#داستان_کوتاه
✅ حكيمى در بیابان به چوپانی رسید و گفت:
چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟
💥 چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
✅ حكيم گفت:
خلاصه دانشها چیست ؟
💥چوپان گفت:
پنج چیز است:👇
1️⃣ تا راستی تمام نشده دروغ نگویم
2️⃣تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم
3️⃣ تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم.
4️⃣ تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم.
5️⃣ تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم
✅ حكيم گفت:
🌹 حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب علم و حکمت سیراب شده
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
👇👇👇
@telaavat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 شرح خطبه غدیر🍃
🔹حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
♦️قسمت چهارم
📣 مبلغ #غدیر باشیم❗️
🍃🌺🍃
@telaavat
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
✂️ برشی از یک کتاب
#ارزیابی_تو_از_دین
ارزیبای خودت را از دین ؛ بر آنچه که در رفتارِ (ریاکارانه) افرادِ انسانی یا مذهب سازمان یافته مشاهده می کنی استوار (نکن) ، بلکه بر حقایق روحانیِ بی انتهایی قرار ده که《دین خالص خداوند》عرضه می کند .
📚 زبان خداوند ، فرانسیس کولینس ، ص ۲۲۰
@telaavat
👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉
👤 صـابر خراسـانی
علـ♥️ــی را هرکسی دیدست
گویا کـــــعبه را دیدست
💚 #اشهدانعلیاولیالله
@telaavat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 385
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیر که اسلحه را گرفت همه فکر و ذکرم پیش او رفت. لحظات سنگینی بود. خواستم فکرم را از امیر دور کنم. کمی آن طرفتر رفتم؛ نیروها در ستون ایستاده و آماده حرکت بودند، چهره ها دیدنی بود. انگار شب اول حمله بود. وقتی پیش امیر برگشتم دیدم او و چهار نفر دیگر شانه به شانه هم ایستاده اند؛ امیر مارالباش، رضا گلولیان، رحیم افتخاری و محمد محمدی و یک نفر دیگر دستشان را روی دست هم گذاشته بودند. آن پنج نفر را که در آن حالت دیدم دلم ریخت! قبلاً هم از این پیمان بستنها دیده بودم اما آن شب بعد از خوابی که دیده بودم هیچ دوست نداشتم امیر را آنجا ببینم. مرا که دیدند گفتند: «آقا سید! تو هم بیا اینجا!»
ـ جریان چیه؟
ـ میخوایم هر کی شهید شد بقیه رو شفاعت کنه!
مثلاً خواستم فضا را عوض کنم.
ـ هنوز هیچی نشده به فکر شهادتید!؟
همانجا بغض گلویم را گرفت. خدایا امشب چه خواهد شد؟...
موعد حرکت رسید و من با نگاهم تیر برق را نشان گذاشتم. قرار بود حرکت به دو و به ستون انجام شود. هنوز راه نیفتاده بودیم که هم ولایتی ام. سید محمد ایزدخواه، کنارم آمد. مدتی بود دور و برم می گشت و دست از سرم برنمی داشت. میگفت: «تو هر جا بری منم باهات مییام. آخه تو هر جا باشی اونجا چیزی نمیشه!»
ستون از جا بلند شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 386
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سعی میکردم فکرم را از همه چیز دور کنم، به دنبال ستون از خاکریز گذشتم. حالا دیگر در منطقۀ عراق میدویدیم. حاج قلی یوسف پور به عنوان فرمانده گروهان، همراهمان بود و دو گروهان دیگر از گردان ابوالفضل قرار بود پشت سر ما بیایند. به سرعت به سمت نوک می دویدیم. کمی جلوتر به کپه خاکی رسیدیم که اگر بشود اسمش را خاکریز گذاشت، خاکریزی به بلندی نیم متر بود. بدون لحظه ای توقف از آنجا هم گذشتیم و به دو به سمت دشمن رفتیم. زمین مسطح بود؛ صاف صاف بدون هیچ پستی و بلندی. صدا از کسی در نمی آمد، خوب داشتیم پیش میرفتیم، اما در یک لحظه اشتباهی رخ داد. اشتباه از جانب کسی بود که به او کلت منور داده شده بود. قرار بود ما زمانی منور بزنیم که به خط زده و خاکریز را شکسته ایم اما او در آن لحظۀ نابهنگام منور زد! علت اشتباه هر چه بود، منوری از جانب ما به آسمان شلیک شد و عراقیها که در شرایط عملیاتی و آماده باش بودند، بلافاصله منطقه را زیر آتش گرفتند. آتش چنان پرحجم بود که همه بچه های ما را در همان لحظات اول بر زمین ریخت! دشمن سلاحها را به سه صورت بسته بود؛ زمینی، نیم خیز و هوایی. آتش زمینی به کسی که روی زمین خوابیده بود، میخورد. آتش نیمخیز اغلب به شکم یا صورت بچه هایی که نیم خیز میرفتند، میخورد و آتش هوایی، سر و گردن کسانی را که سر پا میدویدند، هدف میگرفت. لحظۀ عجیبی بود. فکر کردم کار همه تمام شد. به زمین چسبیده بودم، صدای گلوله ها کرکننده بود ولی صدای بلند قلبم را حس میکردم. دور و برم را نگاه کردم. کسی تکان نمیخورد. همه روی زمین افتاده بودند و دست به هر کدام که میزدم آرام می غلتید.
..ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
﷽
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
🖼️امروز دوشنبه 28 مرداد ماه 1398
🌞 اذان صبح: 04:51
☀️ طلوع آفتاب: 06:24
🌝 اذان ظهر: 13:08
🌑 غروب آفتاب: 19:52
🌖 اذان مغرب: 20:10
🌓 نیمه شب شرعی00:22
@telaavat
👆👆👆
#تفسیرنور
⏮سوره بقره آيه 40
(بسم الله الرحمن الرحیم)
↩️يَبَنِى إِسْر ءِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِىَ الَّتِى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُواْ بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّىَ فَارْهَبُونِ
🔷ترجمه
⤵️اى فرزندان اسرائیل! نعمتهایم را كه به شما ارزانى داشتم، به خاطر بیاورید و به پیمانم (كه بسته اید) وفا كنید، تا من (نیز) به پیمان شما وفا كنم و تنها از من پروا داشته باشید.
┅════🌦✼✼🌦════┅
🔷نکته ها
🍃🍂اسرائیل، نام دیگر حضرت یعقوب است كه از دو كلمه ى «اسر» و «ئیل» تركیب یافته است. «اسر» به معناى بنده و «ئیل» به معناى خداوند است. بنابراین اسرائیل در لغت به معناى بنده ى خداست.
🍂🍃تاریخ بنى اسرائیل و اسارت آنان به دست فرعونیان و نجات آنها به دست حضرت موسى علیه السلام وبهانه گیرى وارتداد آنان، یك سرنوشت وتاریخ ویژه اى براى این قوم به وجود آورده است.
🍂🍃 این تاریخ براى مسلمانان نیز آموزنده و پندآموز است كه اگر به هوش نباشند، به گفته روایات به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
🍂🍃پیمانهاى الهى، شامل احكام كتابهاى آسمانى و پیمانهاى فطرى كه خداوند از همه گرفته است، مى شود. در قرآن به مسئله امامت، عهد گفته شده است: «لاینال عهدى الظالمین» یعنى پیمان من »مقام امامت« به افراد ظالم نمى رسد.
🍂🍃پس وفاى به عهد یعنى وفاى به امام و رهبر آسمانى و اطاعت از او. ضمناً در روایات مىخوانیم: نماز عهد الهى است.
┅════🌦✼✼🌦════┅
🔷پيام ها ⚡️📨
1-💦 یاد نعمتهاى پروردگار، سبب محبّت و اطاعت اوست.
«اذكروا... اوفوا»
به هنگام دعوت به سوى خداوند، از الطاف او یاد كنید تا زمینه ى پذیرش پیدا شود. «اذكروا»
2-🔻 یاد و ذكر نعمتها، واجب است. «اذكروا»
3-💦 نعمتهایى كه به نیاكان داده شده، به منزله ى نعمتى است كه به خود انسان داده شود. با اینكه نعمتها به اجداد یهودِ زمان پیامبر داده شده بود، امّا خداوند به نسل آنان مى گوید فراموش نكنند. «اذكروا»
4-🔻 وفا به پیمانهاى الهى، واجب است. «عهدى»
5 -💦بهره گیرى از الطاف خداوند، مشروط به گام برداشتن در مسیر تكالیف الهى است. «اوفوا بعهدى اوف بعهدكم» آرى، اگر مطیع خدا بودیم، خداوند نیز دعاهاى ما را مستجاب خواهد كرد. «اوفوا بعهدى اوف بعهدكم»
6-🔻 در انجام تكالیف الهى، از هیچ قدرتى نترسیم و ملاحظه ى كسى را نكنیم. تبلیغات سوء دشمن، ملامتها، تهدیدها و توطئه ها مهم نیست، قهر خدا از همه مهمتر است. «و ایّاى فارهبون»
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
@telaavat👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 شرح خطبه غدیر🍃
🔹حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
♦️قسمت پنجم
📣 مبلغ #غدیر باشیم❗️
🍃🌺🍃
@telaavat
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
📖✂️ برشی از یک کتاب
#تشیع_ذهنیت_یا_واقعیت
بر خلاف تلقی فعلی ای که ما از علی داریم ، علی تنها یک (سیمای مقدس) نیست که در برابر او ، مسئولیت ما فقط این باشد که او را تقدیس کنیم با شعر و نثر و مدح و منقبت و ابراز احساسات ... و خیال کنیم هر چه در تجلیل و تعظیم او بیشتر مبالغه کردیم و لفاظی های شاعرانه و توجیهات صوفیانه در ستایش او به کار بردیم . شیعی تریم ، در صورتی که تشیع (یعنی شیعه علی بودن) یک مسئله ذهنی و یک مبحث کلامی نیست ، بلکه یک #واقعیت_عملی است . زیرا تشیع به معنای پیروی کردن است و این یک فعل است ، عمل است ، حرکت عینی جهت دار و مشخص است ؛ نه یک احساس ، نه یک اقرار و نه یک ذهنیت کلامی یا عاطفی .
📚 علی ، علی شریعتی ، ص ۲۰۹
🆔 @telaavat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 387
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیوانه شده بودم، احساس میکردم باید خودم را به هر نحو پیش امیر و رحیم که جلوتر از همه می دویدند، برسانم. به سنگینی از جا کنده شدم. آیا میرفتم تا خواب تعبیر شده ام را بیابم؟! دیگر توجهی به گلوله ها نداشتم. آنها هم انگار مأموریتی در مورد من نداشتند! جلوتر امیر را پیدا کردم. او و هم پیمانانش کنار هم روی زمین افتاده بودند. چرا این طوری؟ چرا این طوری امیر... نشستم بالای سرش. هی صدایش میزدم: «امیر... امیر...» سرش را بلند کردم و روی زانویم گذاشتم. آه از نهادم برآمد... همه چیز تمام شده بود. خط نازکی از خون گرم از دهان امیر جاری بود. چقدر امیر را دوست داشتم... چقدر امیر را دوست داشتم... با همان ناباوری رحیم را دیدم و رضا را و... فکر کردم آن پنج نفر دیگر نیازی به شفاعت هم ندارند چون همه با هم رفته اند. نگاهم در منطقه چرخید گویی گلوله های رسام و آتش و گرد و خاک را در خواب میدیدم. احساس خفگی میکردم طوری که نتوانستم آنجا بمانم. سر نازنین امیر را روی خاک گذاشتم و بلند شدم. عقب آمدم. در همان مسیر بود که حاج قلی را دیدم. در آن دشت بلا گرفته زیر نور منورها و آتش بی امان دشمن چشمم روی صورتش ماند، گلوله به صورتش خورده و گونه اش را داغان کرده بود اما او هنوز سرپا بود و میخواست نیروهایش را سامان بدهد. حرف که میزد خون از دهانش می پاشید! آن شب چه ها باید میدیدم؟! همانجا پیک گروهانمان، مجید کهتری، را دیدم که در یک لحظه آتش او را احاطه کرد. حدود 20، 30 گلوله به بدنش خورده بود و او مظلومانه در آتش می سوخت. جای بدی بود آنجا. بی اختیار عقب آمدم. به طرف همان خاکریز کوچولویی که به ما گفته بودند سه متر ارتفاع دارد و ما دیده بودیم که ارتفاعش بیشتر از نیم متر نیست!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 388
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از آن خاکریز حدود پانصد تا ششصد متر به طرف نوک پیش رفته بودیم و حالا من همین راه را با حالی نگفتنی برگشتم. در آن منطقه مسطح و زیر آن حجم انبوه آتش، اگر خودمان را پشت خاکریز نمی کشاندیم، بعید بود کسی آنجا زنده بماند. عراقی ها در کانالی مستقر بودند که از آنجا کاملاً به منطقه رو به رویشان مسلط بودند. در همان حال صدای یکی از بچه ها را شنیدم.
ـ چی شده؟
ـ پام گلوله خورده.
او «صمد اقدامنیا» بود. رفتم کنارش و روی زمین کشیدمش. به هر مصیبتی بود پشت خاکریز رسیدیم. بچه هایی که پشت خاکریز بودند اغلب از نفراتی بودند که در انتهای ستون حرکت میکردند و با شروع آتش، پشت خاکریز کپ کرده بودند. آنها فقط برای سرشان سوراخی در دل آن خاکریز میکندند تا از گلوله ها در امان بمانند. در همان حال، یکی از مسئولان دسته ها را دیدم که مانده و جلو نیامده بود. به من که رسید گوشی بیسیم را به طرفم گرفت و گفت: «آقا سید! تو رو خدا بیا با سید اژدر حرف بزن! ببین چی میگه!» از دستش عصبانی شدم. در حالی که دیده بودم حاج قلی چطور مجروح شده و با همان وضع دارد بچه ها را جمع میکند، دو نفر از مسئول دسته هایش، پیک و معاونانش همه شهید شده بودند و آن وقت این مسئول دسته از ترس جانش زمینگیر شده بود و التماس میکرد من با فرمانده گردان صحبت کنم. بدون اینکه محلش بگذارم از او دور شدم و کمی آن طرفتر، هم ولایتی ام، سید محمد ایزدخواه، را دیدم. من پریشان و عصبانی بودم و او می پرسید: آقا سید! حالا من چه کار کنم؟
..ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
﷽
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
🖼️️امروز سهشنبه 29مرداد ماه 1398
🌞 اذان صبح: 04:53
☀️ طلوع آفتاب: 06:26
🌝 اذان ظهر: 13:08
🌑 غروب آفتاب: 19:49
🌖 اذان مغرب: 20:07
🌓 نیمه شب شرعی00:22
@telaavat👈
#تفسیرنور
⏮سوره بقره آيه 42_43
(بسم الله الرحمن الرحیم)
⤵️وَلَا تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَطِلِ وَتَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَأَنْتُم تَعْلَمُونَ
🔷ترجمه
⤵️و حقّ را با باطل نپوشانید و حقیقت را با اینكه مى دانید، كتمان نكنید.
┅════🌦✼🕋✼🌦════┅
🔷نکته ها
✨كلمه «لُبْس» به معناى پوشاندن و «لَبْس» به معناى شكّ و تردید است.
امتیاز انسان، به شناخت اوست و كسانى كه با ایجاد شكّ و وسوسه و شیطنت، حقّ را از مردم مى پوشانند و شناخت صحیح را از مردم مى گیرند، در حقیقت یگانه امتیاز انسان بودن را گرفته اند و این بزرگترین ظلم است.
✨حضرت على علیه السلام مى فرماید: اگر باطل خالصانه مطرح شود، نگرانى نیست.
(چون مردم آگاه مى شوند و آن را ترك مى كنند.) و اگر حقّ نیز خالصانه مطرح شود، زبان مخالف بسته مى شود.
✨لكن خطر آنجاست كه حقّ و باطل، بهم آمیخته شده و از هر كدام بخشى چنان جلوه داده مى شود كه زمینه ى تسلّط شیطان بر هوادارانش فراهم شود.
┅════🌦✼🕋✼🌦════┅
🔷پيام ها ⚡️📨
1-🌿 نه حقّ را با باطل مخلوط كنیم و آنرا تغییر دهیم و نه باطل را در لباس حقّ مطرح سازیم. «لا تلبسوا الحقّ، لا تكتموا الحقّ»
2- 🌿وجدان وفطرت، بهترین گواه بر حقّ پوشى انسان است. «وانتم تعلمون»
⤵️وَأَقِيمُواْ الصَّلَو ةَ وَءَاتُواْ الزَّكَو ةَ وَارْكَعُواْ مَعَ الرَّ كِعِينَ
🔷ترجمه
⤵️و نماز را بپادارید و زكات را بپردازید و همراه با ركوع كنندگان، ركوع نمایید.
┅════🌦✼🕋✼🌦════┅
🔷پيام ها⚡️📨
1-✨ بعد از دعوت به ایمان، دعوت به عمل صالح است. «آمنوا... اقیموا»
2-✨نماز و زكات، در آئین یهود نیز بوده است. «اقیموا الصلوة و اتوا الزكوة»
3-✨رابطه با خدا، از طریق نماز و كمك به خلق خدا، از طریق زكات و همراهى با دیگران، یك مثلّث مقدّس است. «اقیموا، اتوا، اركعوا»
4-✨ اصل فرمان نماز، با جماعت است. اساس دین بر حضور در اجتماع و دورى از انزوا و گوشه نشینى است. «واركعوا مع الراكعین»
🆔 @telaavat
👆👆👆