فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت پیغمبر اکرم وسطِ خطبه عقد
چقدر فاطمهٔ من به علی می آید ❤✨
سالروز ازدواج آسمانی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت زهرا علیهاالسلام و روز ازدواج تبریک و تهنیت باد.
_روز ِ؏ـشـقبـچھشیعہـهامـبارک❤✨
#استوری
˹@tollabolkarimeh˼
💌 #طلبه_نوشت
وقتی آمدند خواستگاری از تیپ و قیافه اش خنده ام گرفت. یک شلوار سورمه ای رنگ با یک لباس آبی!همین قدر ساده.
من و خواهرم توی آشپزخانه مهمان هارا دید میزدیم خواهرم آنکه کت و شلوار پوشیده بود را نشان داد و گفت:" زینب نگاه کن چه تیپی زده!" بعد که از مادرم شنید انکه فکر می کرده داماد است برادر داماد است سرش را به نشانه تاسف تکان داد و گفت:" از خواستگارم شانس نیاوردی"
من اما آن شب یک طور دیگر بودم اصلا لباس هایش برایم مهم نبود و وقتی باهم برای صحبت به اتاق رفتیم انگار محو صحبت هایش شده بودم. آرام و سر به زیر صحبت میکرد و گاهی با لبخند هایش شیداترم میکرد. همه چیز خوب پیش می رفت اما سرو سنگینی و رسمی صحبت کردنش خوره به جانم انداخته بود که نکند در زندگی هم همین طور باشد. سه شنبه شبی نماز امام زمان خواندم و متوسل شدم گفتم:" همه چیزش خوب است برای من خوب ترش کن".
هیچ وقت یادم نمی رود بعداز خطبه عقد آرام دستم را گرفت و فشرد زیر گوشم خواند:" دلبرم نام قشنگش زینب است و دلربا
چادری و قد بلند و چش قشنگ و با حیا" نگاهم کرد و چشمکی هم ضمیمه شعر کرد. خنده ام گرفت و قلبم آرام شد. محسن قبل از خطبه عقد و محسن بعداز خطبه زمین تا آسمان فرق کرده بود.
✍🏻نرجس خرمی
˹@tollabolkarimeh˼
CamScanner ۲۰۲۳-۰۶-۲۰ ۱۰.۴۹.pdf
5.62M
📌خلاصه ی دستنویس ادیان
#جزوه
#ادیان
˹@tollabolkarimeh˼
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📳 میگن اسلام مال عرباست!
از بزرگان ایرانی بگو...
˹@tollabolkarimeh˼
1_1411397558.pdf
481.4K
#نمونه_سوال
#نحوعالی۳ #نحوعالی
📌 فوروارد فراموش نشه!
˹@tollabolkarimeh˼
1_5329774718.pdf
766.6K
#نمونه_سوال
#عقاید۳
#عقاید_استدلالی
(جلد دوم آموزش کلام اسلامی)
˹@tollabolkarimeh˼
🔴 نتایج آزمون استخدامی آموزش و پرورش اعلام شد👇👇
https://sanjesh.org/fa-IR/Portal/4936/news/view/14591/10600/Staging
بهانهی دلنشین
داشتم ظرفهای شام را جمع و جور میکردم که دختر برادر شوهرم به بهانه ظرف شستن کنارم ایستاد. میدانستم همین که تنها به خانه ما آمده اتفاقی برایش افتاده است. دستش که به ظرفها خورد درد و دل کردنش شروع شد.
او حرف میزد و من گوش میدادم. نوجوانی خودم را در او میدیدم و گاهی نیازش به تایید را تامین میکردم. در دنیایش غوطه ور شدم.
《این همه حرف همشا میخوای برا زنعموت بگی؟》با صدای محمد به خودم آمدم. فاطمه نگاهی به محمد انداخت و خودش را جمع و جور کرد. لبخند عمیقی زد و گفت:《بله دیگه تقصیر خودشه، خوب گوش میده، نصیحتمم که نمیکنه، تازه میگه من عین جوونیای خودشم خوب کِیف میده باش حرف بزنم دیگه》
حرفهایش برایم تازه بود و به دلم نشست. تا به حال نمیدانستم چرا همیشه درد و دل کردنش هایش را به جای مادرش برای من میآورد؛ اما دلایلش برایم زیبا جلوه کرد.
با خودم عهد بستم برای فرزندانم، هم اینگونه رفتار کنم تا حرفهایشان را برای خودم بازگو کنند.
✍مریم نوری امامزادهئی
#طلبه_نوشت
˹@tollabolkarimeh˼