eitaa logo
طریق عرفان
4هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
827 ویدیو
30 فایل
💐مراحل ومطالب عرفانی به صورت موضوع بندی💐 📚ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی📚 ✅ فهرست مطالب eitaa.com/tareagheerfan/10012 📲 طریق عرفان در دیگر پیام‌رسان ها zil.ink/tareagheerfan2 🟧 مسئول کانال @Sayyed_mahdi1214 🟧 ادمین تبادل @MahdiZolfaghary1371
مشاهده در ایتا
دانلود
... آیت‌الله نجابت درباره مرحوم آیت‌الله مصاحبه ارزشمندی را انجام داده‌اند که در ادامه متن آن تقدیم حضورتان می‌شود: من با شهید دستغیب از سن پانزده‌سالگی نهایت رفاقت را داشتم روزبه‌روز سبب بُری در او قوی‌تر می‌شد یعنی غنی رفته بود در دلش، می‌فهمید آقایش عزیزترین آقاست. در تمام شیراز ایشان خلوصشان به آقای خمینی از تمام علمای شیراز بیشتربود، ایمان به خمینی نه این‌که نون و آبش داغ شود خلوصش به امام‌خمینی تمام اصل ان را تابع قرارداد بود (نوشته من اطاع الخمینی فقد اطاع الله.) ایشان غنی طبع و غنی نفس و غنی دل بود چند مرتبه فرمود دیگر از پول خوشم نمی‌آید تنها چیزی که دلم را خوش می‌کند حرف خدا و خدمت به مؤمنان است، در اثر اهمیت دادن به ایمان به خدا، شهید آیت‌الله دستغیب از عنفوان جوانی تبعیت از نیکان شهر را سرلوحه زندگی خودشان قرار داده بودند یعنی دائماً ملزم بودند دستورات مرجع دینی خود را فراموش نکنند آن روزها حاج سید علیرضا بزرگ این شهر بود در تقوی و علم لذا مصاحبت ایشان را دائماً وظیفه خودشان می‌دانست آن‌چه از اهل علم متقی در شیراز بود ایشان در خدمتشان حاضر می‌شدند و به‌راستی در تقوا به مرتبه‌ای رسیدند که در سن بیست و دوسالگی کتاب صلوة الخاشعین را نوشتن در اثر این تبعیت و قوی شدن روح تقوا دو چیز در ایشان فوق‌العاده شد یک یقین به خداوند تبارک و تعالی دائماً حاضر و بیناست در این مسئله ایشان بسیار امتیاز داشتند بر معاصران خودشان. یعنی برای یقین هر قدر درجه قائل بشویم خدا ایشان را موفق به آن درج کرده بود این یقین رو به تزاید بود لذا در هر مجلسی که بنده با ایشان تلاقی داشته‌ام صحبت خدا و معرفت ائمه طاهرین بود شاید بنده بتوانم ادعا کنم مجلسی با ایشان نداشتم الا آن‌چه درباره‌ی یقین و خدا و معارف اهل‌بیت علیهم‌السلام در آن سخن به میان آید ولو در یک روز دو مرتبه با ایشان تلاقی داشتیم در هر دو مرتبه آیه و کلمه و روایتی درباره یقین پیش می‌آورند برای سخن گفتن و برای شدت تذکر ✅ در یقین به خداوند در عصر خودشان و در استان فارس منحصر بودند و آثار این یقین بود که مردم با جان‌ودل ایشان را دوست می‌داشتند آن‌چه ایشان در آن ممتاز بود و بیشتر در آن استوار شده بودند و اهلیت پیدا کرده بودند توکل ایشان به خداوند جلیل و متعال بود یعنی روزبه‌روز ایشان این معنی را کامل‌تر می‌فهمیدند که اسباب بالذات مؤثر نیستند وسایط محترمند. لکن بالذات مؤثر نیستند چند سال اخیر از عمر ایشان این معنی بسیار برای ایشان واضح شده بود معنی لاحول ولا قوت الا بالله و معنی این‌که همه کار دست خداست برای ایشان واضح شده بود لهذا ایشان کارهای خودش را چه دنیوی و چه اخروی به خداوند واگذار کرده بود بهترین وکیل‌ها را خدا می‌دانست بنایشان بر این بود که تمام وضع حیات مادی و معنوی‌شان را در اختیار خداوند بگذارد لهذا در اثر این توکل و اتکالشان به خدا، فرمایشات ایشان تحقیقاً در هر قلب پاکی جایگزین بود بلکه بعضی از قلوب ناپاک را هم پاک می‌کرد. ادامه دارد.... @tareagheerfan
💠همه کس می‌فهمید ایشان از صمیم قلب حرف می‌زند اهل این مطالب است، اهل‌الله شده لهذا روزبه‌روز محبت اهالی فارس و به‌خصوص مردم شیراز نسبت‌به ایشان رو به ازدیاد بود، ایشان از سن شانزده‌سالگی اغلب اوقات نان جو و روغن زیتون می‌خوردند نان جو خوراک انبیا و اولیا است از زیتون هم که در قرآن تعریف آمده همیشه ایشان نان تنک جو در منزلشان داشتند و ایشان تاآن‌جاکه من اطلاع دارم تا سه یا چهار سال قبل‌از شهادت این عادت را داشتن که مزاجشان خیلی خراب شده بود و نهی کرده بودند ایشان را از نان جو خوردن. برای جوان این‌که نان جو و روغن زیتون بخورد و هفته‌ای یک‌بار هم بیشتر گوشت نخورد خیلی زحمت دارد دائماً ایشان مواظب نفس خود بود که با مؤمنان سرکشی نکند تا چه رسد به علما تا چه رسد به مراجع تقلید، عرض کردم از همان اول با حاج سید علیرضا و بعد با مرحوم میرزا علی‌اکبر ارسنجانی و بعد در نجف اشرف با آقا شیخ محمدکاظم شیرازی و بعد با حاج میرزا علی آقا قاضی رضوان‌الله‌علیهم اجمعین که هم اول عالم نجف اشرف بودند و هم اول خداشناس ارتباط داشتند این‌ها که می‌گویم مربوط به پنجاه سال قبل‌از ایشان و محترمین از مسلمین یعنی با اول علمای مسلمین رفاقت داشتند و تبعیت می‌کردند بنده در حدود چهل سال پیش که می‌خواستم مشرف بشوم نجف اشرف آقای دستغیب فرمودند این دو دینار را بگیر و به حاج میرزا علی آقا قاضی بده دیدم رفاقت ایشان با اول مجتهد و اول خداشناس نجف از ده سال قبل بوده است. ازجهت این‌که ایشان یقین پیدا کرده بودند که اساس مذهب، تبعیت از اولی‌الامر است لهذا پس‌از فرمان حضرت امام‌خمینی که باید مردم بسیج شوند ایشان ارتش و سپاهی و بسیجی را جُند حضرت ولی‌عصر عجل الله تعالی فرجه می‌دانستند. نایب حضرت ولی عصر را هم امام‌خمینی می‌دانست لذا آن معامله‌ای که حضرت خاتم‌الانبیاء علیه السلام با اهل بدر کردن ایشان با تمام بسیج و ارتشی و سپاهی داشت یعنی بنده مطمئن هستم که ایشان فاصله‌ای بین اینان و اصحاب بدر نمی‌دانست اضافه‌ای که دارند این‌که چشمان آقایان در چشم حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله می‌افتد و غم‌ها از دلشان می‌رفتند و این بزرگواران سالی یک‌دفعه هم نمی‌توانند امام را ببینند می‌گفت این‌ها برترند چرا که با آن‌که پهلوی حضرت نیستند فدوی اسلام و معصومند. 💠 آن‌چه من در ذهن دارم از سن سیزده سالگی سر آقای دستغیب در بحار و وسائل‌الشیعه و کافی و وافی و من لا یحضر بود. در منزل ایشان یک اتاق بسیار بزرگ بود پر از کتاب، خانه که می‌آمدند دائماً مطالعه می‌کردند و حافظه بسیار خوبی هم داشتند در علوم صرف و نحو و منطق و غیره بسیار ممتاز بودند قهراً مطالعه کردن، فهمیدن روایات برایشان خیلی آسان بود بنده بعید نمی‌دانم اگر ایشان بیست هزار حدیث از حفظ داشتند @tareagheerfan 
✅ مرحوم آیت‌الله حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی از عالمان ربانی و متعهد مربی نفوس مستعد و شاگرد معرفتی مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی بود و اگر بگوییم که این عالم ربانی دریچه‌هایی به سوی عالم معنی پیش روی داشت سخن به گزاف نگفته‌ایم در سال 1296 شمسی در شیراز زاده شد تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند و پس‌از آن به فراگیری دروس حوزوی پرداخت و در سن پانزده‌سالگی برای ادامه تحصیل عازم عراق شد در نجف اشرف از محضر مرحوم آیت‌الله حاج شیخ علی‌محمد بروجردی بهره برد و فقه و اصول را نزد آیات عظام حاج سید ابوالحسن اصفهانی سید عبدالهادی شیرازی شیخ علی‌محمد بروجردی و سید ابوالقاسم خویی گذراند و در 28 سالگی به اجتهاد رسید همچنین در اخلاق و معنویات از محضر مرحوم آیت‌الله سید علی آقا قاضی بهره برد دراین‌باره نقل می‌کنند پدرخانم حاج میرزا یحیی هدایت به ایشان میگوید که وقتی در نجف ساکن شدی به دیدار آقای قاضی برو و با ایشان ملاقاتی داشته باش آقای نجابت هم‌ چون احترام خاصی برای پدر خانمش قائل بود وقتی به نجف می‌رود خدمت مرحوم قاضی می‌رسد در هنگام ملاقات، مرحوم قاضی از ایشان سؤال می‌کنند فرزند چه کسی هستی؟ آقای نجابت پاسخ می‌دهد فرزند شما ایشان دوباره سؤال می‌کند و همان جواب را می‌شنود آقای قاضی از آقای نجابت خوشش می‌آید. پس‌از رحلت مرحوم آقای قاضی به سفارش ایشان به ایران آمده و به محضر راه می‌یابد مرحوم آیةالله انصاری عنایت ویژه‌ای به آقای نجابت داشتند و درمورد ایشان فرموده بودند ظرف استعداد شیخ حسنعلی بسیار فراتر از دیگران است چون دریایی است که هر چه  در او بریزی پر نمی‌شود. شیخ حسنعلی اگر بخواهد می‌تواند عالمی را از نور خویش روشن کند او در مسیری قدم گذاشته که به ریسمان ثقلین چنگ خواهد زد مرحوم آیت‌الله نجابت شیرازی پس‌از عمری سلوک معنوی در محضر انوار قدسیه اهل‌بیت علیهم‌السلام در دوم ماه رجب سال 1410 هجری قمری برابر با سال 1368 هجری شمسی رحلت فرمود و در حرم مطهر حضرت احمدبن موسی الکاظم علیه‌السلام در شیراز و در جوار یار دیرین و رفیق سلوکی اش مرحوم آیت‌الله مدفون گردید. چهار روز قبل‌از رحلتش یکی از نزدیکان به ایشان مراجعه می‌کند و می‌گوید دیشب شما را در خواب کنار آقای قاضی دیدم و مرحوم قاضی درحالی‌که جوان شده بود به شما می‌گفت اگر می‌خواهی بیایی، بیا.! ایشان پس‌از استماع این خواب فرموده بودند چهار شب دیگر تعبیرش را به تو می‌گویم شب چهارم بود که خبر آوردند ایشان رحلت فرمودند رحمت الله علیه @tareagheerfan
🔰حجت‌الاسلام والمسلمین سید عبدالله فاطمی شیرازی عالم ربانی مرحوم آقا سید عبدالله فاطمی شیرازی از مبرزین شاگردان آیت‌الله انصاری و از افراد زحمت کشیده و کارکرده در سلوک عالم معنی بودند البته ایشان شخصیت شناخته‌شده ای نیست و عظمت این شیعه‌ی خالص امیرالمؤمنین بر بسیاری پوشیده است جناب حجت‌الاسلام و المسلمین صفویه قمی نقل می‌کند: من با ایشان مراوده زیادی داشتم و از ایشان خرق عادات زیادی دیده بودم یک روز جناب آقای شرکت به من پیغام دادند که سیدی به منزل ما آمد خوب است به منزل ما بیایی و او را ملاقات کنی من هم به منزل آقای شرکت رفتم دیدم سیدی لاغر و سیاه چهره آن‌جا نشسته که آثار ریاضت و عبادت از چهره او نمودار است در همان برخورد شیفته اخلاق او شدم بعد از ساعتی ایشان فرمود شب برای شام این‌جا بیا با هم باشیم من گفتم شب سه‌تا منبر دارم و طول می‌کشد. ایشان فرمودند اگر تا ساعت دوازده شب هم طول بکشد ما منتظر شما هستیم خلاصه من آن شب منبر سوم را تعطیل کردم تا زودتر خدمت آنان برسم آمدم منزل استحمام کرده و بعد خواستم بروم دیدم همسرم برایم سفره غذا انداخته و اصرار دارد که شام را چون آمادهاست صرف کنم من هم برخلاف میل باطنی شام را در منزل خودم خوردم و بعد اتلاف وقت به منزل آقای شرکت رفتم حدود ساعت ده و نیم بود که آن‌جا رسیدم دیدم سفره غذا را دارن جمع می‌کنن گفتم مگر شما قرار نبود که تا ساعت دوازده منتظر من باشید؟ مرحوم آقا سید عبدالله فاطمی فرمود من دیدم که سفره‌ای انداخته‌ای و مشغول غذایی من هم به آقای شرکت گفتم غذا را بیاور. بعد سید فرمود مگر شامت فلان چیز نبود؟ مگر بعد از غذا یک پرتقال پوست سبز هم نخوردی مگر پشت کرسی غذا نمی‌خوردی؟  و تمام خصوصیات اتاق و غذا خوردن مرا ذکر کرد و بعد مشغول صحبت شدیم گفتم جناب آقای فاطمی فلان فامیل من در بیمارستان بستری است سرانجامش چطور می‌شود؟ دیدم شروع کرد گفت پیرمرد است دو دندان از دندان‌های بالایش شکسته است و تمام خصوصیاتش رو گفت و من تا آن زمان با اینکه شخص مریض از بستگان نزدیک من بود توجه به دنده‌های شکسته‌اش نداشتم فردا که به بیمارستان رفتم و نگاه کردم دیدم دقیقاً دوتا از دندان‌هایش شکسته است بعد آقای فاطمی فرمود او را نور سیادتش تاکنون نگه‌داشت والا تاکنون در جهنم سقوط کرده بود ولی مریضی او خوب می‌شود. آقای صفوی می‌گوید از او هر چه درباره بستگان سوال کردم ایشان از همه با ذکر خصوصیات جواب می‌داد @tareagheerfan
همچنین جناب آقای صفوی نقل می‌کند یک روز آقای فاطمی برایم نقل می‌کرد که جوان کمونیست نزد من آمد و گفت پدرم در حال احتضار است مردم می‌گویند که از شما کارهایی برمی‌آید اگر پدر من برگشت من مسلمان می‌شوم من با آن جوان به سمت منزلش رفتیم و همینکه پشت در رسیدیم دیدم ملائکه قبض روح داخل خانه آمدند به درگاه الهی عرض کردم خدایا من دلم می‌خواهد این جوان مسلمان شود طوری عمر پدر او را طولانی کن دیدم که ملائکه قبض روح رفتند بعد داخل خانه شدم دیدم پدرش را رو به قبله کرده بودند دست او را گرفتم و یک سوره حمد خواندم یک‌دفعه بلند شد و شروع کرد به بوسیدن من و دور من می‌چرخید گفت ملائکه قبض روح آمده بودم من دیدم این آقا پشت در دعا کرد و ملائک رفتن آن جوان مسلمان شد و در حال حاضر کارمند یکی از بیمارستان‌های اصفهان می‌باشد باز یک‌بار دیگر مرحوم آقا سید عبدالله فاطمی نقل می‌کرد شب‌های پنجشنبه در منزل آقای رضوی هندی در کربلا روضه هفتگی بود یک شب که در روضه او نشسته بودم و معمولاً ده الی پانزده نفر شرکت می‌کردند هنگامی‌که روضه‌خوان مشغول روضه بود دیدم که نور قرمز وارد خانه شد بعد نور قرمز رفت و نور سفیدی آمد من نور سفید را می‌شناختم و آن نور امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام بود مثل این‌که خورشید وارد خانه شد من دعا کردم خدایا برای آقای رضوی وسیله‌ی خیر بیاور بعد از مجلس یک راجه پول‌دار هندی نزد من آمد و گفت من می‌خواهم ماهی چهارده دینار به مجلس اباعبدالله علیه‌السلام کمک کنم من گفتم پس هفت دینار آن را به آقای رضوی بده بعد آقای رضوی نزد من آمد و گفت آیا امشب در مجلس خبری بود؟ گفتم چطور گفت من نور ضعیفی به‌در و دیوار می‌دیدم یکی از دوستان ایشان حکایت می‌کرد که شب عاشورا از منزل مرحوم آیت‌الله نجابت  به‌اتفاق مرحوم فاطمی عازم منزل بردیم به خیابان که رسیدیم تاکسی را صدا کردیم و سوار شدیم رادیوی تاکسی روشن بود و موسیقی پخش می‌کرد جناب سید عبدالله فاطمی رو به راننده کردند و فرمودند موسیقی را خاموش کند ولی راننده با جسارت زیاد گفت خاموش نمی‌کنم نمی‌خواهید پیاده شوید همین کار را هم کردیم به‌محض پیاده شدن یک ماشین سواری جلوی پایمان توقف کرد و گفت حاج‌آقا بفرمایید هرکجا می‌روید در خدمتتان هستم سوار که شدیم رو به آقای سید عبدالله کرد و گفت حاج‌آقا من شما را در منزل می‌رسانم جلوی منزل چه توقف نمود دست در جیب خود کرد و یک دسته اسکناس بیرون آورد و به مرحوم آقا سید عبدالله داد و گفت من تعرضی است که می‌خواهم این پول را به خدمت یک روحانی سید بدهم آیا شما قبول می‌فرمایید؟ آقا قبول نمودند و پس‌از آن رو به من کرده و فرمودند هر کسی که برای رضای خدا کار کند و قدم بردارد خداوند این‌گونه جواب او را می‌دهد ادامه دارد..... @tareagheerfan
🔰همچنین جناب سید محی‌الدین فاطمی فرزند مرحوم سید عبدالله فاطمی که در حال حاضر در تهران ساکن هستند نقل می‌کنند شبی در عالم رؤیا دیدم که روز قیامت به پا شده و مرا به‌همراه عده زیادی از مردم که به‌صورت یک صف طویل بودیم به سمت جهنم بردند زمین زیر پای ما به‌صورت پله برقی حرکت می‌کرد و ما را به‌طرف دوزخ حرکت می‌داد و مردم دسته‌دسته در جهنم سرنگون می‌شدند به‌طرف چپ نگاه کردم دیدم یک باغ بسیار سرسبز و خرم است که با نرده‌هایی که اطراف آن است از ما جدا می‌شوند و پدرم در آن باغ زیر درختان قدم می‌زند هر چه او را صدا زد فریاد کردم ابداً توجهی نمی‌کرد و من هم به سمت دوزخ نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدم من یک‌باره فریاد زدم پدر تو را به جده ات زهرا علیهاالسلام مرا دریاب به‌محض اینکه نام بی‌بی دو عالم را بردم زمین از حرکت ایستاد و من بر لب پرتگاه جهنم توقف کردم و به درون گودال جهنم سقوط نکردم ولی حرارت آتش صورت مرا سوزاند دست به صورتم گذاشتم دیدم دستم هم سوخت. در این هنگام نعره کشیدم و متوجه شدم، همسرم مرا بیدار کرد و گفت چخبره چرا در خواب دادوفریاد می‌کنی گفتم چراغ‌ها را روشن کن لامپ‌ها که روشن شد و همسرم به‌صورت من نگاه کرد با تعجب گفت چرا صورت شما سوخته من جریان را برایش نقل کردم فردا به پزشک مراجعه کردم. پزشک پماد سوختگی برای من نوشت گفتم آقای دکتر شما به‌عنوان یک پزشک تأیید می‌نمایید که صورت و دست من سوخته است و چند بار تکرار کردم پزشک گفت مگر خودت شک داری صورت و دست شما سوخته؟ و من هم برایت پماد سوختگی نوشته‌ام سید محی‌الدین فاطمی اضافه کردند که مدت‌ها از این پماد استفاده کار کردم تارث خوب شدم. ✴️ می‌گویند مرحوم آیةالله انصاری خودش ساعت داشت اما روزی در مجلس پرسید ساعت چند است حضرت آقا سید عبدالله ساعت را از جیبش درآورد و دودستی خدمت آقا تقدیم کرد  آقای انصاری لبخند زدند و فرمودند پیش خودت باشد آقاسید عبدالله می‌فرمود مشکلاتی داشتم که بعد از این قضیه رفع شد. مرحوم فاطمی نقل کردند که یک روز ظهر خدمت مرحوم آیت‌الله آقای انصاری در مسجد پیغمبر همدان بودم با خودم فکر می‌کردم دو سال هست پیش ایشان هستیم و چیز خارق‌العاده‌ای از ایشان ندیده‌ایم ناگهان آقا فرمودند پس نظر کن، بعد پرده ها از جلوی چشمم کنار رفت و دیدم همه درختان و روییدنی ها ذاکر حضرت حق هستند و من لذت بردم بعد از مدتی فرمودند حالا بستان شد؟ به حالت عادی برگشتم @tareagheerfan
✴️مرحوم حاج اسماعیل دولابی یکی از نزدیک‌ترین رفقای مرحوم مهندس تناوش مرحوم حاج اسماعیل دولابی است ایشان در یک خانواده مذهبی در محله دروازه دولاب از محلات قدیمی تهران متولد شدند پدر بزرگوارشان بزرگ‌تر و معتمد محل و بیت ایشان همواره میزبان علما و برجستگان بود. مرحوم آقای دولابی در جوانی به شغل کشاورزی اشتغال داشتند و از ابتدای جوانی آثار لطف و عنایت حق به ایشان نمایان بود جذبه محبت آل الله پیوسته راهنمای ایشان گشته و عشق به اهل‌بیت علیهم‌السلام این محب صادق را با برخی شیعیان پیشرفته آشنا نمود از جمله آن‌ها آیت‌الله سید محمد شریف شیرازی مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی مرحوم آیت‌الله شیخ محمدتقی بافقی و مرحوم آیت‌الله شیخ غلامعلی اما آخرین شخصیتی که بیش‌از همه با این بزرگوار انس محبت داشت مرحوم آیت‌الله شیخ محمدجواد انصاری بود و آیت‌الله انصاری عنایت خاصی به شاگرد خود داشت خالی از لطف نخواهد بود که اول ملاقات مرحوم حاج اسماعیل دولابی با مرحوم حضرت آیت‌الله محمدجواد انصاری همدانی را از زبان آن عبد صالح مرور کنیم: واسه من یه خورده مشکله راجع‌ به ایشون صحبت کنم، من جوان بودم و برای من اسم برده بودند که یه همچین کسی هست بنده رو هم برای ایشان اسم برده بودند که فرد مجهولی در تهرانه ولی من نرفتم که پیداشون کنم ببینمشون اصولاً از بچگی این‌طوری بودم که اگر می‌گفتند فلان آدم به‌فرض عرش را هم سیر می‌کند اگر هم‌سن من بود بنده نمی‌رفتم دیدنش اما ماجرا این‌طوری شد جایی مسجدی بود مسجد معزالدوله بنده هم به اون‌جا خیلی علاقه داشتم از مراسم و مجالس و نماز جماعت انجا استفاده می‌کردم تا این‌که یه روز دیدم یه آقایی اومد جز او چهار پنج نفر دیگه هم همراهش بودند آدم احساس می‌کرد مثل پروانه دورش می‌گردند پرسیدم کیه گفتند آقای انصاری. بله همان که شنیده بودم اما  ندیده بودمش خب چکار باید می‌کردم از دور تماشا کردم تو حال خودم بودم قرآن می‌خواندم دعا می‌خواندم حافظ می‌خواندم و نشانش را می‌گرفتم. آقای انصاری رفتند گوشه حیاط برای تجدید وضو به هیچ قیمتی حاضر نشدند کس دیگری ظرف را برایشان پر کند اما با زیرکی فراوان خودشان این کار را برای شاگردانشان انجام می دادند. حالا یکی را وقتی حواسش نبود یکی را با بازی و دست‌به‌دست کردن و با همان زیرکی هم اجازه نمی‌دادند کسی کارهایشان را انجام دهد وارد یکی از حجره‌های مسجد شدند من هم رفتم نشسته بودند و صحبت می‌کردند داخل جا نبود دم در روی کفش‌ها نشستم ایشان هم کمی بالاتر نزدیک در نشسته بودند می‌شد روبه‌روی من مثل این‌جا. آمده بودند یک دو شب بمانند بعد بروند مشهد، پرسیدند بلیط گرفتید برای مشهد؟ یک اتوبوس می‌خواست راه بیفته مشهد درادامه گفتند مثل این‌که کربلایی اسماعیل هم همراه ما می‌آید.... ادامه دارد.... @tareagheerfan
من غریبه بی‌هیچ پرس‌وجویی او گفت، ما هم رفتیم. دارم میرم ولی مشغول خودم بودم خیلی باهاشون قاطی نبودم کنار بودم، رسیدیم یه جایی وسط راه مشهد پر از درخت انگور چشمه آبی هم داشت نشستند کنار چشمه. من هم مثل آدم‌های داغ‌دار مثل زن که شوهرش مرده داره غصه می‌خوره تو زندان نشستم از نگاهشون فراست و محبت می‌بارید طوری که درعین اضطرار در نگاهشون کمال محبت را حس می‌کردی. فکر می‌کردی تمام توجهشان به توست اصولاً روششان این‌گونه بود حرف‌ها را مستقیم نمی‌گفتند عموماً در قالب داستان بیان می‌کردند و داستان ما هم از این‌جا شروع شد، و با داستانی از کربلا آغاز نمودند: از آبادی دوازده نفر رفتند کربلا یکی‌شون گفت من چند روز بیشتر می‌مانم خلاصه‌ این یازده نفری که برگشتند محض شیرین‌کاری با صحبت‌ها و قرارهایی که با هم گذاشتند چنین وانمود کردند که دوازدهمی مرحوم شده مراسم هفتم و چهلم که برگزار شد و همه‌چیز به حال عادی خودش برگشت یار دوازدهم شبانه به‌در خانه رسید در زد. زن داغ‌دیده پشت درآمد و پرسید کیستی؟ مرد با صدای سوخته جواب داد زن منم دیگه از مسافرت اومدم زن گفت خدا رحمتش کند الان کفنش هم پوسیده من هم داغ دیده و تنهام و نمی‌تونم کسی رو راه بدم. مرد گفت زن من صدای تو را می‌شناسم در رو باز کن زن گفت: آخه کسانی که به من گفتند اون مرحوم شده اشخاص عادی نبودند معتبر بودند با اسم و القاب شروع کرد که او گفته اون گفته همین‌طور گفت تا رسید به این‌جا که مرد گفت بابا هرچه اون آدم‌ها آدم‌های خوبی بودند اما از خود من که...... بابا در را باز کن تا فرمودند خود من هستم در رو بازکن دوباره گفت اون‌هایی که اومدن آدم‌های خوبی بودند اما خود من اومدم دیگه در رو باز کن و در باز شد.... قاطی شدم دیگه و آن در درِ قلب من بود و او با این حکایت مرا صید کرد و قابم را ربود در بهمن‌ماه سال 1381 پس‌از عمری سلوک خالص در محضر انوار قدسیه معصومین علیهم‌السلام به جوار قرب حق شتافت. ادامه دارد..... @tareagheerfan
عبد صالح خدا مرحوم حاج هادی ابهری خان صنمی از رفقای خاص مرحوم آیت‌الله انصاری همدانی و از بکائین زمان بود. مرحوم حاج اسماعیل دولابی می‌فرمود: حاج هادی ابهری در صحن حرم مولا امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بود و چپق می‌کشید طلبه‌ای از جلوی ایشان رد می‌شود و می‌گوید این پیرمرد خجالت نمی‌کشد در حرم حضرت چپق می‌کشد؟ حاج هادی وقتی این جمله را می‌شنود به طلبه می‌گوید بالام جان گل بورا (بیا اینجا) یک پک بزن. طلبه می‌گوید من به تو اعتراض می‌کنم که چرا این‌جا چپق می‌کشی حالا می‌گویی من هم یک پک بزنم؟ بالاخره به اصرار، طلبه چپق را به لبش می‌گذارد یک‌مرتبه می‌بیند ملائکه فوج فوج در حال صعود و نزول هستند حاج هادی می‌گوید چپق را به من بده می‌گیرد و دوباره به طلبه می‌دهد و می‌گوید دوباره پک بزن و طلبه دوباره همان صحنه را می‌بیند مرحوم ابهری می‌گوید من این‌جا دارم کیف می‌کنم و چپق می‌کشم وگرنه می‌دانم در این‌جا نباید چپق کشید طلبه میگوید نوش جانت من فکر کردم مثل مردم عادی این‌جا نشسته‌ای و چپق می‌کشی. ✴️ مرحوم علامه طهرانی درباره حاج هادی ابهری چنین نقل می‌کند دوستی داشتیم صاحب ضمیر و روشن‌دل و متقی و دل‌سوخته و به‌حق از عاشقان امام حسین علیه السلام بنام حاج هادی خان صنمی ابهری و 83 سال عمر کرد و مدت رفاقت من با او نزدیک به هجده سال طول کشید او نقل می‌کرد در سفری که به عتبات عالیات مشرف شدم و چند روزی در نجف اشرف بودم کسی را نیافتم که با او بنشینم و درددل کنم تا برای دل سوخته‌ام تسکین حاصل شود  روزی به حرم مطهر امیرالمؤمنین مشرف شده زیارت کردم و مدتی در آن‌جا نشستم خبری نشد و از این‌رو به حضرت عرض کردم مولا جان ما مهمان شماهستیم این چند روز است در نجف می‌گردم کسی را نیافتم حاشا به کرم شما، از حرم بیرون آمده بی‌اختیار راه بازار حویش را پیش گرفتم و به مدرسه مرحوم سید محمدکاظم یزدی درآمدم، در صحن مدرسه روی سکویی مقابل حجره‌ای نشستم. دیدم از طبقه فوقانی شیخی خارج شد بسیار زیبا و باطراوت و زنده دل و از همان‌جا به بام مدرسه رفت و اذان گفت و بازگشت تا به حجره رود چشمم به صورتش افتاد دیدم در اثر اذان دو حلقه‌ی نور بر گونه‌هایش می‌درخشد به حجره رفت و در را بست. من شروع کردم به گریه و عرض کردم یا امیرالمؤمنین پس‌از چند روز یک مرد را یافتم ولی او نیز به من اعتنایی نکرد بی‌درنگ شیخ در حجره را باز کرد و رو به من نمود و اشاره کرد که بیا بالا. از جا برخاستم و به طبقه‌ی فوقانی رفتم به حجره‌اش وارد شدم هر دو یک دیگر را در آغوش گرفتیم و مدتی گریستیم سپس هر دو به حال سکوت نشستیم و مدتی یکدیگر را تماشا کردیم آنگاه از هم جدا شدیم این شیخ روشن ضمیر مرحوم آیت‌الله بوده‌است @tareagheerfan
♈️مرحوم حاج اسماعیل دولابی می‌فرمود: یکبار که همراه حاج هادی ابهری به کربلا مشرف شده بودیم حزن شدیدی مرا احاطه کرد به‌نحوی که حتی حال گریه هم نبود لذا با همان گرفتگی روحی در خانه‌مان حاج هادی از من پذیرایی می‌کرد گاهی هم تنها به حرم مشرف می‌شد یک روز به‌طوری‌که من هم شنیدم با خودش گفت بد نیست بروم بیرون کمی قدم بزنم من هم همراه او راه افتادم و باهم از خیابان جلوی حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام به‌طرف خارج شهر رفتیم در کنار جاده زراعتکاری بود بی‌اختیار کنار بوته‌های باقلا نشستیم، معروفه اصله بوته باقلا غم‌آور است تا من به این نکته توجه کردم غم روی غم آمد و بغضم ترکید و چند قطره اشک از چشمم جاری شد و دلم کمی باز شد بلند شدیم و مقدار دیگری قدم زدیم این‌بار کنار گل‌های بنفشه نشستیم که بهجت آور است حالم کاملاً عوض شد و آن حالت گرفتگی روحی کاملاً از بین رفت حاج هادی هم چپقی چاق کرد و کشید و راه افتادیم به سمت داخل شهر وقتی داخل شهر شدیم دیدم همه مردم مشغول خانه تکانی و تمیز کردن منازلشان هستند گویا خود را برای پذیرایی از مهمانی آماده می‌کردن ابتدا فکر کردم مقصود از این میهمان حاج هادی است تا این خطور از ذهنم گذشت حاج هادی متوجه شد و صلوات فرستاد و دور زد و از من فاصله گرفت یعنی آن مهمان من نیستم دراین‌حال کسی به من گفت اما هیچ‌کس مثل این آقا از این مهمان پذیرایی نکرده است. این را که شنیدم سرم را برگرداندم که یک‌باره نگاهم به گودی قتلگاه افتاد و بدن‌های قطعه قطعه شده و سرهای مطهر را دیدم با دیدن این صحنه حالم منقلب شد و نزدیک بود از حال برم و به زمین بیفتم حاج هادی متوجه شد و کمک کرد به دیوار تکیه کنم تا به‌ حال بیایم. نقل می‌کنند مرحوم حاج هادی ابهری آن‌قدر عاشق و واله امام حسین علیه السلام بود گاهی می‌دیدند در مجالس به‌طرف شخص ناشناس می‌رود و با او روبوسی می‌کند به او می‌گفتند آقای حاج هادی مگر او را می‌شناسی؟ این چه کاری‌ست که انجام می‌دهی؟ می‌گفت این آقا بوی کربلا می‌دهد بویش به من میرسد فهمیدم از کربلا برگشته است مرحوم حاج هادی ابهری در سال 1390 قمری در سن هشتادو سه سالگی در تهران رحلت نمود و پیکر مطهرش حمل به قم و در جوار امامزاده جلیل القدر حضرت علی بن جعفر علیه السلام در کنار مزار استادش مرحوم آیت‌الله انصاری همدانی به خاک سپرده شد. بعون الله تعالی تمام شد شرح حال مرحوم مهندس حاج سید جلال تناوش رحمت الله علیه. همزمان با ایام ولادت حضرت صاحب الزمان علیه السلام. دعواهم فیها سبحانک و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمین ✴️پایان @tareagheerfan