🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_98 #پشت_لنزهای_حقیقت من و حسین با یه پرواز راهی کربلا شدیم، دو سال پیش اربعین در مسیر مشغول
#پارت_99
#پشت_لنزهای_حقیقت
بعد از زیارت در دمشق و عرض ادب خدمت خانم زینب زمینی سمت لبنان راه افتادیم؛ واقعا مرز بین سوریه و لبنان اوضاع خیلی اسفناکی داشت.
سارا: فکر نمیکردم شرایط اینقدر اسفناک باشه، این بچهها رو کی نگهداری میکنه؟
حسین: بعضیاشون هیچکس رو ندارن، چون مناطق مختلف که بمباران شد، حتی خیمه پناهندهها خیلیا کشته شدن و میان اونا هم فامیلهای این بچهها بودن.
سارا: تو این سرما و بارون چیکار میکنن؟ نه خیمهای نه سولهای هست که بهش پناه ببرن. لعنت به جنگ، لعنت به آمریکا و اسرائیل، تا کی باید این ظلم تحمل کنیم؟
حسین: فقط باید بگیم اللهم عجل لولیک الفرج.
چند روزی همون جا توقف داشتیم، سعی کردم تمام نیازهای مختلف زنان و مردان و بچههای منطقه رو شناسایی کنم، از شرایطشون عکس و فیلم گرفتم.
اما این دفعه نه برای مستند و صدا و سیما بلکه برای جمع کردن کمکهای مردمی برای سامان دادن به وضع آوارهها.
تو شلوغی اونجا حسین رو گم کردم، خوب که دقت کردم دیدم کنار چندتا دختر بچه و پسر بچه نشسته و داره باهاشون حرف میزنه و میخنده.
همین لحظه رو فورا به تصویر کشیدم، منم چند لحظه بعد بهشون ملحق شدم.
سارا: چی میگی بهشون؟
حسین: دارم ازشون میپرسم، کجا زندگی میکردید؟ چطور اینجا اومدید؟
سارا: خب تو بپرس، من فیلم بگیرم.
از حرفهایی که بین حسین و بچهها رد و بدل میشد فیلم گرفتم، قرار شد حسین بعدا اونا رو زیر نویس فارسی بزنه.
چیزی که مردم ایران ازش خبر ندارن اینه که اکثر مردم لبنان که الان آواره هستن جز مرفهها بودن، وقتی میگم اکثر یعنی حدود ۹۹ درصدشون، بهترینخونهها و خوراکها و پوششها رو داشتن، اما حالا اونا کفش پاشون شده قوطیکنسرو، تو حسرت چند قطره آب هستن، غذا به سختی بدست میاد، بعضی وقتها هم تا چند روز غذا ندارن. لباسهای پاره و خاکیشون رو به اجبار به تن داشتن.
میان این آوارهها بدترین وضع زندگی رو زنانی داشتن که مرد خانوادهشون رو از دست دادن.
سارا: حسین اولین کاری که میکنیم تو ایران جمع کردن پول برای سامان دادن به اوضاع ایناست، من تمام تلاشم میکنم برم با دولت صحبت کنم اینا رو بیاریم ایران از پدرم هم کمک میگیرم یه آپارتمان کامل رو بگیریم و واحدهاش تقسیم کنیم بینشون حداقل ده تا خانواده رو میتونیم پوشش بدیم و همین طور گسترش بدیم، مخصوصا اون بچههای بیسرپناه و بدون سرپرست رو.
حسین: بنظرت شدنیه؟ میدونی چقدر سخته؟ این دولت جدید قبول میکنه باهات همکاری کنه تو این زمینه؟
سارا: خدا کمک میکنه انشاالله، دولت هم نخواد ما کار مردمی انجام میدیم.
بعد از بازدید از مناطق و دیدن اون شرایط تمام فکر و ذکرم کمک کردن و سامان دادن به وضعشون بود.
بخاطر ترافیک موجود تو مرز لبنان و سوریه دو روز طول کشید تا تونستیم به لبنان برسیم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
اُمُّالبَنین است دیگر،
عباس بزرگ میکند
بشود عصای دست حسین...
#اُمُّالاَدب
خدایا بابت تمام وقتهایی که در حال سقوط بودیم ولی نجاتمون دادی؛شکر❤️
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه خانم ام البنین (سلام الله علیها)
توسط استاد عالی
❌در منزل پخش کنید تا شما هم جز، محبین خانم باشید و یک روضه خانگی برقرار کنید.😭🤲🤲
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_99 #پشت_لنزهای_حقیقت بعد از زیارت در دمشق و عرض ادب خدمت خانم زینب زمینی سمت لبنان راه افتادی
#پارت_100
#پشت_لنزهای_حقیقت
سارا: کجا داریم میریم حسین؟
حسین: داریم میریم دیدن یه نفر.
سارا: کی؟
حسین: یکم صبر کن.
یه مکان سرد که با لامپهای قرمز رنگ تزیین شده بود، سقفش پر از سربلندهای یا زهرا و یاصاحب الزمان بود، فضا معنویت خاصی داشت.
سارا: اینجا کجاست حسین؟
حسین: احمد افتح الباب.
یه تابوت که با پرچم حزبالله پوشانده شده بود مقابلم بود، یه لحظه جا خوردم.
سارا: این تابوت...!؟
حسین: سید حسن نصرالله.
یه لحظه حس کردم قلبم از کار افتاده، هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم سید رو ببینم.
باز هم خاطرات آخرین دیدار من و ریحان با سید برام تداعی شد، بیتوجه به اطراف زدم زیر گریه، بلند بلند گریه میکردم.
حدود یک ساعتی اونجا بودم حسین مرثیه میخوند و من مثل ابربهار اشک میریختم.
حسین: آروم شدی؟
سارا: آرامش، چیزی که خیلی وقته گمش کردم، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی بیاد که سیدحسن دیگه نباشه، بعد از داغ حاج قاسم سخنرانی سید خیلی دلگرم کننده بود. شاید باورت نشه ولی دلم برا صدای سید با اون صلابت و ابهت تنگ شده.
حسین: ما هم همین طور.
سارا: میشه بریم سر خاک ریحان و علیرضا؟
حسین: اول بریم خونه یکم استراحت کن، بعد از نهار میریم سرخاک.
خونهای سالم تو همین چهل روز باقی نمونده بود، همهچی بهم ریخته بود، خانهها نیمه سالم بودند.
دوستان حسین ما رو تا یه خونه امن که البته همون تونلهای زیر زمینی بود همراهی کردن.
حسین و گروهش مشغول بحث و گفت و گو شدن، منم با فاصلهای دورتر یکم دراز کشیدم.
احمد: دولت دیگه نمیخواد همراهی کنه، تحرکات مشکوک و نگران کننده سوریه بچهها رو ناراحت کرده.
علی: سوریه دیگه داره کنار میکشه، نمیخواد به ما کمک کنه.
قنبر: چیزی که پیشبینی میکنیم سقوط دولت بشار اسد. اونوقت تنها راه زمینی جمع کردن کمکها و تبادلها هم دیگه بسته میشه.
حسین: دوستان هر اتفاقی بیافته ما نباید عقب بکشیم، ما همچنان تو میدان میمونیم تا آخرین قطره خونمون میجنگیم. سوریه هم ان شاالله اتفاقی براش نمیافته.
علی: الان سه روز از آتش بس گذشته، فقط سید صفی الدین رو تونستیم تشییع کنیم.
خبرموثق داریم اسرائیل داره ارتشش رو میبره سوریه.
قنبر: خون شهدامون جهاد و عماد مغنیه و حاج قاسم سلیمانی و ابو مهدی چی میشه؟ ناموس اهل بیت باز به غارت و اسارت میره.
حسین: همون طور که خون امام حسین علیهالسلام به هدر نرفت و انقلاب به پا کرد،خون اونا هم هدر نمیره، ما نباید اجازه بدیم این حرفها ذهن ما رو درگیر کنه، علاوه بر اون مردم رو هم باید قانع کنیم.
احمد: مشکل اینه که یه عده از مردم میگن شما دیگه کاری با اسرائیل نداشته باشید، اجازه بدید ما زندگی خودمون بکنیم.
حسین: مردم رو باید قانع کنیم نباید گول آتش بس رو بخورن، اونا حتما باز هم ما رو میزنن.
قنبر: از ایران چه خبر ابوعلی؟
حسین: اسرائیل به ایران حمله کرد، از جواب ایران میترسه الان، اما با تدابیر رهبری امام خامنهای اوضاع مردمش و دولتش خوبه.
غذایی که از آشپزخانه امام رضا تهیه شده بود رو برامون آوردن.
زن و بچه و مرد همه از ایران راضی بودند، و دعا گوی رهبر بودند. سه روز از آتش بس گذشته بود و همه مشغول آوار برداری بودند، تو همین سه روز حدود ۲۰۰ تا شهید زن و بچه رو از زیر آوار بیرون کشیدن.
یه مادر سه تا پسرش رو شش ماه پیش از دست داده بود، همسرش هم تو جنگ ۳۳ روز شهید شده بود، حالا بعد از ۶ ماه سر خاک فرزندانش حاضر شده.
من و حسین سر خاک ریحان و علیرضا رفتیم، نه سنگقبری، نه نشان خاصی، سرمای خاکشون وجودم رو گرفت.
تو روضه الحورا، یه نقطه از همه جا شلوغتر بود، چهارتا بچه دور قبر نشسته بودند.
سارا: اونجا مزار کدوم شهید؟
حسین: شهید عواضه، همسر معصومه کرباسی.
همون ایام که تو بیمارستان بستری بودی فکر کنم اواخر مهر یا اوایل آبان بود که ایشون با همسرشون به شهادت رسید.
سارا: چقدر از وقایع عقب افتادم.
حسین: تو از وقایع عقب نیفتادی، سرعت مصیبتها و وقایع اینقدر بالاست که واقعا دیگه نمیرسیم کاری کنیم.
سارا: امیدوارم این اتفاقات ختم به ظهور بشه، گفته بودن یکی از نشونههای آخر الزمان اتفاقات و جنگهایی هست که با سرعت رخ میده. امیدوارم این دیگه آخرین جنگ باشه.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🌸 حجاب، نماد عفاف و هویت ملی 🌸
حجاب، نه تنها یک پوشش ظاهری، بلکه نمادی از عفاف و پاکدامنی است. با رعایت حجاب، به ارزشهای فرهنگی و اجتماعی خود احترام میگذاریم و هویت ملیمان را تقویت میکنیم. لایحه عفاف و حجاب، گامی مهم در جهت حمایت از خانوادهها و ترویج فرهنگ عفاف است. بیایید با هم، به این ارزشها پایبند باشیم و جامعهای سالم و پویا بسازیم. 💪🌟
#عفاف_و_حجاب #حمایت_از_خانواده #هویت_ملی #فرهنگ_ایرانی
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🍂گر کسی بهر تو مشغول دعا نیست ببخش
دست این طایفه ار سوی خدا نیست ببخش...
🍂در نبودت همه بازیچه این نفْس شدیم
اگر آقا سر ما گرم شما نیست ببخش...
#سلام_حضرت_خورشید
#امام_زمان♥
#وعده_ی_صادق3
#امام_زمان_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#لبیک_یا_خامنهای
#ملت_امام_حسین_علیه_السلام
•┈┈••✾••┈┈•
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج آقا هارداسان😭
ببین چه وضعی شده😢
چند ماه بیشتر نیست اومدن سرکار، همونا که ادعای کارشناس داشتن💔
ادعای گوش دادن حرف آقا رو داشتن🥺
ویزیت رایگان کودکان زیر هفت سال که شما رایگان کرده بودید لغو شد😭
برقها کم شد و قطع شد، گاز فشار نداره، ایران دوباره داره زیر بار ذلت برجام و چه و چه میره😭
همان هشت سال ذلت رو دارن به ما تحمیل میکنن💔
کجایی سید؟💔
#نعمت_از_کف_رفته😔
#شهید_رئیسی
#دلم_سوخت
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 خیلی زیباس😍
صبح بخیر زندگی ❤️
🔷سؤال:آشیخ چرا شما خیلی اصرار به زیارت عاشورا و استغفار دارین ؟🧐در حالی که این دو کار در اسلام واجب نیست مستحبه و هیچکدام از مراجع تقلید شیعه نفرمودن این دو کار واجبه 🤔خُب اگر اینقدر که شما میگی اهمیت داشت پس واجبش میکردن دیگه مثل نماز
جوابش اینه که داداش من، عاشقی زوری نمیشه ،آدم باید با اختیار خودش انتخاب کنه عشق و دوستی با خدای متعال رو ،هیچکی زوری دوست خدا نشد،این دوکار زیارت عاشورا و استغفار رو مستحب کرد برای هرکی بخات در مسیر عشق و دوستی با خدا حرکت کنه ثانیا واجب کاری هست که ترکش استحقاق عذاب رو داره اگر این دو کار واجب کرده بود اکثر مردم مستحق عذاب میشدن چون اکثر مردم اهل زیارت عاشورا و اهل استغفار نیستن
در مسیر عاشقی با خدای متعال انجام واجب وترک حرام شرط لازم هست اما کافی نیست زیارت عاشورا و استغفار سوخت حرکت در این مسیره و اونهایی که یک عُمر زیارت عاشورا خوندن و اهل استغفار درسحرها بودن فهمیدن برکتهای این دو کار رو در دنیا و برزخ و آخرت
استغفار یعنی من ادعایی ندارم به جز سرتاپا نقص و عیب در پیشگاه تو ای خدا
زیارت عاشورا هم یعنی ارتباط با نمونه کامل عاشق خدای متعال که همه چیزش رو در راه خدا داد
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_100 #پشت_لنزهای_حقیقت سارا: کجا داریم میریم حسین؟ حسین: داریم میریم دیدن یه نفر. سارا: کی؟
#پارت_101
#پشت_لنزهای_حقیقت
آتش بس فقط یک حرف بود، بعد از یک هفته باز هم غزه بمباران شد، شورشیان و مخالفان بشار اسد هم از فرصت استفاده کردند و باز هم با قیافه اتو کشیده و کتشلواری در سوریه جولان دادن.
حق با حسین بود سرعت اتفاقاتی که داشت رخ میداد خیلی بالا بود، ما عقب نبودیم.
فضای مجازی پر شده بود از اخبار ضد و نقیض از سوریه، از فرار بشاراسد تا کشته شدنش.
تو ایتا سوریه مقاوم بود و بشار اسد زنده، تو اینستا و تلگرام سوریه سقوط کرده بود و پشت بندش مناطقی از ایران فتح شده بود.
اوضاع اصلا قابل پیش بینی نبود.
حسین: برگردیم ایران؟
سارا: نه، بریم سوریه میخوام از اونجا خبر جمع کنم.
حسین: آخه اوضاع خیلی نامعلوم اونجا، نمیخوام اتفاقی برات بیافته، بریم ایران، هر خبری نیاز داشته باشی دوستان خبرنگارت بهت میرسونن.
سارا: اگر این جنگ و وقایع واقعا نشونه آخر الزمان و ظهور باشه، دوست ندارم ازشون فرار کنم و نسبت بهشون بیتفاوت باشم.
حسین: این بیتفاوتی نیست، یکم مثل زنها رفتار کن و احساس خطر کن، اینایی که علیه اسد شورش کردن همون داعشیها هستن که ناموس سرشون نمیشد، با سر جنینی که تو شکم مادر بود فوتبال بازی کردن، فکر کردی الان تو اونجا گیر بیفتی چه اتفاقی برات میافته، بدتر از بلایی که گالانت سرت آورد میارن.
سارا: من ترس هم تو وجودم دارم، احساس خطر کنم کنار میکشم، اما من تو رو کنار خودم دارم، چرا باید بترسم؟ قرار نیست که تنها برم.
حسین با این حرف من لبخند معنا داری زد و گفت: امان از دست تو سارا.
با هماهنگی دوستانمون در ایران و لبنان زمینی مجدد به سمت سوریه راه افتادیم.
علیاکبر: سارا خانم یه چیزی گفتن تو چرا قبول کردی؟
حسین: شما هم خوب میدونید هیچی و هیچ کس جلودار سارا خانم نیست.
علیاکبر: مثلا تو شوهرشی، یه حرکتی میزدی حرفی چیزی.
حسین: به هیچ وجه زیر بار نرفت، ما فقط دو روز اینجاییم، قرار نیست زیاد بمونیم.
علیاکبر: تضمین میکنی تو این دو روز اتفاقی نیافته؟
حسین: سعی خودم رو میکنم، از جلو چشمام دورش نمیکنم.
علیاکبر: امیدوارم به خیر بگذره.
بیشتر از خودم حسین و تیمش نگران من بودن، میتونستم تصور کنم چقدر از دست من حرصشون گرفته بود.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
هدایت شده از هوش مصنوعی حیدرگرافی
.
دو سه روز اخیر که در منطقه ما خیلی برقها میره و میاد. یه بار روز میره، یه بار شب میره🥲
آنتن گوشیها و خصوصا همراه اول خیلی ضعیف شده.
حتی اگه کسی تماس میگیره فقط پیامکش میاد که فلان شماره باهاتون تماس گرفت🤦♂
ایتا هم متاسفانه بسیار سخت کار میکنه.
ممکنه کسی از شما دوستان هم پیام داده باشید و برامون نشون نداده باشه،،،
✅ از این جهت عذرخواهی میکنیم🙏
🥀آقای رئیسی خدا رحمتت کنه...
سوالی توی ذهنم میچرخه و اذیتم میکنه...
⁉️"چرا بعضیا گفتن دوران شهید رئیسی، سه سال فلاکت بود"؟؟😓🧐
...
قدرتو ندونستیم آقای رئیسی💔
#دلم_برای_رئیسی_سوخت 🔥
.
🍊🍊🍊
سلام👋
یلــــــــــ🍎ــــــــــداتون مبارکــــــــــ🎉ــــــــــ
❄️⛄️❄️
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_101 #پشت_لنزهای_حقیقت آتش بس فقط یک حرف بود، بعد از یک هفته باز هم غزه بمباران شد، شورشیان
#پارت_102
#پشت_لنزهای_حقیقت
من و حسین به همراه علیاکبر و تیمشان به سوریه رسیدیم.
اوضاع در دمشق به شدت متشنج بود و هر لحظه امکان درگیری وجود داشت. من با دوربینم در حال ضبط تصاویر بودم که ناگهان صدای انفجاری مهیب در نزدیکی ما شنیده شد. حسین با سرعت به سمت من دوید و من را به زمین انداخت تا از ترکشها در امان بمانم.
حسین: سارا، حالت خوبه؟ سارا: بله، فقط کمی ترسیدم. باید بفهمیم این انفجار از کجا بود.
علیاکبر: باید سریعتر به یک مکان امن بریم. اینجا موندن خطرناکه.
در همین حین، گروهی از شورشیان مسلح به سمت ما نزدیک شدند. حسین و علیاکبر سعی کردند من را به سمت یک ساختمان متروکه هدایت کنند، اما شورشیان ما را محاصره کردند. یکی از شورشیان با صدای بلند گفت: “شما کی هستید و اینجا چه میکنید؟”
سارا: “ما خبرنگاریم و برای پوشش اخبار اینجا هستیم.”
شورشی: خبرنگار؟! اینجا جای خبرنگارها نیست. باید شما رو به فرماندهمون ببریم.
حسین: سارا، نگران نباش. هر اتفاقی بیفته، من کنارت هستم.
ما را به سمت مقر شورشیان بردند. در آنجا، فرمانده شورشیان با نگاهی تیزبین به ما خیره شدو گفت: “شما باید اطلاعات مهمی داشته باشید. اگر میخواهید زنده بمونید، همه چیز رو بگید.”
ما در موقعیتی بسیار خطرناک قرار گرفته بودیم و باید تصمیم میگرفتیم که چطوری از این وضعیت نجات پیدا کنیم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍قشنگترین چیزی که امروز میبینین:
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_102 #پشت_لنزهای_حقیقت من و حسین به همراه علیاکبر و تیمشان به سوریه رسیدیم. اوضاع در دمشق ب
کیا بیدارن،کیا خواب؟😁
بریم پارت بعدی؟😄
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
کیا بیدارن،کیا خواب؟😁 بریم پارت بعدی؟😄
فقط یک نفر بیداره😳🥴
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_102 #پشت_لنزهای_حقیقت من و حسین به همراه علیاکبر و تیمشان به سوریه رسیدیم. اوضاع در دمشق ب
ویرایشات این پارت رو بخونید تا پارت بعدی برسه😁😍
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_102 #پشت_لنزهای_حقیقت من و حسین به همراه علیاکبر و تیمشان به سوریه رسیدیم. اوضاع در دمشق ب
#پارت_103
#پشت_لنزهای_حقیقت
برای اینکه به ما فرصت اعتراف بدن، من و حسین رو به یه زندان انداختن، شانس آوردیم زندان زیر زمینی و متروکه نبود.
سارا: اینجا از زندان اسرائیلیها خیلی بهتره.
حسین: تو این اوضاع شوخیت گرفته؟
سارا: واقعا ما مگه اطلاعات داریم، خب از چی بترسیم وقتی آخرش میفهمن ما اطلاعاتی نداریم. من فقط نگران یک چیزم، اونم اینه که به هویت اصلی تو پی ببرن.
حسین: من یه فرماندهام، تو زن منی، اگر منو بشناسن تو هم در امان نخواهی بود.
سارا: باهم بهشتی میشیم.
خیلی سعی میکردم اون لحظه خودم رو نگه دارم و خونسردیم حفظ کنم، چون میدونستم کمترین گله و شکایتی حسین رو اذیت میکنه، اون از قبل بهم در مورد این اتفاقات هشدار داده بود.
من باور نمیکردم اینقدر اوضاع خراب باشه، واقعا تعجب آور بود، چطور دو شبه سوریه توسط تحریر الشام فتح شد؟
ابوعامر: قربان یه چیزی رو باید بهتون بگم.
جولانی: در مورد چی؟
ابوعامر: در مورد اون دختر خبرنگار و دوستاش.
جولانی: زودتر بگو میشنوم.
ابوعامر: این دختر چند ماه پیش تو اسرائیل دستگیر شده بود، بعدا به دروغ گفتن که تو انفجار مرده، این عکسشه.
جولانی: یعنی این دختر واقعا ایرانیه؟
ابوعامر: بله، دوستانش هم ایرانی هستن.
جولانی: چه سر نترسی داره، اون میدونه ما با ایرانیها جور نیستیم، باز هم ...
ابوعامر: قربان اسرائیل اگر بفهمه این دختر زندهاست حتما ما رو بیشتر کمک میکنه، فتح تمام منطقه برای ما مثل آب خوردن بدون کشت و کشتار میشه.
جولانی: اینجوری خلاف حرفها و ادعاهامون رفتار کردیم، به همه گفتیم ما نه با اسرائیل کار داریم نه با جاهای دیگه، ما مستقل هستیم و حکومت دیکتاتور اسد زمین زدیم.
ابوعامر: میشه بدون این که کسی بفهمه این کار رو کرد، نیاز نیست جار بزنیم.
الان هم کسی از دستگیری اینا خبر نداره، چون اعلام کردیم هیچ ایرانی در منطقه حضور نداره و همگی خارج شدن.
بیخبر از تصمیماتی که داشتن در مورد من و حسین و تیمم میگرفتن، گوشه نم زندان نشسته بودیم و تو سکوت کامل به فکر فرو رفته بودم.
نه بچهای داشتم که بخاطر از دست دادنش بترسم، نه خودم از چیزی ترس داشتم، شاید خنده دار بنظر بیاد، حس میکردم خطر اینا از نتانیاهو کمتر، به خودم میگفتم تو بدتر از اینا رو گذروندی، این زندان و شرایط که دیگه چیزی نیست.
حسین: من و بچهها شرایط فرار تو رو فراهم میکنیم، تو نباید اینجا بمونی.
سارا: ولی من یه فکر بهتر دارم.
حسین: چه فکری!؟
سارا: میخوام با جولانی معامله کنم.
قیافههای علامت سوالی سه تا آقا مقابلم بود و که با صدایی نیمه بلند و هماهنگ گفتن: معامله با جولانی!؟ زده به سرتون!؟
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
22.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به داشتنت همیشه مفتخرم💞
پسر علی هستی، مرحبا به این شجره😍
#آقام_علی
#رهبری
#ولایت
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
هدایت شده از هوش مصنوعی حیدرگرافی
🍎یلداتون مبارک🍎
🔮تصاویر زیبای ارسالی از خانم
پورعباس
از هنرجویان دوره هوش حرفه ای 👌👌
🎉مسابقه *شب یلدا* و *روز مادر*
🔮 آموزش هوش مصنوعی 🤖
https://eitaa.com/joinchat/55574696C6a00d8431b
.