تارینو
♻️🌟♻️🌟♻️🌟♻️🌟 «کاروان» مدتی بود شهر آرام بود و مردم به زندگی طبیعی خود مشغول بود
♻️🌟♻️🌟♻️🌟♻️🌟
«کاروان»
وارد خانه شدیم، بوی بهشت می داد. سجاده ای از نور در کنار بسترش بودکه عبادت و شب زنده داریش را حکایت می کرد. وقار و ابهتش را که دیدم یقین کردم از بهترین زنان عالم است.
سلام کردیم و نشستیم.
به چهره نورانیش ذل زده بودم.
چهره ی مهربان و معصوم دختری جوان که انگار نور از صورتش می تابید بر دلم می نشست.
آنقدر محوش شده بودم که دلم نمی خواست نگاهم را بردارم: خدایا او یک فرشته است!!!
ولی نگاهش بسیار خسته و غمگین بود. حال خوشی نداشت؛ خسته از سفری سخت که برای دیدار برادرش آمده بود.
از بین همهمه ها و بگو مگوها فهمیدم که در راه آمدن سلاطین وقت سر راهش را گرفته اند با اوجنگیده و برادران و همراهانش را شهید کرده اند.
خدایا داستانش چقدر آشناست!!
در این روزها شهر حال و هوای دیگری داشت همه با هم مهربانتر شده بودند خوشحال بودند و هرکسی سعی می کرد به این مهمانان تازه وارد خدمتی بکند.
مردم مرتب به دیدارش می آمدند سوالهای شرعی و مشکلات زندگی خود را نزد آن بانو مطرح می کردند و پاسخ می گرفتند.
اما این شادمانی زمان زیادی طول نکشید .
معصومه بانو سخت بیمار بود. دشمنان اورا در راه مسموم کرده بودند.
شنیدن قصه ی پر غصه اش، قلبم را می فشرد. چقدر به یاد حضرت زینب (س) افتادم.
به مادرم گفتم فردا به دیدارش برویم.
اما صبح تا به عشق دیدار معشوق قدم به راه زدیم حال و هوای شهر عادی نبود مردم بر در خانه ابن خزرج جمع شده بودند مشعل های عزا روشن کرده بودند.
صدای ناله و شیون به گوش می رسید.
خدایا چه شده ؟
نمی توانستم باور کنم!
تابوت برای چه؟
بعد از آن روز، اینجا دیگر یک شهر برای یک جمع نبود. بلکه حال دیگری به خود گرفت و میعادگاه عاشقان شد.
اینجا قم است. شهر کریمه اهل بیت (علیهم السلام)
✍️به قلم :سرکارخانم مریم رضایت
#داستانک
#کاروان_قسمت_دوم
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💢💢💢💢💢💢💢
«زیارت دسته جمعی»
تمام مسیر از مدرسه تا خانه را در ذهنش برنامهریزی میکرد تا فردا بتواند مامان را به حرم ببرد.
ته دلش آرزو کرد : ای کاش میتونستم همین امروز ببرمش زیارت، با مهناز و بچهها،،
مامان زیارت دسته جمعی را بیشتر دوست داشت.
باید غذای فردا را آماده میکرد تا قبل از برگشتن بچهها از مدرسه به زیارت برسند. شوهرش از مأموریت برنگشته بود و کسی نبود مواظب بچهها باشد.
از عصر چند بار خواهرش تماس گرفته بود که مامان گوشی را جواب نداده، به خودش دلداری میداد که حتما در حال انجام کارهای خانه بوده و صدای تلفن را نشنیده است.
دلشورهی عجیبی گرفته بود، پیش خودش فکر کرد: شب شهادته، بخاطر همین دلتنگ و آشوبم، یا حضرت معصومه قربون غرببی و تنهائیت خانوم...
قطرههای اشکش برنجای تو سینی را خیس کرد.
ساعت دوازده شب مهناز تماس گرفت که نزدیک خانه مامان هستند و او دیگر نفهمید چطورخودش را انجا رساند، در باز بود و همسایه ها تو حیاط با چشمهای اشکبار به او خوش آمد می گفتند .
زانوهایش سست شد ،صدای خواهرش را می شنید: یا حضرت معصومه امشب مهمان داری....
صبح فردا مادر زائر حضرت معصومه شد،دسته جمعی، با مهناز و بچهها و خیلیهای دیگه.
✍️به قلم : سرکارخانم مریم اختریان
#داستانک
#زیارت_دسته_جمعی
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
💠 اگر دیگران در غیاب همسرتان از او بدگویی میکنند به آنها میدان ندهید که با فراغ بال از همسرتان بدگویی کنند.
💠 شنیدن بدگویی از همسر علاوه بر آنکه غیبت و گناه است، موجب میشود به تدریج رفتار شما نیز نسبت به همسرتان تغییر کند و نسبت به زندگی خود دلسرد و بیانگیزه شوید.
💠 برای اینکه طرف مقابل ناراحت نشود حتی شده به شوخی و خنده، از همسرتان دفاع کنید. یقیناً این کار شما هم ثواب دارد و هم عامل محبوبیّت شما در نزد همسرتان خواهد شد.
#همسرانه
#بدگویی_دیگران_از_همسر
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
💢 امام حسن عسکری (علیه السّلام) فرمودند : شادی نمودن در نزد غمزده، از ادب به دور است.
#نکته_ناب
#خنده
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
♻️ پرواز کردنشان از کجا بود و فرو نشستنشان در کجا!
هر کس لایق پرواز و هر کس لایق فرود آمدن در فرودگاهی با این عظمت نیست
پروازتان بر بال فرشتگان، گوارای وجودتان
🎞️ تولیدگر :سرکارخانم زهرا اسحاقیان
✍️ به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی
#حال_خوب
#شاهچراغ
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌟💢🌟💢🌟💢🌟💢🌟💢
«جائیکه نور بود»
دفعهی اولش بود که مسافر قم میشد.
زیاد علاقهای به زیارت کردن نداشت، سردردهای مداومش هم مزید بر بیحوصلهگیش شده بود.
مادر مدام تکرار میکرد: اولین زیارتته، نیت کن شفاتو بگیری، مرضیه، باید خیلی دعاکنیا!!!
اصلا حال دعا نداشت، حال حرفای مامان، خادمان دم در و تفتیش، وقتی خانم خادم کیسهی داروها را از کیفش بیرون آورد با عصبانیت از دستش قاپید و با صدای بلند گفت: داروِ،،
مادر سریع سرش را آورد جلو: دخترم بعد تصادف بیمارشده. خادم بالبخندی دستهای او را گرفت و نوازش کرد و گفت: خوب جایی اومدی، بعد کیسهی دارو را داخل کیفش گذاشت.
تمام مدتیکه مادر نماز میخواند و دعا میکرد فقط چشم دوخته بود به ضریح: یک قبر و مقداری شبکهی فلزی، فرقش باجاهای دیگه چیه؟!
مادر با کنار چادرش اشکهایش را پاک کرد: از بیبی بخواه شفاتو بده، نگاه تندی به او کرد و پوف بلندی کشید: پس کی میریم سرم درد میکنه، حالم ازین شلوغی بهم خورد!!!
از روی سنگفرش کف حرم خودش را به سمت دیوار سر داد، سرش را به دیوار تکیهداد و چشمهایش رابست. صدای زمزمهای از کنارش توجهش را جلب کرد، انگار حالش خوب بود.
با گرمی دستهای مامان روی صورتش چشمهایش را باز کرد. متوجه نشد چه مقدار خوابیده بود، ولی حالش خوب بود، شاید مثل حال کسی که زمزمه میکرد.
✍️به قلم :سرکارخانم مریم اختریان
#داستانک
#جائیکه_نور_بود
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
💢 امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند : هیچ گروهی با یکدیگر مشورت نکردند مگر آن که به راه پیشرفت خود رهنمون شدند.
#نکته_ناب
#مشورت
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
♻️ وقتی موانعی سر راه شما قرار میگیرد، برای رسیدن مسیرتان را تغییر بدهید نه تصمیمتان را ...
#تلنگر
#مقصد
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️
«آدم فضایی»
همیشه به این فکر میکردم که مگر میشود در جهان به این بزرگی، موجودات فضایی وجود نداشته باشند؟!
این فکر همیشه در ذهنم بود تا این که یک روز در پارک نشسته بودم که ناگهان چیزی توجه من را جلب کرد.
چیزی شبیه به توپ بزرگی را دیدم.
به سمتش حرکت کردم. من به آن شیء نزدیک و نزدیک تر میشدم و آن توپ بزرگ هر لحظه به زمین نزدیک تر.
وقتی کنارش رسیدم؛ با دقت نگاه کردم، دیدم بیشتر از اینکه شبیه به توپ باشد شبیه به سفینه است .
تقریبا روی زمین بود. منتظر ماندم تا ببینم قرار است چه اتفاقی بیفتد.
در سفینه آرام آرام باز شد، ولی کسی از آن خارج نشد.
چند دقیقه صبر کردم، افکار عجیبی توی سرم میچرخید!
شاید این اصلا سفینه نباشد.
چرا کسی از آن خارج نمیشود؟
با صدای خش خش دلخراشی به خودم آمدم.
صدای در سفینه بود که بدون خارج شدن کسی از آن، داشت بسته میشد.
نمیدانم چرا، اما سریع خودم را داخل سفینه انداختم
داخل سفینه دنیای دیگری بود. بسیار نورانی و رنگارنگ
چند پله روبرویم بود ، از پله ها بالا رفتم.
چند حفره دیدم که شبیه به اتاقهای خانه ی ما بود.
میخواستم در یکی از اتاق ها را باز کنم که یک دفعه سفینه از روی زمین بلند شد، خیلی ترسیدم.
از ترس جیغ بلندی کشیدم
ناگهان کسی را دیدم که در مقابلم ایستاده است؛ با صدای عجیبی به من گفت:«تو اینجا چیکار میکنی؟»
خیلی گیج شده بودم
اصلا نمیدانستم باید چیکار کنم
دوباره سوالش را تکرار کرد:«گفتم تو چطوری اومدی اینجا؟ اینجا چیکار میکنی؟»
داشتم فکر میکردم که در جوابش چه بگویم که یک دفعه با صدای مادرم از خواب بیدار شدم: « پاشو مدرست دیر شد»
✍️به قلم :سرکارخانم رها داربزین
#داستانک
#آدم_فضایی
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
گاهی میش هایمان بوی گرگ میدهند و گرگ هایمان خوراک میش میخورند.
گاهی گرگ ها با میش ها یک دست میشوند و پیراهن چوپانشان را می درند.
نه گرگ، گرگ بودنش را فراموش کرد و نه میش، میش بودنش را...
ولی چرخش گردونِ ناهمگون، چنان چرخمان کرد، که کاهمان کوه شد و کوهمان کاه.
گرگ ها لایق اشک هایی به وسعت دریای عدالت شدند و میش ها سزاوار شکار...
حقیقت ها عوض نشده اند، بلکه قالب ذهنهاست که دستخوش قلیان های چاق شده ، گردیده است.
✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی
#حال_خوب
#قالب_ذهن
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
♻️ امام صادق( علیه السّلام) فرمودند: هر گاه مومن گناه کند ، خداوند هفت ساعت...👆👆
#نکته_ناب
#کلام_نور
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💖﷽💖
🔴 فاصله بین زن و شوهر به باورهای خودشان بستگی دارد👆👆
#همسرانه
#فاصله_زوجین
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
اهل نیرنگ و ریا نیست که هست
غافل از یاد خدا نیست که هست
کدخدای ده ما مشدی رضاست
دختر مشدی رضا نیست که هست
همچنان مادرش از بخت بدم
تهی از مهر و وفا نیست که هست
خون کند بر دل ما هر شب و روز
از غم و غصه رها نیست که هست
صبح تا شب ز جفا بر سر جنگ
با من آن برق بلا نیست که هست
مادرم آید اگر خانه ی ما
روزمان شام عزا نیست که هست
اهل شادی و صفا هست که نیست
روزوشب سربه هوانیست که هست
چشمه ی چشم مرا کرده پر آب
گفتم او اهل شنا نیست که هست
همه نالند چو من زین غم و درد
لنگه اش در همه جا نیست که هست
گوید آزاد ز ترسش همه وقت
جای او بر سر ما نیست که هست
📜شاعر : جناب آقای سعید آزاد
#شعر_طنز
#نیست_که_هست
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈