⭕️جلال گفت #خمينی جگر دارد اين هوا!
🔺يک روز با بچهها ایستاده بودیم، دیدیم با یک ماشین آریا یا شاهین که همان رامبلر امریکائی بود، آمد ما سر خیابان دربند بودیم. نیش ترمز زد و گفت: «بچهها بیائید بالا.» ما همیشه گریهاش میانداختیم. گفتم: «به به! ماشین امریکائی که خریدی، سیگار وینیستون هم که میکشی، غربزدگی هم که مینویسی. بیا پائین ببینیم!» حسین جهانشاه نشست پشت فرمان و همگی نشستیم توی ماشین و پرسیدیم: «خب؟ چیه؟» گفت: «میخواهیم با ماشین برویم قم!» این آقا جلال است که برای ما آقاست و وقتی میگوید میرویم، نمیتوانیم بگوئیم نه. رفتیم قم. سر یک کوچه نگهداشت و دوتا کتابش را برداشت: #غربزدگی توی یک دستش بود و یک کتاب دیگر توی دست دیگرش. گفتیم: «کجا داری میری؟» گفت: «صدایش را در نیاورید، دارم میروم پیش خمینی!»
🔺توی آن اوضاع(بعد از 15 خرداد)! گفتیم: «آنجا چرا؟» گفت: «بعدا میگویم.» خلاصه توی ماشین منتظر ماندیم. بعد از چند دقیقهای، آل احمد آمد. دیدیم یک کتابش را این طرفی پرت کرد، یکی را آن طرفی! گفتیم: «پس چی شد؟» فریاد زد: «آی! خمینی جگر دارد این هوا!» دستش را به اندازه یک هندوانه باز کرد و ادامه داد: «مصدق جیگر دارد این قدر!» و اندازهی یک ارزن را نشان داد.
🔹پرسیدیم: «پس چی شد؟» گفت: «خمینی پدر مرا در آورد.» و تعریف کرد که رفتم در زدم و یک نفر در را باز کرد. گفتم به آقا بگوئید جلال آل احمد، نویسنده فلان و بهمان آمده. آقا میگوید بگوئید بیاید داخل. رفتم و دیدم آقا متین و موقر نشسته. ژست گرفتم و میخواستم کتابها را بدهم به آقا. اولِ کتابها هم غلیظ نوشته بودم: تقدیم میشود به ... آقا گوشهی پتوی زیر پایش را میزند عقب و هر دو تا را بیرون میآورد. جلال میگوید: «نمیدانستم شما این خزعبلات را هم میخوانید.» جلال خیال کرده بود خیلی ختم است. آقا در سکوت به جلال حالی میکند که: «اگر خزعبلات است، چرا دو تا را زدی زیر بغلت و با خودت آوردی؟ تو میخواهی روشنفکربازی برای من دربیاوری؟» خلاصه جلال حالش گرفته شد!
مرحوم #سیدمحمود_گلابدرهای
🔹 Eitaa.com/teribon_ir
🔸 http://sapp.ir/teribon_ir
🔺http://ble.im/teribon_ir
🔹 @teribon
⭕️به استقبال #خمینی
🔺 آخرین تجلی ذوالفقار بود: مردی که با ابروانش خیبرهای زمان را درهم می شکست؛ مردی که با لبهایش سماع میکرد.
ابروان خمینی، ذوالفقار دوره غیبت بود. مردی که ظهور کرد تا غیبت را باور کنیم. مردی که سلمان فارسی را به همه زبانها ترجمه کرد. مردی که با اباذر برادر بود، اما با اباسیم میانهای نداشت. مردی که با خون، شمشیر را به زانو درآورد. مردی که با بارانهای موسمی نیایش پایان خشکسالی تفسیر بود. مردی که در بازارها، تجلی فروخت و به خیابانهای ما پرچم هدیه داد. مردی که ما را به خودکفایی موجها رساند. مردی که کشاورزی آخرت را رونق داد. مردی که ما را به اوایل آخرالزمان رساند. مردی که کاسههای ترکخورده نیت را از عرفان ناب کوهپایههای پرستش پرکرد و ما را به آب و هوای اهورایی عادت داد.
از مرحوم #احمد_عزیزی
🔹 Eitaa.com/teribon_ir
🔸 http://sapp.ir/teribon_ir
🔺http://ble.im/teribon_ir
🔹 @teribon
⭕️ شریعتی؛ شاخه دانشگاهی خمینی!
🔹#شریعتی به فاصله 30 تا 40 روز قبل از درگذشت و پیش از خروج از ایران، برای آخرین بار به مشهد آمد. در دیداری که با علی داشتم می گفت: در زندان بیشترین کتکی که خوردم از این بابت بود که می گفتند: «تو شاخه دانشگاهی #خمینی هستی و حرف هایی که در سال های اخیر در کتاب هایت آورده ای به حکومت ضربه زده است. می گفتند مدرک داریم که تو خمینی را تقویت کرده ای، هم شکنجه می کردند و هم پیشنهاد می دادند که رویکردم را تغییر دهم و مقام های بالا تا حد وزارت فرهنگ را بر عهده بگیرم، اما من قبول نکردم.»
🔹شاه ميخواست جنازه را به ايران بياورد و علي را خودي جلوه دهد ولي ما ميخواستيم كه از ايران برود. تا روزي كه خبر دادند جنازه را به سوريه حركت دادهاند. آقاي #خامنهاي گفتند: اگر ميشد، در روزنامهاي تسليتي بگوييم خيلي خوب بود. من قبول كردم، رفتم دفتر روزنامه خراسان مسئول آگهي ها حاجي بازارياي بود كه غير از پول چيزي نميفهميد...
🔹بصورت معجزه آسایی این متن اعلاميه را دادم: «استاد محمدتقي شريعتي، سوگند به خدا بر اوجي كه گرفتهاي غبطه ميخورم. شهادت فرزند تاريخ دكتر علي #شريعتي را به پيشگاه پدر و مرشد او تبريك و تسليت ميگويم.» حيدر رحيمپور ازغدی
🔹رفتيم چاپخانه و گفتم يك جاي خوب چاپ كنيد. فردا صبح كه روزنامه پخش شد، همة دستگاه ديوانه شده بودند. من فرار كردم و به خانه استاد رفتم، ميدانستم آنجا شلوغ است و نميتوانند دستگيرم كنند.
🔹با رفقا رفتيم خانه داماد استاد شريعتي، آقاي #خامنهاي اشاره به روضه حضرت علياكبر كردند و بعد فرمودند آگهي روزنامه را به استاد بدهيم، استاد روزنامه را كه ديدند، رو به آقاي خامنهاي كردند و گفتند: «آقا، كشتند علي را»؛ #آقا گفتند: «بله، اين افتخار نصيب شما شد و ايشان ماندگار شدند»
🔺گوشه ای از خاطرات #استاد_انقلابی_حاج_حیدر_رحیم_پور_ازغدی
🔹 Eitaa.com/teribon_ir
🔸 http://sapp.ir/teribon_ir
🔺http://ble.im/teribon_ir
🔹 t.me/teribon
⭕️جلال گفت #خمينی جگر دارد اين هوا!
🔹سالروز درگذشت #جلال_آل_احمد
🔺يک روز با بچهها ایستاده بودیم، دیدیم با یک ماشین آریا یا شاهین که همان رامبلر امریکائی بود، آمد ما سر خیابان دربند بودیم. نیش ترمز زد و گفت: «بچهها بیائید بالا.» ما همیشه گریهاش میانداختیم. گفتم: «به به! ماشین امریکائی که خریدی، سیگار وینیستون هم که میکشی، غربزدگی هم که مینویسی. بیا پائین ببینیم!» حسین جهانشاه نشست پشت فرمان و همگی نشستیم توی ماشین و پرسیدیم: «خب؟ چیه؟» گفت: «میخواهیم با ماشین برویم قم!» این آقا جلال است که برای ما آقاست و وقتی میگوید میرویم، نمیتوانیم بگوئیم نه. رفتیم قم. سر یک کوچه نگهداشت و دوتا کتابش را برداشت:ا #غربزدگی توی یک دستش بود و یک کتاب دیگر توی دست دیگرش. گفتیم: «کجا داری میری؟» گفت: «صدایش را در نیاورید، دارم میروم پیش خمینی!»
🔺توی آن اوضاع(بعد از 15 خرداد)! گفتیم: «آنجا چرا؟» گفت: «بعدا میگویم.» خلاصه توی ماشین منتظر ماندیم. بعد از چند دقیقهای، آل احمد آمد. دیدیم یک کتابش را این طرفی پرت کرد، یکی را آن طرفی! گفتیم: «پس چی شد؟» فریاد زد: «آی! خمینی جگر دارد این هوا!» دستش را به اندازه یک هندوانه باز کرد و ادامه داد: «مصدق جیگر دارد این قدر!» و اندازهی یک ارزن را نشان داد.
🔹پرسیدیم: «پس چی شد؟» گفت: «خمینی پدر مرا در آورد.» و تعریف کرد که رفتم در زدم و یک نفر در را باز کرد. گفتم به آقا بگوئید جلال آل احمد، نویسنده فلان و بهمان آمده. آقا میگوید بگوئید بیاید داخل. رفتم و دیدم آقا متین و موقر نشسته. ژست گرفتم و میخواستم کتابها را بدهم به آقا. اولِ کتابها هم غلیظ نوشته بودم: تقدیم میشود به ... آقا گوشهی پتوی زیر پایش را میزند عقب و هر دو تا را بیرون میآورد. جلال میگوید: «نمیدانستم شما این خزعبلات را هم میخوانید.» جلال خیال کرده بود خیلی ختم است. آقا در سکوت به جلال حالی میکند که: «اگر خزعبلات است، چرا دو تا را زدی زیر بغلت و با خودت آوردی؟ تو میخواهی روشنفکربازی برای من دربیاوری؟» خلاصه جلال حالش گرفته شد!
مرحوم #سیدمحمود_گلابدرهای
🔹 Eitaa.com/teribon_ir
🔸 http://sapp.ir/teribon_ir
🔺http://ble.im/teribon_ir
🔹 @teribon
⭕️جلال گفت #خمينی جگر دارد اين هوا!
🔹سالروز تولد #جلال_آل_احمد
🔺يک روز با بچهها ایستاده بودیم، دیدیم با یک ماشین آریا یا شاهین که همان رامبلر امریکائی بود، آمد ما سر خیابان دربند بودیم. نیش ترمز زد و گفت: «بچهها بیائید بالا.» ما همیشه گریهاش میانداختیم. گفتم: «به به! ماشین امریکائی که خریدی، سیگار وینیستون هم که میکشی، غربزدگی هم که مینویسی. بیا پائین ببینیم!» حسین جهانشاه نشست پشت فرمان و همگی نشستیم توی ماشین و پرسیدیم: «خب؟ چیه؟» گفت: «میخواهیم با ماشین برویم قم!» این آقا جلال است که برای ما آقاست و وقتی میگوید میرویم، نمیتوانیم بگوئیم نه. رفتیم قم. سر یک کوچه نگهداشت و دوتا کتابش را برداشت:ا #غربزدگی توی یک دستش بود و یک کتاب دیگر توی دست دیگرش. گفتیم: «کجا داری میری؟» گفت: «صدایش را در نیاورید، دارم میروم پیش خمینی!»
🔺توی آن اوضاع(بعد از 15 خرداد)! گفتیم: «آنجا چرا؟» گفت: «بعدا میگویم.» خلاصه توی ماشین منتظر ماندیم. بعد از چند دقیقهای، آل احمد آمد. دیدیم یک کتابش را این طرفی پرت کرد، یکی را آن طرفی! گفتیم: «پس چی شد؟» فریاد زد: «آی! خمینی جگر دارد این هوا!» دستش را به اندازه یک هندوانه باز کرد و ادامه داد: «مصدق جیگر دارد این قدر!» و اندازهی یک ارزن را نشان داد.
🔹پرسیدیم: «پس چی شد؟» گفت: «خمینی پدر مرا در آورد.» و تعریف کرد که رفتم در زدم و یک نفر در را باز کرد. گفتم به آقا بگوئید جلال آل احمد، نویسنده فلان و بهمان آمده. آقا میگوید بگوئید بیاید داخل. رفتم و دیدم آقا متین و موقر نشسته. ژست گرفتم و میخواستم کتابها را بدهم به آقا. اولِ کتابها هم غلیظ نوشته بودم: تقدیم میشود به ... آقا گوشهی پتوی زیر پایش را میزند عقب و هر دو تا را بیرون میآورد. جلال میگوید: «نمیدانستم شما این خزعبلات را هم میخوانید.» جلال خیال کرده بود خیلی ختم است. آقا در سکوت به جلال حالی میکند که: «اگر خزعبلات است، چرا دو تا را زدی زیر بغلت و با خودت آوردی؟ تو میخواهی روشنفکربازی برای من دربیاوری؟» خلاصه جلال حالش گرفته شد!
مرحوم #سیدمحمود_گلابدرهای
🔹 Eitaa.com/teribon_ir
🔸 http://sapp.ir/teribon_ir
🔺http://ble.im/teribon_ir
🔹 @teribon
⭕️ به استقبال #خمینی
🔺 آخرین تجلی ذوالفقار بود: مردی که با ابروانش خیبرهای زمان را درهم می شکست؛ مردی که با لبهایش سماع میکرد.
🔹ابروان خمینی، ذوالفقار دوره غیبت بود. مردی که ظهور کرد تا غیبت را باور کنیم. مردی که سلمان فارسی را به همه زبانها ترجمه کرد. مردی که با اباذر برادر بود، اما با اباسیم میانهای نداشت. مردی که با خون، شمشیر را به زانو درآورد. مردی که با بارانهای موسمی نیایش پایان خشکسالی تفسیر بود. مردی که در بازارها، تجلی فروخت و به خیابانهای ما پرچم هدیه داد. مردی که ما را به خودکفایی موجها رساند. مردی که کشاورزی آخرت را رونق داد. مردی که ما را به اوایل آخرالزمان رساند. مردی که کاسههای ترکخورده نیت را از عرفان ناب کوهپایههای پرستش پرکرد و ما را به آب و هوای اهورایی عادت داد.
از مرحوم #احمد_عزیزی
🔹 t.me/teribon
🔺 Eitaa.com/teribon_ir
🔸 http://sapp.ir/teribon_ir
🔺http://ble.im/teribon_ir
⭕️ شریعتی؛ شاخه دانشگاهی خمینی!
🔹#شریعتی به فاصله 30 تا 40 روز قبل از درگذشت و پیش از خروج از ایران، برای آخرین بار به مشهد آمد. در دیداری که با علی داشتم می گفت: در زندان بیشترین کتکی که خوردم از این بابت بود که می گفتند: «تو شاخه دانشگاهی #خمینی هستی و حرف هایی که در سال های اخیر در کتاب هایت آورده ای به حکومت ضربه زده است. می گفتند مدرک داریم که تو خمینی را تقویت کرده ای، هم شکنجه می کردند و هم پیشنهاد می دادند که رویکردم را تغییر دهم و مقام های بالا تا حد وزارت فرهنگ را بر عهده بگیرم، اما من قبول نکردم.»
🔹شاه ميخواست جنازه را به ايران بياورد و علي را خودي جلوه دهد ولي ما ميخواستيم كه از ايران برود. تا روزي كه خبر دادند جنازه را به سوريه حركت دادهاند. آقاي #خامنهاي گفتند: اگر ميشد، در روزنامهاي تسليتي بگوييم خيلي خوب بود. من قبول كردم، رفتم دفتر روزنامه خراسان مسئول آگهي ها حاجي بازارياي بود كه غير از پول چيزي نميفهميد...
🔹بصورت معجزه آسایی این متن اعلاميه را دادم: «استاد محمدتقي شريعتي، سوگند به خدا بر اوجي كه گرفتهاي غبطه ميخورم. شهادت فرزند تاريخ دكتر علي #شريعتي را به پيشگاه پدر و مرشد او تبريك و تسليت ميگويم.» حيدر رحيمپور ازغدی
🔹رفتيم چاپخانه و گفتم يك جاي خوب چاپ كنيد. فردا صبح كه روزنامه پخش شد، همة دستگاه ديوانه شده بودند. من فرار كردم و به خانه استاد رفتم، ميدانستم آنجا شلوغ است و نميتوانند دستگيرم كنند.
🔹با رفقا رفتيم خانه داماد استاد شريعتي، آقاي #خامنهاي اشاره به روضه حضرت علياكبر كردند و بعد فرمودند آگهي روزنامه را به استاد بدهيم، استاد روزنامه را كه ديدند، رو به آقاي خامنهاي كردند و گفتند: «آقا، كشتند علي را»؛ #آقا گفتند: «بله، اين افتخار نصيب شما شد و ايشان ماندگار شدند»
🔺گوشه ای از خاطرات #استاد_انقلابی_حاج_حیدر_رحیم_پور_ازغدی
✅به تریبون مستضعفین بپیوندید:
🔹 t.me/teribon
🔺 Eitaa.com/teribon_ir
🔸 http://sapp.ir/teribon_ir
🔺http://ble.im/teribon_ir
⭕️ به استقبال #خمینی
🔺 آخرین تجلی ذوالفقار بود: مردی که با ابروانش خیبرهای زمان را درهم می شکست؛ مردی که با لبهایش سماع میکرد.
🔹ابروان خمینی، ذوالفقار دوره غیبت بود. مردی که ظهور کرد تا غیبت را باور کنیم. مردی که سلمان فارسی را به همه زبانها ترجمه کرد. مردی که با اباذر برادر بود، اما با اباسیم میانهای نداشت. مردی که با خون، شمشیر را به زانو درآورد. مردی که با بارانهای موسمی نیایش پایان خشکسالی تفسیر بود. مردی که در بازارها، تجلی فروخت و به خیابانهای ما پرچم هدیه داد. مردی که ما را به خودکفایی موجها رساند. مردی که کشاورزی آخرت را رونق داد. مردی که ما را به اوایل آخرالزمان رساند. مردی که کاسههای ترکخورده نیت را از عرفان ناب کوهپایههای پرستش پرکرد و ما را به آب و هوای اهورایی عادت داد.
از مرحوم
#احمد_عزیزی
http://Eitaa.com/teribon_ir
⭕️ شریعتی؛ شاخه دانشگاهی خمینی!
🔹#شریعتی به فاصله 30 تا 40 روز قبل از درگذشت و پیش از خروج از ایران، برای آخرین بار به مشهد آمد. در دیداری که با علی داشتم می گفت: در زندان بیشترین کتکی که خوردم از این بابت بود که می گفتند: «تو شاخه دانشگاهی #خمینی هستی و حرف هایی که در سال های اخیر در کتاب هایت آورده ای به حکومت ضربه زده است. می گفتند مدرک داریم که تو خمینی را تقویت کرده ای، هم شکنجه می کردند و هم پیشنهاد می دادند که رویکردم را تغییر دهم و مقام های بالا تا حد وزارت فرهنگ را بر عهده بگیرم، اما من قبول نکردم.»
🔹شاه ميخواست جنازه را به ايران بياورد و علي را خودي جلوه دهد ولي ما ميخواستيم كه از ايران برود. تا روزي كه خبر دادند جنازه را به سوريه حركت دادهاند. آقاي #خامنهاي گفتند: اگر ميشد، در روزنامهاي تسليتي بگوييم خيلي خوب بود. من قبول كردم، رفتم دفتر روزنامه خراسان مسئول آگهي ها حاجي بازارياي بود كه غير از پول چيزي نميفهميد...
🔹بصورت معجزه آسایی این متن اعلاميه را دادم: «استاد محمدتقي شريعتي، سوگند به خدا بر اوجي كه گرفتهاي غبطه ميخورم. شهادت فرزند تاريخ دكتر علي #شريعتي را به پيشگاه پدر و مرشد او تبريك و تسليت ميگويم.» حيدر رحيمپور ازغدی
🔹رفتيم چاپخانه و گفتم يك جاي خوب چاپ كنيد. فردا صبح كه روزنامه پخش شد، همة دستگاه ديوانه شده بودند. من فرار كردم و به خانه استاد رفتم، ميدانستم آنجا شلوغ است و نميتوانند دستگيرم كنند.
🔹با رفقا رفتيم خانه داماد استاد شريعتي، آقاي #خامنهاي اشاره به روضه حضرت علياكبر كردند و بعد فرمودند آگهي روزنامه را به استاد بدهيم، استاد روزنامه را كه ديدند، رو به آقاي خامنهاي كردند و گفتند: «آقا، كشتند علي را»؛ #آقا گفتند: «بله، اين افتخار نصيب شما شد و ايشان ماندگار شدند»
🔺گوشه ای از خاطرات #استاد_انقلابی_حاج_حیدر_رحیم_پور_ازغدی
✅به تریبون مستضعفین بپیوندید:
http://Eitaa.com/teribon_ir
⭕️جلال گفت #خمينی جگر دارد اين هوا!
🔹سالروز درگذشت #جلال_آل_احمد
🔺يک روز با بچهها ایستاده بودیم، دیدیم با یک ماشین آریا یا شاهین که همان رامبلر امریکائی بود، آمد ما سر خیابان دربند بودیم. نیش ترمز زد و گفت: «بچهها بیائید بالا.» ما همیشه گریهاش میانداختیم. گفتم: «به به! ماشین امریکائی که خریدی، سیگار وینیستون هم که میکشی، غربزدگی هم که مینویسی. بیا پائین ببینیم!» حسین جهانشاه نشست پشت فرمان و همگی نشستیم توی ماشین و پرسیدیم: «خب؟ چیه؟» گفت: «میخواهیم با ماشین برویم قم!» این آقا جلال است که برای ما آقاست و وقتی میگوید میرویم، نمیتوانیم بگوئیم نه. رفتیم قم. سر یک کوچه نگهداشت و دوتا کتابش را برداشت:ا #غربزدگی توی یک دستش بود و یک کتاب دیگر توی دست دیگرش. گفتیم: «کجا داری میری؟» گفت: «صدایش را در نیاورید، دارم میروم پیش خمینی!»
🔺توی آن اوضاع(بعد از 15 خرداد)! گفتیم: «آنجا چرا؟» گفت: «بعدا میگویم.» خلاصه توی ماشین منتظر ماندیم. بعد از چند دقیقهای، آل احمد آمد. دیدیم یک کتابش را این طرفی پرت کرد، یکی را آن طرفی! گفتیم: «پس چی شد؟» فریاد زد: «آی! خمینی جگر دارد این هوا!» دستش را به اندازه یک هندوانه باز کرد و ادامه داد: «مصدق جیگر دارد این قدر!» و اندازهی یک ارزن را نشان داد.
🔹پرسیدیم: «پس چی شد؟» گفت: «خمینی پدر مرا در آورد.» و تعریف کرد که رفتم در زدم و یک نفر در را باز کرد. گفتم به آقا بگوئید جلال آل احمد، نویسنده فلان و بهمان آمده. آقا میگوید بگوئید بیاید داخل. رفتم و دیدم آقا متین و موقر نشسته. ژست گرفتم و میخواستم کتابها را بدهم به آقا. اولِ کتابها هم غلیظ نوشته بودم: تقدیم میشود به ... آقا گوشهی پتوی زیر پایش را میزند عقب و هر دو تا را بیرون میآورد. جلال میگوید: «نمیدانستم شما این خزعبلات را هم میخوانید.» جلال خیال کرده بود خیلی ختم است. آقا در سکوت به جلال حالی میکند که: «اگر خزعبلات است، چرا دو تا را زدی زیر بغلت و با خودت آوردی؟ تو میخواهی روشنفکربازی برای من دربیاوری؟» خلاصه جلال حالش گرفته شد!
مرحوم
#سیدمحمود_گلابدرهای
http://Eitaa.com/teribon_ir
⭕️ شریعتی؛ شاخه دانشگاهی خمینی!
🔹#شریعتی به فاصله 30 تا 40 روز قبل از درگذشت و پیش از خروج از ایران، برای آخرین بار به مشهد آمد. در دیداری که با علی داشتم می گفت: در زندان بیشترین کتکی که خوردم از این بابت بود که می گفتند: «تو شاخه دانشگاهی #خمینی هستی و حرف هایی که در سال های اخیر در کتاب هایت آورده ای به حکومت ضربه زده است. می گفتند مدرک داریم که تو خمینی را تقویت کرده ای، هم شکنجه می کردند و هم پیشنهاد می دادند که رویکردم را تغییر دهم و مقام های بالا تا حد وزارت فرهنگ را بر عهده بگیرم، اما من قبول نکردم.»
🔹شاه ميخواست جنازه را به ايران بياورد و علي را خودي جلوه دهد ولي ما ميخواستيم كه از ايران برود. تا روزي كه خبر دادند جنازه را به سوريه حركت دادهاند. آقاي #خامنهاي گفتند: اگر ميشد، در روزنامهاي تسليتي بگوييم خيلي خوب بود. من قبول كردم، رفتم دفتر روزنامه خراسان مسئول آگهي ها حاجي بازارياي بود كه غير از پول چيزي نميفهميد...
🔹بصورت معجزه آسایی این متن اعلاميه را دادم: «استاد محمدتقي شريعتي، سوگند به خدا بر اوجي كه گرفتهاي غبطه ميخورم. شهادت فرزند تاريخ دكتر علي #شريعتي را به پيشگاه پدر و مرشد او تبريك و تسليت ميگويم.» حيدر رحيمپور ازغدی
🔹رفتيم چاپخانه و گفتم يك جاي خوب چاپ كنيد. فردا صبح كه روزنامه پخش شد، همة دستگاه ديوانه شده بودند. من فرار كردم و به خانه استاد رفتم، ميدانستم آنجا شلوغ است و نميتوانند دستگيرم كنند.
🔹با رفقا رفتيم خانه داماد استاد شريعتي، آقاي #خامنهاي اشاره به روضه حضرت علياكبر كردند و بعد فرمودند آگهي روزنامه را به استاد بدهيم، استاد روزنامه را كه ديدند، رو به آقاي خامنهاي كردند و گفتند: «آقا، كشتند علي را»؛ #آقا گفتند: «بله، اين افتخار نصيب شما شد و ايشان ماندگار شدند»
🔺گوشه ای از خاطرات #استاد_انقلابی_حاج_حیدر_رحیم_پور_ازغدی
✅به تریبون مستضعفین بپیوندید:
@teribon_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ برای آنان که دغدغه حفظ انقلاب دارند!
🎙 امام #خمینی (ره):
🔹 اساس ادامه یک پیروزی و ادامه یک انقلاب در یک امری است که به نظر میآید در #راس_امور واقع است و او اینکه دولت، مجلس و کسانی که در ارتش هستند و سپاه و همه اینها از طبقه «متوسط» و «مادون متوسط» باشند.
🔸 اساس سلطهای که بر کشورها و بر کشور ما از طرف غیر واقع شده است، افراد #مرفه و کسانی که #سرمایههای بزرگ داشتهاند، یا قدرت برای حفظ خودشان و حیثیت خودشان در دست داشتهاند، [میباشند].
🔹 مادامی که مجلس و ارگانهای دولتی و همه اینها و مردم از این طبقه متوسط و مادون متوسط تشکیل بشود، امکان ندارد که یک دولت بزرگی، یک قدرت بزرگی به هم بزند اوضاع را.
🔸 اگر ملت میخواهد که این پیروزی تا آخر برسد و به منتهای پیروزی که آمال همه است برسد، باید مواظب آنهایی که دولت را تشکیل میدهند، آن که رئیس جمهور است، آن که مجلس هست، مجلسی هست، همه اینها را توجه بکنند که مبادا یک وقتی از طبقه متوسط به طبقه بالا و به اصطلاح خودشان مرفه به آن طبقه برسد.(+)
#سفر_به_ترکیه
#قالیباف
@teribon_ir