شب هجدهم.mp3
31.72M
🎧 استاد میرباقری | سخنرانی شب هجدهم ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰، در حسینه آیتالله حقشناس(ره)
فرازی از وصیت نامه شهید محمد هادی ذوالفقاری:
بچه های ایران و عراق! من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام دادم . یکی از دلایلی که به #نجف آمدم همین بود که پیشرفت کنم.
نجف شهری است که مثل #تصفیه_کن است که گناه ها را به سرعت از آدم می گیرد و جای گناهان ثواب می دهد. این مولای ما خیلی مهربان است.
مرا در #وادی_السلام دفن کنید. دوست دارم نزدیک امام باشم.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#وصیت_نامه_شهید_ذوالفقاری
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#شهدا_و_امام_علی (ع)
💟 استاد صفایی رحمة الله علیه روزی در اثر سیره رسیدگی اش به افراد و اهتمامش به حل مشکلات دیگران، دچار قرض شدیدی شد.
💟 به منزلشان که رفتیم، قدری در فکر بود. سپس برخاست و رفت. بعضی از دوستان گفتند: استاد گفته اند: اگر خیلی مستأصل شدم، خانه را می فروشم.
💟 در همین موقع یکی از دوستان که معمولاً خودش کمک می گرفت، وارد شد. وقتی پرس و جو کرد و مشکل حاج شیخ را شنید، گفت: من پولی دارم و حالا به آن نیاز ندارم.
💟 استاد بعد از ساعتی برگشت و خبر گشایش داده شد. یکی از بچهها پرسید: کجا رفتید⁉️
💟 پاسخ داد: حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. پرسیدند: برای گشایش در قرضتان⁉️
💟 حاج شیخ جواب داد: نه! برای این مسأله در مسیر، سر قبر مادرم رفتم.
💟 من این مسائل کوچک را از اهل بیت علیهم السلام نمی خواهم،از آنها باید خودشان را خواست.
📚 مشهور آسمان، ص 85
#مرحوم_قاضی که از تجملات دنیا وارسته بود در نجف اشرف به قبرستان وادی السلام میرفت و ساعتهای طولانی به تفکر و مکاشفه میپرداخت تا هر چه بهتر بتواند دل از دنیا کنده و به مشاهده دوست نائل شود.
مرحوم آیت الله محمد تقی آملی از شاگردان آن بزرگوار ـ میفرماید: من مدتها میدیدم که مرحوم قاضی دو سه ساعت در وادی السلام مینشینند، با خود میگفتم: «انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحهای روح مردگان را شاد کند، کارهای لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت!» این اشکال در دل من بود اما به احدی ابراز نکردم، حتی به صمیمیترین رفیق خود از شاگردان استاد.
مدتها گذشت و من هر روز برای استفاده از محضر استاد به خدمتش میرفتم، تا آن که از نجف اشرف بر مراجعت به ایران عازم شدم ولیکن در مصلحت بودن این سفر، تردید داشتم.
این نیت هم در ذهن من بود و کسی از آن مطلع نبود. شبی بود میخواستم بخوابم؛ در آن اتاقی که بودم، در تاقچه پائین پای من کتاب بود؛ کتابهای علمی و دینی. در وقت خواب، طبعا پای من به سوی کتابها کشیده میشد، با خود گفتم: برخیزم و جای خواب را تغییر دهم یا لزومی ندارد، چون کتابها درست مقابل پای من نیست و بالاتر قرار گرفته، و این، هتک حرمت کتاب نیست. بالاخره بنا بر آن گذاشتم که هتک حرمت نیست و خوابیدم.
صبح که به محضر استاد، مرحوم قاضی رفتم و سلام کردم: فرمود: «علیکم السلام! صلاح نیست شما به ایران بروید. و پا دراز کردن به سوی کتاب ها هم هتک احترام است.» بی اختیار حول زده گفتم: «آقا! شما از کجا فهمیدهاید؟» فرمود: «از وادیالسلام فهمیدهام.»
آیت الله بهاءالدینی نقل کردهاند :
مرحوم علامه امینی موقعی به کتابی جهت نوشتن الغدیر نیاز پیدا کرده و به محضر امیرمؤمنان (علیهالسلام) متوسل میشوند، ولی مدتی میگذرد خبری نمیشود.
در آن حین روزی در حرم بودهاند. یک عرب بیابانی میآید، رو به ضریح کرده و با جسارت میگوید: یا علی! اگر مردی کار مرا انجام بده؛ و هفته بعد موقعی که علامه در حرم بوده، در همان نقطه برمیگردد و میگوید: یا علی! مردی، کارم انجام شد. علامه ناراحت میشوند که چهطور حاجت ایشان روا نمیشود.
شب در عالم رؤیا حضرت را زیارت کرده، به ایشان میگویند: آخر آنها بدوی هستند و طبق طفولیتشان با ایشان برخورد میکنیم، نباید آنها را معطل کرد؛ اما شما که با ما آشنایی دارید، معطل هم بشوید از ارادت شما کاسته نمیشود. صبح فردا، پیر زنی کتابی را در دستمالی بسته محضر علامه میآورد، علامه مشاهده میکند که همان کتابی است که از حضرت خواسته بودند.
📚سیری در آفاق (زندگینامه آیتالله بهاءالدینی)، ص245.