eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📆 امروز: 🎬 کربلای معلی؛ برگزاری مراسم عزای بنی‌اسد در سالروز خاکسپاری پیکر شهدای واقعه کربلا @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان امنیتی شهریور 🌾 قسمت 92 🌾ششم: قمار سه شنبه، ۱۰ آذر ۱۴۱۱، سازمان اطلاعات سپاه اصفهان ه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قسمت 93 *** صدای پاشنه کفش‌هایم در سرویس بهداشتی عمومی می‌پیچد. زیر لب، در سرویس‌ها را می‌شمارم: یک... دو... سه... چهار... پنج... مقابل در ششمین سرویس می‌ایستم. چراغ سبز بالای در روشن است. آرام هلش می‌دهم. وارد می‌شوم و در را پشت سرم می‌بندم. چهار ستون بدنم می‌لرزد؛ نه از سرما که از هیجان و ترس. تکلیف مرگ و زندگی‌ام اینجا مشخص می‌شود؛ در ششمین دستشوییِ سرویس بهداشتیِ سالن همایشِ بانوان شهید. چشمانم را می‌بندم و چند بار نفس عمیق می‌کشم تا آرام شوم. به خودم پوزخند می‌زنم: ببین چقدر بدبخت شدی که تکلیف مرگ و زندگیت توی دستشویی معلوم می‌شه! می‌خندم؛ آرام، عصبی و آشفته. سرم را تکان می‌دهم تا حواسم جمع شود. کیفم را به آویزِ داخل دستشویی آویزان می‌کنم و زیپش را می‌کشم. دستانم از زیر لایه نازک دستکش عرق کرده‌اند و نفسم به شماره افتاده. زیر لب به خودم می‌گویم: آروم باش دختر. الان وقت حمله پنیک نیست. الان وقتش نیست. خودتو جمع کن. کار کردن با دستکش، سرعتم را پایین آورده و ظرافتم را هم. با احتیاط، آستر کیف را باز می‌کنم. از داخل آستر کیف، یک قطعه فلزی و سبک را بیرون می‌کشم و فقط چند لحظه نگاهش می‌کنم. اگر این کار را انجام دهم، دیگر واقعا راه برگشتی نخواهم داشت. باید تا تهش بروم. کسی در سرم داد می‌زند: واقعا می‌تونی این‌همه آدم رو بکشی؟ در جوابش، دادِ بی‌صدایی می‌زنم: می‌کشنم. صدای کسی که دارد داد می‌زند، شبیه عباس می‌شود: همه برای یک نفر؟ حاضرجوابی می‌کنم: یک نفر برای همه؟ من اون یک نفر نیستم. دیگر سکوت می‌کند. قطعه فلزی را که داخل یک پارچه پیچیده شده، می‌اندازم داخل سطل زباله سرویس بهداشتی و آرام می‌گویم: گور باباش. کیفم را برمی‌دارم و از دستشویی بیرون می‌روم. دستکش‌ها را درمی‌آورم. دستانم نفس می‌کشند. زیر شیر آب می‌گیرمشان؛ آب یخ. لرز شیرینی به تنم می‌نشیند و کمی مغزم آرام می‌شود. ساعت مچی‌ام ده و سی و دو دقیقه را نشان می‌دهد. تا یک ساعت دیگر، هزار بار می‌میرم و زنده می‌شوم. از سرویس بیرون می‌آیم و یک راهروی گرم و کوتاه را طی می‌کنم تا به سالن همایش برسم. بوی عطر سالن که به بینی‌ام می‌خورد، دلم درهم می‌پیچد. یک دور دیگر، کل تالار را بررسی می‌کنم؛ محافظ‌ها را، دوربین‌های مداربسته را و خروجی‌ها را. به خودم می‌گویم: انقدر نگاه نکن... خودتو جمع کن... خیلی تابلویی. از روز قبل همایش، آمار تمام سیستم امنیتی سالن را درآوردم. چون راهنما و مترجمم، دسترسی بیشتری دارم و به لطف حمله پنیک، دلیل خوبی برای آشفته بودن. سالن کلا بیست محافظ دارد که همه خانم‌اند. از خبرنگارها و عکاس‌ها گرفته تا مهمانان و محافظان، همه خانم‌اند و هیچ مردی در سالن نیست. برای ورود، یک بازرسی مختصر دارد و ورود تنها با کارت شناسایی مجاز است. دوربین‌های مداربسته نقطه کور ندارند و همه سالن را پوشش داده‌اند. سالن شش خروجی دارد که راه همه باز است. یک تیم هفت نفره پزشکی و امداد در تالار مستقرند و هربار در سالن چرخ می‌زنند تا مطمئن شوند کسی مشکلی ندارد. یک تیم آتش‌نشانی هم بیرون از تالار، آماده کمک‌اند. هیچ نقصی در تالار و سیستم امنیتی‌اش نیست که بتوان از آن استفاده کرد؛ پس باید تنها به نقاط قوت خودم تکیه کنم. قدم تند می‌کنم و به ردیف مهمانان عرب لبنانی و فلسطینی می‌رسم. با دیدن من لبخند می‌زنند و من هم سعی می‌کنم بخندم. هنوز خیلی صمیمی نشده‌ایم و بجز این که در فرودگاه به استقبالشان رفتم و به هتل رساندمشان، کار دیگری نکرده‌ام. الان و با حال مزخرفی که دارم، سخت‌ترین کار برایم ارتباط با آدم‌های جدید است و باید تحمل کنم. به خودم وعده می‌دهم: فقط بیست و چهار ساعت تحمل کن، بعد از شرشون خلاص می‌شی. برای همیشه. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان امنیتی شهریور 🌾 قسمت 94 صدای سخنرانیِ زن سیاه‌پوستی که بالای سن نشسته را گنگ و محو می‌شنوم. انگار دارد به یکی از زبان‌های ملی آفریقایی حرف می‌زند. مترجم هم‌زمانم خاموش است و قصد روشن کردنش را ندارم. کلا حوصله شنیدن حرف هیچ‌کس را ندارم. سرم را تکیه می‌دهم به صندلی و خیره می‌شوم به سقف. عکس زنان شهید دورتادور سالن نصب شده و شروع می‌کنند به چرخیدن دور سرم. همه دقیقا به من خیره‌اند. چشمانم را می‌بندم تا از نگاهشان فرار کنم. دستانم خونین است. خون از شیارهای کف دستم و بندهای انگشتم بیرون می‌زند و بند نمی‌آید. دستانم را زیر شیر آب می‌گیرم. خون در آب می‌رقصد و داخل سوراخ می‌رود، اما باز هم خون تازه می‌جوشد. دستانم را زیر شیر محکم‌تر به هم می‌مالم؛ فایده ندارد. خون می‌جوشد و می‌جوشد و می‌جوشد. به تمام روشویی و شیر آب و آینه، خون پاشیده است. دستانم را محکم می‌کشم به لباسم، پاک نمی‌شود. دوباره زیر آب می‌گیرمشان. خونابه‌ها از سوراخ پایین نمی‌روند. روشویی پر از خون می‌شود. خون بالا می‌زند و از روشویی سرریز می‌کند. قدم به عقب برمی‌دارم. پایم روی خون‌هایی که روی زمین ریخته لیز می‌خورد و از پشت زمین می‌خورم. تکان محکمی می‌خورم و چشم باز می‌کنم. سقف بلند تالار را می‌بینم و چراغ‌های رویش را. دستی بازویم را می‌گیرد: انتی زینه؟(خوبی؟) با بغل‌دستیِ لبنانی‌ام چشم‌درچشم می‌شوم. لبخند بر لب و نگران نگاهم می‌کند. آرام سرم را تکان می‌دهم: ای... ای...(آره... آره...) ساعت مچی‌ام را نگاه می‌کنم. یازده و نیم. برق از سرم می‌پرد و قلبم تندتر از قبل خودش را به سینه می‌کوبد. دست و پایم به گزگز افتاده‌اند و بی‌حس شده‌اند. به سختی تکانی به خودم می‌دهم. کیفم را برمی‌دارم و از جا بلند می‌شوم. صدای سخنرانِ آفریقایی، هنوز هم در سرم مبهم است؛ مثل صدای پژواک یک زمزمه، زیر یک گنبد بزرگ. تنها چند قدم برداشته‌ام که چشمانم سیاهی می‌روند و تصویر زنان شهید، دوباره دورم می‌چرخند. تمام سالن در نظرم به دوران می‌افتد و تعادلم بهم می‌خورد. یک دستم را می‌گذارم روی چشمم و با دست دیگر، دنبال یک تکیه‌گاه می‌گردم. الان است که پخش زمین شوم. دلم نمی‌خواهد همه نگاه‌ها روی من متمرکز شوند و کسی دلش به حالم بسوزد. دستی زیر بازویم را می‌گیرد و می‌کشدم به یک سمت: آریل... آجی! دستم را از روی چشمانم برمی‌دارم. سرگیجه‌ام کم‌تر شده. با چهره مهربان آوید مواجه می‌شوم. لبخند می‌زند: خوبی؟ سریع بازویم را از محاصره انگشتانش بیرون می‌کشم و لبخندی تصنعی نثارش می‌کنم: چی؟ آره خوبم... یکم سرم گیج رفت. -چرا؟ مطمئنی خوبی؟ نکنه تو هم روزه‌ای کلک؟ با دستپاچگی، روسری و مانتو و کارت شناسایی‌ای که به گردنم آویخته را مرتب می‌کنم: نه نه... ولی فکر کنم صبحانه درست نخوردم. نگران نباش. خوبم. آوید دستش را آرام روی شانه‌ام فشار می‌دهد: باشه، مواظب خودت باش. کاری داشتی هم من همین دور و برم. کارت شناسایی‌اش را با علامت هلال احمر نشانم می‌دهد. یکی از هفت‌نفر عضوِ تیم امداد است. می‌گویم: ممنون. خلاف جهت هم به راه می‌افتیم و بی‌قرارتر از قبل، به مقصد سرویس بهداشتی قدم تند می‌کنم. صدای خودم دائم در مغزم تکرار می‌شود: تابلو نباش دختر... عادی رفتار کن... می‌خواهم آرام قدم بردارم؛ اما پاهایم بی‌قرارند. خوشبختانه کسی چندان به یک دخترِ مبتلا به حمله پنیک شک نمی‌کند. دویدن به سمت سرویس بهداشتی هم که چیز عجیبی نیست؛ هست؟! وارد سرویس بهداشتی می‌شوم. یک زنِ چشم‌بادامی، از سرویس سوم بیرون می‌آید و دستانش را می‌شوید. زیرچشمی به زن در آینه نگاه می‌کنم و بدون مکث، وارد سرویس بهداشتی ششم می‌شوم. در را پشت سرم قفل می‌کنم و دستانم را بر صورتم می‌گذارم. نفس عمیق می‌کشم. دوباره لرز کرده‌ام. حال دانش‌آموزی را دارم که می‌خواهد کارنامه‌اش را ببیند تا تکلیفش معلوم شود؛ اما از دیدن نتیجه می‌ترسد. آرام دستم را از صورت برمی‌دارم و کمی به جلو خم می‌شوم. داخل سطل زباله را نگاه می‌کنم؛ به دقت. خالی ست و پلاستیک نو در آن گذاشته‌اند. نفس حبس‌شده‌ام را بلند و با صدا بیرون می‌دهم و تکیه می‌زنم به دیوار. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۳۱ تیر ۱۴۰۳ میلادی: Sunday - 21 July 2024 قمری: الأحد، 15 محرم 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹ارسال سرهای شهدای کربلا به شام، 61ه-ق 📆 روزشمار: ▪️10 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️20 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️35 روز تا اربعین حسینی ▪️43 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام ▪️45 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام @tashahadat313
🌸 پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) درباره حضرت زینب (س) چنین فرمود: 🖤 مَن بَکی عَلی مصائبِ هذِهِ البِنتِ کانَ کَمَن بَکی عَلی أخَوَیهَا الحَسَنِ و الحُسَینِ؛ 🌱 🍂 هر کس بر مصیبت‌های این دختر (زینب) بگرید، همانند کسی است که بر برادرانش، حسن (ع) و حسین (ع) گریسته باشد. 🌱 📚 فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى(ص)، ج ١، ص ۶٣۶ @tashahadat313
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 نام پــــدر : محمدرضا تاریخ تولد : ۱۳۵۴/۱۲/۰۵ - کرمانشاه🇮🇷 دین و مذهب : اسلام ، تشیّع وضعیت تأهل : متأهل شـغل : پاسدار ملّیّت : ایرانی تاریخ شهادت : ۱۳۹۸/۰۴/۲۸ - آمرلی🇮🇶 مزار :چیذر،گلزارشهدای‌امامزاده علی‌اکبر 🔹وی از خانواده‌ای بزرگ و مذهبی در کرمانشاه و از عشّاق راستین اهل‌بیت علیهم‌السلام بود که جهت رضای دل مادر سادات، حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها راهی میدان نبرد با لشکر کفّار و داعشیان ملعون گردید و سرانجام در آغوش سید و سرور شهیدان، شهد شیرین شهادت را نوشید تا با خون خود بار دیگر ثابت کند که تا آخرین قطره خونمان در خدمت اهل بیت خواهیم بود و تا خون در رگهایمان می‌جوشد، مدافع حرم اهل‌بیت عليهم‌السلام هستیم. شهید سرابیان شانزدهمین شهید والامقام مدافع‌حرم استان کرمانشاه می‌باشد. 🌱 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و _صلوات 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 اجرای فوق‌العاده سرود اربعین 🔻 اجرای سرود خلاقانه و بسیار هماهنگ نوجوانان با موضوع پیاده روی اربعین حسینیه معلی  @tashahadat313
این که گناه نیست 34.mp3
3.67M
34 ✅تو خودتُ بهتر از همه می شناسی! اگه می بینی؛ نسبت به دیگران دورو هستی، و لبخند و مهربانی ات نسبت بهشون صادقانه نیست؛ بترس❗️ زودتر بجنب... نگو این که گناه نیست @tashahadat313
📲عکس استوری های جدید از کربلای معلی 📲قابلیت استفاده در @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۰۱ مرداد ۱۴۰۳ میلادی: Monday - 22 July 2024 قمری: الإثنين، 16 محرم 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه‌السلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️19 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️34 روز تا اربعین حسینی ▪️42 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه‌السلام ▪️44 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام @tashahadat313
🌱 امامـ حـسـیـن عليه السلامـ هَيْهاتَ ما آخُذُ الدَّنِيَّةَ، أبَى اللّهُ ذلكَ و رسولُهُ، و جُدودٌ طابَت، و حُجُورٌ طَهُرَت، واُنُوفٌ حَمِيَّةٌ، و نُفوسٌ أبِيَّةٌ، لا تُؤثِرُ مَصارِعَ اللِّئامِ على مَصارِعِ الكِرامِ. هيهات كه من تن به ذلّت و پستى دهم؛ خدا و رسول او و نياكان پاكيزه و دامنهاى پاك (كه مرا پرورده) و دلهاى غيرتمند و جانهاى والا و بزرگ‌منش، خوارى را نپذيرند و هلاكت زبونانه را بر كشته شدن شرافتمندانه ترجيح ندهند. 🚩 📚 بحار الأنوار، ج۴۵، ص٩ ┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄ @tashahadat313