#یادداشت_غیر_انتخاباتی/۳
این روزها داریم کوچولویمان را از لاستیکی می گیریم و چه مراسمی است برای خودش ؛ این دستشویی رفتن .
تازه بعد از این که جناب کارشان تمام شد باید یکی یکی همه بیایند و به او آفرین بگویند .
صدا می زند مامان ! و مامان باید بگوید آفرین . آفرین به دختر گلم.
بعد می گوید بابا ! بابا هم باید بگوید آفرین آفرین
بعد احمد را صدا می زند و احمد هم باید آفرین بگوید.
بعد نوبت جوجو و زرّافه و خرسو خانم و ... می شود که صف بکشند برای تشویق و تمجید از کار ایشون ...
و انگار که این داستان در زندگی انسان هیچ وقت تمام شدنی نیست.
این داستان که ما دوست داریم همیشه و همه آثار ما را ببینند و آفرین بگویند
و هیچ وقت فکر نمی کنیم که شاید این آثار ...
اصلا هر کاری که ما بکنیم کار خوبی است.
______________________
یادداشت قدیمی...
#نقش_فرزندان_در_تربیت_پدر_و_مادر
@telkalayyam
#هذا_یوم_الجمعه
یا بنیّ اذهبوا فتَحسّسوا من یوسف...
یوسف/۸۷
بروید
دنبال یوسف بگردید...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#و_لو_القی_معاذیره
قیامت/۱۵
داشتم فکر می کردم، زن و شوهرها بعد از مدتی که با هم زندگی می کنند، اخلاق هم توی دستشان می آید. نقطه ضعف های هم دیگر را خوب می دانند. فهرست ضعف ها و بدی های هم دیگر همیشه حاضر و آماده نوک زبانشان است بدون اینکه یک واو آن را جا بیاندازند یا وسط لیست کردن تپق بزنند…
قشنگ می دانند که عیب کار آن یکی کجاست و همسرشان اگر چه کار کند کدام مشکل زندگی شان برطرف می شود…
رفیق ها و هم خوابگاهی ها و هم کلاسی ها هم تا حدودی همین طورند… بعد از چند سال طرف مقابلشان را مثل کف دست می شناسند. چشم بسته می توانند شخصیت هم دیگر را نقاشی کنند…
توی سفر هم آدم ها شناخت دقیقی از هم دیگر پیدا می کنند…
اما آدم یک عمر با خودش زندگی می کند، ولی یک سر سوزن خودش را نمی شناسد… اگر یک جایی خودش را ببیند به جا نمی آورد…عیب های خودش را نمی بیند… بدتر از آن اینکه اگر کسی عیبش را بگوید انکار می کند، اوقاتش تلخ می شود، اصلا دعوا راه می اندازد… عیبهای خودش را توی دیگران که می بیند به فکر اصلاح و تربیت آنها می افتد… زشتی های خودش را که در آینه ی دوستانش می بیند با آنها دشمن می شود… همیشه مشغول مبارزه با نفس دیگران است…
حاج علیرضا می گفت رفته بودند آیت الله بهجت برایشان خطبه عقد بخواند.
آقا خطبه را که خوانده بود، به عروس و داماد گفته بود: حالا یک سفارش به عروس خانم دارم. یک سفارش هم به آقا داماد. منتها وقتی سفارش عروس خانم را می گویم آقا داماد باید گوشش را بگیرد و نشنود. وقتی هم سفارش آقا داماد را می گویم عروس خانم باید گوشش را بگیرد و نشنود.
حالا کدامتان اوّل دست روی گوشش می گذارد؟...
بعد گفته بود: شوخی کردم. نمی خواهد دست توی گوشتان فرو کنید.
امّا هر کدامتان بدانید که نباید به سفارش آن یکی کاری داشته باشید.
منظور آقا این بود که عروس و داماد نباید یک سره توی روی هم در بیایند و بگویند چرا به سفارش آقا عمل نکردی. ..
هر کس باید به فکر سفارش خودش و وظیفه خودش باشد...
#یادداشت_غیر_انتخاباتی/۴
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam
#حملته_امه_کرها_و_وضعته_کرها…
از امام صادق علیه السلام روایت شده
روزی جبرئیل بر پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نازل شد
گفت: ای محمد!
خداوند تو را به فرزندی بشارت می دهد که از فاطمه به دنیا می آید
اما امت تو بعد از تو او را می کشند
پیامبر فرمود: جبرئیل! من فرزندی را که امتم بعد از من او را بکشند؛ نمی خواهم
جبرئیل به آسمان عروج کرد و دوباره برگشت و گفت :
ای محمد! خداوند به تو سلام می رساند و بشارت می دهد که ما، در نسل این فرزند، امامت و ولایت و وصایت را قرار دادیم
پیامبر فرمود: راضی شدم
آن گاه کسی را پیش حضرت فاطمه سلام الله علیها فرستاد و پیغام داد به این که خداوند مرا به فرزندی از تو بشارت می دهد که امتم بعد از من او را می کشند
حضرت فاطمه سلام الله علیها پیغام داد که من این فرزند را نمی خواهم
پیامبر دوباره پیغام داد که در عوض خداوند، امامت و ولایت و وصایت را در نسل او قرار داده است
حضرت زهرا سلام الله علیها پیغام فرستاد که راضی شدم
آن گاه امام صادق علیه السلام این آیه را تلاوت کرد:
حَمَلَتهُ أُمُّه کُرها و وَضَعَته کُرها و حَملُه و فصالُه ثلاثون شهرا...تا آخر آیه
یعنی مادرش او را با کراهت باردار شد و با کراهت به دنیا آورد و دوران حمل و شیرخوارگی اش سی ماه طول کشید(شش ماه حمل و دوسال شیرخوارگی)...
............
این روایت و ادامه ی زیبای آن را حتما در اصول کافی ،کتاب الحجة،باب مولد الحسین، حدیث چهارم؛ با همان الفاظ شیرین و نورانی امام صادق علیه السلام بخوانید
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#فما_احلی_اسمائکم…
در نامت حلاوتی است
و در تکرار نامت
حلاوتی دیگر...
حسین
حسین
حسین
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#صاحب_انبان_رسید…
نهم: … و بسا بود که فقراء بر در سرای خود به انتظار قدوم مبارکش ایستاده بودند و چون آن حضرت را می دیدند با هم بشارت همی دادند و می گفتند که صاحب انبان رسید… .
از: منتهی الامال، جلد دوم، در مکارم اخلاق حضرت امام زین العابدین علیه السلام، صفحه ی ۸.
@telkalayyam
#صدای_تو_خوب_است…
غلام خود را صدا زد
جوابی نشنید
دوباره صدا زد
باز هم جوابی نیامد
بار سوم هم صدا زد…
پیش غلام رفت
فرمود یعنی صدای مرا نشنیدی؟
گفت چرا شنیدم
فرمود پس چرا جواب ندادی
گفت خیالم راحت بود که تو هیچ وقت خشمگین نمی شوی و همیشه از دست تو در امان هستم…
فرمود:
الحمدلله الذی جعل مملوکی یامننی
سپاس خدایی را که زیر دست مرا از من در امان داشت…
…………………………….
بازنویسی از: منتهی الامال، ج ۲، در مکارم اخلاق امام زین العابدین علیه السلام، ص ۶
@telkalayyam
#مراقبه_ها
مراقب باش چشم هایت توی چشم های پسر دختر پیامبر نیفتد
و زندگی ات را کن
...................
از خیمه ی امام که برگشت دیگر آن زهیر سابق نبود
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#هذا_یوم_الجمعه
إنّی لأجد ریح یوسف لولا أن تفنّدون
یوسف/۹۴
نمی گویید دیوانه شده ام؟...
بوی یوسف می آید...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
سلام بچه ها
اسم من فاطمه است. اسم شما چی؟
بچه که بودم این اسم را دوست نداشتم.
توی کلاس، وقتی خانم معلم، دفتر حضور و غیاب را می آورد و می خواند: فاطمه قاسم نیا، من دستم را بالا نمی بردم و نمی گفتم حاضر. چون توی خیال من، کسی که حاضر بود شکوه قاسم نیا بود، نه فاطمه قاسم نیا.
راستش با اسم فاطمه - که توی شناسنامه ام بود- احساس غریبی می کردم. من به اسمی که صدایم می کردند یعنی شکوه عادت داشتم.
گذشت و گذشت و گذشت و من بزرگ و بزرگ و بزرگ تر شدم. شدم شاعر شما بچه ها. زیر شعرهایم نوشتم شکوه قاسم نیا و کم کم یادم رفت که اسم اصلی ام فاطمه است. تا اینکه یک روز به دلیلی که (یک راز است) فهمیدم که صاحب اصلی این اسم یعنی حضرت فاطمه مرا دوست دارد. صدایش را توی دلم شنیدم که می گفت: «فاطمه، من فاطمه ام. به بچه ها بگو که دوستشان دارم، مخصوصا آنهایی را که اسمشان مثل خودم فاطمه است. بگو که اگر صدایم کنند، می شنوم…»
این جوری شد که شعرهای این کتاب را نوشتم. خوشحالم که می خواهید شعرهایم را بخوانید. دلم می خواهد با خواندن این شعرها بفهمید که فاطمه همه ی بچه ها را دوست دارد. مخصوصا آنهایی را که اسمشان مثل خودش فاطمه است.
………………….
………………....
این مقدمه ی کتاب «از فاطمه به فاطمه سلام الله علیها» ست. مجموعه ی بیست شعر خردسال. سروده ی خانم شکوه (فاطمه) قاسم نیا و تصویرگری خوب خانم الهه بهین، که امسال از نمایشگاه کتاب، (انتشارات قدیانی) برای دخترم خریدم و از این خرید راضی هستم.
همه ی این شعرها از نظر محتوایی و شاعرانگی در یک سطح نیستند اما به نظرم همین که زاویه ی نگاه و درونمایه ها و تصویرگری آن با فضای تکراری و کلیشه ای عموم تولیدات مذهبی کودک فاصله دارد، بسیار با ارزش است.
به نظرم این کتاب می تواند هدیه ی ارزشمندی برای همه ی دختر بچه ها باشد به خصوص فاطمه ها. حیفم آمد که آن را معرفی نکنم.
این هم یکی از شعرهای کتاب:
(مامان بابام)
فاطمه جان می بینی
بابام چه غصه داره؟
دلم براش می سوزه
چون که مامان نداره
دستامو آروم آروم
روی سرش می کشم
دلم می خواد مثل تو
مامان بابام بشم
می گم: «بابای خوبم
لالا بکن روی پام
اگر مامان بزرگ نیست
غصه نخور، من اینجام!»
@telkalayyam