✴️مرحوم حاج اسماعیل دولابی
یکی از نزدیکترین رفقای مرحوم مهندس تناوش مرحوم حاج اسماعیل دولابی است ایشان در یک خانواده مذهبی در محله دروازه دولاب از محلات قدیمی تهران متولد شدند پدر بزرگوارشان بزرگتر و معتمد محل و بیت ایشان همواره میزبان علما و برجستگان بود. مرحوم آقای دولابی در جوانی به شغل کشاورزی اشتغال داشتند و از ابتدای جوانی آثار لطف و عنایت حق به ایشان نمایان بود جذبه محبت آل الله پیوسته راهنمای ایشان گشته و عشق به اهلبیت علیهمالسلام این محب صادق را با برخی شیعیان پیشرفته آشنا نمود از جمله آنها آیتالله سید محمد شریف شیرازی مرحوم آیتالله شاهآبادی مرحوم آیتالله شیخ محمدتقی بافقی و مرحوم آیتالله شیخ غلامعلی اما آخرین شخصیتی که بیشاز همه با این بزرگوار انس محبت داشت مرحوم آیتالله شیخ محمدجواد انصاری بود و آیتالله انصاری عنایت خاصی به شاگرد خود داشت خالی از لطف نخواهد بود که اول ملاقات مرحوم حاج اسماعیل دولابی با مرحوم حضرت آیتالله محمدجواد انصاری همدانی را از زبان آن عبد صالح مرور کنیم:
واسه من یه خورده مشکله راجع به ایشون صحبت کنم، من جوان بودم و برای من اسم برده بودند که یه همچین کسی هست بنده رو هم برای ایشان اسم برده بودند که فرد مجهولی در تهرانه ولی من نرفتم که پیداشون کنم ببینمشون اصولاً از بچگی اینطوری بودم که اگر میگفتند فلان آدم بهفرض عرش را هم سیر میکند اگر همسن من بود بنده نمیرفتم دیدنش اما ماجرا اینطوری شد جایی مسجدی بود مسجد معزالدوله بنده هم به اونجا خیلی علاقه داشتم از مراسم و مجالس و نماز جماعت انجا استفاده میکردم تا اینکه یه روز دیدم یه آقایی اومد جز او چهار پنج نفر دیگه هم همراهش بودند آدم احساس میکرد مثل پروانه دورش میگردند پرسیدم کیه گفتند آقای انصاری. بله همان که شنیده بودم اما ندیده بودمش خب چکار باید میکردم از دور تماشا کردم تو حال خودم بودم قرآن میخواندم دعا میخواندم حافظ میخواندم و نشانش را میگرفتم. آقای انصاری رفتند گوشه حیاط برای تجدید وضو به هیچ قیمتی حاضر نشدند کس دیگری ظرف را برایشان پر کند اما با زیرکی فراوان خودشان این کار را برای شاگردانشان انجام می دادند. حالا یکی را وقتی حواسش نبود یکی را با بازی و دستبهدست کردن و با همان زیرکی هم اجازه نمیدادند کسی کارهایشان را انجام دهد وارد یکی از حجرههای مسجد شدند من هم رفتم نشسته بودند و صحبت میکردند داخل جا نبود دم در روی کفشها نشستم ایشان هم کمی بالاتر نزدیک در نشسته بودند میشد روبهروی من مثل اینجا. آمده بودند یک دو شب بمانند بعد بروند مشهد، پرسیدند بلیط گرفتید برای مشهد؟ یک اتوبوس میخواست راه بیفته مشهد درادامه گفتند مثل اینکه کربلایی اسماعیل هم همراه ما میآید....
ادامه دارد....
#عارف_ترین_مهندس_قرن
#آیت_الله_انصاری_همدانی
#مهندس_تناوش
#حاج_اسماعیل_دولابی
@tareagheerfan
من غریبه بیهیچ پرسوجویی
او گفت، ما هم رفتیم. دارم میرم ولی مشغول خودم بودم خیلی باهاشون قاطی نبودم کنار بودم، رسیدیم یه جایی وسط راه مشهد پر از درخت انگور چشمه آبی هم داشت نشستند کنار چشمه. من هم مثل آدمهای داغدار مثل زن که شوهرش مرده داره غصه میخوره تو زندان نشستم از نگاهشون فراست و محبت میبارید طوری که درعین اضطرار در نگاهشون کمال محبت را حس میکردی. فکر میکردی تمام توجهشان به توست اصولاً روششان اینگونه بود حرفها را مستقیم نمیگفتند عموماً در قالب داستان بیان میکردند و داستان ما هم از اینجا شروع شد، و با داستانی از کربلا آغاز نمودند:
از آبادی دوازده نفر رفتند کربلا یکیشون گفت من چند روز بیشتر میمانم خلاصه این یازده نفری که برگشتند محض شیرینکاری با صحبتها و قرارهایی که با هم گذاشتند چنین وانمود کردند که دوازدهمی مرحوم شده مراسم هفتم و چهلم که برگزار شد و همهچیز به حال عادی خودش برگشت یار دوازدهم شبانه بهدر خانه رسید در زد. زن داغدیده پشت درآمد و پرسید کیستی؟ مرد با صدای سوخته جواب داد زن منم دیگه از مسافرت اومدم زن گفت خدا رحمتش کند الان کفنش هم پوسیده من هم داغ دیده و تنهام و نمیتونم کسی رو راه بدم. مرد گفت زن من صدای تو را میشناسم در رو باز کن زن گفت: آخه کسانی که به من گفتند اون مرحوم شده اشخاص عادی نبودند معتبر بودند با اسم و القاب شروع کرد که او گفته اون گفته همینطور گفت تا رسید به اینجا که مرد گفت بابا هرچه اون آدمها آدمهای خوبی بودند اما از خود من که...... بابا در را باز کن تا فرمودند خود من هستم در رو بازکن دوباره گفت اونهایی که اومدن آدمهای خوبی بودند اما خود من اومدم دیگه در رو باز کن و در باز شد.... قاطی شدم دیگه و آن در درِ قلب من بود و او با این حکایت مرا صید کرد و قابم را ربود در بهمنماه سال 1381 پساز عمری سلوک خالص در محضر انوار قدسیه معصومین علیهمالسلام به جوار قرب حق شتافت.
ادامه دارد.....
#عارف_ترین_مهندس_قرن
#مهندس_تناوش
#آیت_الله_انصاری_همدانی
#حاج_اسماعیل_دولابی
@tareagheerfan
♈️مرحوم حاج اسماعیل دولابی میفرمود: یکبار که همراه حاج هادی ابهری به کربلا مشرف شده بودیم حزن شدیدی مرا احاطه کرد بهنحوی که حتی حال گریه هم نبود لذا با همان گرفتگی روحی در خانهمان حاج هادی از من پذیرایی میکرد گاهی هم تنها به حرم مشرف میشد یک روز بهطوریکه من هم شنیدم با خودش گفت بد نیست بروم بیرون کمی قدم بزنم من هم همراه او راه افتادم و باهم از خیابان جلوی حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام بهطرف خارج شهر رفتیم در کنار جاده زراعتکاری بود بیاختیار کنار بوتههای باقلا نشستیم، معروفه اصله بوته باقلا غمآور است تا من به این نکته توجه کردم غم روی غم آمد و بغضم ترکید و چند قطره اشک از چشمم جاری شد و دلم کمی باز شد بلند شدیم و مقدار دیگری قدم زدیم اینبار کنار گلهای بنفشه نشستیم که بهجت آور است حالم کاملاً عوض شد و آن حالت گرفتگی روحی کاملاً از بین رفت حاج هادی هم چپقی چاق کرد و کشید و راه افتادیم به سمت داخل شهر وقتی داخل شهر شدیم دیدم همه مردم مشغول خانه تکانی و تمیز کردن منازلشان هستند گویا خود را برای پذیرایی از مهمانی آماده میکردن ابتدا فکر کردم مقصود از این میهمان حاج هادی است تا این خطور از ذهنم گذشت حاج هادی متوجه شد و صلوات فرستاد و دور زد و از من فاصله گرفت یعنی آن مهمان من نیستم دراینحال کسی به من گفت اما هیچکس مثل این آقا از این مهمان پذیرایی نکرده است. این را که شنیدم سرم را برگرداندم که یکباره نگاهم به گودی قتلگاه افتاد و بدنهای قطعه قطعه شده و سرهای مطهر را دیدم با دیدن این صحنه حالم منقلب شد و نزدیک بود از حال برم و به زمین بیفتم حاج هادی متوجه شد و کمک کرد به دیوار تکیه کنم تا به حال بیایم. نقل میکنند مرحوم حاج هادی ابهری آنقدر عاشق و واله امام حسین علیه السلام بود گاهی میدیدند در مجالس بهطرف شخص ناشناس میرود و با او روبوسی میکند به او میگفتند آقای حاج هادی مگر او را میشناسی؟ این چه کاریست که انجام میدهی؟ میگفت این آقا بوی کربلا میدهد بویش به من میرسد فهمیدم از کربلا برگشته است مرحوم حاج هادی ابهری در سال 1390 قمری در سن هشتادو سه سالگی در تهران رحلت نمود و پیکر مطهرش حمل به قم و در جوار امامزاده جلیل القدر حضرت علی بن جعفر علیه السلام در کنار مزار استادش مرحوم آیتالله انصاری همدانی به خاک سپرده شد.
بعون الله تعالی تمام شد شرح حال مرحوم مهندس حاج سید جلال تناوش رحمت الله علیه. همزمان با ایام ولادت حضرت صاحب الزمان علیه السلام.
دعواهم فیها سبحانک و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمین
✴️پایان
#عارف_ترین_مهندس_قرن
#مهندس_تناوش
#علامه_طهرانی #حاج_هادی_ابهری #آیت_الله_انصاری_همدانی #حاج_اسماعیل_دولابی
@tareagheerfan
✍دوگروهے ڪہ خداوند درمــاه رجـب چشـم انتظار آنہاست
🔶مرحوم آقاي دولابي به نقل از آيتالله انصاري همداني(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) آن عارف بزرگوار، فرمودند:
خداي متعال از اوّل ماه رجب چشم انتظار دو گروه است. يكي جوانها. عشق خدا جوانهاست. علاقه عجيبي به جوان دارد. براي همين بهشتش را پر از جوان ميكند. حداكثر سن در جنّتالمأوي 35 است، نه 40 و همه به حالت شباب هستند. خدا اينقدر دوست دارد. چشم انتظار است جوان بيايد تا در ماه رجب بگويد «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ»پروردگار عالم ميگويد: جوان من! خوش آمدي.
🔶آيتالله انصاري همداني(اعلي اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: پروردگار عالم در ماه رجب به جوانها عجيب نگاه ميكند.
🌷اگر جواني تا پانزدهم هنوز نيامده، دائم نگاه ميكند، يك شبي او را مجلسي ميبرد، جايي ميكشاند و او را در دام تقوي مياندازد. ميگويد: بنده من! تو را برگرداندم، خودت نيامدي، تو را كشاندم.
💠لذا يك گروه که خدا چشم انتظار آنهاست، همين جوانها هستند؛ منتها، تهمتزننده را قبول نميكند ولو از اين گروه، إلّا حلاليّت بطلبد. دومين گروه که ذوالجلال و الاكرام در ماه رجب چشم انتظار آنهاست، آن كسي است كه لحظات آخر عمرش رسیده است، چه جوان چه پير. يك طوري در ماه رجب ميخواهد او را پاك كند.
#ماه_رجب #آیت_الله_انصاری_همدانی #حاج_اسماعیل_دولابی #طریق_عرفان
✅طریق عرفان👇👇
@tareagheerfan