eitaa logo
تارینـــو (حال و حیاتی نو)
668 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
905 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی و حال خوب برای خوشبختی رو پیدا کنید🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ، ﯾﻌﻨﯽ "ﺭﺿــﺎﯾـــﺖ" ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﭼﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﯾﺎ ﭼﻘﺪﺭ، ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ، ﺭﺍﺿﯽ ﺑﺎﺷﻰ، ﺁنوﻗﺖ "ﺧﻮﺷـﺒﺨﺘﯽ" ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خُدایـــــــا،،، هرکس به یادم هست، به یادش باش. کنارم نیست، کنارش باش. اگر تنهاست، پناهش باش. اگر غَم داشت، غَمخوارش باش. شبتـون در پناه خدا ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ♻️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: مومن شوخ و شنگ است.👆👆 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 🛑 شجاع باش. حتی اگر شجاع نیستی، وانمود کن که...👆👆👆 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑چگونه فرزندانمان را باشخصیت تربیت کنیم؟ اگر میخواهید فرزندی پاک، مؤمن، متشخّص، و متخلّق به اخلاق حسنه داشته باشید، سعی کنید به فرزندانتان “مسوولیت” بدهید، و بعد، از آنان مسوولیت بخواهید، و بدانید که این کار، کودکان را متشخص بار می آورد. و احساس می کنند، که بقدری مهم و ارزشمند هستند، که به آنان مسوولیت واگذار می گردد. کودکان باید احساس “شخصیت” کنند، کسی که احساس شخصیت می کند با شدت تمام خود را کنترل می کند، و سعی می کند کاری نکند که شخصیت او آسیب بییند، و یا لکه دار شود. وقتی که کودکان، احساس شخصیت نکنند، کم کم بی عار می شوند؛ یعنی “بی تفاوت” می گردند، چه از آنان تعریف کنید یا سرزنش نمایید، در هر دو حالت، بی تفاوت خواهند بود، و بدون هیچ عکس العمل! ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند روزی بود، خیلی ساکت و آرام شده بود شیطنت‌هایش کمتر دیده می‌شد... روزه اولی بود اما گاهی مثل آدم بزرگ‌ها رفتار می کرد. روزهای آخر از ماه مبارک رمضان بود. وقتی بابا می رفت تا برای سحری بیدارش کند می دید بیدار است ولی نمی‌آید تا سحری بخورد چند بار با مهربانی صدایش می زد... آخرین سحر بود دَر را باز کرد: پاشو بیا بابائی، بازم که بیداری! اصلا نخوابیدی؟ تا نگاه کرد دید مروارید های غلطان روی صورتش برق می زند _پاشو بیا عزیزم . امروز باید زودتر بریم... چند ساعت زودتر باید اونجا باشیم. همانطور که پلو را داخل بشقاب می ریخت دستش لرزید آهی کشید و ادامه داد... _دکتر گفته فقط باید دعا کنیم احتمال برگشتش فقط چند در صده. اشک‌هایش را با پشت دست پاک کرد. با دستهای کوچکش در حالی که برنج را در بشقاب عقب و جلو می‌زد در دلش گفت: خدا جونم دوستای من برا روزه گرفتن جایزه از ماماناشون گرفتن. دلت میاد من کادو نگیرم؟ من مامانم و کادوم رو میخوام. باشه؟ و اشک از چشمش چکید و گوشه ی سفره افتاد. خورشید در آسمان میخندید که در اتاق عمل باز شد. چشمان منتظر دخترک دنبال برانکارد می‌دوید هزاران امید از چشماش می‌ریخت به دنبالش دوید... اما یکی از پشت سر او را در آغوش کشید: هنوز زوده عزیزم. دیگر صبرش داشت تمام می شد... صدایی شنید: می تونید برید، ولی فقط چند دقیقه... وارد اتاق شد. آرام لبهای کوچیکش را روی صورت مهربان مادر گذاشت .اشکایش بی مقدمه شروع به غلطیدن کرد . چند لحظه بعد صدای فریاد دخترک بلند شد: چشمشو باز کرد.بابا بابا مامان بهوش اومد... ✍️ به قلم: سرکار خانم مریم رضایت ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈