🔷
🔸🔷
🔸🔸🔷
🔸🔸🔸🔷
🔸🔸🔸🔸🔷
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_هفتاد_و_ششم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
علــے گفت:
#قرابـــــت من با پیامبـــر، دلیــل نمےشود ڪه هر چه او گفتـه من شنیده باشـم، اما این را مےدانم ڪه ابوذر راست مےگوید؛ چرا ڪه پیامبر درباره ے او به من فرمود:
ابـــــوذر یڪــــــے از #راستگوترین مردم دنیاست.
اما عثمان ڪه نمےتوانست ابوذر و #انتقاد هایش را تحمل ڪند، او را فتنــه گرے نامید ڪه قصــد سرنگونــے حڪومتش را دارد.
لذا ابـــوذر را به صحراے ربذه تبعید ڪرد.
عثمان دستور داد ڪه هیچ ڪس حق ندارد با ابوذر سخـــن بگوید یا به بدرقـــه ے او برود و مروان بن حڪم را مراقب اجرای این حڪم ڪرد.
أمير المؤمنان و پسرانش به همراه عقیــل برادر علــے و عمار یاس، به بدرقه ے او رفتند و با او سخن گفتند و از او دلجویے نمودند.
مروان با حڪم بر سر آن ها فریـــــاد زد و آن ها را به #سڪــوت و بازگشت فراخواند.
امام به مرو گفت:
از این جا دور شو ڪه تو مردے از #جهنمــــے!
پس رو به ابوذر فرمود:
اے ابـــــوذر!
تو براے خدا خشم ڪردے، لذا مردم به خاطر #دنیایشان از تو ترسیدند و از اطراف تو پراکنده شدند و تو به خاطر دینــــت از آن ها ترسیدے.
پس دنیا را به آن ها واگذار ڪه #پیروزے واقعے از آن توست.
در روایت دیگرے آمده است ڪه یڪے از دختران امير المؤمنین (ع) از ابن رافع خزانه دار بيت المال، گردنبندے قیمتـــے ڪه از غنایم بصره و جزء بیت المال بود، به عنوان عاریه گرفت تا در عید قربان، با آن خود را زینت ڪند و پس از سه روز باز گرداند.
علی گردنبند را در گردن دخترش دید و شناخت. از او پرسید:
این گلوبند از ڪجا به تو رسیده است؟
✨#ادامـــہ_دارد ...
🔷@chaharrah_majazi