🎉🎉🎉🎉
خبرخبر
یه خبر خوش😍😍😍
فقط باید یک هفته صبر کنید
تا اون خبر خوش بهتون برسه.
از کانال بیرون نرید، همین جا باشید تا خبر خوش رو همین جا اعلام کنم🌹❣
#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام
پس از غم حسین، ز راه رسیده غم حسن.🖤
ایوای از دل زینب، ز اربعین حسین
بازگشته سر مزار حسن.🖤
زغم دوری برادران شکوه میکند🥺
غم حسین و عباس، علیاکبر و قاسم😔
نوا گرفته بازم فقیری، کریم کاری بهجز جود و کرم نداره
آقام تو مدینهاست ولی حرم نداره.😭
ز کرمش همگان آگاهند
حتی شتر سواران جمل بر کرمش چشم دارند.
شتری سواری به پیش آمد
ز تن حسن هرچه خواست برد
او که در جوانی ز غم مصیبت کوچه پیر گشت
ز کرمش بود که پس از شهادت تنش مهیای تیر گشت😭
صلیالله علیک یا معز المومنین
یا مظلوم، یا غریب، یا حسنابنعلی
✍ف.پورعباس
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
به هر دم از زبان عشق بر ما
سلامست و سلامست و سلامست
💢کانالی برای معرفی رمان ها
💢دلنوشته ها
💢شعر
💢و....
دم از شهر خیال است ، در این جمع
قلم با رقص می نوازد و موسیقی قلم ورق ورق روزگار را نقش می زند
@mosighi_ghalam110
@mosighi_ghalam110
@mosighi_ghalam110
درب خیال همیشه برای خواهانش باز است
و چه خوش است میزبانی در این خانه
(کانال موسیقی قلم)
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
به هر دم از زبان عشق بر ما سلامست و سلامست و سلامست 💢کانالی برای معرفی رمان ها 💢دلنوشته ها 💢شعر
#تبادل
جهت بهتر دیده شدن
ممنون از صبوری شما
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_26 #عشق_در_میان_آتش شب و روزهایم با نگرانی سر میشد، به بچه هایم به چشم یتیم نگاه میکردم، روز
#پارت_28
#عشق_در_میان_آتش
حنان: آبجی میشه یه چیزی بگم؟
_ بگو حنان جونم
حنان: من... حقیقتش من میخوام برگردم بعلبک، الان سه ماهه که ما اینجاییم، خبری هم از داداش علی نشده، مامان انتصار هم اونجا تنهاست، دلم اونجاست، میخواستم اگر اجازه میدی من برم.
_ حنان جانم تا همین جا هم که تحمل کردی و موندی ممنونم، اگر تا الان با نبود علی یه مقدار کنار اومدم بخاطر حضور تو بود.
منم دلتنگ مامان انتصارم، راستش حنانم
منم نمیدونم چیکار کنم؛ نه میتونم بمونم ایران، نه میتونم برم بعلبک.
اما شما مختاری، هر وقت خواستی بگو برات بلیط بگیرم.
حنان: آبجی اگر واقعا دلت نمیاد که برم من مشکلی ندارم، باز هم کنارت میمونم.
_ نه حنان جونم، منم مثل تو نگران مامان انتصارم، تو برو، منم اگر تا یه مدت دیگه خبر از علی نشد میام بعلبک، مهم نیست شرایط اونجا چطور باشه، همراه چهارتا بچهها میام.
حنان: من برسم بعلبک اولین کاری که میکنم خبر گرفتن از داداش علی.
_ ممنونم حنان جونم.
حالا دیگه از اینجا به بعد رو باید تنهایی سر میکردم، من نمیتونستم جلوی حنان رو بگیرم، اون حق داشت بره.
منم بعد حنان قصد کردم یه خونه بخرم، یه مجتمع بود تو محله خودمون، طبقه دوم یکی از واحدهاش رو به کمک پدرم خریدم.
+ مادر حالا میموندی پیش ما تو خونه چطور میشد؟
_ چیزی نمیشد مادر، ولی خب بچهها هی گریه میکنن، هی رئوف میخواد بره اینور اونور خونه ما یکم کوچیکه، تازه شما خیلی برو بیا دارید، من فقط مزاحمم اونجا، تازه من که جای دوری نرفتم، دوتا خونه فاصله ماست، هر روز هم مزاحم میشم، چهارساعتی رو باید نوههات رو نگهداری.
! تو مزاحم نیستی الهه جانم، تو دختر همون خونهای، ان شاالله این خونه خریدن یه خیری بشه تا تو و علی ایران بمونید.
_ علی
+ غصه نخور مادر برمیگرده، ان شاالله صحیح وسالم هم برمیگرده.
_ انشاالله
سه قلوها رو بردم حموم، شیرشون دادم، جاشون روکه مرتب کردم و خیالم از اونا راحت شد رئوف رو بردم حموم.
رئوف خیلی خوش خندهاست، مخصوصا از وقتی اومدیم ایران خیلی شادابتر شده.
تا میخواستم تنش رو لیف بکشم، شروع میکرد خندیدن.
_ رئوف مامان بزار تنت رو لیف بکشم.
هرکاری کردم این بچه غشغش میخندید، تشت رو پر آب کردم، از خوش خنده بودنش، کودک درونم فعال شد، شروع کردیم منو رئوف توحموم آب بازی کردن.
هی مثلا سرش رو میکرد زیر آب و میآورد بیرون که موهای فر طلاییش روصورتش بریزه.
واقعا خدا رو شاکر بودم بابت این همه نعمت، خندیدن رئوف برام همه چی بود.
حموم رئوف که تموم شد، شروع کردم به خشک کردن تنش.
هنوز کامل لباسهاش رو تنش نکرده بودم که صدای موبایلم رو شنیدم.
حنان بود.
_ الوحنان جان
جوابینیومد.
_ حنان جان، صدات نمیاد عزیزم.
هرچی صدا زدم جوابی نیومد، قطع کردم، مجدد زنگ زدم، اما اینبار گوشی در دسترس نبود.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هرشکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~