«🦋🌿»
تَنفسبَرگهـاازقَدمهـاۍپـاكِتۅست
ۅسَبزۍجَھـٰانتَمـامَشازرَنگچـٰادُرتۅست🍃🌸
#حجاب
#پروفایل
˹@tollabolkarimeh˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱جانم به فدای آن غایبی که از ما دور است ولی جدا نیست...
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
آدینه تون بخیر
#امام_زمان 💚
#استوری
˹@tollabolkarimeh˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک روزهایی هم
برای خودت باش!
دنیا را یک #طرف رها کن!
و یک گوشهی دنج بنشین!
و با #خودت خلوت کن!...🍃
#حس_خوب
#انگیزشی
@tollabolkarimeh
صلوات ضرابی اصفهانی
سيد بن طاووس میفرمايد:
« اگر از هر عملی در عصر #جمعه غافل شدی، از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو! چرا كه در اين دعا سری است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است و از سوی
مولای ما #امام_زمان (عج) روایت شده است.»
#روز_جمعه
#جمعه
#امام_زمان
˹@tollabolkarimeh˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃میدونی شیطان چجوری یکی رو بی نماز میکنه؟؟
🎙 استاد #رفیعی
˹@tollabolkarimeh˼
پدر مهربانم
ای تنها زائر بقیع💔
از آن روز که بقیع را ویران کردند
اشکهای شما
شده چراغ شبهای تاریک بقیع
ولی یقین دارم میرسد
آن روزی که با دستان شما
بقیع، زیباتر از قبل ساخته میشود ...
منتقم میآید به لبش یازهرا💚
#هشتمشوال
#ائمهبقیع
#تسلیت
˹ @tollabolkarimeh˼
اعتماد
دستم را در دستان مجید میگذارم، تا کمی در راه رفتن همراهیم کند. صدای کِلش کِلش کفشهایم روی زمین کلافهام می کند؛ اما با این وزن زیادی که پیدا کردهام، بهتر از این نمی توانم قدم بردارم.
دغدغهام زایمان هفتهی بعدم شده، حقوقی که ندادند و گوشت و مرغ که در خانه نیست. ماندهام چه کنم، دوست ندارم مجید را شرمنده کنم.
در میان دل دل کردن های گفتن یا نگفتن توکل را برمیگزینم و سکوت را ادامه میدهم، که ماشینی کنارمان توقف میکند. خانمی پیاده میشود.
یک نایلون مشکی را در دستم میدهد:《 نذرِ التماس دعا》هنوز مات و مبهوت مانده ام، که از نگاهم محو میشود. نایلون را باز میکنم. یک مرغ با چند تکه گوشت در آن گذاشتهاند.
این آیه برایم تداعی میشود:
وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا
و از جايى كه حسابش را نمى كند به او روزى مى رساند و هر كس بر خدا اعتماد كند او براى وى بس است خدا فرمانش را به انجامرساننده است به راستى خدا براى هر چيزى اندازه اى مقرر كرده است
✍مریم نوری امامزادهئی
#طلبه_نوشت
˹ @tollabolkarimeh˼
@Onissm باشگاه پنج صبحی ها.pdf
2.93M
🍃 #باشگاه_پنج_صبحیها به نویسندگی رابین شرما:
نظر شخصی: کتابی است بسیار عالی و تأثیرگذار که در قالب داستان شما را رشد میدهد.
حتماً این کتاب را استفاده کنید.
🏷 معرفی کتاب: داستان حیرت انگیز و شگفت انگیز دو انسان معمولی است که به دنبال بهره وری، رفاه و آرامش بیشتر در عصر حواس پرتی دیجیتالی و پیچیدگی های فراوان هستند که با فردی بسیار موفق و جذاب روبرو می شوند. این فرد آنها را به یک سفر شگفت انگیز به سراسر جهان می برد که به آنها کمک می کند به طور چشمگیری کسب و کار خود را ارتقا بخشند، و همچنین اثربخشی آنها را همراه با احساس آزادی شخصی بهبود می دهد.
📚📖
💌 #کتاب
˹ @tollabolkarimeh˼
📌 -تقاضای دعا و حمد شفا
طلبهی نازنینی که دیروز صبح در چند قدمی حرم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) در حمله با ماشین و سپس با ضربات چاقو در خیابان صفاییه قم مورد تعرض قرار گرفت، وی یکی از بهترین طلاب مشهدی است که اخیراً جهت ادامهی تحصیل به قم هجرت نمودند.
تقاضا داریم سورهی حمدی جهت شفای ایشان قرائت بفرمایید. 🙏
˹ @tollabolkarimeh˼
روز ملی
خلیج همیشه فارس
گرامی باد
˹ @tollabolkarimeh˼
نگین نیلگون 🌊
صدای اذان مسجد می آمد، با همان حالت خواب آلود از گوشه چشمم، پدرم را در حال قامت بستن دیدم، یاد تصمیم دیشبم افتادم بلافاصله مثل فنر از جا پریدم وضو گرفتم که نمازم را بخوانم تا همراه پدر راهی دریا شوم.
در همان هوای گرگ میش، دشداشه سفید پدرم با وزش باد دریا بیشترخودنمایی میکرد.
بعد از اینکه به ساحل رسیدیم پدرم با همه ی صیادان که منتظرش بودند دست داد، از کوچک تا بزرگشان را در آغوش میکشید و دست میداد با اینکه بعضی از دست دادن با ناخدا سلیمان واهمه داشتند و تصور میکردند با وجود اینهمه تجربه و اقتدار پدرم اصلا نمیتوانند حتی سمت پدرم هم بروند.
نرمی شن های ساحل باچشم هم قابل لمس بود، صندل هایم را از پا درآوردم، شن ها که لای انگشتانم نشستند،ناخودآگاه مرا به دوران کودکیم برد.
گرچه سالها از شهر و دیار ودریایم دور بودم اما هرجا که ساکن بودم، هر شهر ومملکتی، همه خلیج را به فارس بودنش میشناختند؛ حتی دوستان انگلیسی و پرتغالیم که ضرب شست شیر جنوب، رئیس علی دلواری را چشیده بودند.
حالم خیلی خوبتر شد ...
صدای تبوک عماد شاگرد پدرم ...
طلوع آفتاب و بارش پرتوهای طلایی خورشید روی آب...
چند مایلی که از ساحل دورشدیم گشت های نیروی دریای را درحال نگهبانی و حراست از مرزهای آبی میدیدم،به راستی چند تن از شیرمردان برای همیشه درآغوش دریا فرورفته اند؟!
دریا هم که دریا دلانی همچون آنها یافته بود هیچگاه پسشان نداد.
یاد هم شهدا مخصوصا جوشن بخیر
برخلاف انتظارم عماد و بقیه صیادان به جای تور درحال آماده کردن گرگور هستند.
از دیدن عماد خنده ام گرفته که با اینکه دائم درحال کار کردن است،با آن عینک ری بَن که روی چشمانش است و دمپایی های اَبری که به پادارد، برای پدرم سلام ای ناخدا میخواند.
آنها که مشغول کارشان هستند من هم غرق دریای عظمت خدا میشوم خدایی که این دریا را با تمام هدایایش به ما بخشید. خدایا شکرت
خلیج فارس! تو برای ایران تنها یک دریا نیستی،تو هویت ایرانی، تو دریای سرزمین پارس هستی، که نامت هم با آن گره خورده است.
صیادان مهربان جنوبی را دریابیم که از صید ترال کشتی های چینی به تنگ آمده اند.
✍🏻فاطمه امیری
#روزملیخلیجفارس
#طلبه_نوشت
˹ @tollabolkarimeh˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام شهید غیرت ...
کارت نداره قیمت ...
حساب اونکه طعنه زد بهت..
باشه قیامت !
#شهید_باغیرت
#استوری
˹ @tollabolkarimeh˼
طلاب الکریمه
سلام شهید غیرت ... کارت نداره قیمت ... حساب اونکه طعنه زد بهت.. باشه قیامت ! #شهید_باغیرت #استوری
#اندکی_تفکر
اگر چند دقیقه قبل از این حادثه،
جوان غیور سبزواری به آن دختر تذکر میداد خواهرم حجابت رو رعایت کن؛
احتمالا با یکی از این واکنشها روبرو میشد:
«به تو چه عوضی،
موی خودمه،
به تو چه ربطی داره،
تو چشاتو ببند،
دوست دارم آزاد باشم!»
اما وقتی که مورد تعرض چند هوسباز قرار گرفت،
آن جوان غیور نگفت:
«جون خودمه،
به من چه ربطی داره،
اون پسرا آزادن هر کاری بکنن...»
آره، فَرقه بین آزادی ارازل ها
با آزادگی غیرتیها...
#حمیدرضا_الداغی
#شهید_غیرت
˹ @tollabolkarimeh˼
دستمزد طلائی
با لبخند دلنشینی وارد خانه شد. نان را از میان دستان خشک و زبرش برداشتم. ناهارش را خورده نخورده به سمت اتاق خواب رفت تا کمی خستگی شیفت سنگین دیشب و امروزش را به در کند.
بچه ها مشغول بازی شدند. سر و صدایشان خانه را پُر کرد. تذکراتم فایدهای ندارد.
ظرفها را رها میکنم :
《بچه ها میخواید باهم بازی کنیم؟》
بالا و پایین میپرند و هورا کنان به سمتم میآیند.
《هیس! یواش تر بابا خوابه. بریم تو اتاقتون ببینیم چه بازیایی میتونیم بکنیم.》
مشغول بازی با بچه ها بودم که چهرهی خندان محمد میان چارچوب دَر نمایان شد.
《 خوب با هم خوش میگذرونیدا 》از جایم بلند میشوم: 《عه چه زود بیدار شدی؟ 》
میخندد.《دو ساعت خوابیدم بسه دیگه》
آنقدر مشغول بازی بودم که متوجه گذر زمان نشدم.
جایم را با محمد عوض میکنم. به سراغ آشپزخانه میروم تا چایی دم کنم و سر و سامانی به آشپزخانه بدهم.
صدای قهقههی بچه ها و محمد در خانه میپیچد. لبخند بر لبانم مینشیند و خرسندم از روز زیبایی که برای خانوادهام ساخته شد.
✍مریم نوری امامزادهئی
#روز_جهانی_کار_و_کارگر
#مرد_ایرانی #غیرت
#طلبه_نوشت
˹ @tollabolkarimeh˼