#حق هفتاد و دو ملت ( قسمت اول)
با هادی کَر رفته بودیم مزرعه ی آقا برای کار پیش خودمان گفتیم تا حاج آقا بیاید و صبحانه را بیاورد ما زودتر بساط چای را علم کنیم چیزی نکشید که آقا رسید. میخ الاغش را کوفت به زمین و به ما خداقوتی گفت و نگاهی کرد به کتری و چوبها که تازه در آتش گر گرفته بود.
معلوم بود خیلی از کاری که کردیم راضی نیست یک دفعه دیدیم کتری را برداشت و آبش را ریخت توی جویی که از چاه موتور میرفت چوبها را هم خاموش کرد و همانجا یک مقدار خاک پاشید رویشان که دود نکنند پای شنها را هم زد بالا من که حسابی ناراحت شده بودم به آقا گفتم حاج آقا! شما یا وسواس دارید یا بد مزاجید»
گفت: «من نه وسواس دارم نه بد مزاجم این آبی که شما از این جوی برداشتید آب صحراست؛ سهم هفتاد و دو ملت صغیر و کبیر، #آب کی را برداشتید؟ #چوب کی را؟
هر دومان رفتیم در هم تازه فهمیدیم دلیل اوقات تلخی آقا را. بعدش البته خوشحال شدیم و شرمنده فکر چایی ما را هم از خانه کرده بود. در خورجین الاغش هم هیزم داشت هم آب...
#کتاب_میرزا صفحه ۲۹
✍این داستان رو از این عارف داشته باشید تا بعداً بیشتر ازش براتون تعریف کنم...
فهمیدن شخصیتش یک ظرافتایی میخاد
ی اعجوبه ای وا...