خلاصه ۱
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔹تاریخ این نوع بحث که نامش تفسیر است ، از عصر نزول قرآن شروع شده و این معنا از آیه :
((کما ارسلنا فیکم رسولا منکم ، یتلوا علیکم آیاتنا، و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمه ))،
(همچنانکه در شما رسولى از خود شما فرستادیم ، تا بر شما بخواند آیات ما را، و تزکیه تان کند، و کتاب و حکمتتان بیاموزد)
به خوبى استفاده میشود، چون مى فرماید: همان رسولیکه کتاب قرآن به او نازل شد، آن کتاب را به شما تعلیم مى دهد.
🔸قرآن دلیلى است که بسوى بهترین سبیل راه مى نماید، و آن کتاب تفصیل ، و جدا سازى حق از باطل است و کتاب بیان است ، که هر لحظه به تو سعادتى میدهد، کتاب فصل است ، نه شوخى ، کتابى است که ظاهرى و باطنى دارد، ظاهرش همه حکمت است و باطنش همه علم ، ظاهرش ظریف و لطیف و باطنش بسیار ژرف و عمیق است ، قرآن داراى دلالتها و علامتها است و تازه دلالتهایش هم دلاتى دارد عجائب قرآن را نمى توان شمرد، غرائب آن هرگز کهنه نمى شود، در آن چراغهاى هدایت و مناره هاى حکمت است ، قرآن دلیل بر هر پسندیده است نزد کسى که انصاف داشته باشد.
🔹بنابراین بر هر کسى لازم است که دیدگان خود را در آن بچراند و نظر خود را به این صفات برساند (و با این صفات به قرآن نظر کند) تا دچار هلاکت نشود و از خلیدن خار به پاى چشمش رهائى یابد، چه تفکر مایه حیات قلب شخص بصیر است ، چنین کسى مانند چراغ بدستى میماند که در تاریکی هاى شب نور دارد، او به سهولت و به خوبى میتواند از خطرهائى که تاریکى مى آفریند رهائى یابد، علاوه بر اینکه در مسیر خود توقفى ندارد،
على علیه السلام هم (به طوریکه در نهج البلاغه آمده ) مى فرماید: (قرآن چنین است که پاره اى از آن پاره اى دیگر را بیان میکند، و بعضى از آن شاهد بعضى دیگراست )....
و این یگانه راه مستقیم و روش بى نقصى است که معلمین قرآن و هادیان آن ، ائمه علیهم السلام پیموده اند.
✨شروع تفسیر قرآن کریم
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🔹 بسیار مى شود که مردم ، عملى را که مى خواهند آغاز کنند، با نام عزیزى و یا بزرگى آغاز مى کنند، تا باین وسیله مبارک و پر اثر شود و نیز آبروئى و احترامى به خود بگیرد و یا حداقل باعث شود که هر وقت نام آن عمل و یا یاد آن به میان مى آید، به یاد آن عزیز نیز بیفتند.
🔸آغاز با نام خدا ادب و عمل را خدائى و نیک فرجام مى کند.
این معنا در کلام خداى تعالى نیز جریان یافته ، خدای تعالى کلام خود را به نام خود که عزیزترین نام است آغاز کرده ، تا آنچه که در کلامش هست مارک او را داشته باشد و مرتبط با نام او باشد و نیز ادبى باشد تا بندگان خود را به آن ادب ، مودب کند و بیاموزد تا در اعمال و افعال و گفتارهایش این ادب را رعایت نموده ، آن را با نام وى آغاز نموده ، مارک وى را به آن بزند، تا عملش خدائى شده ، صفات اعمال خدا را داشته باشد، و مقصود اصلى از آن اعمال ، خدا و رضاى او باشد و در نتیجه باطل و هالک و ناقص و ناتمام نماند، چون به نام خدائى آغاز شده که هلاک و بطلان در او راه ندارد.
🔹خواهید پرسید که دلیل قرآنى این معنا چیست ؟
در پاسخ مى گوئیم دلیل آن این است که خدایتعالى در چند جا از کلام خود بیان فرموده : که آنچه براى رضاى او و به خاطر او و به احترام او انجام نشود باطل و بى اثر خواهد بود،
و نیز فرموده : بزودى به یک یک اعمالى که بندگانش انجام داده مى پردازد و آنچه به احترام او و به خاطر او انجام نداده اند نابود و هباء منثورا مى کند، و آنچه به غیر این منظور انجام داده اند، حبط و بى اثر و باطل مى کند،
و نیز فرموده : هیچ چیزى جز وجه کریم او بقاء ندارد، در نتیجه هر چه به احترام او و وجه کریمش و به خاطر رضاى او انجام شود، و به نام او درست شود باقى مى ماند، چون خود او باقى و فنا ناپذیر است و هر امرى از امور از بقاء، آن مقدار نصیب دارد، که خدا از آن امر نصیب داشته باشد.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۲
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔹رسول خدا (ص ) فرمود:
(هر امرى از امور که اهمیتى داشته باشد، اگر به نام خدا آغاز نشود، ناقص و ابتر مى ماند، و به نتیجه نمى رسد)
و کلمه (ابتر) به معناى چیزیست که آخرش بریده باشد.
از همین جا مى توانیم بگوئیم حرف (باء) که در اول (بسم الله ) است ، از میان معناهائى که براى آنست ، معناى ابتداء با این معنائى که ما ذکر کردیم مناسب تر است ، در نتیجه معناى جمله این مى شود: که (من به نام خدا آغاز مى کنم ).
🔸مخصوصا این تناسب از این جهت روشن تر به نظر مى رسد که کلام خدا با این جمله آغاز شده و کلام ، خود فعلى است از افعال و ناگزیر داراى وحدتى است و وحدت کلام به وحدت معنا و مدلول آن است ، پس لاجرم کلام خدا از اول تا به آخرش معناى واحدى دارد، و آن معناى واحد غرضى است که به خاطر آن غرض ، کلام خود را به بندگان خود القاء کرده است .
🔹حال آن معناى واحدى که غرض از کلام خدایتعالى است چیست ؟ از آیه :
((قد جاء کم من الله نور و کتاب مبین ، یهدى به الله ))،
(از سوى خدا به سوى شما نورى و کتابى آشکار آمد، که به سوى خدا راه مى نماید)
...، و آیاتى دیگر، که خاصیت و نتیجه از کتاب و کلام خود را هدایت بندگان دانسته ، فهمیده میشود: که آن غرض واحد هدایت خلق است ، پس در حقیقت هدایت خلق با نام خدا آغاز شده ، خدائى که مرجع همه بندگان است ، خدائى که رحمان است ، و به همین جهت سبیل رحمتش را براى عموم بندگانش چه مؤ من و چه کافر بیان مى کند، آن سبیلى که خیر هستى و زندگى آنان در پیمودن آن سبیل است ، و خدائى که رحیم است ، و به همین جهت سبیل رحمت خاصه اش را براى خصوص مؤ منین بیان مى کند، آن سبیلى که سعادت آخرت آنان را تاءمین نموده ، و به دیدار پروردگارشان منتهى مى شود،
🔸و در جاى دیگر از این دو قسم رحمتش ، یعنى رحمت عامه و خاصه اش خبر داده ، فرمود:
((و رحمتى وسعت کلشى ء، فساکتبها للذین یتقون ))، (رحمتم همه چیز را فرا گرفته ، و بزودى همه آن را به کسانى که تقوى پیشه کنند اختصاص مى دهم ) این ابتداء به نام خدا نسبت به تمامى قرآن بود، که گفتیم غرض از سراسر قرآن یک امر است ، و آن هدایت است ، که در آغاز قرآن این یک عمل با نام خدا آغاز شده است .
🔹علت ابتداء هر سوره با بسم الله
و اما اینکه این نام شریف بر سر هر سوره تکرار شده ، نخست باید دانست که خداى سبحان کلمه (سوره ) را در کلام مجیدش چند جا آورده ، از آن جمله فرموده :
((فاتوا بسورة مثله ))،
و فرموده :
((فاتوا بعشر سور مثله مفتریات ))
و فرموده :
((اذا انزلت سورة ))، و فرموده : ((سورة انزلناها و فرضناها)).
🔸 از این آیات مى فهمیم که هر یک از این سوره ها طائفه اى از کلام خدا است ، که براى خود و جداگانه ، وحدتى دارند، نوعى از وحدت ، که نه در میان ابعاض یک سوره هست و نه میان سوره اى و سوره اى دیگر.
🔸و نیز از اینجا مى فهمیم که اغراض و مقاصدى که از هر سوره بدست مى آید مختلف است ، و هر سوره اى غرضى خاص و معناى مخصوصى را ایفاء مى کند، غرضى را که تا سوره تمام نشود آن غرض نیز تمام نمى شود، و بنا بر این جمله ((بسم الله )) در هر یک از سوره ها راجع به آن غرض واحدى است که در خصوص آن سوره تعقیب شده است .
🔹پس بسم الله در سوره حمد راجع به غرضى است که در خصوص این سوره هست و آن معنائى که از خصوص این سوره بدست مى آید، و از ریخت این سوره برمى آید حمد خدا است ، اما نه تنها به زبان ، بلکه به اظهار عبودیت ، و نشان دادن عبادت و کمک خواهى و در خواست هدایت است ، پس کلامى است که خدا به نیابت از طرف بندگان خود گفته ، تا ادب در مقام اظهار عبودیت را به بندگان خود بیاموزد.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۳
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔹در حقیقت مى خواهیم اخلاص در مقام عبودیت و گفتگوى با خدا را به حد کمال برسانیم و بگوئیم پروردگارا حمد تو را با نام تو آغاز مى کنم ، تا این عملم نشانه و مارک تو را داشته باشد و خالص براى تو باشد.
🔸ظاهرا کلمه ((الله )) در اثر غلبه استعمال، علم (اسم خاص ) خدا شده و گرنه قبل از نزول قرآن این کلمه بر سر زبانها دائر بود و عرب جاهلیت نیز آن را مى شناختند، همچنان که آیه شریفه : ((و لئن سئلتهم من خلقهم ؟ لیقولن الله )) (و اگر از ایشان بپرسى چه کسى ایشان را خلق کرده ، هر آینه خواهند گفت : الله )، و آیه : ((فقالوا هذا لله بزعمهم ، و هذا لشرکائنا))، (پس درباره قربانیان خود گفتند: این مال الله ، و این مال شرکائى که ما براى خدا داریم )، این شناسائى را تصدیق مى کند.
🔹از جمله ادله ایکه دلالت مى کند بر اینکه کلمه ((الله )) علم و اسم خاص خدا است ، این است که خدایتعالى به تمامى اسماء حسنایش و همه افعالى که از این اسماء انتزاع و گرفته شده ، توصیف مى شود، ولى با کلمه ((الله )) توصیف نمى شود، مثلا میگوئیم الله رحمان است ، رحیم است ، ولى بعکس آن نمیگوئیم ،
🔸یعنى هرگز گفته نمیشود: که رحمان این صفت را دارد که الله است و نیز میگوئیم ((رحم الله و علم الله و رزق الله ))، (خدا رحم کرد، و خدا دانست ، و خدا روزى داد،) ولى هرگز نمیگوئیم (الله الرحمن ، رحمان الله شد)، و خلاصه ، اسم جلاله نه صفت هیچیک از اسماء حسناى خدا قرار مى گیرد، و نه از آن چیزى به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته میشود.
🔹از آنجائى که وجود خداى سبحان که اله تمامى موجودات است ، خودش خلق را به سوى صفاتش هدایت مى کند و مى فهماند که به چه اوصاف کمالى متصف است ، لذا مى توان گفت که کلمه ((الله )) بطور التزام دلالت بر همه صفات کمالى او دارد و صحیح است بگوئیم لفظ جلاله ((الله )) اسم است براى ذات واجب الوجودى که دارنده تمامى صفات کمال است.
🔸و اما دو وصف رحمان و رحیم ، دو صفتند که از ماده رحمت اشتقاق یافته اند.
کلمه (رحمان ) صیغه مبالغه است که بر کثرت و بسیارى رحمت دلالت مى کند، و کلمه (رحیم ) بر وزن فعیل صفت مشبهه است ، که ثبات و بقاء و دوام را میرساند، پس خداى رحمان معنایش خداى کثیر الرحمه ، و معناى رحیم خداى دائم الرحمه است ،
🔹 و به همین جهت مناسب با کلمه رحمت این است که دلالت کند بر رحمت کثیرى که شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤ منین و کافر مى شود، و به همین معنا در بسیارى از موارد در قرآن استعمال شده ، از آن جمله فرموده : ((الرحمن على العرش استوى ))، (مصدر رحمت عامه خدا عرش است که مهیمن بر همه موجودات است ) و نیز فرموده : ((قل من کان فى الضلاله فلیمدد له الرحمن مدا))، (بگو آن کس که در ضلالت است باید خدا او را در ضلالتش مدد برساند) و از این قبیل موارد دیگر.
🔸نیز به همین جهت مناسب تر آنست که کلمه (رحیم ) بر نعمت دائمى ، و رحمت ثابت و باقى او دلالت کند، رحمتى که تنها به مؤ منین افاضه مى کند، و در عالمى افاضه مى کند که فنا ناپذیر است ، و آن عالم آخرت است ، هم چنانکه خدایتعالى فرمود:
((و کان بالمؤ منین رحیما))،
(خداوند همواره ، به خصوص مؤ منین رحیم بوده است )،
و نیز فرموده : ((انه بهم رؤ ف رحیم ))، (بدرستى که او به ایشان رئوف و رحیم است )،
و آیاتى دیگر، و به همین جهت بعضى گفته اند: رحمان عام است ، و شامل مؤ من و کافر مى شود، و رحیم خاص مؤ منین است.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۴
از کتاب #تفسیر_المیزان
معنى حمد و فرق آن با مدح
کلمه حمد بطوریکه گفته اند به معناى ثنا و ستایش در برابر عمل جمیلى است که ثنا شونده به اختیار خود انجام داده ، به خلاف کلمه (مدح ) که هم این ثنا را شامل میشود، و هم ثناى بر عمل غیر اختیارى را، مثلا گفته مى شود (من فلانى را در برابر کرامتى که دارد حمد و مدح کردم ) ولى در مورد تلالوء یک مروارید، و یا بوى خوش یک گل نمى گوئیم آن را حمد کردم بلکه تنها مى توانیم بگوئیم (آن را مدح کردم ).
فرموده :
((هو الله الواحد القهار او است خداى واحد قهار))،
نیز فرموده : ((و عنت الوجوه للحى القیوم ))، (ذلیل و خاضع شد وجوه در برابر حى قیوم ) و در این دو آیه خبر داده است از اینکه هیچ چیزی را به اجبار کسى و قهر قاهرى نیافریده ، و هیچ فعلى را به اجبار اجبارکننده اى انجام نمیدهد، بلکه هر چه خلق کرده با علم و اختیار خود کرده ، در نتیجه هیچ موجودى نیست مگر آنکه فعل اختیارى او است ، آن هم فعل جمیل و حسن ، پس از جهت فعل تمامى حمدها از آن او است .
پس روشن شد که خدایتعالى هم در برابر اسماء جمیلش محمود و سزاوار ستایش است ، و هم در برابر افعال جمیلش ، و نیز روشن شد که هیچ حمدى از هیچ حامدى در برابر هیچ امرى محمود سر نمى زند مگر آنکه در حقیقت حمد خدا است ، براى آنکه آن جمیلى که حمد و ستایش حامد متوجه آنست فعل خدا است ، و او ایجادش کرده ، پس جنس حمد و همه آن از آن خدا است .
خدایتعالى در این سوره به بنده خود یاد مى دهد که چگونه حمدش گوید، و چگونه سزاوار است ادب عبودیت را در مقامى که مى خواهد اظهار عبودیت کند، رعایت نماید، و این ظاهر را جمله (الحمد لله ) نیز تاءیید میکند.
حمد توصیف است ، و خداى سبحان خود را از توصیف واصفان از بندگانش منزه دانسته ، و فرموده :
((سبحان اللّه عما یصفون ، الا عباد اللّه المخلصین ))،
خدا منزه است از آنچه توصیفش مى کنند، مگر بندگان مخلص او)، و در کلام مجیدش هیچ جا این اطلاق را مقید نکرده ، و هیچ جا عبارتى نیاورده که حکایت کند حمد خدا را از غیر خدا، به جز عده اى از انبیاء مخلصش ، که از آنان حکایت کرده که حمد خدا گفته اند، در خطابش به نوح علیه السلام فرموده :
(فقل الحمد لله الذى نجینا من القوم الظالمین ، پس بگو حمد آن خدائى را که ما را از قوم ستمکار نجات داد)، و از ابراهیم حکایت کرده که گفت : ((الحمد لله الذى وهب لى على الکبر اسمعیل و اسحق ))، (سپاس خدائى را که در سر پیرى اسماعیل و اسحاق را بمن داد) و در چند جا از کلامش به رسول گرامیش محمد (ص ) فرموده : که ((و قل الحمد لله بگو الحمد لله ))، و از داود و سلیمان (علیهماالسلام ) حکایت کرده که : (و قالا الحمد لله گفتند: الحمد لله ) و از اهل بهشت یعنى پاک دلانى که از کینه درونى ، و کلام بیهوده ، و فسادانگیز پاکند، نقل کرده که آخرین کلامشان حمد خدا است ، و فرموده : ((و آخر دعوایهم ان الحمد لله رب العالمین )).
و اما غیر این موارد هر چند خدایتعالى حمد را از بسیارى مخلوقات خود حکایت کرده ، و بلکه آنرا به همه مخلوقاتش نسبت داده ، و فرموده : ((و الملائکه یسبحون بحمد ربهم ))، و نیز فرموده : ((و یسبح الرعد بحمده ))، و نیز فرموده : ((و ان من شى ء الا یسبح بحمده ))، (هیچ چیز نیست مگر آنکه خدا را با حمدش تسبیح مى گوید).
بنابراین ، مخلوق خدا به هر وضعى که او را بستاید، به همان مقدار به او و صفاتش احاطه یافته است و او را محدود به حدود آن صفات دانسته ، و به آن تقدیر اندازه گیرى کرده ، و حال آنکه خدایتعالى محدود به هیچ حدى نیست ، نه خودش ، و نه صفات ، و اسمائش ، و نه جمال و کمال افعالش ، پس اگر بخواهیم او را ستایشى صحیح و بى اشکال کرده باشیم ، باید قبلا او را منزه از تحدید و تقدیر خود کنیم ، و اعلام بداریم که پروردگارا! تو منزه از آنى که به تحدید و تقدیر فهم ما محدود شوى ، همچنانکه خودش در این باره فرموده :
((ان اللّه یعلم و انتم لا تعلمون ))، (خدا مى داند و شما نمى دانید).
اما مخلصین از بندگان او که گفتیم : حمد آنان را در قرآن حکایت کرده ، آنان حمد خود را حمد خدا، و وصف خود را وصف او قرار داده اند، براى اینکه خداوند ایشان را خالص براى خود کرده .
پس اینکه در آغاز سوره فرمود: (الحمد لله ) تا بآخر، ادب عبودیت را مى آموزد، و تعلیم مى دهد که بنده او لایق آن نبود که او را حمد گوید، و فعلا که مى گوید، به تعلیم و اجازه خود او است ، او دستور داده که بنده اش بگوید.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۵
از کتاب #تفسیر_المیزان
(نویسنده: علامه طباطبایی)
🔹وقتى خدا مالک همه هستى ها است ، هستى کره زمین از او است و هستى حیات روى آن و تمامى آثار حیات از او است ، در نتیجه پس تدبیر امر زمین و موجودات در آن و همه عالم از او خواهد بود، پس او رب تمامى ما سواى خویش است ، چون کلمه رب به معناى مالک مدبر است.
عالمین
🔸معناى این کلمه شامل تمامى موجودات مى شود، هم تک تک موجودات را مى توان عالم خواند و هم نوع نوع آنها را، مانند عالم جماد، و عالم نبات و عالم حیوان و عالم انسان و هم صنف صنف هر نوعى را، مانند عالم عرب و عالم عجم.
🔹و این معناى دوم که کلمه عالم بمعناى صنف صنف انسانها باشد، با مقام آیات که مقام شمردن اسماء حسناى خدا است ، تا مى رسد به ((مالک یوم الدین )) مناسب تر است ، چون مراد از یوم الدین روز قیامت است ، چون دین به معناى جزاء است و جزاء در روز قیامت مخصوص به انسان و جن است ، پس معلوم مى شود مراد از عالمین هم عوالم انس و جن ، و جماعت هاى آنان است .
🔸و همین که کلمه نامبرده در هر جاى قرآن آمده ، به این معنا آمده ، خود، مؤ ید احتمال ما است ، که در اینجا هم عالمین به معناى عالم اصناف انسانها است ، مانند آیه :
((و اصطفیک على نساء العالمین ))،
(تو را بر همه زنان عالمیان اصطفاء کرد)،
و آیه ((لیکون للعالمین نذیرا))،
(تا براى عالمیان بیم رسان باشد)،
و آیه : ((اتاتون الفاحشه ما سبقکم بها من احد من العالمین ؟))
(آیا به سر وقت گناه زشتى مى روید، که قبل از شما احدى از عالمیان چنان کار نکرده است ).
روایات مربوط به تفسیر سوره حمد
🔹روایات از ائمه اهل بیت علیهم السلام در این معنا بسیار زیاد است ، که همگى دلالت دارند بر اینکه بسم اللّه جزء هر سوره از سوره هاى قرآن است ، مگر سوره برائت ، که بسم اللّه ندارد و در روایات اهل سنت و جماعت نیز روایاتى آمده که بر این معنا دلالت دارند.
🔸از امام صادق علیه السلام روایت شده که در حدیثى فرمود: اللّه ، اله هر موجود، و رحمان رحم کننده به تمامى مخلوقات خود و رحیم رحم کننده به خصوص مومنین است .
((ایاک نعبد و ایاک نستعین ))
🔹پس خدایتعالى مالک على الاطلاق و بدون قید و شرط ها است و ما و همه مخلوقات مملوک على الاطلاق و بدون قید و شرط اوئیم ، پس در اینجا دو نوع انحصار هست ، یکى اینکه رب تنها و منحصر در مالکیت است ، و دوم اینکه عبد تنها و منحصرا عبد است و جز عبودیت چیزى ندارد و این آن معنائى است که جمله : (ایاک نعبد...) برآن دلالت دارد، چون از یک سو مفعول را مقدم داشته ، و نفرموده (نعبدک ، مى پرستیمت ) بلکه فرموده : تو را مى پرستیم یعنى غیر تو را نمى پرستیم و از سوى دیگر قید و شرطى براى عبادت نیاورده و آن را مطلق ذکر کرده ، در نتیجه معنایش این مى شود که ما به غیر از بندگى تو شأنى نداریم ، پس تو غیر از پرستیده شدن شأنى ندارى ، و من غیر از پرستیدنت کارى ندارم.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۶
از کتاب #تفسیر_المیزان
تغییر سیاق آیه (ایاک نعبد) از سیاق غیبت به سیاق حضور
🔸اما از جانب پروردگار عز و جل ، به اینکه بنده او وقتى او را عبادت مى کند، او را به عنوان معبودى حاضر و روبرو عبادت کند و همین باعث شده که در سوره مورد بحث در جمله (ایاک نعبد) ناگهان از سیاق غیبت به سیاق حضور و خطاب التفات شود، با اینکه تاکنون مى گفت حمد خدائى را که چنین و چنانست ، ناگهان بگوید: (تو را مى پرستیم )، چون گفتیم حق پرستش او این است که او را حاضر و روبرو بدانیم .
🔹و اما از ناحیه بنده ، حق عبادت این است که خود را حاضر و روبروى خدا بداند و آنى از اینکه دارد عبادت مى کند، غایب و غافل نشود و عبادتش تنها صورت عبادت و جسدى بى روح نباشد و نیز عبادت خود را قسمت نکند، که در یک قسمت آن مشغول پروردگارش شود، و در قسمت دیگر آن ، مشغول و به یاد غیر او باشد.
شرائط کمال عبادت و اوصاف عبادت حقیقى
🔸بنابراین عبادت وقتى حقیقتا عبادت است که عبد عابد در عبادتش خلوص داشته باشد، و خلوص ، همان حضورى است که قبلا بیان کردیم و روشن شد که عبادت وقتى تمام و کامل میشود که به غیر خدا به کسى دیگر مشغول نباشد و در عملش شریکى براى سبحان نتراشد و دلش در حال عبادت بسته و متعلق به جائى نباشد، نه به امیدى و نه ترسى ، حتى نه امید به بهشتى و نه ترس از دوزخى ، که در این صورت عبادتش خالص و براى خدا است ، به خلاف اینکه عبادتش به منظور کسب بهشت و دفع عذاب باشد، که در اینصورت خودش را پرستیده ، نه خدا را.
🔹پس بر روی هم دو جمله : (ایاک نعبد و ایاک نستعین ) یک معنا را مى رسانند و آن عبادت خالصانه است که هیچگونه شائبه اى در آن نیست.
معنى صراط
🔸این کلمه در لغت به معناى طریق و سبیل نزدیک بهمند و اما از نظر عرف و اصطلاح قرآن کریم ، باید بدانیم که خدایتعالى صراط را وصف استقامت توصیف کرده و آنگاه بیان کرده که این صراط مستقیم را کسانى مى پیمایند که خدا بر آنان انعام فرموده .
(اهدنا الصراط المستقیم )
🔹توضیح و تفسیر آیه مورد بحث محتاج به چند مقدمه است
مقدمه اول اینکه خداى سبحان در کلام مجیدش براى نوع بشر و بلکه براى تمامى مخلوقات خود راهى معرفى کرده ، که از آن راه به سوى پروردگارشان سیر مى کنند و در خصوص انسان فرموده :
((یا ایها الانسان ، انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه ))،
(هان اى آدمى ، بدرستى که تو به سوى پروردگارت تلاش مى کنى و این تلاش تو - چه کفر باشد و چه ایمان - بالاخره به دیدار او منتهى میشود).
🔹و درباره عموم موجودات فرموده :
(و الیه المصیر بازگشت بسوى او است )
و نیز فرموده : ((الا الى اللّه تصیر الامور))، آگاه باش که همه امور به سوى او برمى گردد) و آیاتى دیگر که بوضوح دلالت دارند بر اینکه تمامى موجودات راهى براى خود دارند و همه راههاشان به سوى او منتهى میشود.
🔸از کلام خدایتعالى بر مى آید که سبیل نامبرده یکى نیست و همه سبیل ها و راه ها یک جور و داراى یک صفت نیستند، بلکه همه آنها از یک نظر به دو قسم تقسیم میشوند،
و آن این آیه شریفه است که فرموده : (الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین ؟ و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم ؟
اى بنى آدم آیا با تو عهد نکردم که شیطان را نپرستى ، که او تو را دشمنى آشکار است ؟ و این که مرا بپرستى که این است صراط مستقیم )؟.
🔹پس معلوم می شود در مقابل صراط مستقیم راه دیگرى هست ، همچنانکه این معنا از آیه : ((فانى قریب ، اجیب دعوه الداع اذا دعان ، فلیستجیبوا لى ، و لیومنوا بى لعلهم یرشدون ))،
(من نزدیکم ، و دعاى خواننده خود را در صورتیکه واقعا مرا بخواند مستجاب مى کنم پس باید مرا اجابت کنند و به من ایمان آورند، باشد که رشد یابند)
استفاده میشود، چون مى فهماند بعضى غیر خدا را میخوانند و غیر خدا را اجابت نموده ، به غیر او ایمان مى آورند.
🔸و همچنین از آیه : ((ادعونى استجب لکم ، ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین ))،
مرا بخوانید تا اجابت کنم ، کسانیکه از عبادت من سرپیچى مى کنند، بزودى با خوارى و ذلت بجهنم در مى آیند)،
🔹 که مى فهماند راه او نزدیک ترین راه است و آن راه عبارتست از عبادت و دعاى او، آنگاه در مقابل ، راه غیر خدا را دور معرفى کرده و فرمود: ((اولئک ینادون من مکان بعید))،
(آنانرا از نقطه اى دور صدا مى زنند) که مى رساند غایت و هدف نهائى کسانیکه ایمان به خدا ندارند و مسیر و سبیل ایمان را نمى پیمایند، غایتى است دور.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۷
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔹تا اینجا روشن شد که راه به سوى خدا دو تا است ، یکى دور، و یکى نزدیک ،
راه نزدیک راه مؤ منین و راه دور راه غیر ایشان است و هر دو راه هم به حکم آیه (6 سوره انشقاق ) راه خدا است .
تقسیم دیگرى براى راه به سوى خدا
🔸مقدمه سوم اینکه علاوه بر تقسیم قبلى ، که راه خدا را به دو قسم دور و نزدیک تقسیم مى کرد، تقسیم دیگرى است که یک راه را بسوى بلندى ، و راهى دیگر را بسوى پستى منتهى میداند، یک جا مى فرماید: ((ان الذین کذبوا بایاتنا و استکبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء))،
(کسانیکه آیات ما را تکذیب کرده ، و از پذیرفتن آن استکبار ورزیدند، دربهاى آسمان برویشان باز نمیشود)
🔹 معلوم میشود آنهائیکه چنین نیستند، دربهاى آسمان برویشان باز میشود، چون اگر هیچکس بسوى آسمان بالا نمیرفت و درب هاى آسمان را نمى کوبید، براى درب معنائى نبود.
🔸و درجائى دیگر مى فرماید: ((و من یحلل علیه غضبى فقد هوى ))،
(کسیکه غضب من بر او احاطه کند، او بسوى پستى سقوط مى کند)
- چون کلمه (هوى ) از مصدر (هوى ) است ، که معناى سقوط را میدهد.
و در جائى دیگر مى فرماید: ((و من یتبدل الکفر بالایمان ، فقد ضل سواء السبیل ))
(کسیکه ایمان را با کفر عوض کند، راه را گم کرده )،
که مى رساند دسته سومى هستند که نه راهشان بسوى بالا است و نه بسوى سقوط، بلکه اصلا راه را گم کرده دچار حیرت شده اند،
🔹آنها که راهشان بسوى بالا است ، کسانى هستند که ایمان به آیات خدا دارند و از عبادت او استکبار نمى کنند و بعضى دیگر راهشان بسوى پستى منتهى میشود و آنها کسانى هستند که به ایشان غضب شده و بعضى دیگر اصلا راه را از دست داده و گمراه شده اند و آنان (ضالین )اند،
🔸و اى بسا که آیه مورد بحث باین سه طائفه اشاره کند،
((الذین انعمت علیهم )) طائفه اول ،
و ((مغضوب علیهم )) طائفه دوم ،
و (ضالین ) طائفه سوم باشند.
🔹 پر واضح است که صراط مستقیم آن دو طریق دیگر، یعنى طریق ((مغضوب علیهم ))، و طریق (ضالین ) نیست ، پس قهرا همان طائفه اول ، یعنى مؤ منین خواهد بود که از آیات خدا استکبار نمى ورزند.
🔸سبیل مؤ منین نیز تقسیمات و درجاتى دارد
از آیه : ((یرفع اللّه الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات ))،
(خداوند کسانى را که ایمان آورده اند بلند مى کند، و کسانى را که علم داده شده اند، به درجاتى بالا مى برد)،
بر مى آید که همین طریق اول نیز تقسیم هائى دارد و یک طریق نیست و کسیکه با ایمان بخدا به راه اول یعنى سبیل مؤ منین افتاده ، چنان نیست که دیگر ظرفیت تکاملش پر شده باشد، بلکه هنوز براى تکامل ظرفیت دارد، که اگر آن بقیه را هم بدست آورد آنوقت از اصحاب صراط مستقیم مى شود.
ضلالت
🔹 اولا باید دانست که هر ضلالتى شرک است ، همچنانکه عکسش نیز چنین است ، یعنى هر شرکى ضلالت است ، به شهادت آیه ((و من یتبدل الکفر بالایمان فقد ضل سواء السبیل ))،
(و کسیکه کفر را با ایمان عوض کند راه میانه را گم کرده است )،
و آیه : ((ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین ، و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم ، و لقد اضل منکم جبلا کثیرا))،
(و شیطانرا نپرستید، که دشمن آشکار شما است ، بلکه مرا بپرستید، که این است صراط مستقیم ، در حالیکه او جمع کثیرى از شما را گمراه کرده )،
که آیه اولى کفر را ضلالت و دومى ضلالت را کفر و شرک میداند و قرآن شرک را ظلم و ظلم را شرک میداند،
🔸از شیطان حکایت مى کند که بعد از همه اضلالهایش ، و خیانت هایش ، در قیامت میگوید: ((انى کفرت بما اشرکتمون من قبل ان الظالمین لهم عذاب الیم ))،
(من به انچه شما مى کردید و مرا شریک جرم میساختید، کفر مى ورزم و بیزارم ، براى اینکه ستمگران عذابى دردناک دارند)،
🔹در این کلام خود شرک را ظلم دانسته و در آیه : ((الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولک لهم الامن ، و هم مهتدون ))،
(کسانیکه ایمان آورده ، و ایمان خود را آمیخته با ظلم نکردند ایشان امنیت دارند و راه را یافته اند)،
ظلم را شرک و نقطه مقابل ایمان شمرده است.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۸
از کتاب #تفسیر_المیزان
صراط مستقیم صراطى است که هیچ یک از ضلالت ، شرک و ظلم در آن راه ندارد.
🔹حال که این معنى را دانستى معلوم شد: که صراط مستقیم که صراط غیر گمراهان است ، صراطى است که به هیچ وجه شرک و ظلم در آن راه ندارد، همچنانکه ضلالتى در آن راه نمى یابد، نه ضلالت در باطن و قلب ، از قبیل کفر و خاطرات ناشایست ، که خدا از آن راضى نیست ، و نه در ظاهر اعضاء و ارکان بدن ، چون معصیت و یا قصور در اطاعت ، که هیچ یک از اینها در آن صراط یافت نمى شود، و این همانا حق توحید علمى و عملى است ، و توحید هم همین دو مرحله را دارد، دیگر شق سومى برایش نیست.
اصحاب صراط مستقیم ثابت قدم به تمام معنا هستند
🔸مقدمه پنجم اینکه اصحاب صراط مستقیم در صورت عبودیت خدا، داراى ثبات قدم به تمام معنا هستند، هم در فعل و هم در قول ، هم در ظاهر و هم در باطن ، و ممکن نیست که نام بردگان بر غیر این صفت دیده شوند، و در همه احوال خدا و رسول را اطاعت مى کنند،
🔹 چنانچه نخست درباره آنها فرمود: ((و من یطع اللّه و الرسول فاولئک مع الذین انعم اللّه علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا))،
(کسیکه خدا و رسول را اطاعت کند، چنین کسانى با آنان هستند که خدا بر ایشان انعام کرده ، از انبیاء، و صدیقین ، و شهدا، و صالحان ، که اینان نیکو رفقائى هستند)،
🔸 و سپس این ایمان و اطاعت را چنین توصیف کرده :
((فلا و ربک لا یومنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ، ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت ، و یسلموا تسلیما، و لو انا کتبنا علیهم : ان اقتلوا انفسکم ، او اخرجوا من دیارکم ، ما فعلوه الا قلیل منهم ، و لو انهم فعلوا ما یوعظون به ، لکان خیرا لهم ، و اشد تثبیتا))،
(نه به پروردگارت سوگند، ایمان واقعى نمى آورند، مگر وقتى که تو را حاکم بر خود بدانند، و در اختلافاتى که میانه خودشان رخ مى دهد به هر چه تو حکم کنى راضى باشند و احساس ناراحتى نکنند و صرفا تسلیم بوده باشند، به حدى که اگر ما واجب کنیم که خود را بکشید، یا از شهر و دیارتان بیرون شوید، بیرون شوند، ولى جز عده کمى از ایشان اینطور نیستند، و حال آنکه اگر اینطور باشند، و به اندرزها عمل کنند، براى خودشان بهتر و در استواریشان مؤ ثرتر است ).
اصحاب صراط مستقیم مقامى عالى تر از مؤ منین دارند
🔹تازه مؤمنینى را که چنین ثبات قدمى دارند، پائین تر از اصحاب صراط مستقیم دانسته ، وصف آنان را با آن همه فضیلت که برایشان قائل شد، مادون صف اصحاب صراط مستقیم دانسته ، چون در آیه (68 سوره نساء) فرموده :
این مؤ منین با کسانى محشور و رفیقند که خدا بر آنان انعام کرده ، (یعنى اصحاب صراط مستقیم )، و نفرموده : از ایشانند، و نیز فرموده : با آنان رفیقند، و نفرموده یکى از ایشانند، پس معلوم مى شود اصحاب صراط مستقیم ، یعنى ((الذین انعم اللّه علیهم )) مقامى عالى تر از مؤ منین دارند.
🔸نظیر آیه (68 - سوره نساء)، در اینکه مؤ منین را در زمره اصحاب صراط مستقیم ندانسته ، بلکه پائین تر از ایشان مى شمارد، آیه :
((و الذین آمنوا باللّه و رسله اولئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم ))
مى باشد، چون در این آیه مؤ منین را ملحق به صدیقین و شهداء کرده و با اینکه جزو آنان نیستند، به عنوان پاداش ، اجر و نور آنان را به ایشان داده و فرموده :
(و کسانیکه به خدا و رسولان وى ایمان آورده اند، در حقیقت آنها هم نزد پروردگارشان صدیق و شهید محسوب مى شوند و نور و اجر ایشان را دارند).
🔹پس معلوم مى شود اصحاب صراط مستقیم ، قدر و منزلت و درجه بلندترى از درجه مؤ منین خالص دارند، حتى مؤ منینى که دلها و اعمالشان از ضلالت و شرک و ظلم به کلى خالص است .
🔸پس تدبر و دقت در این آیات براى آدمى یقین مى آورد: باینکه مؤ منین با اینکه چنین فضائلى را دارا هستند، مع ذلک در فضیلت کامل نیستند، و هنوز ظرفیت آنرا دارند که خود را به (الذین انعم اللّه علیهم برسانند)، و با پر کردن بقیه ظرفیت خود، همنشین با آنان شوند، و به درجه آنان برسند و بعید نیست که این بقیه ، نوعى علم و ایمان خاصى به خدا باشد، چون در آیه
((یرفع اللّه الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات ))،
خداوند آنهائى را که از شما ایمان آورده اند، و آنانکه علم به ایشان داده شده ، به درجاتى بالا مى برد) دارندگان علم را از مؤ منین بالاتر دانسته
🔸 معلوم مى شود: برترى ((الذین انعم اللّه علیهم )) از مؤ منین ، به داشتن همان علمى است که خدا به آنان داده ، نه علمى که خود از مسیر عادى کسب کنند، پس اصحاب صراط مستقیم که ((انعم اللّه علیهم )) به خاطر داشتن نعمتى که خدا به ایشان داده ، (یعنى نعمت علمى مخصوص )، قدر و منزلت بالاترى دارند و حتى از دارندگان نعمت ایمان کامل نیز بالاتراند، این هم یک صفت و امتیاز در اصحاب صراط مستقیم .
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۹
از کتاب #تفسیر_المیزان
موارد استعمال صراط و سبیل در قرآن و فرق آن دو
🔹خدایتعالى در کلام مجیدش مکرر نام صراط و سبیل را برده و آنها را صراط و سبیل هاى خود خوانده ، با این تفاوت که به جز یک صراط مستقیم به خود نسبت نداده ، ولى سبیل هاى چندى را به خود نسبت داده ، پس معلوم مى شود: میان خدا و بندگان چند سبیل و یک صراط مستقیم بر قرار است ،
🔸 مثلا درباره سبیل فرموده : ((و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا))،
و کسانى که در راه ما جهاد کنند، ما بسوى سبیل هاى خود هدایتشان مى کنیم )،
🔹 ولى هر جا صحبت از صراط مستقیم به میان آمده ، آن را یکى دانسته است ، از طرف دیگر جز در آیه مورد بحث که صراط مستقیم را به بعضى از بندگان نسبت داده ، در هیچ مورد صراط مستقیم را به کسى از خلایق نسبت نداده ، به خلاف سبیل ، که آن را در چند جا به چند طائفه از خلقش نسبت داده ، یک جا آن را به رسول خدا (ص ) نسبت داده و فرموده : (قل هذه سبیلى ، ادعوا الى اللّه على بصیره ، بگو این سبیل من است ، که مردم را با بصیرت به سوى خدا دعوت کنم )،
جاى دیگر آن را به توبه کاران نسبت داده و فرموده : (سبیل من اناب الى ، راه آن کس که به درگاه من رجوع کند)،
و در سوره نساء آیه (115) آن را به مؤمنین نسبت داده و فرموده : (سبیل المؤ منین ).
🔸از اینجا معلوم می شود که سبیل غیر از صراط مستقیم است ، چون سبیل متعدد است و به اختلاف احوال رهروان راه عبادت مختلف میشود، به خلاف صراط مستقیم ، که یکى است ، که در مثل بزرگراهى است که همه راههاى فرعى بدان منتهى میشود،
🔹همچنانکه آیه : ((قد جاء کم من اللّه نور و کتاب مبین ، یهدى به اللّه من اتبع رضوانه ، سبل السلام ، و یخرجهم من الظلمات الى النور باذنه ، و یهدیهم الى صراط مستقیم ،))
(از ناحیه خدا به سوى شما نورى و کتابى روشن آمد، که خدا به وسیله آن هر کس که در پى خوشنودى او باشد به سبیل هاى سلامت راهنمائى نموده و به اذن خود از ظلمت ها به سوى نور بیرون مى کند و به سوى صراط مستقیمشان هدایت مى فرماید)
به آن اشاره دارد، چون سبیل را متعدد و بسیار قلمداد نموده ، صراط را واحد دانسته است ،
🔸حال یا این است که صراط مستقیم همه آن سبیل ها است و یا این است که آن سبیل ها همانطور که گفتیم راه هاى فرعى است ، که بعد از اتصالشان به یکدیگر به صورت صراط مستقیم و شاهراه در مى آیند.
فرق دیگرى بین سبیل و صراط
🔹از آیه شریفه : ((و ما یومن اکثرهم باللّه الا و هم مشرکون ))،
(بیشترشان به خدا ایمان نمى آورند، مگر توام با شرک )،
برمى آید که یک مرحله از شرک (که همان ضلالت باشد)، با ایمان (که عبارت است از یکى از سبیلها) جمع میشود و این خود فرق دیگرى میان سبیل و صراط است ، که سبیل با شرک جمع میشود، ولى صراط مستقیم با ضلالت و شرک جمع نمیشود، همچنانکه در آیات مورد بحث هم در معرفى صراط مستقیم فرمود: (و لا الضالین ).
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii
خلاصه ۱۰
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔹دقت در آیات نامبرده به دست میدهد: که هر یک از سبیل ها با مقدارى نقص و یا حداقل با امتیازى جمع میشود، به خلاف صراط مستقیم ، که نه نقص در آن راه دارد و نه صراط مستقیم زید از صراط مستقیم عمرو امتیاز دارد، بلکه هر دو صراط مستقیم است ،
🔸 به خلاف سبیل ها، که هر یک مصداقى از صراط مستقیم است ، ولکن با امتیازى که به واسطه آن از سبیل هاى دیگر ممتاز میشود و غیر او مى گردد، اما صراط مستقیمى که در ضمن این است ، عین صراط مستقیمى است که در ضمن سبیل دیگر است و خلاصه صراط مستقیم با هر یک از سبیل ها متحد است .
🔹همچنانکه از بعضى آیات نامبرده و غیر نامبرده از قبیل آیه : ((و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم ))
و آیه : ((قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقیم ، دینا قیما ملة ابراهیم حنیفا))،
(بگو به درستى پروردگار من ، مرا بسوى صراط مستقیم که دینى است قیم و ملت حنیف ابراهیم ، هدایت فرموده ) نیز این معنا استفاده میشود.
🔸مثل صراط مستقیم نسبت به سبیل هاى خدا مثل روح است نسبت به بدن،
چون هم عبادت را صراط مستقیم خوانده و هم دین را، با اینکه این دو عنوان بین همه سبیل ها مشترک هستند، پس میتوان گفت مثل صراط مستقیم نسبت به سبیل هاى خدا، مثل روح است نسبت به بدن ، همانطور که بدن یک انسان در زندگیش اطوار مختلفى دارد و در هر یک از آن احوال و اطوار غیر آن انسان در طور دیگر است ، مثلا انسان در حال جنین غیر همان انسان در حال طفولیت و بلوغ و جوانى و کهولت و سالخوردگى و فرتوتى است ، ولى در عین حال روح او همان روح است و در همه آن اطوار یکى است و با بدن او همه جا متحد است .
🔹و نیز بدن او ممکن است به احوالى مبتلا شود، که بر خلاف میل او باشد و روح او صرفنظر از بدنش آن احوال را نخواهد و اقتضاى آن را نداشته باشد، به خلاف روح که هیچوقت معرض این اطوار قرار نمى گیرد، چون او مفطور به فطرت خدا است ، که به حکم ((لا تبدیل لخلق اللّه ))، فطریاتش دگرگون نمى شود و با اینکه روح و بدن از این دو جهت با هم فرق دارند، در عین حال روح آن انسان نامبرده همان بدن او است و انسانیکه فرض کردیم مجموع روح و بدن است .
🔸همچنین سبیل بسوى خدا همان صراط مستقیم است ، جز اینکه هر یک از سبیل ها مثلا سبیل مؤ منین و سبیل منیبین و سبیل پیروى کنندگان رسولخدا (ص ) و هر سبیل دیگر، گاه میشود که یا از داخل و یا خارج دچار آفتى مى گردد، ولى صراط مستقیم همانطور که گفتیم هرگز دچار این دو آفت نمیشود،
🔸چه ، ملاحظه فرمودید: که ایمان که یکى از سبیل ها است ، گاهى با شرک هم جمع میشود همچنان که گاهى با ضلالت جمع میشود، اما هیچ یک از شرک و ضلالت با صراط مستقیم جمع نمى گردد، پس معلوم شد که براى سبیل مرتبه هاى بسیارى است ، بعضى از آنها خالص ، و بعضى دیگر آمیخته با شرک و ضلالت است ، بعضى راهى کوتاه تر، و بعضى دیگر دورتراست ، اما هر چه هست بسوى صراط مستقیم مى رود و به معنائى دیگر همان صراط مستقیم است ، که بیانش گذشت .
🔹صراط مستقیم راهى است بسوى خدا، که هر راه دیگرى که خلایق بسوى خدا دارند، شعبه اى از آنست و هر طریقى که آدمى را بسوى خدا رهنمائى مى کند، بهره اى از صراط مستقیم را دارا است ، به این معنا که هر راهى و طریقه اى که فرض شود، به ان مقدار آدمى را بسوى خدا و حق راهنمائى مى کند، که خودش از صراط مستقیم دارا و متضمن باشد،
🔹اگر آن راه به مقدار اندکى از صراط مستقیم را دارا باشد، رهرو خود را کمتر بسوى خدا مى کشاند، و اگر بیشتر داشته باشد، بیشتر مى کشاند، و اما خود صراط مستقیم بدون هیچ قید و شرطى رهرو خود را بسوى خدا هدایت مى کند و مى رساند.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @bairanii