💫 لیلة الرّغائب
💠 اوّلـیـن شـب جـمـعـه مـــــاه رجـب را
لیلة الرّغـائب گویند. رسول خدا(ص) در
روایـتـى کـه فـضـیـلـت مـــاه رجب را بیـان
مىکرد فرمودند: «از اوّلین شـب جـمـعـه
مــــاه رجب غافل نشوید که فرشتگان آن
را «لیلة الرّغائب» نامیدند».
📚مفاتیح نوین، صفحه ۶۳۵
#لیلة_الرغائب
#ماه_مبارک_رجب
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_85 #مُهَنّا هرچند شهر برای من تازگی نداشت، ولی سعی کردم از دید دیگهای به همه چی نگاه کنم. ب
پارت بعدی به شرط فعالیت تو رواق☺️
بیاید ببینم، نظرتون چیه؟ چه حدسهایی میزنید؟
هنوز مشتاق هستید یا نه؟
یکم در مورد قلم نویسنده نظر بدید☺️🦋
لینک رواق رو هم دارید دیگه
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_85 #مُهَنّا هرچند شهر برای من تازگی نداشت، ولی سعی کردم از دید دیگهای به همه چی نگاه کنم. ب
#پارت_86
#مُهَنّا
استاد: سلام فاطمه جون.
فاطمه: سلام استاد، خسته نباشید.
استاد: چطور میگذره این چهار پنج ماه آخر؟
فاطمه: چهار ماه و ۱۴ روز مونده هنوز تا برگشت.
استاد: بگو تا تولد بچه، تا به بار نشستن تلاشت.
فاطمه: دیگه نمیتونم استاد، اتفاقهای عجیب غریبی داره میافته، چهار رو پیش صدای شکستن چیزی رو شنیدم ایلیا اومد دیدیم شیشه ماشین رو شکوندن، گفتم شاید اتفاقیه، فردا شب دقیقا همون ساعت از کافه برمیگشتم دیدم یه گربه رو سر بریدن و انداختن جلو در چاقو رو هم روش گذاشتن.
استاد: اوووو چه خبره، چرا اینقدر بزرگش کردی، نکنه فکر میکنی خیلی کاری کردیم میخوان بلایی سرت بیارن؟ فیلمهالیوودی زیاد دیدی؟
فاطمه: منظورتون چیه استاد؟ یعنی چی خیلی کاری کردیم؟ مگه کار من بزرگ نیست؟ کار من خیلی مهم نبود مگه؟
استاد: منظورم این نیست، فاطمه تو اگر یه نسخه رو میدادی دست اونا الان نیاز نبود تو ۹ ماه اینجا بمونی، تو همه قانونها رو گذاشتی زیر پا و طبق قانونت باهاشون پیش رفتی.
فاطمه: اگر میخواستم یه نسخه از اون رو بدم به اینا، این همه زحمت نمیکشیدم نمونه رو با هزار درد سر بفرستم ایران اونجا آزمایش بشه و ۹ ماه صبر کردم تا نتیجه بیاد. اصلا مگه شما خودتون این کار رو نکردین تا اینا چیزی نفهمن؟ شما خودتون این راه رو پیش پای من گذاشتید.
استاد: درسته من پیش پات گذاشتم ولی نگفتم نسخه و نمونه بهشون نده، من حتی از روند کاری تو هم خبر نداشتم و اعتماد کردم و نمونه رو فرستادم ایران.
فاطمه: خب، حالا مگه اتفاقی افتاده که اصرار دارید به تحویل نمونه
استاد: نه اتفاقی نیفتاده، فقط نگرانم، من اینا رو میشناسم، تا به چیزی که میخوان نرسن دست از سرت برنمیدارن.
من چند ماه نیستم، میخوام برم ایران، اینجا تنها نگرانت میشم خب.
فاطمه: ایران؟ شما که گفتید تا روز آخر میمونید.
استاد: یه کار مهم برام پیش اومد، حتما باید برم، میدونم هم زود تموم نمیشه.
فاطمه: من که به تنهایی عادت کردم، دوست داشتم وقتی که بچه به دنیا میاد اینجا باشید.
استاد: خیلی دوست داشتم که باشم ولی دست من نیست، این اتفاق یهویی منو کشونده ایران.
فاطمه: ان شاالله خیره.
استاد: فاطمه خیلی مراقب خودت باش، الکی هم نگران نشو، اون اتفاقها رو هم خیلی تو ذهنت بزرگ نکن.
فاطمه: چشم، سفر به خیر استاد.
نمیدونم چرا استاد اصرار به دادن نمونه است، رفتارهای استاد سلیمانی رو درک نمیکردم، اون از آمریکاییها و دولتش بدش میاد بخاطر شهادت همسرش ولی تو دولتشون داره کار میکنه، معتقد میخواد بهشون ضربه بزنه، ولی با این خوش خدمتی همخوانی نداره.
باز هم بار این قضیه سنگین رو تنهایی به دوش کشیدم.
فاطمه: سلام آقا ایلیا.
ایلیا: سلام خانم، خسته نباشید.
فاطمه: بفرمایید، خیره این وقت ظهر.
ایلیا: اممم، چیزه.... اومدم بگم که میخوایید برا نهار بیرون باشید یا خونه؟
فاطمه: من همیشه نهار رو خونه میخورم، بیرون نمیرم.
ایلیا: پس.... پس من این اطراف میمونم تا شما راحت نهار بخورید.
فاطمه: خیلی ممنون، زحمتتون میشه، نیاز نیست اصلا. راستی آقا ایلیا دوربینخونه مقابلی رو چک کردید؟
ایلیا: بله.... اااا، همون طور که گفتیم چند نفر مست بودن اون کار رو کردن.
فاطمه: خب خیلی ممنون.
تا حالا سابقه نداشته ایلیا برا بیرون رفتن اصرار کنه، یا بخواد وقت نهارم پیشم باشه.
اما خب سعی کردم به همه چی خوشبینانه نگاه کنم.
............
بریک: چهار ماه دیگه اون بچه و اولین نتیجه کار خانم عباسی دنیا میاد، اما ما هنوز نتونستیم اونو قانع کنیم به ما یه نسخه بده، طبق قرار ایشون بعد تولد بچه بلافاصله پرواز داره و کلا برا همیشه این سلول میره ایران.
الکس: تقصیر توئه بریک، از روز اول جلوش کوتاه اومدی.
هرچی خواست در اختیارش گذاشتی، حتی دستیار کنارش نگذاشتی؛ نتیجهاش شد این.
بریک: فکر نمیکردم در برابر اون همه چیزی که بهش دادیم مقاومت کنه.
الکس: من میدونم چیکار کنم، بسپارش به من. کاری میکنم دو دستی بیاد بهمون فرمول ساخت اون سلول رو یاد بده، علاوه بر اون اعتراف کنه که خودش به نتیجه نرسیده و امتیاز کامل اون سلول رو برا خودمون بگیریم.
بریک: میخوای چیکار کنی؟ خونه به اون بزرگی و ماشین و شهریه ۲۵ هزار یورویی رو رد کرد، با چی میخوای قانعش کنی؟
الکس: تو فقط بشین و تماشا کن بریک.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در هیاهوی جهان گم شده بودیم.
بی خبر از هر دو جهان، به جهان آمده بودیم.
با بیخبری از جهانی به جهانی رفته بودیم.
اما باز هم شب است که به این هیاهو پایان میدهد و خواب چشمانمان را مهمان میکند
شب خوش✨🌙
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_86 #مُهَنّا استاد: سلام فاطمه جون. فاطمه: سلام استاد، خسته نباشید. استاد: چطور میگذره این چ
#پارت_87
#مُهَنّا
سرم رو به ضریح تکیه داده بودم، از سفر اولم بهش میگفتم، از روزی که چشمام با تاری گنبدش رو دید، رقص پرچم گنبدش رو.
از دوری سه ساله میگفتم، از دلتنگی، از خنکای آب حرم که ازش محرومم.
تو حال و هوای خودم بودم که با صدای زنگ در بیدار شدم.
با صدای گرفته و خواب آلود آیفون رو برداشتم.
ایلیا: خانم ایلیا هستم، لطفا سریع آماده بشید باید بریم کلینیک.
فاطمه: چی شده آقا ایلیا؟
ایلیا: از کلینیک تماس گرفتن ظاهرا شما جواب ندادید، حال بیمارتون خوب نیست ظاهرا.
فاطمه: چی!؟
به سرعت آماده شدم، همراه ایلیا رفتیم کلینیک.
بوکان: سلام خانم دکتر.
فاطمه: سلام، چی شده؟
بوکان: کیسه آب بچه پاره شده، زمان تولد بچهاست.
فاطمه: هنوز سه هفته مونده تا اتمام دوران...
بوکان: بله درسته، ایشون در حال رفتن به حمام بودن که پاشون سر میخوره و با صورت زمین میخورن.
فاطمه: الان کجاس؟
بوکان: اتاق عمل رو آماده کردیم، منتقلش کردیم اونجا. فقط خانم دکتر ایشون الان باید عمل بشن یا زایمان رو بزاریم طبیعی انجام بشه؟
فاطمه: از جهتی که زمان زایمان نبوده نمیتونه طبیعی بچه رو دنیا بیاره، فورا برید برای عمل سزارین آماده بشید.
منم الان میام حال مادر رو چک میکنم.
بوکان: چشم خانم دکتر.
از هر کسی بیشتر استرس داشتم، هرچی دعا و سوره و آیه بلد بودم میخوندم تا این عمل به خوبی پیش بره.
با بسمالله وارد اتاق عمل شدم.
شوهر و مادر این خانم پشت در اتاق عمل دل تو دلشون نبود، درست مثل من.
این بچه و مادر اگر سالم از عمل بیان بیرون، سربلندی ایرانم رقم میخورد.
اجازه ندادم ترس تو وجودم راه پیدا کنه و با توکل عمل رو شروع کردم.
صدای گریه بچه که پیچید همه گریه و خنده رو باهم تلفیق کردند.
بچه سالم بدنیا اومد، بچه مبتلا به سندروم داون حالا سالم بدنیا اومده بود.
بخاطر این که سه هفته زودتر دنیا اومد تو بخش مراقبتهای ویژه موند تا شرایط جسمیش به حد نرمال برسه.
خسته اما پیروز از اتاق عمل زدم بیرون.
بریک: چی شد خانم دکتر؟
فاطمه: بچه و مادر هر دو حالشون خوبه.
بریک: یعنی... بچه سندروم....
فاطمه: میتونید برید بخش مراقبتها نوزاد رو ببینید، بچه سالم سالم.
آقای بریک با عجله رفت سمت بچه، منم آروم آروم پشت سرشون رفتم.
بریک: خانم دکتر باورم نمیشه، ما چندین ساله داریم کار میکنیم ولی همش بیفایده بود، خیلی خوشحالم که شما تونستید به نتیجه برسونید این رویای چندین ساله رو.
فاطمه: منم خوشحالم.
بریک مقابلم زانو زد و گفت:
بریک:من اعتراف میکنم شما ایرانیها تو همه چی قوی و شکست ناپذیر هستید، به عنوان یه آمریکایی قطعا این حرف من برای من تبعاتی خواهد داشت، ولی من بی هیچ ترسی به این امر اعتراف میکنم.
فاطمه: بلند شید آقای بریک، اینا همش لطف خدا بوده، من که کارهای نبودم.
بریک: خانم دکتر زمان بلیط شما برای سه هفته دیگه تنظیم شده بود، من سر قولم هستم، اگر میخواهید میتونم اون تاریخ رو جلو بندازم.
فاطمه: من ترجیح میدم این سه هفته رو هم تحمل کنم و بمونم بخاطر بچه و مادر.
تازه الان برای ارائه جمع بندی و باید جلسه رو هم حضور داشته باشم.
بریک: من همین الان میرم زمان جلسه رو تنظیم میکنم، حضور مادر و بچه رو...
فاطمه: بنظرم زمان جلسه باشه هفته آینده که حداقل مادر و بچه به حالت نرمال برسن، اگر همون تاریخ خودش یعنی سه هفته دیگه باشه هم که عالی میشه.
بریک: مشکلی نیست خانم دکتر، چون شما میگید من صبر میکنم، همون سه هفته دیگه.
فاطمه: ممنونم آقای بریک.
بریک: ایلیا، خانم دکتر رو تا خونه راهنمایی کنید، چندتا خانم خادم هم بیار امروز در خدمت خانم دکتر باشن.
فاطمه: آقای بریک....
بریک: خواهش میکنم اینو از من قبول کنید.
ایلیا: چشم آقای بریک.
همه اون روز خوشحال بودن، اما ایلیا حالش اصلا مناسب نبود، نگرانی تو چشماش موج میزد.
ایلیا: خانم رسیدیم، من میرم چندتا خدمتکار رو بیارم و نهارتون رو هم بیارم.
فاطمه: ممنونم آقا ایلیا. آقا ایلیا ببخشید شما حالتون خوبه؟
ایلیا: بله خوبم، چطور؟
فاطمه: هیچی فقط حس کردم یه موردی شما رو اذیت میکنه، چند روزه حس میکنم آروم قرار ندارید.
ایلیا: نه خوبم خانم.
فاطمه: خدمتکارها که اومدن و نهار رو آوردی برو خونه استراحت کن، تو این چندماه خیلی زحمت کشیدی و بی خوابی کشیدی.
ایلیا: من خوبم خانم نگرانم نباشید.
فاطمه:امیدوارم همیشه سالم باشید.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_87 #مُهَنّا سرم رو به ضریح تکیه داده بودم، از سفر اولم بهش میگفتم، از روزی که چشمام با تاری
#پارت_88
#مُهَنّا
ایلیا اومد ولی بدون خادمه خانم، تعجب کردم، برخلاف دستور مافوق عمل کردن براش بد تموم میشد.
ایلیا: سلام خانم، بفرمایید نهارتون رو آوردم، من خودم.... اگر اجازه بدید براتون آماده میکنم و هر کاری بخواید انجام میدم، نتونستم خادم بیارم.
فاطمه: خوب کردی آقا ایلیا، من خودم اینجوری راحتترم، پس شما برو استراحت کن، برید خونه، رنگ به روتون نمونده، چند روزه خیلی آشفتهاید.
ایلیا: من وظیفهام هست اینجا بمونم، استراحت میمونه بعد از برگشت شما به ایران.
فاطمه: به هر حال ممنونم، خیلی لطف کردید.
ایلیا: فقط یه چیزی خانم میشه به آقای بریک بگید خودتون نخواستیدخادم بیارم؟
فاطمه: من بگم!؟ نمیخوام سوال پیچت کنم، حتما دلیل خودت رو داری برا این کار به پاس همه دوسالی که در خدمتم بودی این کار رو میکنم.
ایلیا: ممنونم، قول میدم براتون جبران کنم.
توی تمام این ۹ ماه بهترین غذایی که خوردم همین غذا بود، حالا راحت میتونستم بخوابم، همه چی به خیر گذشته بود، به لطف خدا و اهل بیت موفق شده بودم.
دیگه هیچ جای نگرانی برای هیچ چیزی نمونده بود.
برگهها رو برداشتم و نشستم پای تنظیم متن برای یک ارائه قوی.
............🦋
الکس: خب جناب بریک، بگو چیکار میکنی الان؟
بریک: طبق قولی که به خانم دکتر دادم ایشون سه هفته دیگه برمیگرده ایران.
لوکاس: پس قرار داد ما چیمیشه؟ یعنی همه امتیازات این کار برا ایرانه؟
بریک: مگه غیر از اینه؟ اگر به فرض نسخهای از اون رو هم به ما بده باز ایران برندهاست نه ما، تازه طبق شناختی که من از این دختر پیدا کردم، حس نوع دوستی و انسان دوستیش اجازه نمیده پا بزاره روهمه چی و برا ما کار نکنه.
الکس: چه خوش خیالی تو بریک، فکر کردی این دختر هم مثل استادش میاد برا ما کار کنه؟
بریک: چرا نیاد؟ چه دلیلی داره؟
الکس: به همون دلایلی که تا حالا حاضر نشده یه نسخه از اون سلول رو به ما بده.
بریک: شما بیخود نگرانید، اون دختر هم مثل استادش میاد برا ما کار کنه.
الکس: ولی نیاز نیست به خودت فشار بیاری، چون من بدون دردسر این کار رو کردم.
بریک: تو چیکار کردی الکس؟
الکس: استادش رو خریدم، نمیبینی سه هفته ازش خبری نیست، این دختر به استادش اعتماد کرده و همه اطلاعات رو داده به استادش، استادش الان تو چنگ منه، قول داده اون فلش اطلاعات رو به من بده.
دختر بیچاره فکر میکنه استادش رفته ایران.
بریک: تو چیکار کردی الکس؟
الکس: اگر استادش اون اطلاعات رو نده، حتما میکشمش.
لوکاس: نه الکس، این کار رو نکن، این شرایط و روابط ما رو با ایران به هم میزنه، ایران قطعا سکوت نمیکنه.
الکس: ایرانیها برا یه خائن چقدر ارزش قائلن؟
بریک: اون هنوز بهت اطلاعاتی نداده، پس خیانتی نکرده، اصلا از کجا معلوم اون استاد الان تحت نظر نیروهای مخفی ایران نباشه.
الکس: میخوای بگی تو آمریکا جاسوس داریم؟
بریک: همیشه از مرحله پرتی الکس.
فردا روز ارائه این خانم دکتر، فورا استادش رو رها کن.
اون باید تو جلسه باشه.
الکس: مجبورش کردم به این خانم دکتر بگه کارش چندماه طول میکشه، اگر برگردن بد میشه.
لوکاس: بهش میگه کارم تموم شده برگشتم، برا اون که فرقی نمیکنه، الکس لطفا کار رو خرابتر از این نکن.
الکس: خواهید دید که من اون دختر و اطلاعاتش رو برا خودم میگیرم و همراه خودم میبرم اسرائیل.
بریک: الکس ......
با خوشحالی تمام از خواب بیدار شدم، چمدونم رو آماده کردم، همه چی رو چک کردم، چیزی جا نگذاشتم، فقط ۱۰ساعت دیگه تا پروازم مونده.
ایلیا: خانم اجازه بدید من اینا رو بیارم.
فاطمه: ممنونم، دوتا ساک دیگه هم هست، اونا رو هم بی زحمت بیارید.
ایلیا: چشم.
فاطمه: شما امروز از این همه رفت و آمد و مراقبت شبانه روزی راحت میشید.
ایلیا: نه خانم اینطور نیست، من که راننده هستم همیشه و هر روز باید در دسترس باشم.
شما خیلی خوشحال بنظر میرسید.
فاطمه: بعد از دوسال چندماه دارم میرم ایران خانوادهام رو ببینم، معلومه خوشحالم.
ایلیا: من خیلی خوشحالم که شما موفق شدید، راستش روز اول من از شما میترسیدم، ما مسلمونها رو مثل داعشیها میدونستیم، ولی شما اصلا شبیه اونا نیستید.
فاطمه: خدا باعث و بانیش رو نبخشه، خود دولت آمریکا و انگلیس داعش رو ساخت حالا خودش هم از پسش برنمیاد.
اسلام چیزی نیست که تو تلویزیونهای اینجا و شبکه من و تو و بیبی سی و بقیه شبکهها میگن.
دوست داشتی اسلام رو بشناسی بیا ایران، ببین تحقیق کن، کتابهای مختلف رو در مورد اسلام بخون، محدود به کتابهای کلیسا نباشید، قطعا به این میرسید که اسلام با داعش فرق داره.
برای بار آخر تو ماشین همه ارائههام رو نگاه انداختم، هیچ کم و کاستی نداشت.
ایلیا اجازه نداد پیاده بشم، صبر کرد تا آقای بریک و لوکاس و الکس هم برسن.
منم تو این چند دقیقه تیتر وار خوندم ارائه رو که چیزی کم نگذاشته باشم.
در کمال ناباوری دیدم استاد سلیمانی هم اونجاست.
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_87 #مُهَنّا سرم رو به ضریح تکیه داده بودم، از سفر اولم بهش میگفتم، از روزی که چشمام با تاری
استاد: سلام عزیزم.
فاطمه: سلام استاد، خیلی خوشحالم که شما رو میبینم، کی برگشتید؟
استاد: همین امروز، خودم رو سریع رسوندم اینجا تا این ارائه شیرین رو از دست ندم.
راستی اینم فلشی که بهم امانت داده بودی، دست خودت باشه بهتره.
فاطمه: ممنونم استاد.
استاد: من با اجازه نگاه انداختم به محتوای فلش، خیلی باهوشی دختر.
فاطمه: چطور مگه استاد؟
استاد: همه چی رو گفته بودی، اما اون اصل کاری که باعث شده این سلول ساخته بشه رو توضیح ندادی دقیق چطور انجام دادی، واقعا تحسین برانگیز.
فاطمه: جسارت نباشه، من به شما اعتماد داشتم ولی به اینا اعتماد نداشتم، ممکن بود این فلش دست اونا بیفته و هم برا شما بد بشه هم من.
استاد: چطور اطلاعات رو دادی به بچههای ایران؟
فاطمه: آقای محسنی رو میشناختم، من راز ساخت سلول رو فقط به اون گفتم، ایشون هم قول دادن به کسی نگن.
استاد: افتخار میکنم به همچین شاگردی.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🤲 کیفیت اعمال در اولین شب جمعه از ماه رجب
▫️ چون شب جمعه فرا رسید ما بين نماز مغرب و عشاء ۱۲ رکعت نماز ميگزاری.
(هر دو رکعت به يک سلام)
در هر رکعت از آن :
- يک مرتبه سوره حمد
- سه مرتبه سوره قدر (اِنّا اَنْزَلْناهُ ...)
- و دوازده مرتبه سوره توحید (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ...) میخوانی.
▫️ پس از پایان نماز :
چون فارغ شدی از نماز ۷۰ مرتبه ميگویی:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ الاُْمِّيِّ وَ عَلي آلِهِ»
▫️ سپس به سجده می روی و ۷۰ مرتبه ميگویی :
«سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ»
▫️سپس سر از سجده بر میداری و ۷۰ مرتبه میگویی: «رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ
اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلِيُّ الاَعْظَمُ»
▫️باز به سجده میروی و ۷۰ مرتبه ميگویی :
«سُبُّوحٌ قُدّوُسٌ، رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ»
🤲 در آخر حاجت خود را طلب می کنی.
✅