خلاصه ۵۱
از کتاب #تفسیر_المیزان
سؤ ال ملائکه از خداوند درباره استخلاف انسان
بیان آیات
🔹این آیات متعرض آن فرضى است که به خاطر آن انسان بسوى دنیا پائین آمد، و نیز حقیقت خلافت در زمین ، و آثار و خواص آن را بیان مى کند، و این مطلب بر خلاف سائر داستانهائى که در قرآن آمده ، تنها در یک جا آمده است ، و آن همین جا است .
✨و اذ قال ربک ... بزودى سخنى در معناى گفتار خدایتعالى ، و همچنین گفتار ملائکه و شیطان انشاءاللّه در جلد چهارم فارسى این کتاب خواهد آمد.
✨قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء؟ و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک
🔸پاسخى که در این آیه از ملائکه حکایت شده ، اشعار بر این معنا دارد، که ملائکه از کلام خدایتعالى که فرمود: میخواهم در زمین خلیفه بگذارم ، چنین فهمیده اند که این عمل باعث وقوع فساد و خونریزى در زمین میشود، چون میدانسته اند که موجود زمینى به خاطر اینکه مادى است ، باید مرکب از قوائى غضبى و شهوى باشد، و چون زمین دار تزاحم و محدود الجهات است ، و مزاحمات در آن بسیار میشود، مرکباتش در معرض انحلال ، و انتظامهایش و اصلاحاتش در مظنه فساد و بطلان واقع میشود، لاجرم زندگى در آن جز به صورت زندگى نوعى و اجتماعى فراهم نمیشود، و بقاء در آن به حد کمال نمى رسد، جز با زندگى دسته جمعى ، و معلوم است که این نحوه زندگى بالاخره به فساد و خونریزى منجر میشود.
🔹در حالیکه مقام خلافت همانطور که از نام آن پیداست ، تمام نمیشود مگر به اینکه خلیفه نمایشگر مستخلف باشد، و تمامى شئون وجودى و آثار و احکام و تدابیر او را حکایت کند، البته آن شئون و آثار و احکام و تدابیرى که به خاطر تامین آنها خلیفه و جانشین براى خود معین کرده .
🔸و خداى سبحان که مستخلف این خلیفه است ، در وجودش مسماى به اسماء حسنى ، و متصف به صفات علیائى از صفات جمال و جلال است ، و در ذاتش منزه از هر نقصى ، و در فعلش مقدس از هر شر و فسادى است ، (جلت عظمته ).
🔹و خلیفه ای که در زمین نشو و نما کند، با آن آثاری که گفتیم زندگى زمینى دارد، لایق مقام خلافت نیست ، و با هستى آمیخته با آن همه نقص و عیبش ، نمیتواند آئینه هستى منزه از هر عیب و نقص ، و وجود مقدس از هر عدم خدائى گردد، به قول معروف (تراب کجا؟ و رب الارباب کجا؟).
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @tafsireayeha
خلاصه ۵۲
از کتاب #تفسیر_المیزان
🔹و این سخن فرشتگان پرسش از امرى بوده که نسبت به آن جاهل بوده اند، خواسته اند اشکالى را که در مسئله خلافت یک موجود زمینى به ذهنشان رسیده حل کنند، نه اینکه در کار خدایتعالى اعتراض و چون و چرا کرده باشند.
🔸به دلیل این اعترافى که خدایتعالى از ایشان حکایت کرده ، که دنبال سئوال خود گفته اند: انک انت العلیم الحکیم (تنها داناى على الاطلاق و حکیم على الاطلاق توئى )،
چون این جمله با حرف (ان ) که تعلیل را آماده مى کند آغاز شده ، مى فهماند که فرشتگان مفاد جمله را مسلم مى دانسته اند، (دقت بفرمائید).
🔹پس خلاصه کلام آنان به این معنا برگشت مى کند که : خلیفه قرار دادن تنها به این منظور است که آن خلیفه و جانشین با تسبیح و حمد و تقدیس زبانى ، و وجودیش ، نمایانگر خدا باشد، و زندگى زمینى اجازه چنین نمایشى به او نمیدهد، بلکه بر عکس او را بسوى فساد و شر مى کشاند.
🔸از سوى دیگر، وقتى غرض از خلیفه نشاندن در زمین ، تسبیح و تقدیس به آن معنا که گفتیم حکایت کننده و نمایشگر صفات خدائى تو باشد، از تسبیح و حمد و تقدیس خود ما حاصل است ، پس خلیفه هاى تو مائیم ، و یا پس ما را خلیفه خودت کن ، خلیفه شدن این موجود زمینى چه فایده اى براى تو دارد؟.
🔹خدایتعالى در رد این سخن ملائکه فرمود: (انى اعلم ما لا تعلمون ، و علم آدم الاسماء کلها)،.
عمومیت خلافت انسان و اینکه منظور از خلافت در آیه جانشینى خدا در زمین است
زمینه و سیاق کلام به دو نکته اشاره دارد، اول اینکه منظور از خلافت نامبرده جانشینى خدا در زمین بوده ، نه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلى زمین شوند، که در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها کند، همچنانکه بعضى از مفسرین این احتمال را داده اند.
🔸براى اینکه جوابی که خداى سبحان به ملائکه داده ، این است که اسماء را به آدم تعلیم داده ، و سپس فرموده : حال ، ملائکه را از این اسماء خبر بده ، و این پاسخ با احتمال نامبرده هیچ تناسبى ندارد.
🔸و بنابراین ، پس دیگر خلافت نامبرده اختصاصى به شخص آدم ندارد، بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکند، آنوقت معناى تعلیم اسماء، این میشود: که خدایتعالى این علم را در انسان ها به ودیعه سپرده ، به طوریکه آثار آن ودیعه ، بتدریج و بطور دائم ، از این نوع موجود سر بزند، هر وقت به طریق آن بیفتد و هدایت شود، بتواند آن ودیعه را از قوه به فعل در آورد.
🔹دلیل و مؤ ید این عمومیت خلافت ، آیه : (اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح )، (که شما را بعد از قوم نوح خلیفه ها کرد)، و آیه : (ثم جعلناکم خلائف فى الارض )، (و سپس شما را خلیفه ها در زمین کردیم )، و آیه : (و یجعلکم خلفاء الارض )، (و شما را خلیفه ها در زمین کند) میباشد.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @tafsireayeha
خلاصه ۵۳
از کتاب #تفسیر_المیزان
نداشتن ملائکه شایستگى خلافت را
🔹نکته دوم این است که خداى سبحان در پاسخ و رد پیشنهاد ملائکه ، مسئله فساد در زمین و خونریزى در آن را، از خلیفه زمینى نفى نکرد، و نفرمود: که نه ، خلیفه ای که من در زمین می گذارم خونریزى نخواهند کرد، و فساد نخواهند انگیخت ، و نیز دعوى ملائکه را (مبنى بر اینکه ما تسبیح و تقدیس تو مى کنیم ) انکار نکرد، بلکه آنان را بر دعوى خود تقریر و تصدیق کرد.
🔸در عوض مطلب دیگرى عنوان نمود، و آن این بود که در این میان مصلحتى هست ، که ملائکه قادر بر ایفاء آن نیستند، و نمیتوانند آن را تحمل کنند، ولى این خلیفه زمینى قادر بر تحمل و ایفاى آن هست ، آرى انسان از خداى سبحان کمالاتى را نمایش میدهد، و اسرارى را تحمل مى کند، که در وسع و طاقت ملائکه نیست .
🔹این مصلحت بسیار ارزنده و بزرگ است ، به طوری که مفسده فساد و سفک دماء را جبران مى کند، ابتداء در پاسخ ملائکه فرمود: (من میدانم آنچه را که شما نمیدانید)، و در نوبت دوم ، به جاى آن جواب ، این طور جواب میدهد: که (آیا به شما نگفتم من غیب آسمانها و زمین را بهتر میدانم ؟) و مراد از غیب ، همان اسماء است ، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائکه اصلا اطلاعى نداشتند از اینکه در این میان اسمائى هست ، که آنان علم بدان ندارند، ملائکه این را نمیدانستند، نه اینکه از وجود اسماء اطلاع داشته ، و از علم آدم به آنها بى اطلاع بوده اند، و گرنه جا نداشت خدایتعالى از ایشان از اسماء بپرسد، و این خود روشن است ، که سئوال نامبرده به خاطر این بوده که ملائکه از وجود اسماء بى خبر بوده اند.
🔸و گرنه حق مقام ، این بود که باین مقدار اکتفاء کند، که بآدم بفرماید: (ملائکه را از اسماء آنان خبر بده )، تا متوجه شوند که آدم علم بآنها را دارد، نه اینکه از ملائکه بپرسد که اسماء چیست ؟
🔹پس این سیاق به ما مى فهماند: که ملائکه ادعاى شایستگى براى مقام خلافت کرده ، و اذعان کردند به اینکه آدم این شایستگى را ندارد، و چون لازمه این مقام آن است که خلیفه اسماء را بداند، خدایتعالى از ملائکه از اسماء پرسید، و آنها اظهار بى اطلاعى کردند، و چون از آدم پرسید، و جواب داد به این وسیله لیاقت آدم براى حیازت این مقام ، و عدم لیاقت فرشتگان ثابت گردید.
🔸نکته دیگر که در اینجا هست اینست که ، خداى سبحان دنباله سئوال خود، این جمله را اضافه فرمود:) (ان کنتم صادقین )، (اگر راستگو هستید)، و این جمله اشعار دارد بر اینکه ادعاى ملائکه ادعاى صحیحى نبوده ، چون چیزی را ادعا کرده اند که لازمه اش داشتن علم است.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @tafsireayeha
خلاصه ۵۴
از کتاب #تفسیر_المیزان
جلد ۱ صفحه ۱۸۰
✨و علم آدم الاسماء کلها، ثم عرضهم ... این جمله اشعار دارد بر اینکه اسماء نامبرده ، و یا مسماهاى آنها موجوداتى زنده و داراى عقل بوده اند، که در پس پرده غیب قرار داشته اند، و به همین جهت علم به آنها غیر آن نحوه علمى است که ما به اسماء موجودات داریم ، چون اگر از سنخ علم ما بود، باید بعد از آنکه آدم به ملائکه خبر از آن اسماء داد، ملائکه هم مثل آدم داناى به آن اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوى باشند، براى اینکه هر چند در این صورت آدم به آنان تعلیم داده ، ولى خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائکه باشد، و اصولا نباید احترام بیشترى داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامى بدارد، و اى بسا ملائکه از آدم برترى و شرافت بیشترى میداشتند.
🔹و نیز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نباید ملائکه به صرف اینکه آدم علم به اسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائکه این چه استدلالى است ؟ که خدا به یک انسان مثلا علم لغت بیاموزد، و آنگاه وى را به رخ ملائکه مکرم خود بکشد، و به وجود او مباهات کند، و او را بر ملائکه برترى دهد، با اینکه ملائکه آنقدر در بندگى او پیش رفته اند که ،
(لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون )، (از سخن خدا پیشى نمى گیرند، و بامر او عمل مى کنند)،
🔸آنگاه به این بندگان پاک خود بفرماید: که این انسان جانشین من و قابل کرامت من هست ، و شما نیستید؟ آنگاه اضافه کند که اگر قبول ندارید، و اگر راست میگوئید که شایسته مقام خلافتید، و یا اگر در خواست این مقام را مى کنید، مرا از لغت ها و واژه هائی که بعدها انسانها براى خود وضع مى کنند، تا به وسیله آن یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید.
🔹علاوه بر اینکه اصلا شرافت علم لغت مگر جز براى این است که از راه لغت ، هر شنونده اى به مقصد درونى و قلبى گوینده پى ببرد؟ و ملائکه بدون احتیاج به لغت و تکلم ، و بدون هیچ واسطه اى اسرار قلبى هر کسى را میدانند، پس ملائکه یک کمالى مافوق کمال تکلم دارند.
🔸و سخن کوتاه آنکه معلوم میشود آنچه آدم از خدا گرفت ، و آن علمى که خدا به وى آموخت ، غیر آن علمى بود که ملائکه از آدم آموختند، علمى که براى آدم دست داد، حقیقت علم به اسماء بود، که فرا گرفتن آن براى آدم ممکن بود، و براى ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدائى شد، به خاطر همین علم به اسماء بوده ، نه به خاطر خبر دادن از آن ، و گرنه بعد از خبر دادنش ، ملائکه هم مانند او با خبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمى نداریم ، (سبحانک لا علم لنا، الا ما علمتنا)، (منزهى تو، ما جز آنچه تو تعلیممان داده اى چیزى نمى دانیم ).
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @tafsireayeha
خلاصه ۵۵
از کتاب #تفسیر_المیزان
جلد ۱ صفحه ۱۸۱
🔸از آنچه گذشت روشن شد، که علم به اسماء آن مسمیات ، باید طورى بوده باشد که از حقایق و اعیان وجودهاى آنها کشف کند، نه صرف نامها، که اهل هر زبانى براى هر چیزى مى گذارند، پس معلوم شد که آن مسمیات و نامیده ها که براى آدم معلوم شد، حقایقى و موجوداتى خارجى بوده اند، نه چون مفاهیم که ظرف وجودشان تنها ذهن است ، و نیز موجوداتى بوده اند که در پس پرده غیب ، یعنى غیب آسمانها و زمین نهان بوده اند، و عالم شدن به آن موجودات غیبى ، یعنى آنطوری که هستند، از یک سو تنها براى موجود زمینى ممکن بوده ، نه فرشتگان آسمانى و از سوى دیگر آن علم در خلافت الهیه دخالت داشته است .
نکات قابل توجه در کلمه اسماء در آیه شریفه (و علم آدم الاسماء کلها)
🔹کلمه (اسماء) در جمله (و علم آدم الاسماء کلها) الخ ، از نظر ادبیات ، جمعى است که الف و لام بر سرش در آمده ، و چنین جمعى به تصریح اهل ادب افاده عموم مى کند، علاوه بر اینکه خود آیه شریفه با کلمه (کلها، همه اش ) این عمومیت را تاءکید کرده .
🔸در نتیجه مراد به آن ، تمامى اسمائى خواهد بود که ممکن است نام یک مسما واقع بشود، چون در کلام ، نه قیدى آمده ، و نه عهدى ، تا بگوئیم مراد، آن اسماء معهود است .
🔹از سوى دیگر کلمه : (عرضهم ، ایشان را بر ملائکه عرضه کرد)، دلالت مى کند بر اینکه هر یک از آن اسماء یعنى مسماى به آن اسماء، موجودى داراى حیاة و علم بوده اند، و در عین اینکه علم و حیاة داشته اند، در پس حجاب غیب ، یعنى غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند.
🔸گو اینکه اضافه غیب به آسمانها و زمین ، ممکن است در بعضى موارد اضافه تبعیضى باشد، و لکن از آنجا که مقام آیه شریفه مقام اظهار تمام قدرت خداى تعالى ، و تمامیت احاطه او، و عجز ملائکه ، و نقص ایشان است ، لذا لازم است بگوئیم اضافه نامبرده (مانند اضافه در جمله خانه زید) اضافه ملکى باشد.
🔹در نتیجه مى رساند: که اسماء نامبرده امورى بوده اند که از همه آسمانها و زمین غایب بوده ، و به کلى از محیط کون و وجود بیرون بوده اند.
🔸وقتى این جهات نامبرده را در نظر بگیریم ، یعنى عمومیت اسماء را، و اینکه مسماهاى به آن اسماء داراى زندگى و علم بوده اند، و اینکه در غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند، آنوقت با کمال وضوح و روشنى همان مطلبى از آیات مورد بحث استفاده مى شود، که آیه :
(و ان من شى ء الاعندنا خزائنه ، و ما ننزله الا بقدر معلوم )،
(هیچ چیز نیست مگر آن که نزد ما خزینه هاى آن هست ، و ما از آن خزینه ها نازل نمى کنیم ، مگر به اندازه معلوم )، در صدد بیان آنست .
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @tafsireayeha
خلاصه ۵۶
از کتاب #تفسیر_المیزان
جلد ۱ صفحه ۱۸۲
🔹چون خداى سبحان در این آیه خبر میدهد به اینکه آنچه از موجودات که کلمه (شى ء چیز) بر آن اطلاق بشود، و در وهم و تصور در آید، نزد خدا از آن چیز خزینه هائى انباشته است ، که نزد او باقى هستند، و تمام شدنى برایشان نیست ، و به هیچ مقیاسى هم قابل سنجش ، و به هیچ حدى قابل تحدید نیستند، و سنجش و تحدید را در مقام و مرتبه انزال و خلقت مى پذیرند، و کثرتى هم که در این خزینه ها هست ، از جنس کثرت عددى نیست ، چون کثرت عددى ملازم با تقدیر و تحدید است ، بلکه کثرت آنها از جهت مرتبه و درجه است ، و به زودى انشاءاللّه در سوره حجر در تفسیر آیه نامبرده کلامى دیگر خواهد آمد.
🔸پس حاصل کلام این شد: که این موجودات زنده و عاقلى که خدا بر ملائکه عرضه کرد، موجوداتى عالى و محفوظ نزد خدا بودند، که در پس حجاب هاى غیب محجوب بودند، و خداوند با خیر و برکت آنها هر اسمى را که نازل کرد، در عالم نازل کرد، و هر چه که در آسمانها و زمین هست از نور و بهاى آنها مشتق شده است ، و آن موجودات با اینکه بسیار و متعددند، در عین حال تعدد عددى ندارند، و اینطور نیستند که اشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلکه کثرت و تعدد آنها از باب مرتبه و درجه است ، و نزول اسم از ناحیه آنها نیز به این نحو نزول است .
ابلیس قبل از بوجود آمدن صحنه خلقت آدم کافر بوده
🔹و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون
آن چه ملائکه اظهار بدارند، و آنچه پنهان کنند، دو قسم از غیب نسبى است ، یعنى بعضى از غیب هاى آسمانها و زمین است ، و به همین جهت در مقابل آن جمله : (اعلم غیب السماوات و الارض )
قرار گرفت ، تا شامل هر دو قسم غیب یعنى غیب داخل در عالم ارضى و سماوى ، و غیب خارج از آن بشود.
🔸تقید جمله : (کنتم تکتمون ) به قید (کنتم )، به این معنا اشعار دارد: که در این میان در خصوص آدم و خلافت او، اسرارى مکتوم و پنهان بوده ، و ممکن است این معنا را از آیه بعدى هم ، که مى فرماید: (فسجدوا الا ابلیس ، ابى و استکبر و کان من الکافرین )، استفاده کرد.
🔹چون از این جمله بر مى آید که ابلیس قبل از بوجود آمدن صحنه خلقت آدم ، و سجده ملائکه ، کافر بوده (چون فرموده (کان من الکافرین )، از کافرین بود) و سجده نکردنش ، و مخالفت ظاهریش ، ناشى از مخالفتى بوده که در باطن ، مکتوم داشته .
🔸و از همین جا روشن میشود که سجده ملائکه ، و امتناع ابلیس از آن ، یک واقعه اى بوده که در فاصله فرمایش خدا: (انى اعلم ما لا تعلمون )،
و بین فرمایش دیگرش :
(اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون ) الخ ، واقع شده و نیز از آن استفاده میشود که به خاطر چه سرى جمله : (انى اعلم مالا تعلمون ) الخ ، را بار دوم مبدل کرد به جمله : (انى اعلم غیب السماوات و الارض ).
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @tafsireayeha
خلاصه ۵۷
از کتاب #تفسیر_المیزان
بیان یک نمونه از اخبار طینت به نقل از علامه مجلسى در بحارالانوار
🔹حدیثى را که مرحوم مجلسى در بحار آورده در اینجا نقل مى کنیم ، وى از جابر بن عبداللّه روایت مى کند که گفت به رسول خدا (ص) عرضه داشتم : اولین چیزی که خدا خلق کرد، چه بود؟ فرمود: اى جابر نور پیغمبرت بود، که خدا اول آن را آفرید، و سپس از او هر چیز دیگرى را خلق کرد، آنگاه آن را در پیش روى خود در مقام قربش نگه داشت ، و خدا میداند چه مدت نگه داشت ، آنگاه آن نور را چند قسم کرد، عرش را از یک قسم آن ، و کرسى را از یک قسمش ، و حاملان عرش و سکنه کرسى را از یک قسمش بیافرید، و قسم چهارم را در مقام حب آن مقدار که خود میداند نگه داشت ، و سپس همان را چند قسم کرد، قلم را از قسمى ، و لوح را از قسمى ، و بهشت را از قسمى دیگرش بیافرید، و قسم چهارم را آنقدر که خود میداند در مقام خوف نگه داشت ، باز همان را اجزائى کرد، و ملائکه را از جزئى ، و آفتاب را از جزئى ، و ماه را از جزئى بیافرید، و قسم چهارم را آنقدر که خود میداند در مقام رجاء نگه داشت ، و سپس همان را اجزائى کرد، عقل را از جزئى ، و علم و حلم را از جزئى ، و عصمت و توفیق را از جزئى بیافرید، و باز قسم چهارمش را آنقدر که خود میداند در مقام حیاء نگه داشت .
🔸و سپس با دید هیبت به آن قسم از نور من که باقى مانده بود نظر افکند، و آن نور شروع کرد به نور باریدن ، و در نتیجه صد و بیست و چهار هزار قطره نور از او جدا شد، که خدا از هر قطره اى روح پیغمبرى و رسولى را بیافرید، و سپس آن ارواح شروع کردند به دم زدن ، و خدا از دم آنها ارواح اولیاء، و شهداء و صالحین ، را بیافرید.
🔹 مؤ لف : اخبار در این معانى بسیار زیاد است ، و خواننده گرامى اگر با نظر دقت و تاءمل در آنها بنگرد، خواهد دید که همه شواهدى هستند بر بیان گذشته ما، و انشاءاللّه بزودى بحثى در پیرامون بعضى از آنها خواهد آمد، تنها چیزیکه عجالتا در اینجا لازم است سفارش کنم ، این است که زنهار وقتى بهذاین اخبار بر میخورى ، باید در نظر داشته باشى که به آثارى از معادن علم و منابع حکمت بر خورده اى ، فورى مگو که اینها از جعلیات صوفى مآبان ، اوهام خرافه پرستان است ، براى اینکه براى عالم خلقت اسرارى است.
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @tafsireayeha
خلاصه ۵۸
از کتاب #تفسیر_المیزان
آیه 34 بقره
✨وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئکَةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِیس أَبى وَ استَکْبرَ وَ کانَ مِنَ الْکَفِرِینَ(34)
ترجمه آیه
🔹و چون به ملائکه گفتیم براى آدم سجده کنید پس همه سجده کردند به جز ابلیس که از این کار امتناع کرد و کبر ورزید و او از کافران بود.
بیان آیات
🔸خواننده عزیز تا اینجا متوجه شد که جمله : (و ما کنتم تکتمون ) الخ ، دلالت میکرد بر اینکه : در میان ملائکه (ولو یک نفر از ایشان به نام ابلیس ) امرى مکتوم بوده ، که از اظهار آن خوددارى مى کرده اند، و بزودى آن امر (که همان کفر ابلیس باشد) آشکار میشود، و این معنا با جمله : ابى و استکبر و کان من الکافرین بى مناسبت نیست ، چون در این جمله نفرمود: ابلیس از سجده امتناع ورزید، و تکبر کرد، و کافر شد، بلکه فرموده : و از کافران بود، معلوم میشود این یکى از همان امورى بوده که مکتوم بوده ، و خداوند با این صحنه آن را برملا کرده .
🔹و نیز متوجه شد، که داستان سجده تقریبا و یا تحقیقا میان دو جمله : (انى اعلم ما لا تعلمون ) الخ ، و جمله : (و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون ) الخ واقع شده ، و یا مثل آنست که واقع شده باشد ، در نتیجه آیه : و اذ قال ربک للملائکه اسجدوا لآدم ... نظیر جمله اى میماند که از میان چند جمله استخراج شده باشد تا راهى براى انتقال به داستان بهشت پیدا شود، چون اگر بخاطر داشته باشید گفتیم : این آیات منظور اصلیش بیان خلافت انسان ، و موقعیت او، و چگونگى نازل شدنش به دنیا و مال کار او از سعادت و شقاوت است ، پس در چنین مقامى اعتناى زیادى به نقل داستان سجده ندارد، مگر به اشاره اجمالى آن ، تا به این ترتیب وسیله اى شود براى ذکر داستان بهشت ، و هبوط آدم ، (دقت فرمائید).
ادامه دارد ...
مشاهده سایر خلاصه ها 👈
✨ @tafsireayeha