🔸فرخنده عید سعید قربان، عید طاعت و بندگی خداوند، بر همه پیروان راستین پیامبر اکرم "صلی الله علیه و آله" تهنیت باد.
اعمال روز #عید_قربان:🔻
۱) #غسل؛ که سنت موکّد است.
۲) نماز عید؛
۳) #قربانی کردن؛
۴) خواندن تکبیرات مشهور را پس از نماز ظهر روز عید تا پس از نماز صبح روز دوازدهم ذی الحجه؛
۵) خواندن دعاهای پیش از نماز عید از جمله دعای ۴۸ #صحیفه_سجادیه.
عنایت حضرت #بقیه_الله به زوار #سید_الشهدا
(علیهماالسلام):
نعلبندی در #اصفهان زندگی میکرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به #کربلا؛
سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از #یزد #رفیق راه شد.
رفیق بین راه #مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب #سیدالشهدا را بدهم؟
ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش.
#وصیت کرد #مرکب من و همهی اموالی که با من است مال تو، جنازهی مرا به کربلا برسان.
#مرد یزدی جان داد،
نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر #زمین،
دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، #اشک جاری شد.
رو به قبر سیدالشهدا کرد،
گفت: با زائرت چه کنم؟
اگر #جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟
اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم.
در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛
یکی از اینها از مرکب پیاده شد،
نیزه را به گودال خشک زد،
یک مرتبه #آب زلال جوشید،
خود اینها جنازهی این یزدی را #غسل دادند، #کفن کردند،
بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه #نماز خواند،
بعد هم که نماز تمام شد،
رو کرد به این نعلبند
☀فرمودند:
جنازه را ببر، در #وادی_ایمن کربلا #دفن کن.
جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا،
بعد از بیست روز #قافله رسید.
بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حرفها را چرا میزنی؟
لب فرو بست.
شبی با اهل و عیالش در #خانه نشسته بود،
صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده،
گفت: #ولی_عصر #صاحب_الزمان تو را میخواهد.
همراه او رفت؛
دید #قبلهی_عالم_امکان در عرشه منبری است،
جمعی که پای #منبر نشستند قابل احصاء نیست.
صدا زدند از بالای منبر:
جعفر، بیا!
وقتی رفت،
☀فرمودند:
چرا #لب بستی؟
به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، #حسین_بن_علی علیهماالسلام،
چه نظری داریم.
🔴