فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح که میشود 🌞🌻
پنجرهها را باز میکنم، چشمانم را میبندم و نفسی تازه میکنم.🌱
اطرافم را مینگرم، هیچ چیز مثل دیروز نیست🍂
برگهای بیشتری از درختان ریختهاند، آدمهای جدیدی متولد شدهاند🤱
آدمهایی از زندگیمان بیرون کردهایم و آدم های جدید جای آنها را گرفتهاند
آری امروز مثل دیروز و هر روز نیست.
امروز، همه چیز جدید است🧚♀
صبحتون بخیر قشنگاااا💋🥰
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️️جولیا دختر کوچک فلسطینی مادر و پدرش را از دست داده؛ آنها در بمباران غزه توسط اسراییلیها شهید شدند
شباهت اسم این دختر به موضوع کتابی که نوشتم
از جولیا تا زهرا☺️☺️
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #ستاره_پر_درد شهرام: ستاره، ستاره حالت خوبه؟، ستاره بیدار شو. امیرعلی: مامان، مامان ستا
#پارت_25
#ستاره_پر_درد
رفت جلوی در خوابگاه ایستاد، نگاهی به طبقات کرد و گفت:
شهرام: اتاقت کجا بود؟ آها، یادم اومد طبقه پنج، کنار پنجره.
پشتش به من بود و گفت: ستاره مطمئنی تخت رو اجاره ندادن؟ مطمئنی الان برات جا هست؟ هواش چطوره اونجا؟ یادمه مثل غریبهها تو خوابگاه باهات رفتار میکردن، نه پتو داشتی نه غذای گرم، هم اتاقیهایی که چندان ازشون راضی نبودی، ستاره اگه اینجا حالت رو خوب میکنه من مشکلی ندارم، اگر اینجا رو به بامن بودن ترجیح میدی برو، ولی بدون که من پای قولهایی که بهت دادم هستم، من قول دادم امیرعلی رو برگردونم، قول دادم تو رو بخندونم، قول دادم کاری کنم غمهات رو فراموش کنی هنوز هم سر قولم هستم.
با شنیدن این حرفها رو زمین نشستم و هایهای گریه کردم، شهرام همون طور که پشتش به من بود گفت: ستاره بدون که من هنوز هم دوست دارم
صورتش رو برگردوند، دید که رو زمین نشستم، اومد مقابلم روی زمین نشست و گفت: میفهمم چقدر حالت بده، میدونم دوری از امیرعلی داره عذابت میده، اما قانون یکم زمان بره، ستاره یکم صبر کن، میدونم افسردهای، منم یه زمانی حال و روز تو رو داشتم، همسرم که رفت منم اینقدر حالم بد بود که دلم نمیخواست کسی رو ببینم و صدای کسی رو بشنوم، اما تو این دوماهی که اومدی تو زندگیم من واقعا احساس آرامش کردم، ستاره قول میدم اون قلب مهربونت رو پر از آرامش کنم فقط به من اعتماد کن.
این حرف رو که زد خودش هم هایهای گریه میکرد.
چند دقیقهای رو دوتایی گریه کردیم، سکوت شب رو صدای گریههای بیصدای ما شکسته بود.
گریههامون که تموم شد، شهرام خندید و گفت: یه زمانی فکر میکردم فقط من دیوونهام، نگو با یه دیوونه مثل خودم ازدواج کردم.
با این حرف دوتایی خندیدیم، ایستاد ، دستش رو به سمتم آورد و گفت:
یاعلی ستاره جان، بیابرگردیم خونه.
دستش رو گرفتم و از زمین بلند شدم، شهرام چادرم رو که خاکی شده بود با دستاش تمییز کرد، در ماشین رو باز کرد و خم شد و گفت:
پرنسس تشریف نمیارن؟
دستم رو زیر چونه شهرام بردم و گفتم: تو واقعا آدم خوبیهستی، خوشحالم که تو رو برا زندگیم انتخاب کردم.
دوتایی سوار ماشین شدیم و راه خونه رو در پیش گرفتیم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
خبر📢📢📢📢خبر📣📣📣📣
برا یه چالش خفن آمادهاید؟؟😍
چالش ساده و کاربردی🎉
با یه جایزه خفن🎊🎊💝
پس آماده باشید برا چالش
راهنمایی میکنم
یه برگه فقط بردارید و خودکار تا بگم چالش چیه📋🖌
دختره بعد از شکست در اولین ازدواجش، تصمیم میگیره ازدواج کنه
💍
بعد از دوماه ازدواج مجددش، پسره چمدون دختره رو دست میگیره و تا خوابگاه و پانسیون همراهی میکنه.
😔😔😢
دم خوابگاه که میرسن پسره به دختره پشت میکنه و میپرسه؟؟....😰😰
میخوای بقیهاش رو بدونی بدو بیا
کانال😍
دوتا رمان کامل تو کانالش بارگزاری شده😍❣
تازه کانالش چالش برگزار کرده😍
جایزهاش هم خفنه🎉🎉💃
هم خودت بیا هم دوستانت رو دعوت کن
https://eitaa.com/joinchat/3559391697Cc833ba0557
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
دختره بعد از شکست در اولین ازدواجش، تصمیم میگیره ازدواج کنه 💍 بعد از دوماه ازدواج مجددش، پسره چمدون
دو هفته وقت دارید😍😍😍
جایزه اش یه کتاب بسیار خفنه😍😍
براتون از بسته هدیه عکس میذارم به زودی😍😍
به نفر اول کتاب رایگان هدیه داده میشه📚
نفر دوم با ۱۰ درصد تخفیف میتونه کتاب رو تهیه کنه + پست رایگان😍😍
نفر سوم ۵درصد تخفیف+پست رایگان😍😍