- تاسیان -
مپرس حال مرا روزگار یارم نیست، جهنمی شده ام هیچکس کنارم نیست نهال بودم و در حسرت بهار، ولی درخت می
چون برکه ی یخ بسته پر از حسرتم ای ماه؛
دل بی تو چو شب های درازی که شکسته است..
- تاسیان -
در من، منی پنهان است با خیالی درگیر...
حسِ خفگی از حجمِ حرفای زده نشده...
خیلی از دوستیها و روابطمو به خاطر این از دست دادم که وقتی یه مدتی غیب میشم و جواب کسیو نمیدم، فکر میکنن بخاطر این بوده که با اونا حال نمیکنم یا خودمو گرفتم. در حالی که فقط بخاطر این بوده که احساس پوچیای که داشتم شدیدتر شده و صرفا حوصله انجام مطلقا هیچ کاری رو نداشتم...
- تاسیان -
چون برکه ی یخ بسته پر از حسرتم ای ماه؛ دل بی تو چو شب های درازی که شکسته است..
سر سبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟
من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی
هرکس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی
مغرور، ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟
تنهایی و رسوایی، بی مهری و آزار
ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی
-فاضل نظری
- تاسیان -
امروز بعد از امتحان که اومدم خونه،با فکر درگیر خابیدم..خاب دیدم مامانم فوت کرده و من اصلا حالم خوب ن
همیشه دلم میخاست برای هرکسی همونقدر باشم که اون برای منه..اینطوری بودم که اگه اون زمانِ حال بدیام کنارم نبود منم نباشم..خیلی دلم میخاست بیاهمیت باشم نسبت به آدما؛ مثل خودشون..خیلی همیشه خودمو دعوا میکردم که چرا به کسی که ارزش نداره زیادی بها میدم.
ولی زیر این پوستهی عصبی و بیتفاوت یه دخترِ دلسوزه، که دلش نمیخاد کسیو ناراحت ببینه.. دوست داره بقیه کنارش حالشون خوب باشه...
دیدین وقتی آدم کم میاره، وقتی عاصی و خسته میشه چقدر ناآرومه و مثل آتشفشان هی داره فوران میکنه..! من کم آوردم...ولی همچنان تو پوستهی یه دختر بیتفاوت و خنثی دارم ادامه میدم..
همیشه همهی تلاشم و کردم برای دور و بریام صدِ خودمو بذارم.. همیشه سعی کردم بخندونمشون؛ نذارم تو حالِ بدشون بمونن.. دلداریشون دادم.. حواسشونو پرت کردم با مسخره بازی و خندیدن... ولی هیچکس درد من و نفهمید..هیچکس نفهمید پشتِ این خنده ها چه حجمی از درد و غم داره زخم میزنه به این دختر.. هیچکس سعی نکرد صد خودشو برام بذاره، حواسمو از غمم پرت کنه...
هر وقت ناآروم بودن تلاش کردم آرومشون کنم ولی هیچکس از سکوتم نفهمید منم ناآرومم.. همه فکر کردن سکوت کردم و دارم خودمو میگیرم و باهاشون سرد شدم یا میخام باهاشون تموم کنم رابطمو.. هیچکدومشون یه لحظه فکر نکردن سکوت کردم و منتظرم بیان و حداقل با حرفاشون یِهذره آرومم کنن..
همهی مامانا وقتی یه کاری از بچشون میخان و بچشون اون کار و انجام نمیده میگن ' خدا هیچکس و محتاج بچش یا آدما نکنه' ...
واقعا خدا هیچکس و منتظر و گرفتار و محتاج یکی دیگه نکنه... خیلی بده وقتی منتظری یکی دستش و سمتت دراز کنه و تورو بفهمه در کمال بیرحمی هیچکس نباشه، در حالی که تو توی لحظه های سختشون یه لحظه هم دستشونو ول نکردی..
آدما بعضی وقتا چقدر محتاج و نیازمند میشن...نیازمندِ حرفی، نگاهی، آغوشی،...
اینجاست که میگن باید انتظارتمونو از بقیه به صفر برسونیم تا کمتر گرد و غبار بشینه رو تاقچهی دلمون.. اما آدمه دیگه..از اسمش مشخصه؛ منتظره یکی بیاد تا بهش توجه کنه و مرهم بشه رو زخماش...🖤
¹:¹⁷
¹⁴⁰²/³/⁹
#خودمنوشت