eitaa logo
تله‌تکست
140 دنبال‌کننده
2 عکس
8 ویدیو
0 فایل
📌جوانی ظاهرالصلاح از اهالی #جبهه_فرهنگی_انقلاب قال صادق "علیه‌السلام" اَلْقَلْبُ يَتَّكِلُ عَلَى اَلْكِتَابَةِ دل به نوشتن آرام می‌گیرد... من الحقیر الی رفقای فرهنگی
مشاهده در ایتا
دانلود
دعواهای خطی؛ یک عامل از عوامل هضم جبهه خودی یک عامل دیگر از عوامل هضم جبهه ی خودی و سایش آن، کشیده شدن پای عناصر این به دعواهای خطی است که در برهه ای از زمان، در این کشور واقعاً فاجعه آفرید. ناگهان بین سیاسیون، نمایندگان مجلس و برخی دیگر از مسئولین، دعواهایی بروز کرد که اصل آن دعواها موجّه نبود. هر دو خط، بلاشک، در حدی جرم داشتند. هردو خط، هم آدم های بسیار خوب داشتند، هم آدم های ناباب داشتند، هم آدم های متوسط داشتند. 📌کتاب دغدغه‌های فرهنگی چندتا موضوع ناگفته دارم که شاید امشب فرصت ذکرش باشه دعوا تا کِی؟! @tele_text
زبان خواص فقط برای خواص است... عصر جمعه فرصت کوتاهی پیش آمد تا نظاره‌گر گفت‌وگوی دو نفر از رفقای باشم! و چقدر سخت که این انسان پرحرف صرفا باید تماشا می‌کرد و برای حفظ ظاهر، گاهی نیز روی کاغذ خطی می‌کشید... خیلی خوب و صمیمی و با چاشنی احساس بحث خاتمه یافت باور کنید از این حجم رأفت، اشک در چشمانم جمع شد اما موضوع بحث چه بود؟ به کلیدواژه‌ها دقت کنید: اجتماع شبکه سازی جبهه سازی واقعیت برداشت من از این سطح گفت‌وگو، بیشتر نمایشِ تلاش برای فعالیت بود تا اقدام عملی... و از این برخوردها که به قول حاج آقای پناهیان انتهایش باید بگویی: چاکرم مخلصم شرت کم! بخشی از کتاب مردی در تبعید ابدی را به همین بهانه بخوانیم: زبان خواص، فقط برای خواص است حال آن‌که خواص، به دلیل همان خاص بودنشان اصولاً احتیاجی به زبان خواص دیگر ندارند. پیچیدگی در ذات این مسائلی‌ست که تو، نوع ساده‌شان را می‌خواهی و هر چیز پیچیده، وقتی ساده شود، به همان نسبت هم عمق و عظمت و قدرت خود را از دست می‌دهد. @tele_text
حاج قاسم می‌گفت: در جنگ، شرط اداره و فرماندهی؛ سن نبود! شرط اداره و فرماندهی تحصیلات نبود، شرط اداره و فرماندهی رتبه نبود... اما یک شرط وجود داشت! پخته شدن در کوره بود... زلال شدن در کوره بود... کوره‌ی آتش عملیات‌ها و جنگ! لذا بعضی از رشدها، رشدهای الکی نبود رشدهای حقیقی بود. اینارو گفتم تا برسم به روزهایی که با آشنا شدم. اومدم تا یاد بگیرم و الحق که یاد گرفتم! تشکیلاتی صحبت کنم، رفتار کنم، رفاقت کنم، تعامل کنم و حتی تشکیلاتی دعوا کنم و داد بزنم... حالا اگه تنها آورده‌ی این سال‌ها و ماه‌ها، حرص خوردن‌ها و درگیری‌ها، خوشی‌ها و بی‌خوابی‌ها همین تشکیلاتی بودن باشه، من خیلی راضی‌ام که بخش بزرگی از زندگی‌م رو صرف کردم... ‏یا رَبِّ لا تُعَلِّق قَلْبِی بِما لَیْسَ لِی پروردگارا قلب مرا به آنچه برای من نیست وابسته نگردان... @tele_text
آرمان است نه سازمان! این روزها عده‌ای آرمان‌گرایی را نقطه ضعف می‌دانند و صاحبان این مبانی را طرد می‌کنند... ظاهراً فراموش کرده‌اند که راه قدس از کربلا می‌گذشت! آن روزها کمتر کسی جرات داشت آرزوهای آرمان‌گرایان را مسخره کند بله، روزگاری این‌ها ارزش بود... اما یادتان هست چندِ چندِ چند بود که محافظه‌کار شدید و منفعت طلب؟ درگیر روزمرگی شدید و حفظ موقعیت؟ یا حتی دچار بی‌دردی؟! اگر مقدور هست ما را با آرمان‌هایمان تنها بگذارید... حتی اگر در عمق آرمان‌ها غرق بشویم @tele_text
مَنِ سَرگَشتـه دَر این واقِـعـه حِیران شُده‌ام... سلام. بگذریم از اینکه چرا مدتی اینجا سوت و کور بود، حتی شاید چند روزی بی رمق باشد! البته جای بدی هم نبودم صبح‌ها به ظاهر مشغول تألیف کتاب ظهرها تولیت کتابخانه شهدای مدافع حرم که بی نهایت لذت‌بخش بود و یک‌جا تمام کسری‌های مطالعه امسال رو جبران کرد و غروب هم در فاصله کمتر از صدمتری یک ، گاهی به مباحثه و گاهی به هیاتی که با کتیبه‌اش حال و هوای کربلا را داشت... دروغ چرا!! شرایط ذره‌ای با تصورم جور نبود بویژه وقتی اهالی را هم پیدا کردم و بساط گفتمان بازی پهن شد(شاید بعدتر نقلش کردم) این وسط چند روزی مهمان داشتیم اصلا این موقع شب و خلاف میل، دست به قلم شدم که یادش کنم و درس تشکیلاتی‌اش را با شما به اشتراک بگذارم. نامش علی بود روحانی و مسلط به ۷زبان ۴۶ساله و صاحب ۴فرزند حدودا ۵سال پیش توی سوریه شیمیایی شده بود(بجز از ناحیه پای راست و قدری در تنفس، مشکل حادی نداشت) همیشه حرف داشت برای گفتن وقت و بی‌وقت آماده بود برای بحث آن هم به صرف دمنوش خیلی زود با بچه‌ها رفیق شد... روز رفتنش که بدلیل ماموریت عراق، زودتر از موعد مقرر بود، اکثر بچه‌ها ماتم زده بودن اما دقیق یادمه که پنجشنبه بود حوالی ساعت ۳ظهر باهم نشسته بودیم توی شبستون و کنار مزار شهید... بهش گفتم شیخ این همه ماموریت و تبلیغ میری، فایده هم داشته؟ قبول داشت که نه! و خیلی‌هاش از روی جبر هستند. تعریف می‌کرد خیلی سال پیش تشکیلاتی داشته برای خودش بی تکلف حرف می‌زد ولی معلوم بود دلش حسابی تنگ شده. رو باور داشت و اتفاقا زخم خورده‌ش بود... براش از شهر گفتم کمی از وضعیت تشکیلات ماموریت‌ها و مسئولیت اجتماعی و خواستم که توصیه‌ای بکنه... می‌گفت: پسرجون آروم باش تقلا نکن سعه صدر داشته باش... عجله بی‌خود نکن غر نزن اگر کسی اشتباه یا خطایی کرد، کوتاه بیا دنبال این نباش مقصر پیدا کنی چشماتو ببند نگاه به کن و لبخند بزن چقدر حرف‌هایش به دلم نشست... روزی نو فرا می‌رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو... «آسید مرتضی آوینی» @tele_text
بعداز مدت‌ها از می‌نویسم آن‌هم بعداز جلسه‌ای که حال ناکوک ایام را تنظیم کرد... این سیاهه تنها و تنها یک دلیل دارد و آن هم ضرورت کار جبهه‌ای در حال حاضر و عدم کفایت کار تشکیلاتی و هسته‌ای‌ست در ایامی که به برکت مجاهدت حاج قاسم، امکان فهم و تأمل درباره تفاوت «هسته‌های مستقل مقاومت» با «جبهه مقاومت» برای ما ایجاد شده... و به فرمان حضرت آقا نباید اختلاف سلیقه‌ها و تحلیل‌ها را تبدیل به کدورت و نفرت کرد. و این مضمون در نامه‌ی امام رضا علیه السلام به شیعیان (از طریق عبدالعظیم حسنی) چقدر دقیق است و به‌جا که: "یکدیگر را بیابید تا ما را گم نکنید" @tele_text
تله‌تکست
یکی از دوستام سربازه برای ادامه خدمتش تازه از سنندج برگشته به شهر به‌شدت علاقه داره فعالیت های مسجد
اعتماد ما به هم از اعتقاد ما به هم نشات می‌گیرد. زمانی که اعتماد مبتنی بر اعتقاد حاصل شود، «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» خواهیم شد. گفتگوی مفید با و بهانه‌ای برای نوشتن... مشغول مطالعه صفحات پایانی کتاب مسیر نخبه پروری بودم که به همراه عباس آقا فرصتی شد کمی به وارسی مسیر طی شده بپردازیم بسی لذت بردم از دو جمله‌ی کلیدی در حین گفت‌وگو که یحتمل محتوای کتاب مذکور هم آن‌را تایید می‌کند... نخست اینکه تکثر و انشعاب ما در جریان اصلی مطلقا اشتباه هست و باید به جای آن خلأهای موجود پُر شود. و دوم تصویرسازی از آینده! غایت این مسیر. تا رسیدن به آنچه احساس کردیم و کردند که نیاز است درست مثل تحفه‌ای از احمدآقا که گفته بود به ساختن نیست به شدن است @tele_text