🔶
🔶🔶
🔶🔺🔶
🔶🔺🔺🔶
🔶🔺🔺🔺🔶
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_پنجاه_و_یکم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ابــو موســے ڪه از خشــم سرخ شده بود گفـت:
حــال تو هم چــون حــال سگــے است ڪه اگر بر او حملـــه ڪنند، دهانـــش را باز مےڪند و زبان خود را بیرون مےآورد و اگر رهایش مےڪند.
عمـــرو عـــاص گفت:
وضــع تو نیز مانند الاغــے است ڪه ڪتاب هایـے بر پشت او بــاشد.
در آن هنگــام، نظــم جلســه به هم ریخــت.
مــن ڪه نزدیڪ عمـــروعــاص بودم، برخاستم و تازیانـــه اے به ســـر او زدم.
عبـــدالله فرزند عمـــرو عـــاص تازیانـــه را به زور از مــن گرفت و مختصـــرے درگیرے بین ما و آن ها پیش آمــد.
بـا پایــان یافتــن سخنــان شريــح، همه سڪوت ڪردند.
علــے خواسـت حرفــے بزند، اما پیــش از او یڪے از یارانــش سعیــد بـن قیــس فریــــاد زد و گفت:
اگر آن ها بر درستڪـارے اجتمــاع ڪرده بودند، چیزے به حال ما نمےافزودند، چه رسـد ڪه بر #ضلالــت و گواهــے اتفــاق ڪردند.
نظــر آنــان بر ما الزام آور نیســت و امروز به همان وضـع هستیم ڪه قبلا بودیم و جنگ با آن ها را ادامــه مےدهیم.
همهمـه و همســـویے با سعیــد بن قيــس بالا گرفت.
شعارهایے بر رد حڪمیت داده شد.
علـــے آنان را به #سڪــــوت فرا خواند و گفت:
سوگنــد به خدایــے ڪه دانــه را شڪافت و جهــان را آفریــد، اگر حضـور فراوان بیعــت ڪنندگان نبــود و یــاران، حجــت را بر من تمام نمےڪردند و اگر خداونــد از علمـا عهــد و پیمــان نگرفتــه بود ڪه در برابــر شڪمبارگــے ستمگران و گرسنگــے مظلومـــان سڪوت نڪنند، مهـار شتـــر خلافـــت را بر ڪوهان آن انداخته و رهایــش مےساختم و آخــر خلافــت را به ڪاســه ے اول آن سیـــراب مےڪردم.
آنگـــاه مےدیدید ڪه دنیــاے شما در نـــزد من از آب بینــے بزغالـــه اے بے ارزش تــر است.
من هرگـــز حريــص خلافــت نبــوده و نیستم و اگر همیــن امـروز بیعـــت خــود را از من بردارید عطـاے خلعــت خلافــت را بر لقــاے آن مےبخشم و در ڪنجے آرام مےنشینم.
ڪنــاره گیـــرے مـــن، چونــان حضـرت موســے برابــر ساحـــران اســـت ڪه به خویــش بیمناڪ نبــود، تــرس او ایــن بود ڪه مبـــادا جاهـــلان پیــروز شوند و دولـــت گمراهـــان حاڪم گردش امروز ما و شمـــا بر سر دو راهــے حـــق و باطـــل قـــرار داریـــم.
آن ڪسے ڪه به وجــود آب اطمینـــان دارد، تشنه نمےماند.
مــردے از ڪــوفیــان با صـــداے بلنــد گفت:
اما شما امــام و ولــے ما هستید و رأے آنــان خللـــے در اراده ے ما به وجـــود نخواهــد آورد.
اگر مایــل باشیـــد ما مےتوانیم یڪ بار دیگر به جنگ شاميـــان برویـــم و معاویــه را به اطاعـــت از حق مجبـــور سازیم.
امام پاسخ داد:
شما اے مـــردم ڪــوفه!
بدن هایتان در ڪنار هم، اما افڪار و خواست هاے شما پراڪنده است.
در خانــه هایتان ڪه نشسته اید، شعـــارهاے تند سر مےدهد، اما در روز نبـــرد مےگویید:
اے جنــگ از ما دور شو! و فرار مےڪنید.
بهانـــه هاے ناجوانمردانـــه مےآورید.
چون بدهڪــاران خواهــان مهلــت مے شوید و براے مبارزه سستــے مےڪنید.
#ادامـــہ_دارد ...
💌 @chaharrah_majazi
رمان امشب و شرح حال مردم کوفه 👆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روش شرکت در #مسابقه👇👇🌷👇🌷👇👇
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/3423
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
🔶
🔶🔶
🔶🔺🔶
🔶🔺🔺🔶
🔶🔺🔺🔺🔶
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_پنجاه_و_دوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
بدانیــد ڪه افراد ضعیــف و ناتـــوان، هرگز نمے تواننــد ظلــم و ستــم را دور ڪنند و حــق، جــز با #تـــلاش و #ڪوشش به دست نمےآید.
آیا ســـزاوار اسـت ڪه شعـار دهید و عمــــل #نڪنیــد؟
مــن در جنـگ با معاویــه شمــا مـردم ڪوفه را آزمــودم و اینڪ امیــد ندارم تا به ڪمڪ شما به جنـــگ شاميـــان بروم ڪه آنان در دفــــاع از #ڪــفر، از شمـــا در دفــاع از حـق مقــاوم ترند.
سخنـــان امــام، ڪوفیان را به #سڪــوت واداشت.
حال ڪه جنگ به پایـــان رسیده بود، و حڪمیت نیز گره اے نگشوده بود، مــردم در ڪوفه گرفتار زندگــے بودند و معاویـــه در شـــام سرمســت از این پیروزے، فڪر مےڪرد ڪه چگونه مےتواند ڪوفه را از چنگ علــے در آورد و بر مسند خلافت تڪیـــه زند.
***
ڪشیش از مقابـــل مجسمــه ے مریــم مقدس گذشت.
دڪمــه هاے پالتـــوے بلند مشڪے اش باز بود.
شال سبــزے روے گردنش انداختــه بود.
به آهستگے قـــدم بر مےداشت و به دو مـرد ژنده پوش ڪه جلوے در ڪلیسا ایستاده بودند، نگــاه مےڪرد.
مــردان با دیــدن او چند قدمــے جلو آمدند، با تڪان دادن سر سلام ڪردند و مردے ڪه مسن تر بود و ته ریش جو گندمــے داشت، گفت:
پــدر، ما را آندریــان ویتالیویـــج فرستاده، گفت شما ڪارمان دارید.
ڪشیش یادش آمد ڪه دیشــب به دوستش آندریـان ویتالیویچ زنگ زده و از او خواسته بود دو نفر از ڪارگران رستورانش را براے نظافت و مرتب ڪردن ڪلیسا بفرستد.
ڪشیش بــه آن دو لبـخند زد و گفت: «
بلـه!
بلـه!
با من بیابیــد.
ڪشیش ڪلید انداخت و در را باز ڪرد.
هرم گرمــاے شوفاژهاے روشــن سالن، به صورت هایشان خــورد.
ڪشیش در را بسـت، پالتویـش را در آورد و روے جالباسے ڪنار در آویخــت و رو به آن ها گفت:
مےبینید ڪه بایــد چه کار کنید؛ همه چیز به هم ریختــه است ...
بیایید جلوتـــر تا بگویــم از ڪجا باید شروع ڪرد.
مردهــا با تعجــب به محــراب به هـــم ریختــه نگاه مےڪردند.
مــرد ریش جوگندمــے گفت:
اینجا چه خبــر اسـت پــدر؟
چرا همــه چیــز به هم ریخــت است؟
✨ #ادامـــہ_دارد ...
{💌}@chaharrah_majazi
⚜
⚜⚜
⚜💠⚜
⚜💠💠⚜
⚜💠💠💠⚜
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_پنجاه_و_سوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ڪشیش گفت:
سارقیـــن به این جا دستبرد زده اند.
هر دو مــرد روے سینــه هایشــان #صلیــب ڪشیدند.
مــرد ریـش جوگندمــے ڪه حالا چشم هایش گرد و خطوط روے پیشانــے اش عمیق تر شده بود، گفت:
یــا #مریــــم مقدس!
#سرقـــــــــــــــــت؟!
آن هم از ڪلیــــــــسا؟؟
ببیند چه دوره و زمانه اے شده است.
ڪشیش گفت:
#ایـــمان ڪه نباشد، ڪسے از خدا نمےترسد پسرم.
بعد با دست به آن ها اشاره ڪرد و گفت:
ڪارتان را از اینجا شروع ڪنید، بعد بیایید داخل دفتر...
همین طور نایستید...
سرقت از #خانــه هاے مـردم، گناهش ڪمتر از سرقــت از ڪلیسا نیست...
شروع ڪنید بچه ها.
و این را گفت و راه افتاد به طرف دفتر ڪارش.
خودش مےتوانست اوراق به هم پاشیده ے ڪشوے میزش را مرتــب ڪند.
نشست روے صندلــے.
دسته اے از اوراق را به دســت گرفت و به آن ها نگاه ڪرد و مرتبشان ڪرد.
به فڪر مرد تاجیڪ افتاد و آن دو مرد روس ڪه قاتلان او بودند و او به خاطر ڪتاب قدیمـے نمے توانست حرفــے به پلیس بزند.
عذاب وجـدان، چیزے بود ڪه ڪشیش را آزار مے داد.
همین طور توے فڪر تاجیڪ و آن دو جوان روسے بود ڪه ڪسے به او ســلام داد.
سرش را بلنــد ڪرد، از #تــرس به خــود لرزید.
در طول زندگـــے طولانــے اش از هیچ چیز و هیچ ڪــس نترسیده بود؛ حتــے در روزهای جنگ داخلے بیروت، ترس به او راه نیافته بود، اما حالا با دیدن دو جوان #روس ڪه در چهار چوب در ایستاده بودند، ترس همه ے وجودش را گرفته بـود.
یڪــے از آن دو، زیــپ ڪاپشنش را پایین داد و در حالــے ڪه با دست استخوانــے اش ڪارد حمایـــل شده در ڪمربندش را نشان مےداد، گفت:
پــدر!
ما با شما ڪارے داریم؛ یڪ ڪار ڪوچڪ!
بعد با سر و چشـــم و ابــرو به ڪشیش فهماند ڪه باید حرف او را جدے بگیرد.
ڪشیش ناے برخاستن نداشت.
رنگش پری ــده بود.
نمے توانســت تصمیــم بگیــرد چه ڪند.
گرفتار چنــان استیصالــے شده بود ڪه حتــے صداــے ڪارگر ریــش جوگندمــے هم او را به خود نیاورد.
مــرد، پشــت دو جــوان روس ایستاده بود و از پشت شانــه ے آن ها سرڪ مےڪشید.
فڪر ڪرد ڪشیش صدایش را نشنیده است.
با دست زد بـه ڪتف یڪے از دو جوان و گفت:
بروید ڪنار ببینم!
راه را چرا بستــه اید؟
از بین آن ها گذشت و جلوے ڪشیش ایستاد.
رنگ پریده ے ڪشیش و چشــم هاے از حدقــه بیرون زده اش مــرد را نگـران ڪرد.
پرسید:
چه شده پدر؟
حالتان خوب نیست؟
مےخواهید برایتان آبے چیزے بیاورم؟
ڪشیش نگاه بےرمقش را به مرد دوخت.
لب هایش آرام تڪان خوردن اما صدایــے از دهانش بیــرون نیامد.
مــرد ریــش جوگندمے به طرف ڪشیش خم شد، اما دستــے از پشت یقه اش را گرفت و به عقب ڪشید و گفت:
بروید سر ڪارتان!
ما خودمان مواظب پدر هستیم.
{💌}@chaharrah_majazi
⚜
⚜⚜
⚜💠⚜
⚜💠💠⚜
⚜💠💠💠⚜
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
مرد ریش جوگندمــے برگشت و به جوانــے ڪه با او حرف زده بود، نگاه ڪرد.
جوان لبخندے بر لب داشت ڪه با چهره ے عصبــے و ترسناڪش تناسبــے نداشت.
مرد ریش جوگندمــے ڪه عادت نداشت روے دستورے ڪه به او مےدهند نه بیاورد، از اتاق بیرون رفت.
ڪشیش توانست نفســے بڪشد و ڪمــے از آن شڪ سنگین اولیه بیرون بیاید.
آرام لب هایش را جنباند و گفت:
شما ڪے هستید؟
با من چه ڪار دارید؟
یڪے از جوان ها جلوتر رفت و دیگرے در را بست.
مــن مے خواهم به گناهانم اعتراف ڪنم و شاید هم شما؛ فرقے نمےڪند، هر دوے ما گناهڪار هستیم.
ڪشیش گفت:
مےبینید ڪه اوضاع اینجا آشفتــه و به هم ریخته است.
برویــد و عصــر برگردید.
مرد یقه ے قباے ڪشیش را به دســت گرفت و او را به طرف خود ڪشید. سرش را به صورت ڪشیش نزدیڪ ڪرد؛ طورے ڪه بوے مشروبــے ڪه خورده بود، به بینــے ڪشیش خورد:
- بگو آن ڪتاب قدیمــے ڪجاست؟
ڪشیش مچ دست مرد را گرفت، آن را از يقه ے خود دور ڪرد و گفت:
نمے دانم شما دارید از چه حرف مےزنید.
مرد گفت:
خیلــے هم خوب مےفهمــے ما چه مےگوییم.
آن ڪتاب قدیمــے را رد ڪن بیاید!
#لقمــه اے نیست ڪه از گلوے تو پایین رود.
ڪشیش روے سینه اش صلیــب ڪشید، سعے ڪرد آرامشش را به دست آورد و با اعتماد به نفس صحبت ڪند:
- از چه ڪتابــے صحبت مےڪنے فرزندم؟
من اصلا شما را نمے شناسم و نمي دانم درباره ے چه ڪتــابے حرف مےزنید.
لطفا واضح تر صحبت ڪنید، شاید بتوانم ڪمڪتان ڪنم.
مرد جوان گفت:
ببینید آقا، ما حــال و حوصلـه ے بازے موش و گربه را نداریم، صبرمان هم ڪم است.
آمده ایم ڪتاب قدیمـے را برداریم و ببریم.
ڪشیش گفت:
من البته در ڪتابخانه ام ڪتاب هاے زیادے دارم.
منظور شما ڪدام ڪتاب قدیمــے است؟
مرد جوان با تحڪم بیشترے گفت:
دارے وقت ما را تلف مےڪنے پیر خرفت!
منظورم را خوب ميفهمے و مےدانــے از ڪدام ڪتاب حرف مےزنم؛ همان ڪتابـے ڪه آن روز آن مرد تاجیڪ آورد و داد دستت.
- ببینید پسرم!
من جاے پدر شما هستم، پس درست صحبت ڪنید و عصبـے نشوید.
✨ #ادامـــہ_دارد ...
{💌}@chaharrah_majazi
ترور رسانه
⚜ ⚜⚜ ⚜💠⚜ ⚜💠💠⚜ ⚜💠💠💠⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_پنجاه_و_
امیدوارم هرشب از #رمان بیشتر لذت ببرید
عزاداری هاتون قبول▪️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مسابقه تا روز عاشورا ادامه داره ...تلاشتون مستدام🙂☺️ 🍃🍃🔸🔸🍃🍃
هدایت شده از ترور رسانه
//مسابقه ی بزرگـــــ عاشقانه ای برای ثارالله //
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴
🏴
جهت ترویج #فرهنگ اصیل محرم و عزاداری سالار شهیدان برگزار شده است و شما میتوانید تصاویر مراسم عزاداری ، کوچولوهاتون در مراسم ها ، و هر عاشقانه ای با اباعبداله دارید عکس بگیرید و ارسال کنید
🍃نحوه ی شرکت در #مسابقه👇
۱- ارسال عکس مورد عشق تون به اباعبدالله به آی دی👇
@dastyar_hajghasem114
۲- اسم شهر
۳- یک جمله کوتاه(دلخواه)
۴- فروارد عکستون از کانال جهت افزایش بازدید
جوایز :
نفر اول : تلفن همراه
نفر دوم تا چهارم جوایز نقدی
همراه ما باشید🌹
▪️بازدید بیشتر از عکس #نفر_اول را تعیین خواهد کرد
🌱وقت ارسال عکس👈تا روز عاشورا
🌱وقت سین زدن (بازدید) یک روز بعد از عاشورا ساعت ۲بامداد
(بدلیل مراجعه زیاد از صبوریتون ممنون)
@chaharrah_majazi
من به نماز عشق می ورزم امام حسین... خدا کمکمون کنه مثل امام حسین (ع)عاشق و شیفته مناجات با خدا باشیم.
مسابقہ ے #عاشقــانہ_اے_براے_ثــاراللہ 💞
عڪـــــس شمـــــاره: ۳۱
ارسالے فاطمه پور قیطاس از شوشتــر🌸
ارسال آثار به آی دی👇
@dastyar_hajghasem114
🎁جایـزه #تلفن_همراه👇
http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
سلام با عرض پوزش خدمت شما عزیزان...
به دلیل برخی مشکلات رمان یک مقدار دیر در کانال انتشار پیدا خواهد کرد.🌹
عذر خواهی می کنیم.