⚜
⚜⚜
⚜💠⚜
⚜💠💠⚜
⚜💠💠💠⚜
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_سی_نهم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
مقابل در کلیسا، دو زن میانسال ایستاده بودند با پالتوهای مشکی و روسری های بافته شده از کاموای کلفت.
هر دو با هم سلام کردند.
کشیش کلید را به دست گرفته بود و قبل از آن که در را باز کند، به زن ها نگاه کرد و گفت:
برای دعا که نیامده اید این وقت صبح؟
یکی از زن ها که نوک بینی اش از سرما سرخ شده بود گفت:
ما برای #اعتراف آمده ایم پدر.
کشیش در را باز کرد، کلید را توی جیبش گذاشت و در حالی که دستگیره را به طرف پایین فشار میداد، گفت:
خدا رحم کند دخترانم!
این چه گناهی است که نتوانستید تا غروب صبر کنید؟
بعد لبخند زد، در را باز کرد و گفت:
بیایید داخل دخترانم.
کشیش در حالی که به سمت محراب می رفت، دکمه های پالتویش را باز کرد، اما وقتی چشمش به محراب افتاد ایستاد، خیره به محراب نگاه کرد؛ همه چیز به هم ریخته بود.
تریبون سخنرانی واژگون و چهار جاشمعی پایه دار برنجی روی زمین افتاده بود. کشیش و زن ها باد دیدن محرابی که تخریب شده بود، #صلیب کشیدند.
کشیش جلوتر رفت و جلوی محراب ایستاد. زن ها در حالی که با #وحشت به اطراف خود نگاه می کردند، کنار کشیش ایستادند. کشیش به آنها گفت:
لطفا به چیزی دست نزنید.
و با گام های بلند به دفتر کارش رفت که کنار محراب بود.
دفتر کارش کاملا به هم ریخته بود.
هر دو کشوی میزش باز بودند.
اوراق و دفاتر داخل کشو روی زمین پخش و پلا بود.
با این که یقین داشت #دو هزار دلاری که بابت پول کتاب مرد تاجیک کنار گذاشته بود به #سرقت رفته است، باز دست برد داخل کشوی خالی؛ دلارها در جای خود نبودند.
کشیش احساس کرد که پاهایش سست شده است. دستش را روی میز تکیه داد.
سرقت دو هزار دلار، در مقابل کتابی که به دست آورده بود.
ارزش چندانی نداشت تا به خاطرش رنج بکشد.
او چاره ای نداشت جز این که به پلیس زنگ بزند.
هر چند ممکن بود با به میان کشیدن پای پلیس، مسألهی کتاب نیز به #خطر بیفتد.
وقتی به پلیس زنگ زد، نای ایستادن نداشت.
روی صندلی نشست و به اتاق به هم ریخته اش نگاه کرد و به کم سابقه ترین سرقتی که ممکن بود اتفاق بیفتد فکر کرد؛ معمولا سرقت از کلیساهایی انجام میشد که
دارای #عتیقه جات گران قیمت بودند، نه کلیسایی که اشیاء با ارزشی در آن نبود.
✨ #ادامـــہ_دارد ...
🎉@chaharrah_majazi
💚
💚💚
💚💦💚
💚💦💦💚
💚💦💦💦💚
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ایریــنا گفت:
ڪــاش هیچ وقت از بیــروت بیرون نمی رفتیم. سرماے روسیـــه استخوان شڪــــن است.
يـــولا لبخندے زد و گفت:
هنوز هم دیر نشده؛ بیروت شهـــر اول شماست.
می توانید همین جا بمانید.
ما هم از تنهایـــے در مےآییم.
سرگئـــے رو به ڪشیش پرسید:
خوب پـــدر!
توے تلفـــن گفتید ڪه یڪ نسخـــه ے بسیار قدیـــمــے و منحصــر به فــرد پیدا ڪرده اید...
چـے بـــود ماجرایـش؟
قبــل از این ڪه ڪشیش پاســخ بدهد، ایریــنا گفت:
جریانش این است ڪه آن ڪتاب، ڪم مانده بود پدرت را به ڪشتن بدهــد!
دلیل ایـن ڪـه ما الان اینجاییـم در واقــع این اسـت ڪه از #خطـر فــــرار ڪرده ایم.
سرگئــے و یــــولا با تعجب به ڪشیش نگــاه ڪردند.
سرگئـــے پرسید:
مامـان چــــه مےگوید؟!
چه خطــرے پیش آمده بـود؟
ماجــرا چیسـت؟
قبـل از این ڪه ؤشیش جوابش را بدهد، مـــرد راننـده با سینــے چاے نزدیڪ شد و سینــے را روے میـز گذاشت.
ڪشیش فنجانــے چــاے برداشت و آن را به بینــے اش نزدیڪ ؤـرد، عطــــر آن را بوییـد و گفـت:
ماجرایش مفصـــل است؛ الان حوصله ے گفتنش را نــدارم.
ما مدتــے اینجا مےمانیم تا هم اوضــاع آرام شود و هم مــن درباره ے موضوع آن ڪتاب تحقیقاتم را ڪامل ڪنم.
البتـــه اگر هم آن اتفــاق در مسڪو پیش نیامده بود، باز مجبــور بودم مدتــے به بیــروت بیایم و تحقیقاتــم را ادامـه بدهم.
بــولا ڪه داشت فنجان هاے چــاے را روے میــز مےچید، گفت:
قدمتان روے چشــم پـدر...
حتما این ڪتاب قدیمــے موضوعش درباره ے من و سرگئــے است.
همه خندیدند جز آنوشــا ڪه گفت:
پس من چــے مــامــان؟
درباره ے مــن نیسـت؟
✨ #ادامـــہ_دارد ...
لینک قسمت اول #رمـــــــــــــــان
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
🔷@chaharrah_majazi
ترور رسانه
🍃 🍃🍃 🍃✨🍃 🍃✨✨🍃 🍃✨✨✨🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_چهل
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍃
🍃🍃
🍃✨🍃
🍃✨✨🍃
🍃✨✨✨🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_چهل_و_نهم
#ابراهیم_حسن_بیگے
همیشه نگاهم به روسیه بود؛ جایے ڪه در آن جا به دنیــا آمده بـودم و باید در آنجا به خاڪ سپرده
مےشدم.
زمستـان را بمانیــد تا آب ها از آسیــاب بیفتد.
سرگئــے گفت:
من صـلاح نمےدانم ڪه به این زودے برگردید.
حداقـل زمستان را بمانیــد تا آب ها از آسیاب بیوفتد.
ڪشیش گفت:
البته نگفتم ڪه همین فردا بر مے گردیم؛ باید مدتے بمانم و تحقیقاتـم را تمـام ڪنم.
سرگئــے گفت:
الان وقت استراحـت و آسایـش شما بود، نه مطالعه و تحقیــق.
ڪشیش گفت:
سرگئــے عزیــز!
هیــچ علمــے بدون تلاش، هیچ ثروتــے بدون ڪار و هیچ جانــے بدون #خطــر حفظ نمےشود.
سرگئــے پرسید:
این جملات از علــے است؟
ڪشیـش تبسمــے ڪرد و پاسخ داد:
خیـر!
اما علــے مےگوید:
هر نعمتــے بـے بهشت ناچیـز است و هر بلایــے بے جهنــم عافیــت است.
سرگئــے پرسید:
شما زیادے در علــے غرق شده اید پدر!
ڪشیش گفت:
غرق شدن، غرق شدن است؛ زیادے و ڪم ندارد پسرم!
غرق شدن در افڪار و اندیشـه هاے قدیسان و اولیاے خدا، عین نجات است.
سرگئــے از جا بلند شد و گفت:
بلـه!
بلـه!
فرامــوش ڪرده بودم ڪه مشغول صحبـت با یڪ ڪشیش هستم.
بعد رو به ڪشیش گفت:
برویم ڪه وقت صرف شام است.
کشیــش از جا برخاســت.
بازوے او را گرفت و گفت:
نگران نباش ڪے نهایــت زندگــے، مرگ است ڪه اگر از آن فرار ڪنیم، ما را در و اگر در جاے خود بمانیــم، ما را مےگیرد و اگر فراموشش ڪنیم، ما را از یــاد مےبـرد.
بعد بازوے او را فشرد و ادامــه داد:
و البتــه این جملات از علــے بـود.
#اربعین
#حب_الحسین_یجمعنا
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
💥قیاس #استبداد_شاه با #رییس_جمهور 💥
🔥بسیارمهــــمـ
تیمسار خاتم در پست فرماندهی نیروی هوایی زیاد مانده بود ،! چون اگر برگردیم به عقب ببینیم
(آن مسولینی که توسط شاه نابود شدند)
که بر سر فریدون جم چه آمد! بر سر مین باشیان چه آمد میفهمیم که خاتم زودتر باید می رفت .!!!
💢 شاه در انتخاب فرماندهان هیچ وقت آدم قوی نمے خواست.
♨️ آدم محبوب هم نمے خواست.
❌ متڪبر هم نمے خواست.
💠 مے گفت همین ڪہ مـَـــنْ مے گویم بکن .
(آذربرزین/ص۱۱۵)
✍ این قانونِ استبداد است
استبداد یعنے همه در خدمت یڪے...
یعنے حواست باشد ڪہ زیر دستانت قوی تر و محبوب تر از تو نباشند ڪہ مبادا روزی سودای سرڪشی از دستورات به سرشان زند...
و شاه چه خوب این قانون را از بر شده بود...
اما او این نکته را فراموش ڪرده بود
ڪہ وقتے اداره ی امور به دست عده اے ضعیف و #مغضوب بیفتد ڪہ تنها اختیارشان چشم گفتن است...
آن وقت است ڪہ #بنیان های حکومت از هم فرومے پاشد...
این قانون استبداد است...
💠و حال امروزه دیده میشود که مسیولین درجه یک دولتی نیز از این تجربه #بهره کافی نبرده اند
و دایما به فکر آن هستند که به کسانی مسولیت دهند که با طیف فکریشان سازگار است !!!
نه از افرادی که تخصص و تعهد کافی در مجموعه های تحت امرشان دارند و متاسفانه #خطر جدی نهادینه شدن این فرهنگ غیردینی و نامعقول تا رده های پایین ساختار اداری دولت احساس میشود و گمان میرود این دولت در این قضیه سهم بسیار بیشتری نسبت به دولت های گذشته داشته !!!
این مطلب شواهد و گواه زیادی در دولت فعلی دارد از جمله بیکار شدن متخصصان #هسته ای و #ماهواره ای ، #فضایی و در نتیجه افول رشد در این دو علم !
اگر چه برخی مسولین فعلی این متد را از سالیان دراز پادشاهی و استبداد در ایران به ارث برده اند اما بعد از انقلاب اسلامی این موضوع باید حل شود ♦️
🔺 #عبرت_های_شاهنشاهی
🔈 @chaharrah_majazi 🔈