eitaa logo
طلاب الکریمه
12هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم شیطان کور احوالم کمی بهتر شده از صدای خنده هایم گوش دنیا کر شده چشمه چشمه واژه می‌جوشد درون دفترم دشت سرسبز خیالاتم غزل پرور شده باز بر خاک دلم باران مضمون می چکد طبع شعرم چند روزی می‌شود خودسر شده لقمه ی احساس می گیرم برای عاشقان در وجودم دست های عشق نان آور شده من همان جام بلور کوره ی خوشبختی ام یا همان بانو که بعد از سال ها مادر شده ✍🏻مارال افشون @tollabolkarimeh
برای دیدن تو زمان به‌سرعت می‌گذرد. به سه شنبه که می رسد، دلش برای ظهورت تنگ می‌شود. دیرتر عبور می کند... ✍معصومه رسولی @tollabolkarimeh
ولنتاین ولنتاین (روز عشق و عشق ورزی) مناسبتی غربی و وارداتی است، که چندسالی در روز ۱۴ فوریه ،۲۵ بهمن در بین جوانان ایرانی باب شده است. ولنتاین بخاطر خلا فرهنگی جامعه مورد استقبال قرار گرفته و ناشی از تهاجم فرهنگی است. بسیاری از جوانان ایرانی بدون اطلاع از ریشه ی ساختگی افسانه‌ی ولنتاین، پیرو آن شده اند که برای عشق ورزیدن به معشوقه‌ی نامحرم خود بسته های ویژه ولنتاین به یکدیگر هدیه دهند. آنچه موجب شده است این افسانه به شدت تبلیغ شود درونمایه ضدفرهنگی و رواج فرهنگ ابتذال و تجمل گرایی و چشم و هم چشمی و از هم پاشیدن بنیان خانواده‌ها، رواج دوست یابی و دوست گزینی بجای انتخاب همسر که سرانجام منجر به شکست عشقی و مشکلات روحی می‌گردد. متاسفانه ولنتاین دربین خانواده‌ها هم رواج پیدا کرده است و برخی پدران ومادران نیز این روز را مهم و پر رنگ تلقی میکنند، هدیه دادن به همسر در اسلام مورد تائید است؛ اما این حرکت در چنین روزی در سایه‌ی تبلیغات ماهواره‌ایی برای جوان خانواده الگو شده و مهر تاییدی بر یک فرهنگ غلط و ناپاک‌ است، که حاصلش دوری گزینی از ازدواج است. اول ذی الحجه روز ازدواج حضرت علی (علیه السلام)و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) تنها نمونه ایی از فرهنگ مذهبی ماست که نه تنها افسانه نیست که ریشه در باور و مذهب ما دارد و میتواند به دوام خانواده و عشق حقیقی همراه با هویت کمک کند. ✍سمیرا مختاری @tollabolkarimeh
۲۴ رجب، سالروز فتح خیبر به دستان مولا امیرالمومنین علیه السلام 🔸️🔸️🔸️ قلعه‌ها حیران شدند و خیبری‌ها، حیدری یافتند آنجا درِ توحید را، در بی‌دری... 🔸️🔸️🔸️ @tollabolkarimeh
از شب قبل همش می‌گفت: منم میام مرگ بر آمریکا صبح لباسش را پوشاندم و موهای لخت و طلایی‌اش راشانه زدم. روسری لیمویی را سرش کردم و مقداری موهای جلویش را بیرون آوردم. گوشه‌ای منتظر ایستاد تا من هم آماده شوم. کفش‌های سفیدش را به پایش کردم، اخم‌هایش توی هم گره خورد و نگاهم کرد. دستان کوچک و نرمش را در دستانم گرفتم و دوتایی راه افتادیم تا از راهپیمایی، جا نمانیم. مقداری که راه رفتیم، سرش را بالا گرفت و نگاهی به من انداخت. سریع موهایش را داخل روسریش برد. با تعجب نگاهش کردم و گفتم:"یعنی چی زهرا جان؟! موهای قشنگت را برای چی خراب کردی؟ " سر و شانه‌هایش را جنباند و مِن مِن کنان گفت:"مامان می‌خواهم مثل تو باشم. چرا تو موهایت را بیرون نیاورده‌ای؟! " گفتم:"هنوز برات زوده، بزرگتر شدی، مثل من باش." با لب و لوچه‌ی آویزان گفت: "نمی‌خوام، دلم می‌خواهد مثل تو باشم." خم شدم محکم در آغوشش کشیدم و بوسیدمش و گفتم: "آفرین دختر قشنگ مامان." ✍🏻 مهرنگار @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️هر که می‌خواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل کند. امام موسی کاظم علیه السلام بحارالانوار ؛ ج۷، ص ۱۴۳ @tollabolkarimeh
عابدترین، فقیه‌ترین و سخاوتمند‌ترین مرد زمان خود باشی و خصم به تو رشک نورزد و به پندار باطل خود گمان کند که می‌تواند تو را که نور خدایی در تاریکی سجن پنهان کند! ای خورشید هفتم باغ ولایت! مگر چیزی می‌تواند مانع تابش خورشید شود! تویی که در پی سال‌ها رنج و ظلم و کفر زمانه اسطوره‌ی شکیبایی بودی و نشان از صبر زینبی داشتی. روح سبز عبادتی که حتی عدو به خاکساری و نیایشت غبطه می‌خورد. بندبند زندان هارون به سوز ناله‌های شبانه و صوت حزین قرآنت دلبسته بودند. مگر دشمن روسیاهت می‌توانست تو را که پرورش یافته‌ی باغ عصمتِ نبوی بودی با فتنه‌گری کنیز زیبارویی وسوسه کند! آنقدر درمانده‌ات شدند که تو را مهمان زهر حسادتشان کردند! تو که مصداق تمام و کمال «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ...» بودی. صاحب اینهمه خوبی و کرامت باشی و از خدا، آسایش هنگام مرگ و گذشت و بخشایش به هنگام حسابرسی را طلب کنی! وای بر ما روسیاهان عالم! ای باب الحوائج! ماییم و دریای بی‌کران کرمت. دست حاجت به درگاهت دراز می‌کنیم. در این حصار وسوسه‌های شیطانی دستمان را بگیر تا نور حقیقت را بیابیم. ✍🏻 مریم اسحاقیان @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب زیباتر از نسرین کتابی با قلمی ساده، روان و دلنشین است. این کتاب، زندگی دختری را روایت می‌کند که خدا اورا بعد از فوت چهار فرزند، به پدر و مادرش هدیه می‌‌کند. به برکت وجود رقیه زندگی خانواده روز به روز بهتر می‌شود. رقیه ته‌تغاری و عزیزدردانه‌‌ی همه بود. باهوش، زرنگ و درس‌خوان. از همان ابتدا زیبایی و هوش سرشارش به چشم همه آمده بود. دوره دبستان و راهنمایی را با معدل 20 گذراند. با ورود به دبیرستان، عقاید رقیه هم کم‌کم به سمت تعلیم امور دینی سوق پیدا کرد. دیگر علاقه‌ای به دانشگاه و کنکور نداشت. همه اورا در لباس پزشکی تصور می‌کردند، اما او یک‌باره تصمیمش را عوض کرد. با راضی کردن خانواده‌اش به حوزه‌علمیه وارد شد و زندگی‌اش رنگ و روی دیگری به خود گرفت. در این بین رقیه تصمیماتی برای زندگی‌اش می‌گیرد که قابل پیش‌بینی نیست. پس پیشنهاد می‌کنم که این کتاب را مطالعه کنید و لذتش را ببرید. کتاب زیباتر از نسرین، زندگینامه داستانی شهیده رقیه رضایی لایه نویسنده: سهیلا علوی‌زاده نشر: روایت فتح ✍🏻 سیده مهتا میراحمدی @tollabolkarimeh
أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذى إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاءُ ❓كجاست جلوه خدا، كه دوستان به سویش روى آورند؟ @tollabolkarimeh
سخت و شیرین داغی سر و بهانه های پی در پی حکایت از سرماخوردگی ناخوانده دخترک می دهد، بعد از دوهفته پرستاری از همسر جانی در بدن برای مریض داری از دخترم ندارم. ته استکان کاسنی را میخورد و با نق نق می خوابانمش، در دلم برای تب نیمه شب اش دلهره است با این که دوسال از مادرشدنم میگذرد ولی هنوز هم مثل اوایل نوزادی اش از تب های شبانه اش هراس دارم وقتی مریض می شد حسابی نگران می شدم و شب ها را بالای سرش با دستمال خیس هوشیار می نشستم و به تبع خودم هم مریض می شدم. و چه سخت تر از این که خودت مریض باشی و با بچه نو پا صبح را به شب برسانی. قید خواب را که می زدم فقط میخواستم چند لحظه دراز بکشم. ولی حالا هر چه بزرگ تر می شود حالم را بهتر می فهمد، وقتی می بیند دستمال به دست زیر پتو هستم خیلی آرام کنارم می نشیند و با زبان کودکانه اش می گوید: درده شیرینی همین روزها و سختی ها را به جان میخرم و آن را هدیه میکنم به مادر عالم فاطمه زهرا سلام الله علیها ✍🏻 رقیه آرامی نسب @tollabolkarimeh
این قسمت: راهکار دوری از حسد @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید است و هوا شمیم جنت دارد نام خوش مصطفی حلاوت دارد با عطر گل محمدی و صلوات این محفل ما عجب طراوت دارد 🌿 @tollabolkarimeh
نور پیامبری چهل سال از سن مبارکش گذشت. خداوند دل او را پاک‌ترین و بهترین، دل‌ها از جهت خضوع و خشوع یافت. دیدگانش را نور دیگری داد. به امر حق‌ تعالی، درهای آسمان، گشوده شد. دسته ‌دسته فرشتگان، بر زمین نازل شدند. جبرئیل پیشاپیش آن‌ها فرود‌آمد. بازوی محمد (ص) را حرکت داد و گفت: "بخوان یا محمد (ص) !" فرمود: " چه بخوانم؟ " گفت: " اِقرَا بِاسمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ، خَلَقَ الاِنسَانَ مِن عَلَقِِ " امر خطیری بود، رسول خدا آن روز، به موقع به خانه نرفت. خدیجه در انتظار طولانی نگران شده بود. ناگهان چهره‌ای نورانی وارد خانه شد و از پرتو خورشید جمالش، خانه منور گردید. خدیجه گفت: " یا محمد (ص) این چه نوری است که در تو مشاهده می‌کنم؟ فرمود: "این نور پیامبری است. " بگو: " لا اِلهَ اِلاّ الله، مُحَمَّدََ رَسُولُ الله " خدیجه که سال‌ها انتظار چنین روزی را می‌کشید، شهادتین را گفت و به خدا و رسولش ایمان آورد. پیامبر(ص) از شدت لرز و سرما، جامه‌ای از خدیجه خواست تا خودش را در آن بپیچد و از سرما در امان باشد. ندای دیگری او را فراخواند: "یااَیُّها المُدَّثِر، قُم فَاَنذِر، وَرَبُّکَ فَکَبِّر " ای جامه به خود پیچیده، برخیز و بترسان مردم را از عذاب پروردگارت و تکبیر بگو. پیامبر (ص) از جا برخاست و انگشت در گوش خود گذاشت و فریاد برآورد: " اللهُ اَکبَر، اللهُ اَکبَر " ✍🏻 مهرنگار @tollabolkarimeh
خیابان پر از ماشین های جورواجور بود. حس کرمِ اسنیک، بازی معروفِ گوشی های نوکیا را گرفته بودم از بس که از میانشان رد شدم. این صدمین باری است که امروز خودم را، بخاطر پوشیدن این کفش ها، ملامت کردم. پشت پایم زخم شده و سوزشش امانم را بریده است. خودم را در پیاده رو پرت کردم و چند لحظه ای دستم را به دیوار گرفتم تا نفسی تازه کنم که چشمم به خانمی که روی سنگ فرش های پیاده رو ولو شده بود، افتاد. سرعتم را زیاد کردم شاید به کمک احتیاج داشته باشد. به دیوار تکیه داده، وقتی به او رسیدم گفت :" جان بچت، جان عزیزت، جان مادرت، کمکی به من بکن" خانم جوانی به نظر می رسد اما چشم هایش را که نگاه کردم، انگار غم عالم در ان شناور است. بوی اسپند فضا را پر کرده و مدام دودش را در صورتم فوت میکند. در میان سرفه هایم گفتم:" صبر کن! فکر کنم یکم پول نقد دارم" ساکت شد و لبخند به لب، چشم هایش را به کیفم دوخت. هرچه گشتم پیدا نکردم یادم امد صبح پول تاکسی را نقدی حساب کردم. با چشمانی که شرمندگی از ان می بارید سرم را بلند کردم وگفتم: "پول نقد ندارم" لبخند روی لب هایش ماسید و گفت:" خودت گفتی! سر حرفت بمون." دلم در میان کوچه پس کوچه های ابو حمزه گم شد؛ نوای مناجات در گوشم پیچید: اَللَّهُمَّ أَنْتَ الْقَائِلُ وَ قَوْلُكَ حَقٌّ وَ وَعْدُكَ صِدْقٌ وَ اسْئَلُوا اَللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً وَ لَيْسَ مِنْ صِفَاتِكَ يَا سَيِّدِي أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِيَّهَ خدايا تو گفتي و گفتارت بر حق، و وعده ات درست است[فرمودي: ]از فضل خدا بخواهيد كه خدا به شما مهربان است، اي آقاي من در شأن تو اين نيست كه دستور به درخواست دهي و از بخشش خودداري كني. نگاهش کردم هنوز منتظر ایستاده بود. گفتم: " بیا جلو تر عابر بانک هست. برات پول نقد بگیرم" چشم هایش جان گرفتند، دنبالم راهی شد. ✍🏻 نرجس خرمی @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬ثبت نام دهمین المپیاد علمی طلاب خواهر سراسر کشور مقطع عمومی و عالی (سطح ۲ و ۳) ۱۴۰۲_۱۴۰۱ 🌐آدرس ثبت نام: http://poll.whc.ir/636244 🗓زمان ثبت نام: تا دوم اسفندماه ۱۴۰۱ تمدید شد. 🗓زمان آزمون در مرحله استانی : ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ 🗓زمان آزمون در مرحله کشوری : 28 اردیبهشت 1402 ◈◈◈ 🏷هزینه ثبت نام: 📍مقطع عمومی(سطح۲): مبلغ ۲۰ هزار تومان 📍مقطع عالی(سطح۳): مبلغ ۳۰ هزار تومان 🌐 @tollabolkarimeh 📔⚜️ 📙⚜️📘 📕⚜️📙⚜️📒⚜️📗⚜️
چیزهای خوب این دنیا بی پایان است همه کاری که باید انجام دهی این است که به خودت جرات کشف کردن آن ها را بدهی و روزت را با یک لبخند شروع کنی! 🌼 @tollabolkarimeh
احیای حق سوییچ را چرخاندم و استارت زدم تا ماشین روشن شود. موتور ماشین کمی نامیزان کار می‌کرد. منتظر ماندم تا گرم شود. اهرم آب‌پاش برف پاکن را فشار دادم. با حرکت رفت و برگشت نیم‌دایره‌ایَش شیشه‌ی جلویی ماشین را جلا می‌دهد. فلش مموری را وصل کردم. عادت دارم مسیرم را با هم‌نوایی دعای عهد طی کنم. از کوچه‌های کنار مادی عبور کردم. عقربه‌ی سرعت سنج متغیر بین سی و چهل در حرکت بودند... ناگهان ماشین شاسی بلند مشکی با سرعت از فرعی به اصلی پیچید. پا روی ترمز گذاشتم. صدای وحشتناکی توی گوشم پیچید. دردی در قفسه‌ی سینه‌ام احساس کردم. نفسم به شماره افتاد. شیشه را پایین کشیدم. چشم تو چشم راننده‌ی شاسی بلند شدم. با نطقِ نقل و نباتِ «ضعیفه‌ی ... با اون گاریِ...» مستفیض شدم. بی‌اعتنا به خطاکار بودنش پا روی گاز گذاشت و از معرکه فرار کرد. هنوز به‌هوش نبودم. نیاز به ریکاوری داشتم. اهالی محل جویای احوالم شدند. یکیشان پلاک راننده خاطی را برداشته بود. یکی با پلیس تماس گرفت... با راهنمایی پلیس برای اعاده‌ی حیثیت و احیای حقم به دادگاه مراجعه کردم. روز حسابرسی رسید. هزینه‌ی دادرسی و خسارت ماشین به پایش نوشته شد. حرف‌هایی توی دلم مانده بود که باید می‌زدم. من ضعیفه نیستم. من یک زن قوی‌ام و از زنانگی‌ام دفاع می‌کنم. چادرم مدال افتخاری بر سر من است. الگوی من زنانی هستند که در عالَم، تاریخ‌ساز شدند. من زنی هستم که چند مدتی‌ست هم مادری می‌کند و هم پدری. گله‌ای از بیماری همسرم پیش خدا نبردم و خدمت به او را جهاد می‌دانم. از ماندن در صف طولانی نان و خرید مایحتاج زندگی باکی ندارم. از اینکه به جای همسرم، فرزندانم را به مدرسه برسانم، شکوه‌ای ندارم. مردانگی به صدا در گلو انداختن و توهین به دیگران نیست. انسانیت به ماشین شاسی بلند و کفش چرم چند میلیونی، به شلوار جین پاره‌پاره و یقه‌ی باز و زیر ابرو برداشتن نیست. اگر ساعتها و روزها توی راهروهای این دادگاه دنبال شکایت دویدم، فقط بخاطر این حرف بود که خیلی از زن‌ها از توی به اصطلاح مرد، مردترند! ✍🏻 میم @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طبیعت نظم دارد و قرن‌ها و هزاره‌هاست که طبق برنامه‌ی گام‌به‌گام خود پیش می‌رود. خورشید همیشه از شرق طلوع می‌کند و روز و شب به صورت متوالی پس از هم می‌آیند. فصل‌ها نظم خود را دارند و هرگز ندیده‌ایم بعد از زمستان، پاییز تجربه شود! ما نیز بخشی از این طبیعت نظام‌مند هستیم. عمر ما قابل تقسیم به دهه‌ها، دهه‌ها به سال‌ها، سال‌ها به ماه‌ها و به همین ترتیب، هفته‌ها و روزهاست. چرا نتوانیم مانند طبیعت کارهای خود را در زمان مناسب انجام دهیم و دستاوردهای خود را کسب کنیم؟! اگر باور داشته باشید که بذر تحولات بزرگ زندگی، تغییرات کوچک است، این دگرگونی در نظرتان غیرممکن نخواهد بود. اگر شما از افرادی هستید که به درستی نمی‌دانید روزها، هفته‌ها و ماه‌های زندگی‌تان چطور مانند برق و باد می‌گذرند بی‌ آن‌ که دستاوردهای دلخواهتان را داشته باشید، بهتر است شما را با برنامه‌ریزی به روش بولت ژورنال (Bullet Journal) آشنا کنیم. @tollabolkarimeh
هدایت شده از طلاب الکریمه
حالا بولت ژرونال چیست؟ بولت ژورنال یا جورنال یک دفتر برنامه‌ریزی نظام‌مند و کاملا شخصی است که کارها، اهداف و برنامه‌های ما را به شکلی خاص ، که توضیح خواهیم داد، در خود جای می‌دهد. معمولا برای یک سال انتخاب می‌شود و صفحات آن بین ماه‌ها، هفته‌ها و روزهای این سال تقسیم می‌شود. این دفتر متعلق به شخص شماست و بسته به اهداف و برنامه‌هایتان می‌تواند انعطاف داشته باشد. تنها نکته‌ای که مهم است، پای‌بندی به نظم و سروسامان صحیح این دفتر است. بولت ژونال باید درست مانند کتاب، فهرستی داشته باشد که شما را به صفحه‌ی مورد نظر راهنمایی کند. تقسیم بندی اصلی بولت ژورنال به ماه‌های سال است و می‌توانید آن ها را با شماره صفحه در فهرست نیز ذکر کنید. @tollabolkarimeh