر گفت: ای پدر این #مرد #نه تنها #نادان نیست بلکه بسیار عاقل است
و #پاسخ سوالهای او را اینک برایت می گویم ...
🌸 اما اینکه پرسید:
تو مرا بر #میداری یا من تورا
منظورش این بود :
که #تو با من #حرف میزنی
یا #من با تو حرف بزنم!؟
تا #درازی راه را متوجه نشویم!
🌸 اما این که پرسید:
این محصول را #صاحبانش فروخته و پول آنرا خورده اند یا نه ،
منظورش این بود که آیا این
محصول را #پیش فروش کرده اند
یا نه؟
🌸 و منظورش از سوال سوم این بود :
که آیا این #نعش مرده است
یا نه ، این بود که آیا این #مرده
را #فرزندی هست که #نام او را زنده دارد یا نه؟
🌸 آن مرد نزد #مهمان بازگشت
و گفت: میخواهی جواب #سوالاتت را بگویم ؟
🌸آنگاه #جوابها را مطرح کرد.
#مهمان گفت :
این #جوابها از تو نیست
راستش را بگو که چه کسی این جوابها را داده؟
🌸میزبان گفت :
#دخترم
همانجا (شَن) گفت :
آنچه #می خواستم اینک یافتم
و رسماً از دخترت#خواستگاری می کنم
و همانجا آن دختر را به #همسری گرفت و به #خانهاش بازگشت....🌺
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
ارزش خاک ميهن برای ناصرالدين شاه!
هدیه گوشهای از ایران به اعليحضرت تزار همه روسيه!
اسناد قرارداد مورخ ۲۷ ماه می ۱۸۹۳ روسيه و ايران، ۹ جولای همين سال
ميان دو دولت مبادله شد و در اروپا (نه در تهران!) انتشار يافت!.
به موجب اين قرارداد، ناصرالدين شاه قاجار منطقه مرزي «فيروز» را به «اعليحضرت تزار همه روسيه!» بخشيده بود و خط مرزي دو كشور به سود روسيه تغيير يافته بود.
اين ناحیه اينک در جمهوري ترکمنستان واقع شده است.
منطقه فرارود (شمال رود جیحون = آمودریا) در یک رشته عملیات نظامی هشت ساله (از ۱۸۷۳ تا ۱۸۸۱) به تصرف کائوفمان ـ ژنرال آلمانی نژاد روسیه درآمد و برغم تاجیک و پارسی زبان بودن میلیونها تن از ساکنان منطقه، ترکستان روسیه نامیده شد.
روسها که با لندن بر سر تقسیم آسیای میانه و آسیای جنوبی میان خود به سازش دست یافته بودند..
سپس ایران را مجبور به امضای قرارداد ۲۱ سپتامبر ۱۸۸۱ و برسمیت شناختن وضعیت تازه و از دست دادن سرزمینها ازجمله مرو، اشک آباد (عشق آباد)، سرخس و ... و تحویل آنها تا سال ۱۸۸۴ به روسیه کردند و خواستند که تا رود اترک عقب برود!.
قبلا، دولت تهران که با تهدید نظامی روسیه رو به رو بود از دعاوی خود در بخارا و سمرقند انصراف داد و در ماه می ۱۸۹۳
(طبق تقاضا، و بدون تهدید نظامی)
منطقه فیروز هم از دست رفت.
قاجارها از ايل مغولي «قجر» و از اعقاب قاجار نويان ـ اميرزاده مغول بودند که با چنگيز به آسيای ميانه آمده بود.
از رفتار خانها و سلاطين قاجار که در کتب تاريخ و يادداشت های رجال معاصرشان مندرج است چنين برمي آيد که جز نفع شخص خود و ارضاء نفس در انديشه اموری ديگر نبودند و کوشش آنان تنها اين بود که بر مسند قدرت باقی بمانند!
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
تعهد ، غیرت ، شجاعت
نگهبانى كه استاندار وهمراهان را به باغ شاهزاده ماهان راه نداد!؟
حدود ظهر بود كه تصميم گرفتيم به ماهان برويم وضمن بازديد از باغ شاهزاده كه باز سازى ان در دستور كار قرار داشت ومتاسفانه در استانه تخريب و ويرانى قرار گرفته بود
ساعاتى رادر فضای ارام و دلنشينش سپری كنيم
پيكان ابى شخصى اقاى مرعشى كه معمولا در سفرهاى تفريحى و غير دولتى استفاده مى شد ما را به باغ رساند
با كوبيدن درب اصلى باغ نگهبانى كه در بام عمارت ورودى قرار داشت
با صدای بلند گفت فصل برداشت ميوه است وكسى حق ورود به باغ را ندارد
اقای مرعشی استاندار با خنده وسلام واحوالپرسى خطاب به نگهبان گفت
برادر اقايون از روساى استان ومن هم راننده ايشان هستم درب را باز كن براى بازديد امده اند
نگهبان گفت به قيافتون هم نميخوره بلف نزن اگر اومديد ميوه بخوريد بريد باغهاى ديگه اينجا باغ مردم و ميوه بيت المال است ومن هم اجازه نميدم حتى يك دانه ميوه هم بخوريد!
اقای مرعشى كه با زبانش مار را از سوراخ بيرون مي كشد وهمين زبانش هم هست كه گاه به عرش و انگاه كه به زخم زبان بدل مى شود به فرشش كوبيده !؟
همه راه هاى ممكن وحتى پيشنهاد يك ماه حقوق در ازاى باز كردن در را بى نتيجه ميديد
رو به اقای اخلاقى نيا ( نماينده وقت قائم مقام رهبرى در دانشگاه هاى كرمان ) كرد وگفت حاج اقا شما عمامه اتان را بگذاريد شايد به احترام وترس از شما درب را باز كند واجازه ورود بدهد!
حالا ديگر همه ما از پيكان پياده وبا خنده صحنه مذاكره سخت حاكم كرمان ونگهبان باغ را تماشا ميكرديم.
نگهبان وقتی حجت الاسلام اخلاقى نيا را با عبا و عمامه ديد با خنده گفت اين لباسها رو از كجا اوردين وبعد ادامه داد امروز هر كى ميخواد خلافى بكنه واز دست مأمورا در بره از اين لباس سوء استفاده ميكنه چند وقت پيش يه قاچاقچى رو دستگيركردن كه لباس روحانیت رو پوشيده
بوده بريد خجالت بكشيد.
حسين اقا اينبار دومين برگ خود را در مذاكره سخت با نگهبان رو كرد وبا اشاره به اسحاق گفت
برادر ايشان اقاى اسحاق جهانگيرى نماينده جيرفت هستندو نگهبان بلافاصله گفت همين سياه سوله وخطاب به اسحاق گفت بچه بمى !؟از خنده روده بر شده بوديم اقاى مرعشى كه كم كم عصبانى شده بود با اشاره به حسين اقا اسكندری گفت ايشان قائم مقام استاندار و بنده حسين مرعشى استاندار كرمان هستم وبا تحكم ادامه داد درب را باز كن
نگهبان با كمال خونسردى گفت
اگر تو استاندار كرمان هستى من هم ميرحسين موسوى نخست وزير هستم
برو دنبال كارت بچه ! ميوه باغ شاهزاده خوردنى نيست
اقای مرعشى كه بد جورى مستاصل شده بود خطاب به نگهبان گفت
چه كسى به تو بگويد درب را باز ميكنی؟
نگهبان گفت،
اقاى بخشدار ماهان همان كسى كه من را مامور حفاظت از باغ وميوه هاى بيت المال كرده !
حدود نيم ساعت طول كشيد تا توانستيم بخشدار را پيدا و به باغ وارد شويم!!
حاج اقا اخلاقی نيا كه در سخنورى ونويسندگى و سواد و روشنفكرى وساده زيستى و به روز بودن نمونه است
وقتى در باغ با هم قدم مى زديم گفتند
خدا كند همه ما تعهد وغيرت وشهامت اين نگهبان درحفظ بيت المال واموال مردم را داشته باشيم وفراموش نكنيم روز حساب را، روزی كه امدنش قطعى است.
مظفر اسكندری زاده
بخشی از دل نوشته های غريبی
دهم تير ماه سال ١٣٩٤
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
یک #داستان از #مثنوی #معنوی
مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است
به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند.
بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند
و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت. .
مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یادآوری کرد
و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم
دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✅داستان کوتاه
✍در انطاکیه (شهري درترکیه کنونی) یک والی (استاندار) خداترسی در شهری بود که برعکس سایر والیها که افراد قوی جثه و درشت هیکل را برای گرفتن مالیات به روستاها میفرستادند، این والی افراد ضعیف را برای اخذ مالیات روانه میکرد. روزی پسرش از او پرسید: ای پدر، چرا مانند والیهای دیگر، ماموران مالیات را از افراد قوی هیکل انتخاب نمیکنی؟
پدرش گفت: پسرم؛ گاو، الاغ و اسب و شتر هر چهار حیوان، اهلی هستند، آیا میدانی چرا گاو شاخ دارد و بقیه ندارند؟ چون شتر و اسب و الاغ مَرکب انسان هستند اما گاو نه. اگر آنها شاخ داشتند در زمان خشم هر لحظه ابزاری برای انتقال خشم خود داشتند و سوارهی خود را با کوچکترین خطایش با شاخهایشان میزدند. از آن گذشته سواره هم از سوار شدن بر آن هراس داشت.
اگر من ماموران قوی هیکل برای اخذ مالیات میفرستادم، آنها چون شاخ داشتند و قوی بودند، به مردم در اخذ مالیات ستم میکردند و تحمل هیچ سخنی را نداشتند و مردم را از دیدن آنها هراس در جان میافتاد. پس مالیات و خراجی که به من میآوردند حلال نبود و برای شهر ما برکتی نداشت. ماموران ضعیف انتخاب کردم تا با مردم مدارای بیشتری نمایند و زمان اخذ خراج حتی نفرین هیچ پیرزنی نیز بر نخیزد. شکر خدا نیز میبینی از تمام والیهای دیگر، شهر ما به خوبی اداره میشود.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
🌿کرفس از نظر طب سنتی
↩️لاغر کننده
↩️رفع یبوست
↩️کاهنده قند خون
↩️کاهنده فشار خون
↩️غسال و شستشو دهنده بدن
↩️استخوان سازو غضروف ساز
برای کسانی که سیگارترک میکنند فوق العادست
••••●❥JOiN👇🏾
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
هفت چیز بدون هفت چیز دیگر خطرناک است:
✅ثروت بدون زحمت
✅دانش بدون شخصیت
✅علم بدون انسانیت
✅سیاست بدون شرافت
✅لذت بدون وجدان
✅تجارت بدون اخلاق
✅وعبادت بدون ایثار
هدایت شده از کانون تبلیغاتی VIP فجر
+ نگار چادرم خوبه😌 دیروز خریدم
- خوشگله مبارک باشه چند گرفتی؟
+ گرون😒 چادر رو گرون کردن لباسای بد حجاب رو ارزون😞 نامردیه
- عه خب گلم میگفتی قصد خرید چادر داری بهت میگفتم بری کجا، فروشگاه چادر مشکی که تو همه پیامرسانا فعاله😍 چادر داره میده 160 و 170 هزار، خودشون تولیدی هستند و قیمت عالی میدن😁
+ چه خوب، لینکشو بده حداقل بقیه گرون نخرن😍 این عالی هست برای چادری ها
- بفرمایید چادر ارزان و با کیفیت👏👇
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💙بنام خداوند بخشنده و مهربان💙
☀️هر روزت رو با خلق و خويى
شكرگزار شروع كن🌸
امروز ☀️
فقط چند دقیقه آروم بشیند و
بابت چیزایی که دارید
شاکر باشید
به آرامش خوبی خواهید رسید...😇
🔹بسم الله الرحمن الرحیم🔹
💙الهی به امیدتو💙
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹شروع روزمان باصلوات برمحمدوآل محمدوعجل فرجهم
💙الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💙
#حدیث
💎امام صادق علیه السلام :
🔹 چون عصر روز پنجشنبه مى شود ملائکه از آسمان
💙به زیر مى آیند با قلمهاى طلا و صحیفه هاى نقره
🔹و نمى نویسند در پسین پنجشنبه و شب جمعه و
🔹روز جمعه تا آفتاب غروب کند بغیر
💙از صلوات بر محمد و آل محمد
✍پی نوشت:
📚کلیات مفاتیح الجنان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💎صبحم، به نامِ
اربابم حسین(علیه السلام)
عالم، به عشقِ
روی تو بیدار می شود
هر روز، عاشقـانِ تو
بسیـارمی شود
وقتی،سـلام
می دَهَمت، در نگاهِ من
تصویرِ کربلای تو،
تکرار می شود
💙 السلام علیک یا
اباعبدالله الحسین ع
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️قدرت خداوند را در این موجود کوچک مشاهده کنیم ☝️
⁉️آیا این نشانۀ وجود شعور در حیوانات نیست؟
♻️« قَالَ رَبُّنَا ٱلَّذِیۤ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَیۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ »
🍃#موسی (ع) گفت: « #پروردگار ما همان کسی است که به هر #موجودی_آنچه را #لازمه_آفرینش او بوده داده؛ سپس #هدایت کرده است!»
(طه - 50 )
🌍 #منکران_وجود_خدا که قائل به #تصادفی_و_بی_خالق_بودن #جهان_آفرینش هستند، چه پاسخی در قبال وجود "هوشمندی" دارند؟!
🐛 #ابریشم یک نخ طبیعی است که از #پیلهٔ #کرم_ابریشم گرفته میشود. عمده تشکیل دهنده آن پروتئین است. از نخ ابریشم، پارچههای ابریشمی میبافند که یکی از بهترین و نرمترین پارچههای دنیا به شمار میروند. به دلیل خاصیت براقی نخ ابریشم، پارچههای بافته شده از ابریشم همانند منشورهایی هستند که اگر از جهات مختلف به آنها نگاه کنید رنگهای متفاوتی از آن میبینید
#تدبردرقرآن
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#سلسله_درس_های
#توحید_و_خداشناسی
#اولین_درس
# یادمان باشد : 👇
❤️#هُوَ مَعَکُم اَینَما کُنتُم
#او با #شماست هر کجا که #باشید👌
❤️#فراموش نکنیم
در #حین انجام هر عملی خدا را بر
#اعمال خود #ناظر بدانیم.
❤️#آن زمان #مسیر زندگی ما تغییر
خواهد کرد
در اعمال و رفتار خود دقیق تر
می شویم و از انجام بسیاری از کارها پرهیز می کنیم.
با یاد آوری این آیه به خود ،
هر لحظه و هر ثانیه از زندگی خود را با خدا سپری کنید.
قطعا لحظات خوشی را پیش رو خواهید داشت
❤️اثرات زندگی با
ایه ی شریفه : 👇
هُوَ مَعَکُم اَینَما کُنتُم
او با شماست هر کجا که باشید
1⃣احساس دلگرمی
2⃣ توجه بیشتر به رفتار و اعمال
3⃣ خواندن نماز با توجه بیشتر
4⃣ غیبت نکردن
5⃣ رعایت بیشتر اصول اخلاقی
6⃣ ایجاد حس گذشت
و از خود گذشتگی
7⃣ این آیه مانند ترمزی برای
جلوگیری از گناه عمل می کند
8⃣ عدم احساس تنهایی
9⃣ دل به خدا دادن در
مواقع سختی
0⃣1⃣محکم تر شدن حس
توکل به خدا
1⃣1⃣ و در پایان حس #عاشقی
به معبودی که بسیار مهربان است و بخشایندگی اش پایانی ندارد
و دهها اثرات مطلوب دیگر 👌
دل را به خدا بسپاریم
و
خود را در #آغوش گرم خدا
رها کنیم.
بی شک او از مادر به ما
مهربان تر است. 😊
☀️به ما بپیوندید👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروزپنجشنبه💙
🥀لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين
💥معبودي جز خدا نيست
💥پادشاه برحق آشكار
➖➖➖➖➖➖
#سوره_درمانے
💎روز ۵شنبه ۲ رڪعت نمازبـہ
نیت ڪسب مال وثروت بخواند
و سپس《سوره یاسین》بخواند
و اینعمل را تا ۳ روز انجام دهد بهتر است
📚گوهر شب چراغ ۱۵۷/ ۲
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️#زشتیهارافاش_نکنید☝️
🌎اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #پنجشنبه 9 بهمن ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:41
☀️طلوع آفتاب: 07:07
🌝اذان ظهر: 12:17
🌑غروب آفتاب: 17:28
🌖اذان مغرب: 17:47
🌓نیمه شب شرعی: 23:34
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾باز پنج شنبه آمد
🕯روزدلتنگی
🌾روزخاطرت
🕯روزاشک و حسرت
🌾روزبی قراری
🕯روزحس کردن جای خالی
🌾مسافران بهشتی
🕯روزخواندن فاتحه وصلوات
🌾الهی روحشان شاد و یادشان گرامی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
دو فنجان چای به اندازه 5 وعده سبزی، آنتی اكسیدان دارد
براساس تحقیقات چای از تشكیل لختههای خونی در سرخرگ جلوگیری میكند ،
مصرف روزانه 3 فنجان چای از حمله قلبی و سکته مغزی جلوگیری میکند
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـ😊ــلام✋
پنجشنبہ تون به عافیت و نیکی
صبحتون ☀️
پراز عشق و امید
وسرشار از اتفاقهای عالی👌
امیدوارم
زندگی به کامتون
وخوشبختی
سرنوشتتون
و سایه عشق مهمان💖
همیشگی دلتون باشه
آخر هفته خوبی داشته باشید
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی
⭕️ #من_میترانیستم ⭕️
👈قسمت 7️⃣
فصل دوم
همان روز، خانم کچویی هم به خانه ی ما آمد. او هم مثل رئیس آگاهی به منافقین سوءظن داشت. شب قبل، بعد از صحبت تلفنی با شهلا، جرات نکرده بود این موضوع را بگوید. از قرار معلوم طی چند ماه گذشته بعضی از مردم حزب اللهی که بین آن ها دانشجو و دانش آموز و بازاری هم بودند، به دست منافقین ترور شده بودند.برای منافقین، مرد و زن، دختر و پسر، پیر یا جوان فرقی نداشت.کافی بود که این آدم ها طرفدار انقلاب و امام باشند.
از خانم کچویی شنیدم که امام جمعه ی شاهین شهر، زینب را می شناسد و میتواند برای پیدا کردن او به ما کمک کند. من چند بار از زبان زینب تعریف آقای حسینی را شنیده بودم، ولی فکر می کردم آشنایی زینب با آقای حسینی در حد افراد معمولی شهر است که به نماز جمعه میروند.اما بعدا فهمیدم که زینب برای مشورت در کارهای فرهنگی و تربیتی در مدرسه و بسیج و جامعه ی زنان، مرتب با آقای حسینی و خانواده اش در ارتباط بود.
مادرم و شهلا و شهرام در خانه ماندند و من به همراه آقای روستا به خانه ی امام جمعه رفتم. من همیشه زن خانه نشینی بودم و همه ی عشقم و کارم رسیدگی به خانه و بچه هایم بود؛ خیلی بلد نبودم که چطور حرف بزنم.روی زیادی هم نداشتم.همه ی جاهایی را که به دنبال زینب می گشتم، اولین بار بود که می رفتم.
وقتی حجت السلام حسینی را دیدم، اول خودم را معرفی کردم. او خیلی احترام گذاشت و از زینب تعریف های زیادی کرد. اگر مادر زینب نبودم و او را نمی شناختم، فکر میکردم که امام جمعه از یکزن چهل ساله ی فعال حرف میزند، نه از یک دختر بچه ی چهارده ساله.
آقای حسینی از دلسوزی زینب به انقلاب و عشقش به شهدا و زحمت هایی که می کشید، حرف های زیادی زد. من مات و متحیر به او نگاه می کردم.با اینکه همه ی آن حرف ها را باور داشتم و میدانستم که جنس دخترم چیست، اما از گستردگی فعالیت های زینب در شاهین شهر بی خبر بودم و این قسمت حرف ها برای من تازگی داشت.
امام جمعه گفت: زینب کمایی آنقدر شخصیت بالایی دارد که من به او قسم میخورم. بعد از این حرف، من زیر گریه زدم. خدایا، زینب من به کجا رسیده که امام جمعه ی یک شهر به او قسم میخورد؟ زن و دختر امام جمعه هم خیلی خوب زینب را می شناختند.از زمان گم شدن زینب تا تا رفتن به خانه ی امام جمعه، تازه فهمیدم که همه دختر مرا می شناسند و فقط من خاک برسر، دخترم را آنطور که باید و شاید، هنوز نشناخته بودم. اگر خجالت و حیایی در کار نبود، جلوی آقای حسینی، دو دستی توی سرم میکوبیدم.
آقای حسینی که انگار بیشتر از رئیس آگاهی و خانم کچویی به دست داشتن منافقین یقین داشت، با من خیلی حرف زد و به من گفت: به نظر من شما باید خودتان را برای هر شرایطی آماده کنید.احتمالا دست منافقین در ماجرای گم شدن زینب است. شما باید در حد و لیاقت زینب رفتار کنید.
حس میکردم به جای اشک، از چشم هایم خون سرازیر است. هرچه بیشتر برای پیدا کردن دخترعزیزم تلاش می کردم و جلو تر می رفتم، ناامیدتر می شدم.زینب هر لحظه بیشتر از من دور می شد
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی
⭕️ #من_میترانیستم ⭕️
👈قسمت 8️⃣
فصل دوم
آن روز آقای حسینی هم قول داد که از طریق سپاه و بسیج دنبال زینب بگردد. در سال های اول جنگ، بنزین کوپنی بود و خیلی سخت گیر می آمد. امام جمعه کوپن بنزین به آقای روستا داد تا ما بتوانیم به راحتی به جاهای مختلف سر بزنیم و دنبال دخترم بگردیم.قبل از هر کاری به خانه برگشتم. می دانستم که مادرم و شهرام و شهلا منتظر و نگران هستند. آن ها هم مثل من از شنیدن خبرهای جدید، نگران تر از قبل شدند. مادرم ذکر«یاحسین (ع)، یازینب (س)، یاعلی (ع)» از دهنش نمی افتاد. نذر مشکل گشا کرد. مادرم هرچه اصرار کرد که« کبری، یک استکان چای بخور...یک تکه نان دهنت بگذار...رنگت مثل گچ سفید شده»، من قبول نکردم. حس میکردم طنابی به دور گردنم به سختی پیچیده شده است. حتی صدا و ناله ام هم به زور خارج می شد.
شهرام هم سوار ماشین آقای روستا شد و برای جست و جو با ما آمد.نمی دانستم به کجا باید سر بزنم.روز دوم عید بود و همه جا تعطیل بود. فقط به بیمارستان ها و درمانگاه ها و دوباره به پزشکی قانونی و پایگاه بسیج سر زدیم. وقتی هوا روشن بود کمتر میترسیدم. انگار حضور خورشید توی آسمان دلگرمم می کرد. اما به محض اینکه هوا تاریک می شد، افکار زشت و ترسناک از همه طرف به من هجوم می آورد.
شب دوم از راه رسید و خانواده ی من همچنان در سکوت و انتظار و ترس، دست و پا می زدند. تازه می فهمیدم که درد گم کردن عزیز، چقدر سخت است. گمشده ی من معلوم نبود که کجاست.نمی توانستم بنشینم یا بخوابم. به هر طرف نگاه می کردم، سایه ی زینب را میدیدم. همیشه جانماز و چادر نمازش در اتاق خواب رو به قبله پهن بود؛ در اتاقی که فرش نداشت وسردترین اتاق خانه ی ما بود. هیچکس در آن اتاق نمی خوابید و از آن جا استفاده نمی کرد.آن جا بهترین مکان برای نمازهای طولانی زینب بود. روی سجاده ی زینب افتادم. از همان خدایی که زینب عاشقش بود، با التماس و گریه خواستم که زینب را تنها نگذارد.
مادرم که حال مرا میدید، پشت سرم همه جا می آمد و می گفت: کبری، مرا سوزاندی، کبری، آرام بگیر. آن شب تا صبح خواب به چشمم نیامد. از پشت پنجره به آسمان خیره شده بودم.همه ی زندگیم از بچگی تا ازدواج، تا به دنیا آمدن بچه ها و جنگ مثل یک فیلم از جلوی چشم هایم می گذشت. آن شب فهمیدم که همیشه در زندگیم رازی وجود داشته؛ رازی نگفتنی. انگار همه چیز به هم مربوط می شد. زندگی و سرنوشت من طوری رقم خورده بود و پیش رفته بود که باید آخرش به اینجا می رسید.
آن شب حوصله ی حرف زدن با هیچکس را نداشتم. دلم میخواست تنهای تنها باشم؛ خودم و خدا. باید دوباره زندگیم را مرور می کردم تا آن راز را پیدا کنم؛ رازی را که میدانستم وجود دارد، اما جرات بیانش را نداشتم. باید از خودم شروع می کردم. من کی هستم؟ از کجا آمده ام؟ پدر و مادرم چه کسانی بودند؟ زندگیم چطور شروع شد و چطور گذشت؟ زینب که نیمه ی وجودم بود، چطور به اینجا رسید؟ اگر به همه ی این ها جواب میدادم، شاید میتوانستم بفهمم که دخترم کجاست وشاید قدرت پیدا می کردم که آن ترس را ازدور کنم و خودم را برای شرایطی بدتر و سخت تر در زندگی آماده کنم.
ای خدای بزرگ، ای خدای محبوب زینب که همیشه تورا عاشقانه صدا می زد وهیچ چیز را مثل تو دوست نداشت، من مادر زینب هستم. مرا کمک کن تا نترسم، تا بایستم، تا تحمل کنم.
باید از گذشته ی خیلی خیلی دور شروع کنم؛ از روزی که به دنیا آمدم
ادامه دارد....