"تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ «94»
و چون كاروان (از مصر به سوى كنعان محل زندگى يعقوب) رهسپار شد، پدرشان گفت: همانا من بوى يوسف را مىيابم، البتّه اگر مرا كمخرد ندانيد.
نکته ها
«فَصَلَتِ» يعنى فاصله گرفت. «فَصَلَتِ الْعِيرُ» يعنى كاروان از مصر فاصله گرفت. «تُفَنِّدُونِ»
جلد 4 - صفحه 280
از ريشه «فند» به معنى ناتوانى فكر و سفاهت است.
يعقوب نگران بود كه اطرافيانش نسبت بىخردى به او دهند و فرمود: «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»، ولى با كمال تأسّف اطرافيان و بعضى اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين نسبت را به آن حضرت دادند، آنجا كه در آستانه رحلت فرمود: قلم و كاغذ بياوريد تا چيزى بگويم و ثبت شود كه اگر به آن عمل كنيد، هرگز گمراه نشويد! يكى گفت: «ان الرجل ليهجر» «1» پيامبر هذيان مىگويد و نگذاشتند چيزى نوشته شود.
سؤال: چگونه است كه تنها يعقوب بوى يوسف را درك مىكند؟ «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ»
پاسخ: هيچ مانعى ندارد، همان گونه كه انبيا، وحى را درك مىكنند و ما آن را درك نمىكنيم، در بقيه امور نيز آنان چيزى را بيابند كه ما نمىيابيم. مگر در آستانهى جنگ خندق، به هنگام كندن خندق، رسول اكرم صلى الله عليه و آله از جهش برقى كه از اصابت كلنگ به سنگى نمايان شد، نفرمود: در اين برق سقوط امپراطورىها را ديدم؟ امّا بعضى از افراد ضعيف الايمان گفتند:
پيامبر از ترس خود، دور شهر خندق مىكند، ولى با هر ضربه و جرقّهاى، از سقوط يك رژيم و حكومتى و پيروزى خود وعده مىدهد!
در شرح نهجالبلاغه مرحوم خويى آمده است: براى امام معصوم، عمود نورى است كه چون خدا اراده كند، امام با نگاه به آن، آينده را مىبيند وگاهى نيز مثل مردم عادى است.
زمصرش بوى پيراهن شنيدى
چرا در چاه كنعانش نديدى
بگفت: احوال ما برق جهان است
گهى پيدا و ديگر دم، نهان است
گهى بر طارم اعلى نشينيم
گهى تا پشت پاى خود، نبينيم
شايد مراد از «بوى يوسف» خبر تازهاى از يوسف باشد. اين مسئله امروزه در دنياى علم، به «تله پاتى» يعنى انتقال فكر از نقاط دور دست، مشهور شده وبه عنوان يك مسئله مسلّم علمى درآمده است. يعنى كسانى كه پيوند نزديكى با هم دارند و يا داراى قدرت روحى خاص هستند، همين كه مسئلهاى در گوشهاى از جهان براى شخصى پيش آيد او نيز در گوشهاى
«1». صوارمالمهرقه، ص 224.
جلد 4 - صفحه 281
ديگر از جهان آن را درمىيابد.
شخصى از امام باقر عليه السلام سؤال كرد: گاهى بدون جهت قلبم را غم فرا مىگيرد، به نوعى كه اطرافيان مىفهمند. امام فرمود: مسلمانان در آفرينش از يك حقيقت و طينت هستند، همين كه حادثهى تلخى براى يكى از آنان اتفاق بيافتد، ديگرى در سرزمين و منطقهاى ديگر غمناك مىشود. «1»
اگر استشمام بوى يوسف را مربوط به قواى شامّه بدانيم، بايد به عنوان يك امر خارقالعاده و معجزه پذيرفت كه يعقوب بويى را از دور استشمام مىكند.
در ايّام تجاوز عراق به جمهورى اسلامى ايران كه مردم به فرمان امام خمينى قدس سره در جبهههاى غرب و جنوب حاضر بودند، بنده نيز در خدمت شهيد آيةاللَّه اشرفى اصفهانى كه حدود نود سال داشت، در عمليات «مسلمبنعقيل» بودم. ايشان بارها در شب حمله به من فرمود: من بوى بهشت را مىيابم، ولى من هرچه بو كشيدم چيزى نيافتم!.
آرى، كسى كه نود سال در علم و تقوا و زهد و تهجّد بوده، مىتواند احساسى داشته باشد كه ديگران نداشته باشند. همانگونه كه پيشگويى ايشان كه گفتند: من چهارمين شهيد محراب خواهم بود، عملى شد!. «2»
به هر حال ممكن است مراد از بوى بهشت، يك بوى عرفانى باشد. نظير شيرينى مناجات كه يك مزه معنوى است. و ممكن است بوى طبيعى باشد، ليكن هر شامهاى لايق استشمام آن نيست. نظير امواج راديويى كه در فضاست، ليكن هر راديويى تمام آنها را نمىگيرد.
پیام ها
1- انسان، با صفاى باطن مىتواند حقايق معنوى را درك كند. «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ»
«1». تفسير نمونه.
«2». منافقان در فاصلهى يكى دو سال، آية اللَّه مدنى، صدوقى، دستغيب و ايشان را در نماز جمعه يا مسير رفتن به نماز جمعه، با نارنجك قطعه قطعه نمودند.
جلد 4 - صفحه 282
ولى درك حقايق محدود است، اينگونه نيست كه آنان در هر مكان و زمان بتوانند هرچه را دريابند و لذا بوى پيراهن را بعد از فاصله كاروان دريافت نمود. «فَصَلَتِ الْعِيرُ»
2- اگر حقايقى را درك نمىكنيم، مقام ديگران را انكار نكنيم. «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»
3- همهى مردم ظرفيّت شنيدن حقايق را ندارند و نسبت بىخردى به گوينده مىدهند. «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»*
4- زندگانى عالمان در ميان نادانان، رنجآور ومشكل است. «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»"
#تفسیر_سوره_یوسف_آیه_۹۴جز۱۳
#سوره_مبارکه_یوسف
@tafsir_qheraati ایتا
https://t.me/md6As
"تفسیر نور (محسن قرائتی)
قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ «95»
(به او) گفتند: به خدا سوگند تو در گمراهى ديرين خود هستى.
نکته ها
در آيه 8 اين سوره خوانديم كه برادران در حقّ پدر خود گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» پدرمان به خاطر علاقه بىجهت به يوسف و برادرش، در گمراهى آشكار است. در اينجا گفتند: «ضَلالِكَ الْقَدِيمِ»، يعنى هنوز در آن خطاى پيشين به سر مىبرد.
افراد عادّى نبايد اولياى خدا را با فهم خود بسنجند و حكم كنند كه اين شدنى است يا نشدنى. حضرت على عليه السلام مىفرمايد: «الناس اعداء ما جهلوا» «1» يعنى مردم همين كه خود نمىدانند با هر دانايى مخالفت مىكنند.
پیام ها
1- كار نيكان را قياس از خود مگير. «إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ» (نسبت گمراهى به پدر، ناشى از قياس وسنجيدن درك او با فهم خود بود.)
2- يعقوب در طول دوران فراق يوسف، به زنده بودن او اعتقاد داشت و آن را براى اطرافيانش اظهار مىكرد. «إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ»
«1». نهجالبلاغه، حكمت 172.
تفسير نور(10جلدى)، ج4، ص: 283"
#تفسیر_سوره_یوسف_آیه_۹۵_جز۱۳
#سوره_مبارکه_یوسف
@tafsir_qheraati ایتا
https://t.me/md6As
"تفسیر نور (محسن قرائتی)
فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ «96»
پس چون (آن برادرى كه حامل پيراهن يوسف بود) مژدهرسان آمد، پيراهن را روى صورت يعقوب انداخت. پس يعقوب بينا گشت و گفت: آيا به شما نگفتم: همانا من از (عنايت) خداوند چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد.
نکته ها
اگر مراد از سفيد شدن چشم «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ»؛ كمنور شدن باشد، «بَصِيراً» به معناى پر نور شدن است و دلالت بر اين دارد كه حزن و شادى در ديد و قوه باصرهى انسان مؤثر است.
امّا اگر مراد نابينايى مطلق باشد كه از ظاهر آيه و «فَارْتَدَّ بَصِيراً» بر مىآيد، يك معجزه و توسّل است كه قرآن آن را اثبات مىكند.
دنيا فراز و نشيب دارد؛ برادران يوسف يك روز كشته شدن يوسف را به دست گرگ و يك روز خبر حاكم شدن يوسف را مىآورند.
پیام ها
1- سرچشمه علم انبيا، علم الهى است. أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ...
2- انبياى الهى به وعدههاى خداوند اطمينان دارند. أَ لَمْ أَقُلْ ...
3- يعقوب بر خلاف فرزندانش، به زنده بودن يوسف و پايان پذيرفتن فراقش اطمينان داشت. «أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ»
4- فرزند ناصالح باعث كورى پدر وفرزند صالح موجب بينايى او مىشود.
ابْيَضَّتْ عَيْناهُ ... فَارْتَدَّ*
5- ارادهى الهى، بر قوانين طبيعى حاكم است. «فَارْتَدَّ بَصِيراً»
6- لباس و تعلّقات اولياى خدا، مىتواند منشأ اثر باشد. «فَارْتَدَّ بَصِيراً»
7- چه بسا امرى كه مكروه شمرده مىشود؛ ولى براى همه خير است، چنان كه قحطى ناخوشايند بود، ولى موجب آزادى بىگناهى چون يوسف و حاكميّت
جلد 4 - صفحه 284
او، وصال يعقوب وكنترل قحطى شد. «إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»*"
#تفسیر_سوره_یوسف_آیه_۹۶جز۱۳
#سوره_مبارکه_یوسف
@tafsir_qheraati ایتا
https://t.me/md6As
"تفسیر نور (محسن قرائتی)
قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ «97»
(فرزندان) گفتند: اى پدر! براى گناهانمان (از خداوند) طلبِ آمرزش كن كه براستى ما خطاكار بوديم.
قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «98»
(يعقوب) گفت: بزودى از پروردگارم براى شما طلب آمرزش مىكنم، براستى كه او، خود آمرزنده وبسيار مهربان است.
نکته ها
فرزندان يعقوب موحّد بودند وبه مقام والاى پدرشان آگاه بودند؛ «يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا» آنچه در آيات قبل به عنوان «ضلال» به پدر نسبت دادهاند، مراد گمراهى در عقيده نيست، بلكه گمراهى در تشخيص و علاقمندى او به يوسف بود.
براى ظالم سه روز است: روز قدرت، روز مهلت و روز ندامت.
براى مظلوم نيز سه روز است: روز حسرت كه مورد ظلم قرار گرفته، روز حيرت كه در فكر چارهانديشى است و روز نصرت در اين دنيا يا جهان آخرت.
كسانىكه در اثر اشتباه به پدر گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» بعد از توجّه به اشتباه مىگويند: «إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ»
در تفسير مجمعالبيان و اطيبالبيان آمده است كه حضرت يعقوب در انتظار شب جمعه يا سحر بود تا براى فرزندانش دعا كند.
پیام ها
1- ظلم، مايهى ذلّت است. روزى كه برادران، يوسف را به چاه انداختند، روز خنده آنان و ذلّت يوسف بود و امروز به عكس شد.
2- براى آمرزش گناهان، توسّل به اولياى خداوند جايز است. «يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا»
جلد 4 - صفحه 285
3- دعاى پدر تأثير ويژهاى دارد. «يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا»*
4- براى توبه هيچگاه دير نيست. «اسْتَغْفِرْ لَنا»*
5- اعتراف به گناه و خطا زمينه آمرزش است. «إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ»*
6- براى دعا، ساعات خاصّى اولويّت دارد. «قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»
7- دعاى پدر در حقّ فرزندان، اثر خاصّى دارد. «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»
8- پدر نبايد كينهتوز باشد ولغزش فرزندان را در دل نگهدارد. «أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»
9- به هنگام اقرار خلافكار، او را ملامت نكنيد. هنگامى كه گفتند: «إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ» ما خطاكار بوديم. پدر گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»
10- گناهكار را به مغفرت الهى اميدوار كنيم. «قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي»*
11- در استجابت دعا و توسّل به اولياى الهى صبور باشيم. «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»*
12- حضرت يعقوب از حقّ خويش گذشت و براى حقّ الهى وعده دعا به فرزندان داد. «أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي»*
13- لطف خداوند، شامل بزرگترين گناه و گناهكاران نيز مىشود. «هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» با اينكه دو نفر از پيامبران الهى مورد آزار و اذيّت چندين ساله قرار گرفتهاند، باز اميد بخشايش از او مىرود."
#تفسیر_سوره_یوسف_آیه_۹۷_۹۸_جز۱۳
#سوره_مبارکه_یوسف
@tafsir_qheraati ایتا
https://t.me/md6As
"تفسیر نور (محسن قرائتی)
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ «99»
پس چون (پدر و مادر و برادران) بر يوسف وارد شدند، پدر و مادرش را در كنار خويش جاى داد وگفت: به خواست خدا با أمن و امان داخل مصر شويد.
نکته ها
نمىدانم اين فراز از داستان را چگونه بنويسم! يوسف براى استقبال از والدين خود، در بيرون شهر خيمهاى زده وبه انتظار ايستاده بود تا آنها را با عزّت و احترام وارد مصر كند؛ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ ... ادْخُلُوا مِصْرَ به طور طبيعى وقتى پدر و مادر و برادران يوسف،
جلد 4 - صفحه 286
خود را براى سفر آماده مىكردند، شور و غوغا در كنعان بود.
مردم مىديدند چگونه بعد از سالها، با دريافت خبر خوش سلامت يوسف، در حالى كه يعقوب بينايى خود را باز يافته با اشتياق عزم ديدار فرزند را دارد. آنها نيز خوشحال از احوال اين پدر وپسر بودند، مخصوصاً از اينكه يوسف در مصر خزانهدار و حاكم است و در دوره قحط سالى، با ارسال غلّه آنها را نيز حمايت كرده است. با چه شوق و شور و عشقى مىتوان اين قصه را نوشت و تمام نمود!.
از «أَبَوَيْهِ» معلوم مىشود كه مادر يوسف نيز زنده بوده است، ولى سؤالى كه خودم نيز به جواب آن پى نبردهام اين است كه چرا در سرتاسر داستان نامى از گريه، سوز ونالههاى مادرش مطرح نشده و اين موضوع مسكوت مانده است؟
در روايات آمده كه يعقوب با اصرار وسوگند از يوسف خواست تا ماجراى خود را بازگو كند.
وقتى يوسف شروع به گفتن كرد كه برادران مرا لب چاه برده و با تهديد پيراهنم را كندند، يعقوب بىهوش شد. چون به هوش آمد، درخواست كرد كه ادامه دهد، ولى يوسف گفت: پدر تو را به حقّ ابراهيم، اسماعيل و اسحاق عليهم السلام مرا از نقل داستان معاف كن! يعقوب پذيرفت. «1»
پیام ها
1- استقبال در بيرون شهر، كار نيكويى است. «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ» در بيرون شهر مراسم استقبال از يعقوب بود و يوسف در آنجا خيمه زده بود.
2- پست ومقام نبايد ما را از احترام به والدين غافل كند. قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ ...
3- حتّى اگر شخص اوّل كشور نيز خواست از امنيّت سرزمين خود سخن بگويد، بايد توجّه به لطف خداوند داشته باشد. «إِنْ شاءَ اللَّهُ» زيرا تا خدا نخواهد، امنيّتى در كار نيست، چنانكه گروهى از سنگهاى كوه خانه ساختند تا درامان باشند، ولى قهر خداوند امنيّت آنان را به هم زد. «وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً
«1». تفسير نمونه و مجمعالبيان.
جلد 4 - صفحه 287
آمِنِينَ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ» «1»
4- در انتخاب محلّ سكونت، يكى از مهمترين مسائل، امنيّت است. «آمِنِينَ»
5- اگر يوسفها حاكم باشند، امنيّت برقرار خواهد شد. «آمِنِينَ»
«1». حِجر، 82- 83."
#تفسیر_سوره_یوسف_آیه_۹۹جز۱۳
#سوره_مبارکه_یوسف
@tafsir_qheraati ایتا
https://t.me/md6As
"تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ «100»
و پدر ومادرش را بر تخت بالا برد، ولى همهى آنان پيش او افتادند و سجده كردند. و (يوسف) گفت: اى پدر! اين است تعبير خواب پيشين من. به يقين، پروردگارم آن را تحقق بخشيد و به راستى كه به من احسان كرد، آنگاه كه مرا از زندان آزاد ساخت و شما را پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را بر هم زد، از بيابان (كنعان به مصر) آورد. همانا پروردگار من در آنچه بخواهد، صاحب لطف است. براستى او داناى حكيم است.
نکته ها
«عرش» به تختى مىگويند كه سلطان روى آن مىنشيند. «خَرُّوا» به زمين افتادن، «بدو» به باديه و صحرا و «نَزَغَ» به ورود در كارى به قصد فساد معنا شده است.
«لَطِيفٌ» از اسمهاى خداوند است، يعنى قدرت او در لابلاى كارهاى پيچيده نيز نفوذ مىكند. و تناسب آن با اين آيه در اين است كه در زندگى يوسف گرههاى كورى بود كه فقط قدرت خداوند در آنها نفوذ كرده و آنها را باز نمود.
يوسف مثل كعبه شد و پدر و مادر وبرادران رو به او، به عنوان كرامت او، براى خدا سجده
جلد 4 - صفحه 288
كردند. «خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» و اگر اين سجده براى غير خدا و شرك بود، يعقوب و يوسف كه دو پيامبر خدايند شاهد چنين منكرى نمىشدند. شايد هم اين سجده، نشانهى تواضع بوده، نه پرستش كه در اين صورت سجده بر يوسف بوده و اشكالى نداشته است.
پیام ها
1- در هر مقامى هستيد والدين خود را بر خود برتر بدانيد. «رَفَعَ أَبَوَيْهِ» آنكه رنج بيشتر داشته بايد عزيزتر باشد.
2- انبيا هم بر تخت حكومت نشستهاند. «عَلَى الْعَرْشِ»
3- احترام به حاكمان برحقّ وتواضع در برابر آنان لازم است. «خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»
4- سجدهى پدر و برادران بر يوسف، خواب او را تعبير كرد. «رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ- خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»
5- خداوند حكيم است. گاهى اجابت دعايى يا تعبير خوابى را بعد از ساليان طولانى واقع مىگرداند. «هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ»
6- به واقعيّت رساندن طرحها، كار خداوند است. «قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا» آرى يوسف از پايدارى و صبر خود سخنى نمىگويد و همه را كار خدا مىداند.
7- خواب اولياى خدا، حقّ است. «جَعَلَها رَبِّي حَقًّا»
8- در برخورد با واسطهها و ابزار و وسايل، هميشه خدا را اصل و ناظر بدانيم. با آنكه در زندگى يوسف اسباب و عللى دست به هم دادند كه او به اين مقام رسيد، ولى باز مىفرمايد: «قَدْ أَحْسَنَ بِي»
9- در هنگام برخورد با يكديگر، از تلخىهاى گذشته چيزى نگوييد. «أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ» اولين سخن يوسف با پدر شكر خدا بود، نه نقل تلخىها.
10- با فتوت باشيم و دل مهمان را نيازاريم. (در آيه شريفه، يوسف عليه السلام بيرون آمدن از زندان را مطرح مىكند، امّا از بيرون آمدن از چاه سخن نمىگويد مبادا كه برادران شرمنده شوند.) «إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ»
11- جوانمرد و با فتوت باشيم نه اهل عقده و انتقام. يوسف مىگويد: «نَزَغَ الشَّيْطانُ» شيطان وسوسه كرد وگرنه برادرانم بد نيستند.
جلد 4 - صفحه 289
12- اولياى الهى، ورود به زندان و خروج از زندان را در مدار توحيد و ربوبيّت مىدانند. «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ» آيات قبل و «أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ»
13- پايان سختىها، گشايش است. «أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ»
14- باديهنشينى، ضرورت است نه ارزش. قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ ... جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ
15- زندگى والدين در كنار فرزند، يك لطف الهى است. أَحْسَنَ بِي ... جاءَ بِكُمْ
16- در زمان حضرت يوسف، مصر داراى تمدّن شهرنشينى؛ ولى كنعان سرزمينى عشايرى بوده است. «جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ»*
17- براى پيشرفت و زندگى بهتر، بايد سفر كرد. «جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ»*
18- مخلَص همه چيز را از خدا مىبيند و از حوادث گله نمىكند. (در اين آيه كلمات «جَعَلَها رَبِّي، أَحْسَنَ بِي، أَخْرَجَنِي .... وَ جاءَ بِكُمْ»، سخن از الطاف الهى است)*
19- برادران و اعضاى يك خانواده، بايد بدانند شيطان به دنبال اختلاف ميان آنهاست. «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي»
20- خود را برتر ندانيد. «بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي» يوسف نگفت شيطان آنان را فريب داد، مىگويد شيطان بين من و آنهارا ... يعنى خود را نيز در يك سمت قرار مىدهد.
21- همان گونه كه حضرت يعقوب در كودكى و اوّل داستان به يوسف گفت: «إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ» يوسف نيز در پايا
ن مىگويد: «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي».*
22- كارهاى خداوند، همراه با رفق، مدارا و لطف است. «إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ»
23- همه حوادث تلخ وشيرين براساس علم وحكمت الهى صورت مىگيرد. «الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»
24- بعد از بخشيدن، كسى را شرمنده نكنيد. چون يوسف برادران را بخشيده بود، در نقل ماجرا نام چاه را نبرد تا شرمنده نشوند.
25- حضرت يعقوب در آغاز داستان به يوسف گفت: «إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» (آيه 6)
جلد 4 - صفحه 290
و در پايان نيز يوسف عليه السلام گفت: «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» كه قابل توجّه است.*"
#تفسیر_سوره_یوسف_آیه_۱٠٠جز۱۳
#سوره_مبارکه_یوسف
@tafsir_qheraati ایتا
https://t.me/md6As