eitaa logo
استاد طاهریان
142 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
36 فایل
برکرانه توحید استاد طاهریان تألیفات چهارصد نکته فص حکمه خاتمیه فی کلمه مهدویه عالم ذکر #مشهد_مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• —— گرچه نقطه به با یافت رتبه ی امکان ولی عارفان به نقطه شناسند بارا یا قائد غر المحجلین یا هزبر سالب یا اسدالله الغالب یا مطلوب کل طالب یا غالب کل غالب یا علی بن ابی طالب یا علی عالی مدد یا علی یا ایلیا یا بولحسن یا بوتراب حل مشکل سرور دین شافع یوم الحساب مدد از علی عالی اعلی لا فتی الا علی ،‌«ع» یا شاه مردان
🔺گفتیم هرچه مشهود ماست موجود است بلکه خود وجود است و انسان دانا اشرف از اقسام دیگر است؛ 🔺اکنون گوییم این تمیز دهنده بین اقسام و نتیجه گیرنده کیست؟ این ممیّز و حاکم هر یک از ماست، این گوهر چگونه موجودی است؟ 🔹اگر در بیرون ماست، چگونه با ما مرتبط است؟ و ما کیستیم که او در بیرون ماست؟ 🔹اگر در درون ماست، در کجای ماست؟ از اعضای پیدا یا پنهان ماست؟ 🔹آیا انسان مرده هم ممیّز است؟ که نیست. آیا آن چیز معدوم شده یا هنوز موجود است؟ اگر معدوم شده خودش نابود شده یا دیگری او را نابود کرده است؟ چگونه بود نابود شود؟ اگر باز موجود است به کجا رفته است؟ من کیستم که دارای آن چیزم؟ من غیر آن چیزم یا عین آن چیزم؟ 🔺پس هریک از ما دارای چیزی است که بدان چیز تمیز می دهد و مقایسه می کند و نتیجه می گیرد، به هر اسمی می خوانی مختاری، خواه قوه ممیزه یا قوه عاقله یا نفس ناطقه یا روح یا عقل یا خرد یا جان یا روان یا نیرو یا من یا انا یا..‌‌. 🔺مهم این است که کتاب وجود خود را ورق بزنیم و کلمه کلمه آن را درک کنیم که این انسان کیست و کجایی است و به کجا می رود؟ آیا عاطل و باطل و ترکیب و مزاجی اتفاقی است و مردن از هم گسیختگی آن هاست و با ویرانی بدن دیگر انسانی نیست؟
🔺اکنون ببینیم آنچه مشهود ماست واقعیتی دارد یا نه؟ آیا همه جهان هستی چون سراب یا نقش دومین چشم لوچ است؟ آیا سرای هستی پنداری و خیالی از ماست؟ 🔺در اواخر قرن پنجم پیش از میلاد گروهی در یونان به نام سوفسطاییان( سوفیست ها) که برای غلبه بر مدعی در مباحثه به جدل و سفسطه می پرداختند، منکر حسیّات و بدیهیات و نظریات و مبطل حقایق بودند. 🔺دلایل سوفسطاییان: ۱-اختلاف ادراک حواس در محسوسات؛ گویند برای ادراک راهی جز حواس نیست و آن هم خطا می کند. انسان در سلامت مزاج حلوا را شیرین می یابد و در وقت تب صفراوی تلخ. در بدیهیات و نظریات نیز عقلا اختلاف کرده اند و هرکس به حقیقت قول خود جازم است. ۲-انسان آنچه در خواب می بیند شک در حق بودن آن ندارد با اینکه حق نیست، مثلا خواب می بیند در شهرهای دور بوده در حالی که نبوده است. 🔺 بزرگان سوفسطائی: 🔹افرودیقوس از حکمای بدبین بود که بهره انسان از دنیا را رنج و مصائب و چاره آن را بردباری و فضیلت می دانست. 🔹گرگیاس معتقد بود وجود موجود نیست، فرضا موجود باشد، قابل شناختن نیست. اگر قابل شناختن باشد معرفتش از فردی به فرد دیگر قابل افاضه نیست. 🔹پروتاغورس که معتقد بود انسان میزان همه چیز است؛ یعنی در واقع حقیقتی نیست، چرا که انسان برای ادراک امور جز حواس خود وسیله ای ندارد و تعقل نیز مبنی بر مدرکات حسی است و ادراکات حواس در اشخاص مختلف متفاوت است، پس چاره ای نیست که هرکس هر چه را حس می کند معتبر بداند و اموری که به حس می آیند ناپایدار و متحول هستند. 🔺سوفسطاییان یکی از فرقه های شکاکان هستند. شکاکان که موسس آن پیرهون است، حکمایی هستند که می گویند برای کسب علم هیچ گونه میزان و مآخذ درستی نیست، حس خطا می کند و عقل از اصلاح خطای آن عاجز است و یک فرد در شرایط مختلف جسمی و روحی ادراک مختلف خواهد داشت. پس سرای هستی بی حقیقت و واقعیت نیست. سوم
🔺گفتیم که جز هستی نداریم و از کشور هستی بیرون نمی رویم و عدم اگر توهم و ادراک شود به طفیل هستی است‌. همه آثار از هستی است و سوفسطاییان و حالی ها ناروا گفتند. بلکه هستی حقيقت است و حقيقت گرداننده نظام بلکه به عین نظام است. 🔺اختراعات حیرت آور و اکتشافات گوناگون مانند هواپیما و آپولو و کارخانه برق و مخابرات و صنعت چاپ و رصدخانه ها و صنایع دیگر از فکر بشر به ظهور رسیده است و حق است؟ یا از نیستی و باطل؟ 🔺درطبایع دقت کنیم که ما تدریجا از نطفگی تا کنون با جهان طبیعت انس داشتیم و دریا و صحرا و آسمان و زمین و حیوانات و گیاهان و غیره بسیار دیده ایم و از دیدن آنها تعجب نمی کنیم. ما از خودمان که موجودی عجیب تریم غافلیم و کتاب وجودمان را نخوانده ایم که کیستیم. 🔺اگر به فرض با این اندام و اعضا و سلامت حواس و مشاعر دفعةً و به وجود می آمدیم و چشم به جهان هستی می گشودیم و حرکت و نظم و آمد و شد این پیکر زیبای هستی را می دیدیم، چه حالی برای ما بود و چه بهت و حیرت و دَهشَتی داشتیم؟ 🔺اینک از عادت به در آییم و با همان دیده ایجاد دفعی جهان را بنگریم که در این نگریستن چیزهایی عاید ما خواهند شد و حالاتی برای ما خواهد بود‌.
🔺عدم هیچ است و از هیچ چیزی نیاید، پس هر اثری که هست از وجود است و چون عدم هیچ و ناچیز است واقعیت و حقيقت چیزی نخواهد بود‌ و واقعیت و حقيقت همه چیزها هستی و وجود است که منشا آثار است. 🔺آیا می شود در موطن تحقق و ثبوت یعنی سرای هستی و خارج واسطه ای بین وجود و عدم باشد؟ پاسخ: آنچه در سرای هستی است، هستی است، زیرا نیستی در خارج نه بودی دارد نه نمودی تا کسی بگوید این نیستی است و بدان اشاره کند. هرچه طرف اشاره قرار گیرد، موجود است؛ چگونه می توان گفت این چیز نه موجود است و نه معدوم! و این از بدیهیات است و فطرت سلیم بر آن گواه است که اگر از هستی بگذریم نیستی است. 🔺بعصی از متکلمین عامه در میان مسلمانان قائل به واسطه بین وجود و عدم بودند و آن را حال نامیدند. حال را نه موجود و نه معدوم، بلکه ثابت می دانستند. آنها بین ثبوت و وجود و بین نفی و عدم تفاوت گذاشتند. در حالیکه ثبوت مرادف وجود است و نفی مرادف عدم است و اینها منکر اولیات شدند، پنداشتند اگر از هستی بگذریم به حال می رسیم که نه هستی است و نه نیستی. در واقع فطرت را پشت پا زدند و در برابر هستی دکان باز کردند. پس واسطه ای میان وجود و عدم نیست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد طاهریان
🔺عدم هیچ است و از هیچ چیزی نیاید، پس هر اثری که هست از وجود است و چون عدم هیچ و ناچیز است واقعیت و ح
🔺عدم هیچ است و از هیچ چیزی نیاید، پس هر اثری که هست از وجود است و چون عدم هیچ و ناچیز است واقعیت و حقيقت چیزی نخواهد بود‌ و واقعیت و حقيقت همه چیزها هستی و وجود است که منشا آثار است. 🔺آیا می شود در موطن تحقق و ثبوت یعنی سرای هستی و خارج واسطه ای بین وجود و عدم باشد؟ پاسخ: آنچه در سرای هستی است، هستی است، زیرا نیستی در خارج نه بودی دارد نه نمودی تا کسی بگوید این نیستی است و بدان اشاره کند. هرچه طرف اشاره قرار گیرد، موجود است؛ چگونه می توان گفت این چیز نه موجود است و نه معدوم! و این از بدیهیات است و فطرت سلیم بر آن گواه است که اگر از هستی بگذریم نیستی است. 🔺بعصی از متکلمین عامه در میان مسلمانان قائل به واسطه بین وجود و عدم بودند و آن را حال نامیدند. حال را نه موجود و نه معدوم، بلکه ثابت می دانستند. آنها بین ثبوت و وجود و بین نفی و عدم تفاوت گذاشتند. در حالیکه ثبوت مرادف وجود است و نفی مرادف عدم است و اینها منکر اولیات شدند، پنداشتند اگر از هستی بگذریم به حال می رسیم که نه هستی است و نه نیستی. در واقع فطرت را پشت پا زدند و در برابر هستی دکان باز کردند. پس واسطه ای میان وجود و عدم نیست.