eitaa logo
تله‌تکست
141 دنبال‌کننده
1 عکس
4 ویدیو
0 فایل
📌جوانی ظاهرالصلاح از اهالی #جبهه_فرهنگی_انقلاب قال صادق "علیه‌السلام" اَلْقَلْبُ يَتَّكِلُ عَلَى اَلْكِتَابَةِ دل به نوشتن آرام می‌گیرد... من الحقیر الی رفقای فرهنگی
مشاهده در ایتا
دانلود
تقریبا به‌خیر گذشت... امشب جلسه‌ی بسیارخوب، چالشی و طولانی رو سپری کردیم با خنده شروع شد، بحث و دعوا و الحمدلله پایان هم با شوخ طبعی رفقا همراه بود از جلسه امشب قطعا بیشتر خواهم گفت فعلا بسنده کنم به اینکه سعی کردم منصفانه چالش ایجاد کنم، درگیر جو جلسه نشم و مهم‌تر از همه با محتوای آماده حاضر بشم هرچند طبق روال متهم شدم به بداخلاقی @tele_text
کسی که قصد رفتن داره از قبلش به کسی اطلاع نمیده... ناگهان آروم و بی‌صدا میره @tele_text
فن‌آوری جبهه سازی_۱۲ برای مرجع شدن در هر حوزه‌ای ابتدا باید مجتهد شد و زبان حال و قال مجموعه‌ها را شناخت. آنچه که در به چشم آمده است، اختلاف در مبانی فکری_معرفتی و عدم شناخت دقیق عناصر از اقتضائات حاکم بر فرهنگ است. نگاه تقلیل گرایانه به یعنی آن را صرفا ضروری و مهم دانسته اما خود فاقد صفات تشکیلاتی باشیم. ابهام در پذیرش ابعاد تشکیلات، انسانی ممتنع را پرورش می‌دهد که به حرکت در او دیده نمی‌شود. خلق الگوی جدید فعالیت، نیازمند گفتمان سازی است نه فقط پیاده کردن ترتیب‌ها و ترکیب‌هایی که هیچگاه اثربخشی آن اثبات نشده است. ما باید پیش از آنکه به مرجعیت فرهنگی فکر کنیم، به جنبه‌های نرم آن که وجوه ذهنی و عقلانی هستند توجه کرده و برای حفظ و تداوم ارتباط با افراد یا مجموعه‌ها، پیوست گفتمانی آماده کنیم. @tele_text
مَنِ سَرگَشتـه دَر این واقِـعـه حِیران شُده‌ام... سلام. بگذریم از اینکه چرا مدتی اینجا سوت و کور بود، حتی شاید چند روزی بی رمق باشد! البته جای بدی هم نبودم صبح‌ها به ظاهر مشغول تألیف کتاب ظهرها تولیت کتابخانه شهدای مدافع حرم که بی نهایت لذت‌بخش بود و یک‌جا تمام کسری‌های مطالعه امسال رو جبران کرد و غروب هم در فاصله کمتر از صدمتری یک ، گاهی به مباحثه و گاهی به هیاتی که با کتیبه‌اش حال و هوای کربلا را داشت... دروغ چرا!! شرایط ذره‌ای با تصورم جور نبود بویژه وقتی اهالی را هم پیدا کردم و بساط گفتمان بازی پهن شد(شاید بعدتر نقلش کردم) این وسط چند روزی مهمان داشتیم اصلا این موقع شب و خلاف میل، دست به قلم شدم که یادش کنم و درس تشکیلاتی‌اش را با شما به اشتراک بگذارم. نامش علی بود روحانی و مسلط به ۷زبان ۴۶ساله و صاحب ۴فرزند حدودا ۵سال پیش توی سوریه شیمیایی شده بود(بجز از ناحیه پای راست و قدری در تنفس، مشکل حادی نداشت) همیشه حرف داشت برای گفتن وقت و بی‌وقت آماده بود برای بحث آن هم به صرف دمنوش خیلی زود با بچه‌ها رفیق شد... روز رفتنش که بدلیل ماموریت عراق، زودتر از موعد مقرر بود، اکثر بچه‌ها ماتم زده بودن اما دقیق یادمه که پنجشنبه بود حوالی ساعت ۳ظهر باهم نشسته بودیم توی شبستون و کنار مزار شهید... بهش گفتم شیخ این همه ماموریت و تبلیغ میری، فایده هم داشته؟ قبول داشت که نه! و خیلی‌هاش از روی جبر هستند. تعریف می‌کرد خیلی سال پیش تشکیلاتی داشته برای خودش بی تکلف حرف می‌زد ولی معلوم بود دلش حسابی تنگ شده. رو باور داشت و اتفاقا زخم خورده‌ش بود... براش از شهر گفتم کمی از وضعیت تشکیلات ماموریت‌ها و مسئولیت اجتماعی و خواستم که توصیه‌ای بکنه... می‌گفت: پسرجون آروم باش تقلا نکن سعه صدر داشته باش... عجله بی‌خود نکن غر نزن اگر کسی اشتباه یا خطایی کرد، کوتاه بیا دنبال این نباش مقصر پیدا کنی چشماتو ببند نگاه به کن و لبخند بزن چقدر حرف‌هایش به دلم نشست... روزی نو فرا می‌رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو... «آسید مرتضی آوینی» @tele_text
برداشت آزاد از این دو بیتِ محمد سهرابی برعهده شما... هر شب از مهمانی اقوام محرومیم ما! طفل پر تکلیف ایامیم... مظلومیم ما! حرف ما را هیچ کس از شخص ما نشنیده است... صاحب نطقیم، اما چون قلم لالیم ما! پ‌ن: سحر ۱۳رمضان ما به این سوال گذشت که باشیم یا @tele_text