⭕️✍تلنگر
آیت الله مجتهدی تهرانی(رحمه الله علیه):
این دنیا کوچهی بنبست است.
آخرش پیشانیمان میخورد به سنگ لحد!
آنوقت تازه پشیمان میشویم،
میگوییم خدایا ما را به دنیا بازگردان...!
اما خطاب میرسد "کلّا"...ســاکــت شـــو!
حواسمون هست؟
به هر کجا میخواهیم میرویم
به هر چیزی میخواهیم دست میزنیم
به هرکسی خواستیم دروغ و تهمت و ... میگیم.
و...
خیلی چیزهای دیگه آیا نمی ترسیم؟
یا اعتقاد نداریم که هر روز از دنیا دورتر میشویم و به مرگ نزدیک تر؟
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
4_5994768932026713053.mp3
7.33M
#سبک_زندگی_شاد ۱
👈 اگه یه مؤمن مضطرب و غمگین دیدی؛
مطمئن باش؛
ایمانش پلاستیکیـــه!
ایمان، از هر دری بیاد؛
غم و اضطراب از اون دَر میـره...
🔺 البته ایمان واقعی
#استاد شجاعی 🎤
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️ حواست باشه رادیو ابلیس گرفتی یا رادیو الله
👤 استاد #رائفی_پور
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
4_5805461342148100475.mp3
5.92M
🎵 قسمت 11
✍🏻 مباحث یاد مرگ - حجت الاسلام عالی - برنامه سمت خدا
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
🍃امام صادق(ع)🍃
👈 هیچ مسمانی، نیاز دیگری را برآورده نمیکند مگر اینکه خداوند به او چنین خطاب کند:
پاداش تو نزد من است و من به کمتر از بهشت برای تو راضی نمیشوم.🌸
📙کافی؛ 2:194
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#آخرین_عروس🌸 #قسمت_دوازدهم #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود طورى نگاهم مى كنى گويى كه پشيمان هستى هم
#آخرین_عروس🌸
#قسمت_سیزدهم
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
كاش مى شد بر درِ خانه محبوب بوسه اى مى زديم و می رفتیم.
آرام آرام از كنار خانه امام عبور مى كنيم و سپس از كنار مأموران مى گذريم.
از خمِ كوچه كه عبور مى كنيم نفس راحتى مى كشيم.
آنجا را نگاه كن!
آن مادر را مى گويم كه كنار كوچه ايستاده است، گويا خسته شده است ،مقدارى بار همراه خود دارد.
تو جلو مى روى مى خواهى به اين مادرِ پير كمك كنى.
سلام مى كنى و از او مى خواهى تا اجازه بدهد وسايلش را به خانه اش ببرى.
او قبول مى كند و خيلى خوشحال مى شود.
من جلو مى آيم و از تو مى خواهم مقدارى از آن وسائل را به من بدهى قبول نمى كنى و مى گويى تو برو همان قلمت را نگه دار!
معلوم مى شود كه هنوز از من دلخور هستى.
قدرى راه مى رويم.
مادر مى گويد كه خانه من اين جاست. تو وسايلش را زمين مى گذارى.
اكنون او نگاهى به تو مى كند و مى گويد: پسرم! اجر تو با مادرم، زهرا!
با شنيدن نام حضرت زهرا_س اشك در چشمانت حلقه مى زند.
مادر به تو خيره مى شود مى فهمد كه تو آشنايى! غريبه نيستى!
او اصرار می کند که به خانه اش برویم.
هر چه می گویی : من باید بروم ، قبول نمی کند.
او می خواهد تا با یک نوشیدنی ، گلویی تازه کنی .
سرانجام قبول می کنی و می خواهی وارد خانه بشوی ؛ اما به سوی من می آیی. تو می خواهی مرا نیز همراه خود ببری.
می دانستم خیلی با معرفت هستی !
روی تخت در حیاط خانه نشسته ایم . زیر درخت خرما!
#ادامه_دارد.....
🍃
🌼🍃 @takhooda ✨
#آخرین_عروس🌸
#قسمت_چهاردهم
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
روى تخت در حياط خانه نشسته ايم. زير درخت خرما!
مادر رفته است براى ما نوشيدنى بياورد. رو به من مى كنى و مى خواهى كه در مورد اين مادر سؤال كنم.
مادر براى ما نوشيدنى آورده است: "بفرماييد. قابل شما را ندارد".
بعد از مدتّى، من رو به مادر مى كنم و مى گويم:
ــ ببخشيد! آيا شما از فرزندان حضرت_زهرا_س هستيد؟
ــ آرى، من دختر امام_جواد_ع هستم.
ــ واى! شما خواهر امام_هادى_ع هستيد؟
باورم نمى شود، درست شنيدم؟
ــ بله، پسرم! درست شنيدى.
ــ نام شما چيست؟
ــ حكيمه.
ــ چرا شما از مدينه به اين شهر آمديد؟
ــ من همراه برادرم امام_هادى_ع در مدينه زندگى مى كردم ; امّا خليفه عبّاسى برادرم را مجبور كرد به اين شهر بيايد.
من هم به اينجا آمدم. مگر شما نمى دانيد او در اين شهر غريب است؟ دلخوشى او به من است.
_باید فرصت را غنیمت بشماری ، باید بنویسی !
تو باید جوانان را با این بانو بیشتر آشنا کنی.
_باشد، می نویسم. مقداری صبر داشته باش.
اکنون رو به بانو حکیمه می کنم و می گویم: آیا می شود برای جوانان خاطره زیبایی تعریف کنید تا آن را بنویسم.
ایشان به فکر فرو می رود ، دقایق می گذرد .
بانو حکیمه رو به من می کند و می گوید:فکر می کنم بهتر است خاطره آخرین عروس را برای شما بگویم.
#ادامه_دارد...
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨