eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
931 دنبال‌کننده
801 عکس
509 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْجابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ سلام بر آن کسى که‌ اجابتِ دعا، در زیرِ بارگاه اوست..♥️
نَظرتُك الرَّحيمة هي مأوايَ الأخير نگاه مهربان تو پناه آخر من ...
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_23 #ستاره_پر_درد شهرام: حالتون خوبه؟ ستاره: خوبم شهرام: اما چشم‌هاتون اینو نمیگه همین یه جم
شهرام: ستاره، ستاره حالت خوبه؟، ستاره بیدار شو. امیر‌علی: مامان، مامان ستاره نه چیزی می‌شنیدم و نه می‌دیدم، چشم‌هام رو که باز کردم تو بیمارستان بودم، فقط شهرام بالا سرم بود و نگرانی از چشم‌هاش می‌بارید. ستاره: شهرام، من بچه‌ام رو میخوام شهرام: آروم باش عزیزم، من نمیزارم بچه دست اون بمونه. بعد حدود یه ساعت، شهرام کمکم کرد و به سمت ماشین رفتیم تا به خونه برگردیم. شهرام: بهتره استراحت کنی عزیزم ستاره: استراحت کنم و بچه‌ام تو عذاب باشه؟ واقعا دادگاه چی‌میخواد؟ چرا حضانت بچه‌رو بهم نمیدن؟ شهرام: کار‌های قانونی یکم زمان بره، تا وقتی کار خلافی از پدر بچه‌ات نبینن اون بچه دستش میمونه. کلافه طور روی تخت دراز کشیدم، خواب به چشمم نمی‌اومد، فکر و ذکرم بچه‌ام بود. حس کردم حرف‌های شهرام هم فقط در حد حرفه، اونم نمیخواد بچه‌ام برگرده، شهرام اگر منو دوست داشت واقعا کاری میکرد تا من از دوری بچه‌ام عذاب نکشم. از جام بلند شدم، رفتم توی هال، شهرام روی مبل نشسته بود و‌مشغول خوندن روزنامه بود. رفتم جلوتر و گفتم: شهرام من دیگه نمیتونم با تو ادامه بدم، من دلم میخواد برگردم خوابگاه، تو کاری ازت بر نمیاد. شهرام هیچ حرفی نزد، فقط سکوت کرد، منم برگشتم تو اتاق و شروع کردم به جمع کردن وسایلم؛ سر خودم غر میزدم که ستاره خاک تو سرت کنن، مردها احساس ندارن، فکر کردی الان شهرام میاد نازت رو می‌کشه؟ نه، تو یه احمق بودی که دوباره ازدواج کردی. چمدونم رو بستم، از اتاق اومدم بیرون. ستاره: من آماده‌ام برگردم خوابگاه. شهرام بدون هیچ حرفی بلند شد اومد سمتم، چمدونم رو دستش گرفت، هیچ واکنشی نشون نداد، دریغ از یک اصرار دروغی. پشت سرش راه افتادم، تا خود خوابگاه هیچ حرفی نزد، پیاده شدم، شهرام صندوق ماشین رو زد بالا و چمدون رو کشید بیرون. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
خب خب میبینم که لفت میدید از کانال😢😢 دوستانتون رو دعوت کنید و ما رو زیاد کنید هرکس ده نفر رو عضو کنه یه جایزه ویژه داره پیش من😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح که میشود 🌞🌻 پنجره‌ها را باز می‌کنم، چشمانم را می‌بندم و نفسی تازه میکنم.🌱 اطرافم را می‌نگرم، هیچ چیز مثل دیروز نیست🍂 برگ‌های بیشتری از درختان ریخته‌اند، آدم‌های جدیدی متولد شده‌اند🤱 آدم‌هایی از زندگیمان بیرون کرده‌ایم و آدم های جدید جای آنها را گرفته‌اند آری امروز مثل دیروز و هر روز نیست. امروز، همه چیز جدید است🧚‍♀ صبحتون بخیر قشنگ‌اااا💋🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️‌️جولیا دختر کوچک فلسطینی مادر و پدرش را از دست داده؛ آنها در بمباران غزه توسط اسراییلی‌ها شهید شدند شباهت اسم این دختر به موضوع کتابی که نوشتم از جولیا تا زهرا☺️☺️
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #ستاره_پر_درد شهرام: ستاره، ستاره حالت خوبه؟، ستاره بیدار شو. امیر‌علی: مامان، مامان ستا
رفت جلوی در خوابگاه ایستاد، نگاهی به طبقات کرد و گفت: شهرام: اتاقت کجا بود؟ آها، یادم اومد طبقه پنج، کنار پنجره. پشتش به من بود و گفت: ستاره مطمئنی تخت رو اجاره ندادن؟ مطمئنی الان برات جا هست؟ هواش چطوره اونجا؟ یادمه مثل غریبه‌ها تو خوابگاه باهات رفتار میکردن، نه پتو داشتی نه غذای گرم، هم اتاقی‌هایی که چندان ازشون راضی نبودی، ستاره اگه اینجا حالت رو خوب میکنه من مشکلی ندارم، اگر اینجا رو به بامن بودن ترجیح میدی برو، ولی بدون که من پای قول‌هایی که بهت دادم هستم، من قول دادم امیرعلی رو برگردونم، قول دادم تو رو بخندونم، قول دادم کاری کنم غم‌هات رو فراموش کنی هنوز هم سر قولم هستم. با شنیدن این حرف‌ها رو زمین نشستم و های‌های گریه کردم، شهرام همون طور که پشتش به من بود گفت: ستاره بدون که من هنوز هم دوست دارم صورتش رو برگردوند، دید که رو زمین نشستم، اومد مقابلم روی زمین نشست و گفت: میفهمم چقدر حالت بده، میدونم دوری از امیر‌علی داره عذابت میده، اما قانون یکم زمان بره، ستاره یکم صبر کن، میدونم افسرده‌ای، منم یه زمانی حال و روز تو رو داشتم، همسرم که رفت منم اینقدر حالم بد بود که دلم نمیخواست کسی رو ببینم و صدای کسی رو بشنوم، اما تو این دوماهی که اومدی تو زندگیم من واقعا احساس آرامش کردم، ستاره قول میدم اون قلب مهربونت رو پر از آرامش کنم فقط به من اعتماد کن. این حرف رو که زد خودش هم های‌های گریه می‌کرد. چند دقیقه‌ای رو دوتایی گریه کردیم، سکوت شب رو صدای گریه‌های بی‌صدای ما شکسته بود. گریه‌هامون که تموم شد، شهرام خندید و گفت: یه زمانی فکر می‌کردم فقط من دیوونه‌ام، نگو با یه دیوونه مثل خودم ازدواج کردم. با این حرف دوتایی خندیدیم، ایستاد ، دستش رو به سمتم آورد و گفت: یا‌علی ستاره جان، بیا‌برگردیم خونه. دستش رو گرفتم و از زمین بلند شدم، شهرام چادرم رو که خاکی شده بود با دستاش تمییز کرد، در ماشین رو باز کرد و خم شد و گفت: پرنسس تشریف نمیارن؟ دستم رو زیر چونه شهرام بردم و گفتم: تو واقعا آدم خوبی‌هستی، خوشحالم که تو رو برا زندگیم انتخاب کردم. دوتایی سوار ماشین شدیم و راه خونه رو در پیش گرفتیم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا