🔷سؤال:آشیخ چرا شما خیلی اصرار به زیارت عاشورا و استغفار دارین ؟🧐در حالی که این دو کار در اسلام واجب نیست مستحبه و هیچکدام از مراجع تقلید شیعه نفرمودن این دو کار واجبه 🤔خُب اگر اینقدر که شما میگی اهمیت داشت پس واجبش میکردن دیگه مثل نماز
جوابش اینه که داداش من، عاشقی زوری نمیشه ،آدم باید با اختیار خودش انتخاب کنه عشق و دوستی با خدای متعال رو ،هیچکی زوری دوست خدا نشد،این دوکار زیارت عاشورا و استغفار رو مستحب کرد برای هرکی بخات در مسیر عشق و دوستی با خدا حرکت کنه ثانیا واجب کاری هست که ترکش استحقاق عذاب رو داره اگر این دو کار واجب کرده بود اکثر مردم مستحق عذاب میشدن چون اکثر مردم اهل زیارت عاشورا و اهل استغفار نیستن
در مسیر عاشقی با خدای متعال انجام واجب وترک حرام شرط لازم هست اما کافی نیست زیارت عاشورا و استغفار سوخت حرکت در این مسیره و اونهایی که یک عُمر زیارت عاشورا خوندن و اهل استغفار درسحرها بودن فهمیدن برکتهای این دو کار رو در دنیا و برزخ و آخرت
استغفار یعنی من ادعایی ندارم به جز سرتاپا نقص و عیب در پیشگاه تو ای خدا
زیارت عاشورا هم یعنی ارتباط با نمونه کامل عاشق خدای متعال که همه چیزش رو در راه خدا داد
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_100 #پشت_لنزهای_حقیقت سارا: کجا داریم میریم حسین؟ حسین: داریم میریم دیدن یه نفر. سارا: کی؟
#پارت_101
#پشت_لنزهای_حقیقت
آتش بس فقط یک حرف بود، بعد از یک هفته باز هم غزه بمباران شد، شورشیان و مخالفان بشار اسد هم از فرصت استفاده کردند و باز هم با قیافه اتو کشیده و کتشلواری در سوریه جولان دادن.
حق با حسین بود سرعت اتفاقاتی که داشت رخ میداد خیلی بالا بود، ما عقب نبودیم.
فضای مجازی پر شده بود از اخبار ضد و نقیض از سوریه، از فرار بشاراسد تا کشته شدنش.
تو ایتا سوریه مقاوم بود و بشار اسد زنده، تو اینستا و تلگرام سوریه سقوط کرده بود و پشت بندش مناطقی از ایران فتح شده بود.
اوضاع اصلا قابل پیش بینی نبود.
حسین: برگردیم ایران؟
سارا: نه، بریم سوریه میخوام از اونجا خبر جمع کنم.
حسین: آخه اوضاع خیلی نامعلوم اونجا، نمیخوام اتفاقی برات بیافته، بریم ایران، هر خبری نیاز داشته باشی دوستان خبرنگارت بهت میرسونن.
سارا: اگر این جنگ و وقایع واقعا نشونه آخر الزمان و ظهور باشه، دوست ندارم ازشون فرار کنم و نسبت بهشون بیتفاوت باشم.
حسین: این بیتفاوتی نیست، یکم مثل زنها رفتار کن و احساس خطر کن، اینایی که علیه اسد شورش کردن همون داعشیها هستن که ناموس سرشون نمیشد، با سر جنینی که تو شکم مادر بود فوتبال بازی کردن، فکر کردی الان تو اونجا گیر بیفتی چه اتفاقی برات میافته، بدتر از بلایی که گالانت سرت آورد میارن.
سارا: من ترس هم تو وجودم دارم، احساس خطر کنم کنار میکشم، اما من تو رو کنار خودم دارم، چرا باید بترسم؟ قرار نیست که تنها برم.
حسین با این حرف من لبخند معنا داری زد و گفت: امان از دست تو سارا.
با هماهنگی دوستانمون در ایران و لبنان زمینی مجدد به سمت سوریه راه افتادیم.
علیاکبر: سارا خانم یه چیزی گفتن تو چرا قبول کردی؟
حسین: شما هم خوب میدونید هیچی و هیچ کس جلودار سارا خانم نیست.
علیاکبر: مثلا تو شوهرشی، یه حرکتی میزدی حرفی چیزی.
حسین: به هیچ وجه زیر بار نرفت، ما فقط دو روز اینجاییم، قرار نیست زیاد بمونیم.
علیاکبر: تضمین میکنی تو این دو روز اتفاقی نیافته؟
حسین: سعی خودم رو میکنم، از جلو چشمام دورش نمیکنم.
علیاکبر: امیدوارم به خیر بگذره.
بیشتر از خودم حسین و تیمش نگران من بودن، میتونستم تصور کنم چقدر از دست من حرصشون گرفته بود.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
هدایت شده از هوش مصنوعی حیدرگرافی
.
دو سه روز اخیر که در منطقه ما خیلی برقها میره و میاد. یه بار روز میره، یه بار شب میره🥲
آنتن گوشیها و خصوصا همراه اول خیلی ضعیف شده.
حتی اگه کسی تماس میگیره فقط پیامکش میاد که فلان شماره باهاتون تماس گرفت🤦♂
ایتا هم متاسفانه بسیار سخت کار میکنه.
ممکنه کسی از شما دوستان هم پیام داده باشید و برامون نشون نداده باشه،،،
✅ از این جهت عذرخواهی میکنیم🙏
🥀آقای رئیسی خدا رحمتت کنه...
سوالی توی ذهنم میچرخه و اذیتم میکنه...
⁉️"چرا بعضیا گفتن دوران شهید رئیسی، سه سال فلاکت بود"؟؟😓🧐
...
قدرتو ندونستیم آقای رئیسی💔
#دلم_برای_رئیسی_سوخت 🔥
.
🍊🍊🍊
سلام👋
یلــــــــــ🍎ــــــــــداتون مبارکــــــــــ🎉ــــــــــ
❄️⛄️❄️
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_101 #پشت_لنزهای_حقیقت آتش بس فقط یک حرف بود، بعد از یک هفته باز هم غزه بمباران شد، شورشیان
#پارت_102
#پشت_لنزهای_حقیقت
من و حسین به همراه علیاکبر و تیمشان به سوریه رسیدیم.
اوضاع در دمشق به شدت متشنج بود و هر لحظه امکان درگیری وجود داشت. من با دوربینم در حال ضبط تصاویر بودم که ناگهان صدای انفجاری مهیب در نزدیکی ما شنیده شد. حسین با سرعت به سمت من دوید و من را به زمین انداخت تا از ترکشها در امان بمانم.
حسین: سارا، حالت خوبه؟ سارا: بله، فقط کمی ترسیدم. باید بفهمیم این انفجار از کجا بود.
علیاکبر: باید سریعتر به یک مکان امن بریم. اینجا موندن خطرناکه.
در همین حین، گروهی از شورشیان مسلح به سمت ما نزدیک شدند. حسین و علیاکبر سعی کردند من را به سمت یک ساختمان متروکه هدایت کنند، اما شورشیان ما را محاصره کردند. یکی از شورشیان با صدای بلند گفت: “شما کی هستید و اینجا چه میکنید؟”
سارا: “ما خبرنگاریم و برای پوشش اخبار اینجا هستیم.”
شورشی: خبرنگار؟! اینجا جای خبرنگارها نیست. باید شما رو به فرماندهمون ببریم.
حسین: سارا، نگران نباش. هر اتفاقی بیفته، من کنارت هستم.
ما را به سمت مقر شورشیان بردند. در آنجا، فرمانده شورشیان با نگاهی تیزبین به ما خیره شدو گفت: “شما باید اطلاعات مهمی داشته باشید. اگر میخواهید زنده بمونید، همه چیز رو بگید.”
ما در موقعیتی بسیار خطرناک قرار گرفته بودیم و باید تصمیم میگرفتیم که چطوری از این وضعیت نجات پیدا کنیم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍قشنگترین چیزی که امروز میبینین:
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~