eitaa logo
تذكرة المتقين
202 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
19 فایل
نشر معارف دین ارتباط با ادمین @Hassanshojaei6774
مشاهده در ایتا
دانلود
✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده (۶۲) 📌ملاقات با امام عصر(عج)، حجره سید علی شوشتری در مسجد سهله 🔹️ مرحوم (ره) می‌گفت: از (ره) پرسیدند که شما حضرت ولیعصر علیه السلام را زیارت کرده‌اید یا نه؟ در پاسخ گفت: تاکنون خیر... زمانی به من گفتند حضرت، در در حجره است، من در مسجد کوفه بودم دوان‌ دوان خودم را به مسجد سهله رساندم، به‌طرف حجره آقا سید علی رفتم، مقداری مانده بود که داخل حجره شوم آقا سیدعلی گفت جلو نیا!!... و من توقف کردم. 🔹️ همهمه‌ای می‌شنیدم، بعد از مدتی آقا سید علی گفت بیا، رفتم کسی را ندیدم ولی آقا سید علی بمن داد. 📚 حکایات نورانی، ص۲۷. https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774
✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده(۶۳) 📌 مناظره ی جالب بین و ( تغمدهما الله برحمته)... 🔺️ شیخ بهایی با مقدس اردبیلی در زمان شاه عباس به نجف مشرف می شوند. در مجلسی بین شیخ بهایی و مقدس اردبیلی سر موضوعی شد. شاه آنجا در مجلس نشسته بود و نگاه می کرد. با اینکه حق به جانب بود، او حق را به جانب می دهد و جلوی شاه عباس عرض اندام نمی کند. بین آن دو مباحثه می شود و مجلس به نفع شیخ بهایی تمام می شود. 🔺️ فردا در کوچه مقدس‌اردبیلی به شیخ بهایی بر می‌خورد و دیگر شاه نزد آنها نبود. به او می گوید که آن مطلب که دیشب فرمودید به این دلایل آن نبوده و این است که من می گویم. شیخ بهایی می گوید چرا دیشب نفرمودید؟!! ✅ مقدس اردبیلی می گوید: دیشب می توانستم بگویم اما چون تو شیخ الاسلام ایران بودی و نزد شاه محترم بودی، اگر من می خواستم جلوی شاه شما را کوچک کنم ، این به بود. 🔅 و لذا حاضر شده بود که خودش را خرد کند که شیخ بهایی کوچک نشود. این ها درس است. عیب کار این است که وقتی که استاد اخلاق نبیند، تربیت نمی شود، به این چیزها اهمیت نمی دهد. https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774
✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده(۶۴) 📌 کمک به فقرا 🔸حضرت آیت الله بروجردی (ره) در یکی از سالها، نان در بروجرد کمبود پیدا کرد و گران شد. ایشان عده ای از متمکنین و افراد بابضاعت را جمع کرد و فرمود: «وظیفهٔ شما، کمک به فقراست!» . 🔸اقداماتی انجام شد، اما کمک ها کافی نبود. خود آن بزرگوار - با آنکه امکانات چندانی نداشت - احساس وظیفه کرد و باغ ارثی خود را در حدود چهار هزار تومان فروخت و نان و گندم برای فقرا خرید و توزیع کرد. . 🔸بعدا که خویشاوندان ایشان مطلع شدند، حضرت آقا را ملامت کردند که: «چرا این باغ ارزان فروختید؟!» به هر حال ایشان، از این قبیل قضایا زیاد داشت. منبع: کتاب خوب تر از آفتاب ملک https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774
✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده(۶۵) 📌احترام به پدر یکی از ارادتمندان امام خمینی قدس سره می‌گوید: یک بار که به محضر ایشان در جماران رسیدم. یکی از مسئولین مملکتی برای انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید و پدر سالخورده اش نیز همراه او بود. وقتی خواست به حضور امام برسد خود جلوتر از پدر حرکت می‌کرد. پس از تشرّف خدمت امام، پدرش را معرفی کرد. امام نگاهی به آن مسؤول کرد و فرمود: این آقا پدر شما هستند؟ عرض کرد: آری. امام فرمود: پس چرا جلوی او راه افتادی و وارد شدی؟ [۱] امام کاظم علیه السلام فرمود: سَأَلَ رَجُلٌ رَسولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله: ما حَقُّ الْوالِدِ عَلی وَلَدِهِ؟ قالَ: لا یسَمّیهِ بِاِسْمِهِ، وَ لایمْشی بَینَ یدَیهِ، وَ لایجْلِسَ قَبْلَهُ وَ لایسْتَسِبُّ لَهُ. مردی از رسول خداصلی الله علیه وآله سؤال کرد: حق پدر بر فرزند چیست؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: او را به اسم صدا نزند، از جلوی او راه نرود، قبل از او ننشیند و کاری که سبب بدگوئی مردم به او شود انجام ندهد.[۲] ---------- ۱.مجله پیام انقلاب، ص ۶۹. ۲.بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۴۵. https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774
✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده(۶۶) 📌بزرگواری روزی نامه ای از سوی شخصی به دست خواجه نصیرالدین طوسی که از علما و بزرگان اسلام است رسید. از جمله مطالبی که در آن نامه آمده بود این خطاب بسیار زشت بود: ای سگ و فرزند سگ. خواجه هم در جواب او گفت: این که مرا سگ خوانده ای صحیح نیست؛ زیرا سگ با چهار دست و پا راه می‌رود و ناخن‌های دراز دارد اما من راست قامت هستم و بر روی دو پا راه می‌روم، بدنم بدون مو است و ناخن هایم پهن است، سخن می‌گویم و می‌خندم و این ویژگی‌ها غیر از صفاتی است که تو به من نسبت دادی و مربوط به سگ می‌شود و بقیه نامه او را با کمال متانت و بزرگواری و به دور از هرگونه سخن تند پاسخ داد. [۱] امام علی علیه السلام فرمود: عادَةُ الْکِرامِ حُسْنُ الصَّنیعَةِ. عادت انسان‌های بزرگوار نیک رفتاری است.[۲] ---------- [۱] سفینةالبحار، ج ۱، ص ۴۲۲ [۲]غررالحکم. https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774
✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده (۶۷) 📌تربیت یافته امیرالمؤمنین علیه السلام روزی مالک اشتر در حالی که لباس‌های فاخر به تن کرده بود از میان بازار گذشت. یک نفر بازاری که مالک را نمی شناخت به او جسارت کرد امّا مالک متعرض او نشد و از آنجا گذشت. پس از آن مرد بی ادب مالک را شناخت و از کرده خود به ترس و وحشت افتاد و گفت: مادرم به عزایم بنشیند که من مالک را نشناختم. آن گاه به دنبال او رفت تا عذرخواهی کند، و وی را در مسجد یافت که نماز می‌گزارد. پس از نماز نزدیک مالک رفت و از او عذرخواهی نمود. مالک گفت: واللَّه! من به داخل مسجد نیامدم مگر آن که برایت طلب مغفرت کنم. [۱] امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: العَفْوُ زَینُ القُدرَةِ: عفو زینت قدرت است. [۲] ---------- [۱] سفینةالبحار، ج ۱، ص ۳۱۴ ؛ منتخب التواریخ، ص ۱۳۷. [۲]غررالحکم. https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774
‍ ✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده(۶۸) 📌دوری از خودپسندی ✅علامه طهرانی(ره): 🔻مرحوم آقا سیّد جمال گلپایگانی برای حقیر نقل کردند .... 🔻و از جمله یک نفر سیّد قزوینی که با ما رفت و آمد داشت، حالی پیدا کرده بود که ما را ولیّ مطلق حقّ می‌دید، و می‌آمد در منزل و صدا می‌زد: السّلام علیک یا ولیّ الله! 🔻و هرچه ما خواستیم او را متوجّه حقیقت امر کنیم نشد، و هرچه فرزندان به او گفتند: این کار را نکن مؤثّر نیفتاد؛ حتّی آقا سیّد احمد (فرزند سوّم ایشان) بدون اذن من، آن مسکین را زد، و حتّی من به او گفتم: من غلط می‌کنم حجّت مطلق خدا بوده باشم، من می‌خوابم و تو بیا و پا روی صورت من بگذار! او قبول نکرد و حتّی گفته بود: این حرف‌ها خود نیز دلیل بر حُجّت بودن ایشان است. بالأخره ما ناچار شدیم وجهی تهیّه نموده و به ایشان دادیم و او را روانه ایران کردیم. 🔹مرحوم آقا سیّد جمال می‌فرمود: 🔻به واسطه این قضایائی که رخ داد من با حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام عهد کردم که به عنوان استاد دستوری ندهم و از کسی دستگیری نکنم. https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774
‍ ✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده(۶۹) 📌اسوه اخلاق ◽️ مرحوم حضرت آیت‌ الله بهجت: 🔹 مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدحسين غروى اصفهانى اهل مراقبه، سکوت و محاسبه بود. پیوسته در فکر بود سخن به ندرت می‌گفت. 🔸در مجالس و محافل که بین علما بحثی در می‌گرفت سکوت می‌کرد در هر جای مجلس که خالی بود می‌نشست و بسیار متواضع، خوش اخلاق و آرام بود. 🌀 با آنکه ثروت فراوانی از پدرش – که از تجّار معروف و سرمایه دار کاظمین بود – به او رسیده بود، همه را به فقرا و طلّاب داد و خود چیزی نداشت. ☄️بلکه گویند: در اواخر عمر با فقر دست به گریبان بود، ولی دلی شاد و سیمایی متبسّم و قلبی استوار داشت که حکایت از روحیّات عظیم و مواهب معنوی او می‌نمود. 📚 فریادگر توحید، ۸۳ https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774
‍ ✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده(۷۰) 📌احترام به والدین ▪️سید بن طاووس(ره) پس از بیان این که کفنش را مهیا و خود را معین کرده است، میگوید: ▪️من قبر خود را پایین پای والدینم قرار دادم و خواستم مادامی که در قبر هستم، سرم پایین پای پدر و مادرم باشد[۱]؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: (وَاخْفِض لَهُما جناح الذُّلِ مِنَ الرَّحْمَة ﴾ و ﴿وَ بِالوَالِدَينِ إحساناً). 📚 الفوائد الرضویه، ص۳۳۷ __________________ ۱.مقبره جناب سید بن طاووس در شهر حله میباشد. https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774
‍ ✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده(۷۲) 📌عرفان 💠علامه طهرانی: 🔸روزی به جهت عیادت خدمت آیت الله سیدجمال الدین گلپایگانی رسیدم، زیرا آقا سید جمال الدین مدتی بود که به بیماری پروستات مبتلا و بستری بودند و از طرفی برای یکی از فرزندان ایشان حادثه مولمه ای پیش آمده بود که موجب نگرانی ایشان و اهل منزل شده بود، و از طرفی فقر و مضیقه به شدت اهل خانه را تحت تاثیر قرار داده بود. 🔸هنگامی به خدمت ایشان رسیدم دیدم در بستر خوابیده و صحیفه سجادیه را می خواند و همین طور گریه می کند. 🔸من رفتم و کنار ایشان نشستم و از این وقایعی که برای ایشان پیش آمده بود می خواستم ابراز تاسف و تالم کنم که دیدم ایشان صحیفه را بستند و رو کردند به من و فرمودند: 🔸آقا سید محمد حسین! من خوشم خوش! کسی که عرفان ندارد نه دنیا دارد نه آخرت! مرا که می بینی با این گرفتاری ها خوشم و هیچ احساس ناراحتی و شِکوِه ابدا و ابدا ندارم. 📚 مطلع انوار/جلد۲ص۴۲۰ https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774
✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده(۷۳) 📌دفاع از حقانیت شیعه دو نفر از شیعیان در گذرگاهی از بغداد به مجلس بزرگی رسیدند پرسیدند: این مجلس متعلّق به کیست؟ گفتند: مجلس درس امام اعظم ابوحنیفه است راوی حکایت میگوید: رفیق من که اسمش فضل بن حسن بود و مردی متعصّب در مذهب شیعه و در عین حال آدمی بحّاث و با اطلاع از مبانی مذهب بود گفت: من میروم و با این مرد مباحثه میکنم و تا او را ملزم و مجاب نکنم از این مکان نمیروم گفتم: این عالم بزرگی است و از عهدۀ بحث با او بر نمی‌آیی گفت: من معتقد به مذهب حقم و حق مغلوب نمیشود وارد مجلس شدیم و نشستیم و در یک فرصت مناسب فضل از جا برخاست و گفت: ایها العالم من برادری دارم که رافضی است و من هر چه میخواهم به او بفهمانم که ابوبکر بعد از پیامبر اکرم افضل امّت و خلیفۀ به حق بوده قبول نمی کند و میگوید: علی‌بن ابیطالب افضل و خلیفۀ به حق است. شما یک دلیل قاطعی به من یاد بدهید که به او بفهمانم و او را به راه راست بیاورم ابوحنیفه گفت: به برادرت بگو بهترین و روشن‌ترین دلیل این است که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلم همواره در میدان‌های جنگ آن دو بزرگوار ابوبکر و عمر را کنار خود می‌نشاند و علی را مقابل نیزه و شمشیر دشمن میفرستاد! و این نشان میدهد که آن دو نفر محبوب پیامبر بوده‌اند و چون آن حضرت میخواسته که آنها بعد از خودش جانشین باشند آنها را حفظ میکرد! و چون علی را دوست نمیداشت طردش میکرد و او را به میدان میفرستاد تا کشته شود و این بهترین دلیل بر افضلیت ابوبکر و عمر است فضل گفت: بله من این را به برادرم میگویم ولی او از قرآن به من جواب میدهد که خداوند فرموده است: «خداوند مجاهدین را بر قاعدین و نشستگان برتری داده و اجری بزرگ برای آنان آماده است» و به حکم این آیه علی چون مجاهد بوده افضل از ابوبکر و عمر است که قاعد بوده‌اند ابوحنیفه گفت: به او بگو از این بهتر میخواهی که ابوبکر و عمر قبرشان کنار قبر پیامبر و چسبیده به قبر آن حضرت است در حالی که قبر علی از قبر پیامبر دور افتاده و در عراق است! فضل گفت: بله این را هم به برادرم میگویم امّا او میگوید: آنها غاصبانه در کنار پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلم دفن شده‌اند! برای این که خداوند فرموده است: «ای مؤمنان بدون اذن و اجازۀ پیامبر داخل خانه‌اش نشوید..» و میدانیم که رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلم در خانۀ خودش دفن شده و آن دو نفر بدون اذن در خانۀ آن حضرت دفن شده‌اند و محل دفن ایشان غصبی است ابوحنیفه که از این گفتگو سخت ناراحت شده بود تأمّلی کرد و سپس با لحنی تند گفت: به این برادر خبیثت بگو آنها غاصبانه در خانه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلم دفن نشده‌اند! بلکه عایشه و حفصه که دختران آن دو بزرگوار و همسران پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله علیه و سلم بودند و از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله مهریه طلبکار بودند پدرانشان را در مهریه خودشان دفن کردند! فضل گفت: بله من این مطلب را هم به برادرم گفته‌ام ولی او باز آیه‌ای برای من میخواند و میگوید: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به همسرانش بدهکار نبوده‌است. برای اینکه خداوند فرموده است: «ای پیامبر ما همسران تو را که مهرشان را پرداخته‌ای برای تو حلال کردیم» طبق این آیه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله مهریۀ زن هایش را داده‌بود و وقتیکه از دنیا رفت به زن هایش بدهکار نبوده است ابوحنیفه اندکی تأمّل کرد و گفت: به این برادرت بگو درست است که همسران پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله مهریّه طلبکار نبوده‌اند اما سهم الارث که از ماتَرَک پیامبر داشته‌اند و ماتَرَک یعنی آنچه پیامبر اکرم بعد از مرگش از خود باقی گذاشته نیز همین خانه‌اش بوده و شرعاً سهمی هم از آن خانه به همسرانش میرسد و چون عایشه و حفصه وارث پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلم بوده‌اند پدرانشان را در سهم الارث خودشان دفن کرده‌اند و بنابراین غصبی در کار نبوده است! فضل گفت: بله من این را هم به برادرم گفته‌ام. ولی او میگوید: شما آقایان سنّی ها مگر نمیگویید: پیامبر ارث نمیگذارد و خودتان حدیث نقل میکنید که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلم فرموده‌است: «ما پیامبران اصلاً ارث نمیگذاریم و هر چه از ما باقی مانده صدقه است» پس طبق گفته خودتان عایشه و حفصه سهم الارث نداشته‌اند به همان دلیلی که شما حضرت فاطمه علیه‌السلام را از فدک محروم کردید و گفتید: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله ارث نمیگذارد آن دو همسر نیز نباید ارث ببرند آیا دختر از پدر ارث نمی‌برد اما همسر از شوهر ارث میبرد؟! سخن که به اینجا رسید ابوحنیفه حسابی از کوره در رفت و گفت این مرد را بیرون کنید او شیعه است و اصلاً برادر ندارد https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774
✨‏﷽✨ 🍃داستانهای آموزنده(۸۴) 📌 گذر پوست به دباغخانه می‌افتد ✅ "هشام بن اسماعیل" والی اُمویان در مدینه بود. او آزار بسیاری به مردم، مخصوصاً امام سجاد علیه‌السلام می‌رساند. سرانجام ، به دلیل اعتراض فراوان مردم، "هشام" عزل شد و به خاطر ظلم‌های فراوان او، دستور دادند تا هشام را در وسط شهر ببندند تا دیگران هر طور می‌خواهند از او انتقام بگیرند. مردم نیز یکی یکی می‌آمدند و انتقام می‌گرفتند. هشام می گفت: "بیش از همه از علی‌بن‌حسین وحشت دارم، زیرا به سبب آزارهایی که به او رساندم و لعن و نفرینی که نثار جد او علی‌بن‌اببطالب می‌کردم، انتقامش سخت خواهد بود." روزی که امام سجاد علیه السلام "هشام" را در آن وضعیت دیدند به همراهان فرمودند: "مرام ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن خود انتقام بگیریم." هنگامی که امام سجاد عليه السلام به طرف هشام‌بن‌اسماعیل می‌رفتند، رنگ در چهره هشام باقی نماند، ولی بر خلاف انتظار وی، امام سجاد با صدای بلند، سلام نمودند و با او دست دادند و به او فرمودند: "اگر کمکی از من ساخته است، حاضرم کمک کنم." هشام فریاد زد : {اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ} {خداوند می داند که رسالت خویش را در کجا قرار دهد.} بعد از این رفتار امام سجاد (ع)، مردم مدینه نیز انتقام گرفتن از هشام را متوقف کردند. 📚 تاریخ طبری ، جلد ۶ ، صفحه ۵۲۶ . 📚 شرح الأخبار، جلد ۳ ، صفحه ۲۶۰ . https://eitaa.com/tazkeratolmottaghin6774