°•|🍃🌸
#ایثار
◽️این ســـــرباز افغـــانستانی به محض شناسایی فرد انتحار کننده طالبانــی، او را در آغوش گرفت تا افراد بیشتری زنده بمانند.
◽️در آغوش گرفت تا ترکشهای انفجار به کســـــی نخورد و با تمام وجود تمام ترکشها را در تنش بلعید...
🔻درود بر عزت و شَرَفَت، مرد بزرگ!
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
@tashadat
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
داوود
که حالا کارمند صدا و سیما بود و دارای خانوادهای 4نفره با شنیدن صدای حرملههای زمانه، امتحان سختی در پیش گرفت🍁
و همسر و دو دختر خود (زینب و صبورا) را به حضرت زینب (سلام الله علیها)💚
و مادر و پدر دردکشیده از سختیهای زمانه را به حضرت زهراء (سلام الله علیها) ❤️سپرد
و بدون خبر و بی سر و صدا
در ایام اربعین سال94 عازم سوریه شد🙂
و در 25 روز مبارزه در سوریه،
همه اطرافیان خود را شیفته #اخلاق، #تهذیب، #عبادت، #شجاعت، #ایثار و #اخلاص خود کرد ✨🌈
و در آخــَــرین روز پاییز ماه 94
برای برگرداندن پیکر 4 شهید در منطقه
حلب سوریه داوطلب میشود و پس از برگرداندن 3 پیکر مطهر،
به چهارمین نفر که میرسند داود از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و میشود نخستین شهید مدافع حرم رسانه ملی…🕊🇮🇷
6⃣
🌷 @tashadat 🌷
با پیروزی انقلاب اسلامی ایشان به همراه دیگر جوانان پرشور و متعهد با حضور در نهاد مردمی جهاد سازندگی درقسمت# فنی و مهندسی مشغول به کار شد.
🍃⚘🍃
#کمک به روستاییان محروم و ستم دیده و عاصی از ظلم خان ها#هدف بزرگی بود که با #ایثار و #فداکاری انجام داد. و در این راه خطر های فراوانی رو تحمل کرد.
🍃⚘🍃
با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه انقلاب نوپای اسلامی ایران عرصه وسیع تر و آزمونی سخت تر برای ایشان ایجاد شد.
پس از گذشت #۲۵روز از آغاز جنگ به همراه گروهی از نیروی های اعزامی جهاد خراسان عازم جبهه های جنوب کشور شد.
🍃⚘🍃
و درقسمت #فنی و مهندسی برای #پشتیبانی از #رزمندگان تلاش شبانه روزی کرد.
🍃⚘🍃
اما روح #سلحشور و #خلاق ایشان تاب تحمل #پشت خط را #نداشت. احساس میکرد که بیشر از آن میتواند در خدمت رزمندگان باشدباید در #شرایط سخت آنان را یاری میداد.
🍃⚘🍃
پس از چند ماه با #تقاضای خود از جهاد به سپاه پاسداران خراسان منتقل شدو به خاطر علاقه اش به #خنثی کردن مین و عملیات انفجاری به عنوان #تخریب چی لباس سپاه را به تن کرد.
🍃⚘🍃
1⃣
🌷 @tashadat 🌷
و بدون خبر و بی سر و صدا در ایام اربعین #سال۹۴ عازم سوریه شد و ۲۵ روز در #سوریه مبارزه می کرد.
🍃⚘🍃
در سالهای بعد جنگ در نیروی هوایی سپاه خدمت میکرد تا اینکه شنید #منطقه غرب کشور ناامن است و منافقین و گروهکها در فصل بهار و تابستان که ارتفاعات از برفها خالی میشود تحرکهایی دارند.
توسوریه همه ی اطرافیان شیفته ی #اخلاق، #تهذیب، #عبادت، #شجاعت، #ایثار و #اخلاص ایشان شده بودند.
🍃⚘🍃
6⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
📚 #تنها_میان_داعش 📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_بیست_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاش
📚 #تنها_میان_داعش
📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_بیست_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
ادامه دارد....
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷 #شهید_همت:
🌿 #اخلاص یعنی پاک شدن درون، پاک شدن به منزله ی اینکه انسان #ایثار پیدا کند، متقی شود و خودش را برای یک عملیات درونی آماده کند.
@tashahadat313