🌺🍃﷽🌺🍃
#حکایت
✅شهید شیخ احمد کافی نقل می کرد که:
✍شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.می خواست کمکش کنم.
💭لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین. رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم... فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟ آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت (عج) به من دارند...
💥وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی؛
ولو به جواب دادن سوال رهگذری..
🍃
🌺🍃 @takhooda
✨﷽✨
✅مرگ ناگهانی واهمیّت صلوات
✍مرحوم قطب الدّین راوندی رضوان اللّه تعالی علیه به نقل از ابوهاشم جعفری حکایت نماید:
روزی شخصی به محضر مبارک حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام وارد شد و اظهار داشت: یاابن رسول اللّه! پدرم سکته کرده و مرده است و دارای اموال و جواهراتی بسیار می باشد، که من از محلّ آن ها بی اطّلاع هستم. و من دارای عائله ای بسیار سنگین هستم، که از تامین زندگی آن ها عاجز و ناتوان می باشم. و سپس اظهار داشت: به هر حال من یکی از دوستان و علاقه مندان به شما هستم، تقاضامندم به فریاد من برسی و مرا از این مشکل نجات دهی. امام جواد علیه السلام در پاسخ به تقاضای او فرمود: پس از آن که نماز عشای خود را خواندی، بر محمّد و اهل بیتش علیهم السلام، صلوات بفرست. پس از آن، پدرت را در عالم خواب خواهی دید؛ و آن گاه تو را نسبت به محلّ ثروت و اموالش آگاه می نماید. آن شخص به توصیه حضرت عمل کرد و چون پدر خود را در عالَم خواب دید، به او گفت: پسرم! من اموال خود را در فلان مکان و فلان محلّ پنهان کرده ام، آن ها را بردار و نزد فرزند رسول خدا، حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام برسان. هنگامی که آن شخص از خواب بیدار گشت، صبحگاهان به طرف محلّ مورد نظر حرکت کرد. و چون به آن جا رسید، پس از اندکی جستجو اموال را پیدا نمود و آن ها را برداشت و خدمت امام جواد علیه السلام آورد و جریان را برای حضرت بازگو کرد. و سپس گفت: شکر و سپاس خداوند متعال را، که شما آل محمّد علیهم السلام را این چنین گرامی داشت؛ و از شما را از بین خلایق برگزید، تا مردم را از مشکلات و گرفتاری ها نجات بخشید.
📚 الخرایج والجرایح: ج ۲، ص ۶۶۵،
🍃
🌺🍃 @takhooda
*تقدیم به روح بلند و ملکوتی سردار دلها شهید سلیمانی عزیز*
🌹◼😰🌹
گفتم کجا، گفتا دمشق - گفتم چرا، گفتا که عشق
گفتم وَ کِی، گفتا که حال - گفتم بمان، گفتا محال
گفتم مرو، گفتا که لا - برپاست آنجا کربلا
باید ولی یاری کنم - زینب علمداری کنم
گفتم چه داری با حسین - گفتا وفای عهد و دِین
گفتم حرامی بسته راه - گفتا که زینب بی پناه
گفتم که راه چاره چیست - گفتا فقط آزادگیست
گفتم مرو خوبم ز دست - گفتا که زینب بیکَس است
گفتم خطر دارد بسی - گفتا چرا دلواپسی
گفتم که جان باید دهی - گفتا که دارم آگهی
گفتم چرا پس میروی - گفتا به برهانی قوی
گفتم چه آن برهان توست - گفتا همان عهد نخست
گفتم که منظورت چه است - گفتا، ازل، عهد الست
زان دم که گفتیمش بلی - شد سهم شیعه کربلا
او آفرید از اینهمه - ما را به عشق فاطمه
در آن سحرگاه خیال - از ابر عشق و شور و حال
بارید باران از جنون - شد خاک شیعه گِل ز خون
گفتم که یعنی شیعه چیست - گفتا به زهرا واله گیست
گفتم تو را در سینه چیست – گفتا که شور عاشقیست
گفتم که این شور از کجاست - گفتا ز عشق کربلاست
گفتم چه باشد کربلا - گفتا همه عشق و ولا
گفتم چه داری آرزو - گفتا به خون گیرم وضو
گفتم کجا خوانی نماز - گفتا که با مهدی حجاز
گفتم دریغا روی تو - خونین شود گیسوی تو
گفتا خوشا گلگون شدن - چون لاله رنگ خون شدن
گفتم تویی آخر جوان - بهر دل مادر بمان
گفتا که باید رفتنم - گلگونکفن پوشد تنم
گفتم مرو، گفت الوداع - گفتم چرا، گفتا دفاع
گفتم کجا، گفتا حرم – از دختر پیغمبرم
من شیعهام اهل ولا - باید روم تا کربلا
🍃
🌺🍃 @takhooda
✨﷽✨
✅نوجوانی که می خواست حاج قاسم سلیمانی را فریب دهد!
✍بخشی از کتاب "آن بیست و سه نفر"؛ کتابی که مورد تمجید رهبر انقلاب قرار گرفت و خواندن آن را توصیه کردند. روز اعزام رسیده بود و قاسم سلیمانی که جوانی جذاب بود و فرماندهی تیپ ثارالله را به عهده داشت، دستور داده بود همه نیروها روی زمین فوتبال جمع شوند... قاسم میان نیروها قدم میزد و یک به یک آنها را برانداز می کرد. او آمده بود نیروها را غربال کند. کوچکترها از غربال او فرو می افتادند.
فرمانده تیپ نزدیک و نزدیک تر می شد و اضطراب در من بالاتر می رفت. زور بود که از صف بیرونم کند و حسرت شرکت در عملیات را بر دلم بگذارد. در آن لحظه چقدر از حاج قاسم متنفر بودم. این کیست که به جای من تصمیم می گیرد که بجنگم یا نجنگم؟ دلم میخواست حاج قاسم می فهمید من فقط کمی قدّم کوتاه است؛ وگرنه شانزده سال سنّ کمی نیست! دلم می خواست جرئت داشتم بایستم جلویش و بگویم: "آقای محترم! شما اصلا می دونید من دو ماه جبهه دارم؟.." اما جرئت نداشتم.
با خودم فکر می کردم کاش ریش داشتم. به کنار دستی ام که هم ریش داشت و هم سبیل غبطه می خوردم! لعنت بر نوجوانی! که یقه مرا در آن هیری بیری گرفته بود. هیچ مویی روی صورتم نبود... باید صورت لعنتی ام را به سمتی دیگر می چرخاندم که حاج قاسم نبیندش. اما قدّم چه؟ یک سر و گردن پایین تر بودم؛ درست مثل دندانه شکسته شانه ای میان صفی از دندانه های سالم. باید برای آن دندانه شکستی فکری می کردم... از کوله پشتی ام برای رسیدن به مطلوب، که فریب حاج قاسم بود، کمک گرفتم...
🍃
🌺🍃 @takhooda
اگر بعضی اوقات علیرغم اشتياق باطنی که داری، موفّق به انجام برخی اعمال مستحب نشدی، مثلا اگر چند شب موفّق به نماز شب نشدی، خیلی شلوغ نکن.
اگر خواست قلبیات صدمهای نخورده، حتماً مصلحتی سبب شده که خداوند تو را موفّق به انجام آن عمل نکرده است. مثلا ممکن است اين عمل مستحب را از تو گرفته تا عمل بزرگتری جایگزین آن کند. مثل طفلی که شير مادر را از او ميگيرند تا انواع و اقسام غذاهای عالی را به او بدهند. طفل هم به خاطر جهلش گريه و بیقراری ميکند و همان شير را ميطلبد. يا ممکن است اين عمل مستحب در تو جنبهی عادت پيدا کرده و تکرار عادتگونه ی آن رشدآور نبود؛ لذا برای چند وقت آن را از تو گرفته است و بعد مجددا تو را به انجام آن موفق میسازد. ولی آنچه بعدا انجام خواهی داد، بسیار سازنده تر و ارزشمندتر از عمل قبلی است.
و يا ممکن است خدای ناکرده، مداومت بر آن عمل تو را در معرض مبتلا شدن به عُجب عبادت و غرور به عمل صالح قرار داده بود و خداوند برای اينکه از ابتلای به عُجب و غرور ايمن گردی، چند وقت تو را به انجام آن موفّق نکرد.
🍃
🌺🍃 @takhooda
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
#آرامش 11
🌺🍃زهد به معنای ندار بودن نیست معنای دل بریدن است مستقل بودن است .
هیچ وقت نگو کاش من جای فلانی بودم #آرامش در این است که خودت رو با کسی مقایسه نکنی
چشم و هم چشمی ناآرامی میاره برای روح انسان
قرآن میگه در معنویت و نزدیک شدن به خدا باهم رقابت کنید در شبیه شدن به خدا رقابت کنید 🌸🍃
زهد یعنی دل هرجایی و هرزه نبود آرام
تلاش میکنه اما خودش رو با کسی مقایسه نمیکنه .
فقط در صورتی میتونی آرامش داشته باشی که بخش بی نهایت طلب رو با خود الله دوست کنی
راحتی و آسایش برای اهل بهشت فقط تو بهشت ساخته شده
نا شکر ترین بخش عضو بدن چشم ها هستن هرچی خواست رو بهش نشون ندید چون هرچی ببینه چیزهای بیشتری رو هوس میکنه .🍃🌸
جلوی هوای نفستون رو بگیرید
اون وقته که آرامش رو پیدا میکنین
بنده خدا کی روی آرامش رو میبینه ؟ اولین روزی که وارد بهشت میشه آرامش میگیره .🍃🌸
امام سجاد (ع): ای بهشت من نعمت من ای آخرت من خدا همه چیز ماست❤️🍃
زیبا ترین لحظه انسان زمانی هست که خدا گفته همه چیز رو ول کن بیا تو آغوش من . تو این هم آغوشی زیباترین قسمت وقتی سرت رو پای خدا میزاری
چقد آرامش داره بهشت همینجاست ...
🍃
🌺🍃 @takhooda
🌺🍃🌺🍃
❣می توانیم باور داشته باشیم که خداوند
همیشه حواسش به ما هست و بهترین چیزها را برای ما نگه داشته است
یا اینکه می توانیم نگران باشیم و انتطار بدترین چیزها را داشته باشیم.
مردم می گویند که می ترسم شغلم را از دست بدهم, می ترسم که ازدواج موفقی نداشته باشم, می ترسم فرزندم راه درستی نرود.
آنها متوجه نیستند که در حال انتخاب ترس به جای ایمان هستند.
ترس و ایمان هر دو از ما می خواهند که باور داشته باشیم اتفاقی قرار است بیافتد که ما از آن بی اطلاع هستیم, اما انتخاب با ماست که نگرانی را انتخاب کنیم یا اعتماد به خداوند.
ترس می گوید: این اتفاق منفی را باور کن.
ایمان می گوید: این اتفاق موقتی است.
ترس می گوید: کسب و کارت خوب پیش نمی رود, موفق نخواهی شد.
ایمان می گوید: خداوند روزی رسان است و همه نیازهایت برطرف خواهد شد.
چیزی که روی آن تمرکز کنید, ریشه خواهد گرفت.
انتخاب با شماست, ایمان یا ترس.
🍃
🌺🍃 @takhooda
#داستانکهای_پندآموز
👌#عاليه_حتما_بخونيد👇🏻
از عزرائیل پرسیدند:
تابه حال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بارگریه کردم
ویک بارترسیدم.
"خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم..
"گریه ام"زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم، او را دربیابانی گرم وبی درخت و آب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم..
"ترسم"زمانی بودکه خداوندبه من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم.. دراین هنگام خداوندفرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟..
او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن، موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود!
🍃
🌺🍃 @takhooda
بسم الله القاسم الجبارین
تصاویر وخبرها همه شده اند آینه ی تو،
دست خط تو،
دختر تو،
انتقام تو،👌
تصویر تو،🌷
میبینی سرنوشت خلوصت را حاج قاسم؟؟!
هرچه خودت را پنهان کردی وازخودت نگفتی وخودت را ندیدی،
خداوند چنان بزرگت کرده،انگار درعالم پراکنده شده ای،مثل تکه های آینه :
"اربا ارباشده،چون برگ خزان میریزی"..
چقدر به تو فکر کردن زیباست حاجی.
خوزستان خیزستان شده است،دیدی کودک ده ساله را،
فکر کنم رجزخوانی وصلابت را ازتو به ارث برده،
خب ماهمه فرزندت هستیم همانطور که خودت گفتی؛
میدانی حاجی ؟
دارم فکر میکنم چه چیز جزتو و"رقص در خون دست درآتشت"؛
می توانست اینطور تمام آزاده های جهان را دوباره اینطور برخیراند؛☝
چه چیزجزخون تو،با همه ی عظمتت،میتوانست ایران را برخیزاند؟؟؟
"هالیوود" را علیه "ترامپ"ملعون به حرف آورد،
چه میتوانست حرف "افقی"شدن همه نیروهای "امریکا"یی را اینقدر رک وصریح وبا صلابت برلب سید مقاومت"برادرت سید حسن"را میگویم؛بیاورد؟؟؟
چه می توانست غیرت مجلس عراق را اینچنین برخیزاند تا"خروج تمام امریکاییها "را ازخاک عراق تصویب کند؟؟؟؟
چقدر سخن را کوتاه کردی برای اثبات نامردی امریکا وبی فایده بودن مذاکرات!!!
غیر ازخون پربرکت تو چه می توانست همه ی ما را دورشمع پرنوری مثل تو جمع کند وعطر شهادت،🌷
وآزادی قدس ،🌷
وانتقام مقدس،🌷
ولعن امریکا،🌷
وهمه ی مقدسات را برای همه ی دنیا مهم کند.
حاج قاسم عطرت شهر را گرفته،چقدر هوا خوب شده باهوای تو،
روحت بلند است ودستت ازهمیشه بازتر،
میشود حاجتم را مستجاب کنی؟؟؟
🌷حاج قاسم جان باما واین میلیون ها عاشقت،کاری کن همیشه درهوای توباشیم؛🌷
این حال وهوای مارا دائمی وهمیشگی کن..🌷
وما را درانتقام خونت،شریک قرار بده...🌷🌷🌷
دعایمان کن حاج قاسم تا هزاران حاج قاسم بپروریم
🍃
🌺🍃 @takhooda
🌹🌹🌹
#علت_گریه_آیت_الله_بهجت_در_نماز
«تهران زندگی میکردم، کارم در زمینه کامپیوتر بود، روزی از تلویزیون یکی از نمازهایی را که آیتالله بهجت (ره) میخواندند را دیدم و لذت بردم.
تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیتالله بهجت (ره) بخوانم، همین کار را هم کردم، به قم رفتم، دیدم بله همان نماز باشکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه میشود، نمازهای پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود، برنامهام را طوری تنظیم کردم که هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم.
یک سال کارم همین شده بود، هر روز صبح میرفتم قم نماز میخواندم و برمیگشتم، در این زمان شیطان هم بیکار ننشسته بود، هر روز مرا وسوسه میکرد که چرا از کار و زندگی میزنی و به قم میروی؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان و … .
کم کم نسبت به فریادهای آیتالله بهجت (ره) هنگام سلام دادن آخر نماز حساس شده بودم، آخه چرا آقا فریاد میکشه؟ چرا داد میزنه؟ چرا با درد سلام میده؟ حساسیتم طوری شده بود که خودم قبل از سلامهای آقا سلام میدادم.
به خودم گفتم من اگر نفهمم چرا آقا موقع سلام آخر نماز فریاد میکشه دیگه نمیام قم نماز بخونم، همون تهران میخونم، این هفته هفته آخرمه …
یک روز آومدم و رفتم دم درب منزل آقا، در زدم، گفتم باید بپرسم دلیل این فریادهای بلند چیه، رفتم دیدم آقا میهمان داشتند، گوشه اتاق نشستم و در افکار خودم غوطهور شدم، تو ذهن خودم با آقا حرف میزدم، آقا اگر بهم نگی میرم هان! آقا دیگه نمیام پشتت نماز بخونم هان! تو همین افکار بودم که آیتالله بهجت انگار حرفامو شنیده باشه سر بلند کرد و به من خیره شد، به خودم لرزیدم، یعنی آقا فهمیده من چی میگفتم؟ من که تو دلم گفتم، بلند حرفی نزدم، چطور شنید؟
سرم را پایین انداختم و آرام از مجلس خارج شدم و به تهران برگشتم، در راه دائما با خودم میگفتم آقا چطور حرفهای من را شنید؟ در همین افکار بودم تا اینکه شب شد و خوابیدم، در خواب دیدم پشت آیتالله بهجت (ره) ایستادم و در صف اول نماز میخوانم، متعجب شدم، در بیداری اصلا نمیتوانستم به چند صف جلو برسم چه برسد به اینکه برم صف اول!
خوشحال بودم و پشت آقا نماز میخواندم، یک دفعه تعجب کردم، دیدم در جلوی آقا، روبروی محراب یک دربی باز است به یک باغ بزرگ و آباد، آخه این در رو کی باز کردند؟ اصلا قم چنین باغ بزرگی نداره، تعجب کردم، باغ سر سبز و پر از میوهای بود، خدای من این باغ کجا بوده؟ در همین افکار بودم که به سلام آخر نماز رسیدیم، در انتهای نماز و هنگام سلام نماز درب باغ محکم بسته شد، یک لحظه از خواب پریدم.
یعنی من خواب بودم؟ آقا جواب سئوال من رو در خواب دادند، پس راز این فریاد بلند آقا هنگام سلام نماز درد دل کندن از آن باغ آباد و بازگشت به زمین خاکی بود؟ به دلیل این درد آقا فریاد میکشید، من جواب سئوالم رو گرفته بودم و پس از آن سه سال دیگر عاشقانه هر روز صبح برای نماز به قم میرفتم و سپس به تهران بازمیگشتم تا آقا رحلت کردند.»
این مطالب خاطرات یکی از نمازگزاران حضرت آیتالله العظمی بهجت (ره) بود که توسط پسر این مرجع تقلید فقید در مراسم سالگرد حضرت آیتالله بهجت (ره) در مسجد صاحب الزمان (عج) ورامین بازگو شد.
🍃
🌺🍃 @takhooda
4_5810095654810158537.mp3
3.91M
﷽
■■■■■■
نوای: #حاج_محمود_کریمی
| چه فاطمیه ای شد امسال |
■ #ویژه_شهادت_حاج_قاسم_سلیمانی
🍃
🌺🍃 @takhooda
🌺🍃🌺🍃
❣می توانیم باور داشته باشیم که خداوند
همیشه حواسش به ما هست و بهترین چیزها را برای ما نگه داشته است
یا اینکه می توانیم نگران باشیم و انتطار بدترین چیزها را داشته باشیم.
مردم می گویند که می ترسم شغلم را از دست بدهم, می ترسم که ازدواج موفقی نداشته باشم, می ترسم فرزندم راه درستی نرود.
آنها متوجه نیستند که در حال انتخاب ترس به جای ایمان هستند.
ترس و ایمان هر دو از ما می خواهند که باور داشته باشیم اتفاقی قرار است بیافتد که ما از آن بی اطلاع هستیم, اما انتخاب با ماست که نگرانی را انتخاب کنیم یا اعتماد به خداوند.
ترس می گوید: این اتفاق منفی را باور کن.
ایمان می گوید: این اتفاق موقتی است.
ترس می گوید: کسب و کارت خوب پیش نمی رود, موفق نخواهی شد.
ایمان می گوید: خداوند روزی رسان است و همه نیازهایت برطرف خواهد شد.
چیزی که روی آن تمرکز کنید, ریشه خواهد گرفت.
انتخاب با شماست, ایمان یا ترس.
🍃
🌺🍃 @takhooda
4_5812432164263823240.mp3
6.02M
﷽
■■■■■■
نوای: #حاج_حسین_سیب_سرخی
| خدانگهدار مالک اشتر ولایت |
■ #ویژه_شهادت_حاج_قاسم_سلیمانی
🍃
🌺🍃 @takhooda
#داستانکهای_پندآموز
👌#عاليه_حتما_بخونيد👇🏻
از عزرائیل پرسیدند:
تابه حال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بارگریه کردم
ویک بارترسیدم.
"خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم..
"گریه ام"زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم، او را دربیابانی گرم وبی درخت و آب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم..
"ترسم"زمانی بودکه خداوندبه من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم.. دراین هنگام خداوندفرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟..
او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن، موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود!
🍃
🌺🍃 @takhooda
4_5814374803741607534.MP3
34.61M
🏴سخنرانی
شب اول / دهه فاطمیه ۷۵ روز
یکـــشنــبه / ۱۵ دیـــــــــماه ۹۸
سخنران: استادمهدی مافی نژاد
🍃
🌺🍃@takhooda
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
#آرامش 12
ما باید به دنبال کشف کانون آرامش در وجود خودمون باشیم .
کسی که به تو آرامش میده خداوند هست .🌸🍃
هرچقدر رابطتت رو با خانواده آسمانی(اهل بیت) و خدا بیشتر میکنی بییشتر آرامش داری .
خداوند میفرماید پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم که مردم آنرا در جای دیگه دنبالش میگردن
یکیش این هست که
آسایش رو در بهشت گذاشتم مردم در دنیا دنبالش میگردن
انسان نفس بی نهایت طلب داره در حالی که دنیا محدود هست.🍃🌸
🌺🍃انسان مؤمن نشاطش دائمی هست و در دلش ترسی نداره چون دست خدا رو همیشه همراه خودش میبینه و میدونه هر اتفاقی که بیافته در نهایت باعث رشد اون میشه و اون رو به خدا نزدیک میکنه
🍃
🌺🍃 @takhooda