eitaa logo
طلاب الکریمه
12هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
مهمان کریمان از اول امیرعلی شرط کرد، در این مسیر هر کس گفت منزل، جواب رد ندهیم. موافقت کردیم، اعتقاد داریم شاید به واسطه فرزندانمان کربلا رزق ما نیز قرار گرفته‌است. سفرمان پر از ماجرا بود؛ اما خانه‌هایی هم که مهمان شدیم هر کدام برای خودشان ماجرایی داشتند. خانهٔ ابوعلی را حضرت پدر برای دلجویی دعوتمان کرده‌بود. کوله‌بار خستگی و دلهره را آنجا زمین گذاشتیم و سبک‌بار راهی مشایه شدیم. خانهٔ جناب سمیر میان نخلستان با امکانات کمش برای تمرین شاکر بودنمان فراخوانده‌شدیم. شکر نعمت‌هایی که جناب سمیر با یک پا و عصای زیر بغلش یادمان داد، محال است از یادمان برود. اما خانهٔ آخری فرق داشت. ابوحسن ما را به خانه‌ای در ظاهر محقر طلبید. محقر ولی پر از اخلاص و کرامت... با اشتیاق در گفتار و رفتارشان، بهترین‌هایشان را پیشکش زائرین حسینی کردند. ته ماندهٔ غذاهای زوار را به عنوان تبرکی جمع کردند. بعد از خدمت به زائرین به یکدیگر زیارت قبولی گفتند. شب تا صبح توی حیاط نشستند، مبادا زائر چیزی بخواهد و خواب بمانند. شرمنده شدیم، شرمندهٔ نداری و این همه سخاوت خجالت زده خودمان شدیم، خجالت زدهٔ دارایی و این همه خساست به نظرت در کجای دنیا می‌توانیم نظیر چنین مهمان نوازی‌هایی را بیابیم؟ ✍نوری امامزاد‌ئی @tollabolkarimeh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🏴 صبح امروز؛ تصویری از حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در آغاز مراسم عزاداری هیئتهای دانشجویی و قرائت زیارت در حسینیه امام خمینی(ره). ۱۴۰۳/۶/۴ 📥 عکس با کیفیت اصلی 💻 Farsi.khamenei.ir
دومین روز هم تمام شد. دست و دلم دنبال کار نیست. دوست دارم دوباره ازدحام جمعیت و صف طولانی مجبورم کند، دور تا دور حرم قدم بزنم. یک جای دنج پیدا کنم. گوشه‌ای از ضریحت در نگاهم گره بخورد. زیارت‌نامه را محکم توی بغلم فشار دهم. زیر لب زمزمه کنم: که الان روبروتونم من اینجام و زیارت‌نامه می‌خونم... و اشک از گونه‌هایم سُر بخورد روی دستم. یکی‌یکی کتاب را ورق بزنم و زیارت‌ها را بخوانم. میانش از جا بلند شوم دو رکعت نماز نیابتی بخوانم و آخرش دعا کنم، خدا کند کسی از قلم نیوفتد. باز سجده شکر کنم و هق‌هق گریه‌هایم را توی خانه‌ات روی تربتت خالی کنم. دم بگیرم با نوای لبیک یا حسینی که آرام‌آرام به ضریحت نزدیک می‌شود. دلم تنگ است، برای گُم شدن من... دلم می‌خواهد باز همه چیز خلاصه شود در تو... محور تمام کارها تو بشوی و غرق شوم در تو. دلم گوشه‌ای از حرمت جا مانده، می‌شود باز کنار تو نفس تازه کنم؟ ✍نوری امامزاده‌ئی @tollabolkarimeh
مهاجر سرزمین آفتاب دخترکانی با لباس کیمینو رنگارنگ و گل های صورتی و قرمز جلوی چشمانم صف بست و با آنان در زیر درختان و بارش شکوفه های گیلاس قدم زدم. به یکباره ذهنم رفت و با کله به فیلم اوشین برخورد کرد. تمام حرکات و سکناتشان برایم تداعی شد و گفتم چه جالب! اما خیلی زود با یادآوری بمب اتمی هیروشیما و ناکازاکی، شیرینی افکارم پر کشید و جایش را تلخی کامم پر کرد. کمی که گذشت به تقدیر الهی پیش از پیش ایمان آوردم. به اینکه در شهری در شرقی ترین نقطه ی قاره آسیا باشی و خدا نور ایمان را برای تو خواسته باشد! سرتاسر کتاب به این فکر کردم که اسدالله واقعا که بود؟ جز فرشته ی نجات کونیکو؟ گاهی هم به صبر و بردباری هر دو غبطه خوردم. لحظاتی از روحیه ی خستگی ناپذیر کونیکویی که حالا سبا نام گرفته بود به وجد می آمدم و از «آقا و خانم» گفتن های اول آشنایی شان دل من هم مثل کونیکو ضعف می رفت. هر چه کتاب به صفحات پایانی اش نزدیک شد قلبم نا آرامم منتظر یک حادثه بود. کونیکو اما اینبار هم سربلند شد. و من مطمئن شدم خداوند او را درست برای همین کار، برای الگو شدن برگزیده بود. نمره ی ۹ و هفتادو پنج صدم از ۱۰ برای این کتاب ✍نرجس خرمی @tollabolkarimeh
عطش پَر پرواز داشتن فقط برای پرندگان نیست. در هوای یار اوج گرفتن، جز حل شدن در ذات او نیست. حتی جاماندگان پَر پرواز خیالشان کوتاه نیست.... از کودکی شیره جان مادران، متبرک به نام او شده است... جدایی ندارد حُبِّ ارباب از دل های بی تاب... نقطه ی جوشش قلوب در ایام اربعین، زدن به جاده انتظار ست وبس... قدم قدم، قصه ی جنون در گوش زمان طنین انداز است که ای عالم، عاشقان حسین علیه السلام، منتظران ظهورند... نَفَس های خسته از وجود خاکی مسافران کوی کرب وبلا، خریداری جز افلاکیان در پهنای گیتی نخواهد داشت. آنها مروارید عرق کرده تَن زائران سبط رسول را،با بهایی بی پایان سند زده اند تا قیامت شفاعت کند زهرا سلام الله، دوستداران دُر دانه اش را.... قلم هرچقدر جوهر بپذیرد و قامت خم کند به نوشتن، ذره ایی بیش نخواهد توانست عرض ارادت کند در اقیانوس کرامت آل الله ... دلتنگی برگی از شاخسار دلدادگی حسین علیه السلام است در دنیا... عطش عشق فقط دیدار اوست و در خیال خال دوست، غرق شدن است.... ✍آرزو مانعی @tollabolkarimeh
به نام خدا نمی‌دانم آدم باید از سوال خیز بودن ذهنش خوشحال باشد یا ناراحت. همیشه و در همه حال توی ذهنم پر از سوال بود. مخصوصا موقع تدریس استادها. سوالهایی که گاهی بحث‌ها را به حاشیه می‌کشاند گاهی استادها را عصبانی و گاهی هم به ندرت خوشحال می‌کرد. دروغ چرا گاهی خودم از هم سوالات خودم می‌ترسم! آدمیزاد است دیگر... اصلا این همه فیلسوف و متفکر ملحد مگر وجود ندارد؟ کسی چه می‌داند شاید از همین سوالها توی ذهنشان بود و نتوانستند پاسخ درستی برایش پیدا کنند در نتیجه ترجیح دادند بزنند زیر همه چیز اینطوری برایشان بهتر بود حکما. البته فکر نکنم تا این حد ملحد شوم! بنابراین گاهی فکر می‌کنم بهتر است به فکرم استراحت بدهم و اینقدر سربه سرش نگذارم به هر حال عقل هرچه هم راهگشا باشد یک جاهایی پاهایش می‌لنگد و یک جاهایی راه نمی‌برد. هرچند یک استادی می‌گفت همانجا هم می‌تواند برود و می‌تواند بفهمد حیف که صوت بود اگرنه همانجا از آن استاد هم می‌پرسیدم چطور؟! چگونه و... پس آن همه حدیث چه می‌شود. گاهی فکر می‌کنم خیلی هم اشکال ندارد آدم که نباید در همین دنیا به همه سوالاتش برسد. اصلا کسی چه می‌داند آن طرف چه خبر است شاید آنجا هم بتوان به سعه وجودی خود ادامه داد و هی سوال کرد و هی دنبال جواب سوال‌ها گشت و گشت و گشت. خیلی وقت است تا ابدیت وقت است. می‌خواهی چکار کنی این همه وقت را؟ اصلا حیف نیست آدم برود آن دنیا فقط به خاطر بهشت و اینطور چیزها. اصلا اینها قلب و عقلش را آرام می‌کند؟ دروغ چرا گاهی وقتها خیلی دلم می‌خواهد بمیرم. دلم می‌خواهد بروم و همه فیلسوفها همه متلکمان و همه دانشمندان را از نزدیک ببینم از افلاطون و سقراط تا جان لاک و هاوگینک! البته در مورد هاوکینگ دلم می‌خواهد یکی هم بزنم پس کله‌اش و بگویم ههه این هم خدا دیدی بدبخت! از کندی تا خواجه نصیر و ملاصدرا. گفتم ملاصدرا یاد روشن‌تر از خاموشی افتادم. خیلی سریال خوبی بود. خیلی دوست داشتم. چند روز پیش داشتم آن بخش کتاب را می‌خواندم. همان بخشی که قرار است منبع آزمون باشد. نمی‌دانم چرا اما از جبر روزگار یا جبر خانواده یا جبر اجتماع یا جبر دوست و آشنا یا جبر خودم تصمیم گرفتم در این آزمون شرکت کنم و خب فرصت خیلی زیادی هم نیست. یا حداقل فرصت اینقدر سوال‌پردازی نیست. اما ذهنم بی خیال نمی‌شود فکر می‌کنم اگر سوالی توی ذهنم نیاید اصلا فایده ندارد.یک جایی نویسنده گفته بود نه نوشته بود: شناخت‌ها به محبت می‌انجامد دلم می‌خواست همان لحظه با صدای بلندی بپرسم نخیر. همیشه که اینطور نیست. اصلا خیلی از شناخت‌ها منجر به محبت هم نمی‌شوند. خیلی‌ها خیلی چیزها را می‌شناسند اما به آن دل نمی‌بندند. احتمالا دم دست‌ترین مثالش هم خودم بودم. دروغ چرا بعضی وقتها حس می‌کنم اصلا هم آدم معنوی نیستم. ظاهرا خیلی سنگ خدا را به سینه می‌زنم اما آخرش به نسخه‌های خودم عمل می‌کنم. واقعا چرا؟ چرا آدم با اینکه می‌داند نسخه‌های خودش معیوب است هیچ فایده‌ای هم ندارد آخرش هم کلی قرار است سرشان مصیبت بکشد باز هم ترجیح می‌دهد به نسخه‌های خدا عمل نکند. خب اینها یعنی آنطور که باید عاشق خدا نیست حتما. آنطوری که وقتی عقلش خدا را پذیرفته دلش هم لجبازی نکند و آدم شود. باید به فکرم استراحت بدهم زیادی فکر کرده😊 ✍سرکار خانم فقیهی @tollabolkarimeh
چند سالی، بی‌دغدغه و سبک‌بار راهی سفر اربعین و پیاده‌روی نجف به کربلا می‌شدم. هر کجا خسته بودم، استراحت می‌کردم. ظهرها می‌خوابیدم و کل شب در مسیر بودم. هرچند در طول مسیر، گرما و خستگی راه اذیت می‌کرد اما در حدی نبود که از خود بیخود شوم. اما سفر امسال فرق داشت. در بین همسفری‌های امسال، بچه‌های ۶ و ۸ ساله‌ای حضور داشتند که با شوق زیاد، راهی این سفر شده بودند. تا نجف همه چیز طبق روال بود. قصد داشتیم بعد از نماز صبح، نجف را به قصد کوفه و پیاده‌روی ترک کنیم. اما حریف، خواب صبحگاهی زائران کوچک آقا نشدیم و تا به خود بجنبیم آفتاب نجف طلوع کرد. خورشید، مثل ذره‌بین، فرق سرمان را نشانه رفته بود. قطره‌های عرق از سر و صورتمان چکه می‌کرد. رفته رفته، صدای زائر کوچکمان بی‌رمق و از ورجه وورجه ‌هایش کم می‌شد. حالت تهوع و استفراغ به سراغش آمد. مادرش با دیدن وضعیت او، از خود بیخود شد و به نیروهای هلال احمر پناه برد. بعد از تزریق آمپول و توصیه‌های لازم، راهی کوچه پس کوچه‌های کوفه شدیم، تا جایی برای استراحت پیدا کنیم. زیر سایه دیوار خانه‌ای نشسته بودیم که ابومسلم مثل فرشته نجات به دادمان رسید. تعارف کرد که به منزل او برویم، از خدا خواسته دعوتش را اجابت کردیم. بچه‌ها، تا خنکای باد کولر را حس کردند، کنج خانه‌ی ابومسلم خوابیدند. همسر و عروس‌های ابومسلم در تدارک ناهار بودند و هر ساعت به تعداد مهمان‌ها اضافه می‌شد. مثل پروانه دور مهمان‌ها می‌چرخیدند و با آب و چای از آنها پذیرایی می‌کردند. حوالی ساعت ۵ عصر، که خورشید از حرارتش کم کرد. با ذکر شکراً شکراً از ابومسلم و خانواده‌اش خداحافظی کردیم. مسیر کوفه تا سهله را ابوالفضل کوچک ما، مثل چکاوک می‌دوید و شیرین زبانی می‌کرد. و ما برای ابومسلم و خانواده‌اش دعای خیر می‌کردیم. که اگر میزبانی و دعوت او نبود، معلوم نبود در هوای گرم و کوچه پس کوچه‌های کوفه، چه بر سرش می‌آمد. سفر امسال با تمام سفرها فرق داشت. این است که بزرگان، همیشه سفارش دارند؛ سفر اربعین را باید خانوادگی رفت تا بتوانیم ذره‌ای از مصائب اهل بیت، خصوصا عقیله بنی هاشم را درک کنیم. قطعا درکی که مادران بچه به بغل از سفر اربعین و پیاده‌روی دارند. مردان کوله به دوش ندارند. سفری که در آن، به خاطر درد و خستگی بقیه، از درد و خستگی‌ خودت بگذری. ✍سرکار خانم طهماسی @tollabolkarimeh
🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴 ✍🏻جـــــــزوات 📚 https://eitaa.com/tollabolkarimeh/25801 جزوه اصول حلقه اول 📚 https://eitaa.com/tollabolkarimeh/25736 شرح اصول مظفر جلد 1 📚 https://eitaa.com/tollabolkarimeh/25763 جزوه اصول فقه 1 استاد فخر روحانی 📚 https://eitaa.com/tollabolkarimeh/25733 جزوه اصول ۲ 📚 https://eitaa.com/tollabolkarimeh/24126 شرح اصول ۲ 📚 https://eitaa.com/tollabolkarimeh/25875 اصول ۳ 📚 https://eitaa.com/tollabolkarimeh/25825 اصول حلقه ۳ 📚 https://eitaa.com/tollabolkarimeh/25873 اصول ۴ ‌═══════❖═══════ @tollabolkarimeh
✅دسترسی سریع شما به جزوات و نمونه سوالات 👆👆
هوالشهید از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان این روزها دارم مثل چی... فقه۲ می‌خوانم. سه ترم پیش که به بهانه مقاله حذفش کردم فکر این روزها را نمی‌کردم. اینکه مجبور می‌شوم بعد صلاه صبح بین الطلوعین بنشینم پای فرمایش جناب فقها. اینکه به جای خواب قیلوله آنقدر شاهد و شهادت و مشهود ببینم که بیم شهید شدنم برود. اینکه وسط چرتهای بعداز ناهار هم قاضی القضات دست از سرم برندارد. روزی هزار بار بلکه بیشتر خدا را شکر کنم که رشته‌ام کلام بوده و هست و خواهد بود. این روزها دارم دست و پا می‌زنم. دارم جان می‌کنم بلکه بفهمم اعاظم چه فرموده‌اند. از بر کردنش که پیشکش. شب که میرسد وقت خواب کسی توی ذهنم می‌پرسد کدام طریق درست بود؟ طوسی؟ صدوق یا کلینی؟ کدام راوی ثقه بود؟ کدام روایت اطلاق داشت و کدام مقید بود؟ کبری انجبار اصلا چه بود. کجا ادله تعارض می‌کرد؟ کدام تعارض را بی‌محلی می‌کردیم؟ وای خدایا من... دوباره صبح باید از اول بخوانم. دارم به یقین می‌رسم که اسم و فامیلی‌ام اشتباهی است! خدایا من زورم نمی‌رسد. حرفم خریدار ندارد پیش آدم‌ها. من فقط یک طلبه ناچیزم که فقه را نه دوست دارد و نه می‌فهمد. ولی خدایا تو خدایی کن. یک روز صبح وقتی بیدار شدم. وقتی صلاه صبحم را سلام دادم خبری از فقه و اصول توی درس‌های حوزه نباشد. قبول؟ واپسین ساعات ۸شهریور۱۴۰۳ ✍یک فقره از طلاب @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند》آل عمران، ۱۶۹. داستان شنیدنی محسن زیارتی در @tollabolkarimeh
آینه زنگار گرفته که دیگر آینه نیست. عقلِ محجوب در حجاب ظلمت گناهان که دیگر عقل نیست، وَهم است. از تو کَبکی می‌سازد اَبله، که چون سَر در برف‌های غفلت خویش فرو بُردی، بینگاری که کسی نیز تو را نمی بیند: نَسُوا اللهَ فَاَنساهُم اَنفُسَهُم. ، ص ۱۰۰ @tollabolkarimeh
🔴 ‌سالروز شهادت پیامبر مهربانی ها، حضرت محمّد صلی الله علیه و آله، و کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه السلام، و خورشید هشتم هدایت، امام رضا علیه السلام بر شما تسلیت باد. @tollabolkarimeh
خاک یعنی هویت... هویت که داشته باشی یعنی زنده ایی و اصالت داری، ریشه داری، فرهنگ داری... دلُوم مِیخا به رسم جنوبی، بنویسُم. خِبر اومِه که دشمن پِسِ دیوارهای بوشهر صف کِشیدِن.از نَخلستون خارک و دُمباز چِیدن رِگ غِیرَت که واجُنبِی، علی بُچِ خان دلواری، کِمَر بر نِیسی اجنبی سُفت واکِه.که مو شیر جنوبُم از کسی زَهلَم نِمیشه.او دِلش پِی خدا بی ، با بسم الله عَزمش کِه، انگلیسی غرق واوی توی دِرگَه، نیس واوی توی تاریخ حماسه. گرامی می داریم فرا رسیدن سالروز شهادت مرد مردان خدا،او که چون نخل در دل زمین نخلستان، ریشه داشت و در اوج مظلومیت ، شجاعانه با توکل و توسل، عزم مردان و زنان خطه ی بوشهر را جزم نمود تا ذره ایی از خاک وطن را به بیگانه ندهد. ایشان در آن دوران ارتباط قوی با مرجعیت شیعه و چهره های برجسته انقلابی داشت .طبق تربیت اسلامی و پرورشی شیرزنانه،مسیر حماسه را در پیش گرفت و دست استعمار را از ریشه جدا کرد.تپه رشادت شهید مقاومت جنوب، شهید رییسعلی دلواری در ساحل شهر دلوار، یادگار آن دوران است.مسافران نجف، در وادی السلام، می توانند زائر قبر او شوند که طبق وصیت ایشان، در آنجا دفن شده است. قصه ی دلیری رییسعلی و یارانش، لالایی مادران است تا شیربچگان جنوب، سرخم نکنند و در سخت ترین و حساس ترین ایام، بر چشم طمع دشمنان چون موج خروشان خلیج فارس فرود آیند و از مواضع خود کنار نروند. راه شهیدان ادامه دارد.... ✍آرزو مانعی @tollabolkarimeh
محوطهٔ خطر قدم‌هایم را آرام آرام به سمت ساحل برمی‌دارم. صدای امواج دریا گوشم را به نوازش وامی‌دارد. به دریا که نزدیک‌تر می‌شوم؛ افق مرا محو تماشای خود می‌کند. ناگهان تابلویی از کنارچشمانم می‌گذرد: "شنا اکیدا ممنوع! اینجا محوطه خطر است!!!!" به فکر فرو می‌روم!! کمی آن سوی مرزها امن‌ترین مکان‌ها می‌شود، محوطهٔ خطر...خانه،مدرسه و حتی بیمارستان شفا!!!!! به خود می‌آیم.نگاهم به مردی خیره می‌ماند، دست پسرکش را محکم می‌فشارد که مبادا غرق شود. تصاویر محمد ابوالقمصان پدر فلسطینی جلوی چشمانم رژه می‌رود.پدری که برگه شناسنامه نوزادان دوقلویش را با کلی ذوق می‌آورد؛ اما از این دنیا تنها بمباران سهم او می‌گردد. نگاه مردی با کمی فاصله دخترکش که در آب دریا نشسته است را می‌پاید. حتماً مراقب است که برای دخترکش اتفاقی نیافتد؛ اما کمی آن‌ سوتر، دخترکی تنها در میان آوارهای غزه زمزمه تلاوت قرآنش به گوش می‌رسد. عبور می‌کنم؛ ولی من می‌مانم و دریایی از تلاطم خیال غزه... ✍بابامیر @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز شهادت امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام تسلیت باد. @tollabolkarimeh
🔁 آدرس بعضی از محل های اسکان رایگان مشهد مقدس همراه با لوکیشن نشان: (بفرستید برای دوستانی که مشهد مشرف شدند) طبرسی شمالی ۳۴، حسینیه حضرت علی اکبر علیه السلام https://nshn.ir/62vb1MC1pJVr-A بلوار شارستان رضوی، ته پل محله ۱۱، موکب امام رضا https://nshn.ir/887b1dbQGJdoPK بلوار طبرسی، ابتدای بلوار سردار شوشتری https://nshn.ir/sb1jy9VJd5ER پارکینگ شماره یک حرم مطهر https://nshn.ir/7dQb1jxN0JdEYH خیابان دانش، خیابان فرهنگ، کوچه ۸ ، حسینیه فلاحتیان https://nshn.ir/Qb1F-CGJju2Q بلوار شهید آوینی، خیابان گلریز، کوچه ۱۰ ، حسینیه خدمتگزاران امام حسن https://nshn.ir/627b1dzQ0JVZVC خیابان خزایی، کوچه ۱۴، سالن ورزشی ۹ دی https://nshn.ir/47rb1JqIYJdgb5 بلوار طبرسی جنوبی، کوچه ۶۰، خیابان فتاح، کوچه ۲۲ https://nshn.ir/rb1Vtg2JJZ3G بزرگراه بابانظر، خیابان شهید نوروزی ، کوچه ۱۲ ، مسجد موسی بن جعفر (ع) https://nshn.ir/937b1jwq2JJm9n بلوار شهیدقرنی، کوچه ۱۹ ،نبش چهارراه سوم https://nshn.ir/247b1V94WJj19 بلوار طبرسی جنوبی، کوچه 56(خیابان طلوع) https://nshn.ir/rb1VX9YJJr7X خیابان مهرآباد ، کوچه ۱۳، مهدیه مهرآباد https://nshn.ir/62sb1F4kyJJI_6 خیابان شیرازی، کوچه ۲۰، موکب امام مهربانی ها https://nshn.ir/Qb1d18pJjqts @tollabolkarimeh
🔺ردّپای صهیونیست در قصه‌ی ز.ز.آ 🔻ربط استر یهودی ، مهسا و صهیونیست 💥رژیم کودک‌کُش صهیونیستی با نصب بنر فوق👆در سرزمین اشغالی؛ مهسا امینی را هم ردیف استر، ملکه یهودی خشایار شاه هخامنشی که با کمک عموی یهودی خود [مردخای‌ملعون ] در دربار هخامنشی نفوذ کرد و با دسیسه های فرقه‌ای، موجب نسل‌کُشی ۸۰ هزار ایرانی شد قرار داده و او را [استر معاصر] لقب داده است، این بنر و لقب اعطایی یهودیان به مهسا؛ محور استراتژی جنبش ز.ز.آ که با مرگ سازماندهی شده مهسا توسط ضدانقلاب پان کردیست و یهودی مستقر در کردستان عراق، کلید خورد را مشخص می‌کند و آن چیزی نیست جز ضدّیت عمیق و اعتقادی با نژاد و خون ایرانی و شیعیان حیدر کرار در این سرزمین. 💥ملت شجاع ایران بداند که فتنه ز‌.ز.آ، چیزی نیست جز دسیسه‌ی صهیونیست‌های نژاد پرست قاتل در هر لباس و گویش برای ضربه به نژاد و خون ایرانی. ✍ دکتر محمد ذاکر
خط ۸۳۰ واحد اتوبوسرانی (اتوبوس صلواتی زائر) توقف می‌کند. به همراه دخترم سوار بر اتوبوس جایی را برا نشستن پیدا می‌کنیم. قسمت مردانه اما شلوغ است و جا برای نشستن نیست. در میان این شلوغی، نگاهم به دخترکی ۵، ۶ ساله خیره می‌ماند. دخترک تپلی با موهایی آبشاری! قد راست کرده و در کنار پدرش جای گرفته. چند ثانیه‌ای می‌گذرد پدرش را در آغوش می‌گیرد. گاهی سر بلند می‌کند و نازی می‌کند و مجدد آغوش گرم پدرش را پذیرا می‌شود. صحنه‌‌ی عجیبی است! واقعیتی که به خیال شباهت بسیاری دارد. صحنه برایم آشنا است! از این شلوغی فاصله می‌گیرم. نگاهم در دور دست‌ها خیره می‌ماند به واقعیتی تلخ! در ذهنم تصاویری از هر روز فلسطین تداعی می‌گردد. پدری که دخترکش را روی دستانش می‌گیرد. سر او را به لبانش نزدیک می‌کند و در گوشش چیزی را زمزمه می‌کند. به گمانم تلقین باشد. دخترک به خواب ابدی فرو می‌رود. واقعیتی تلخ از ماجرای تکراری هر روز غزه! اشک در چشمانم سنگینی می‌کند؛ که با صدای دخترم به خود می‌آیم. بار دیگر نگاهم به دخترک خیره می‌ماند. به همراه پدرش در صندلی‌ها جایی برای نشستن می‌یابد. سرش را روی شانه پدرش می‌گذارد و آرام می‌گیرد. چند ثانیه‌ای بعد سرش را برمی‌دارد و دومرتبه همین کار را تکرار می‌کند؛ گویا دلتنگ آرامشی گمشده است. پدر ناز دخترکش را خریدار می‌شود. سرش را به سر دخترک می‌چسباند و لحظه‌ای بعد سر به شانه او می‌گذارد. آرامش گمشده پدر دختری! آرامش.....آرامش.... آرامش، واژه بیگانه‌ای است برا دخترکی که در میان ویرانه‌های غزه با ظاهری آشفته و موهای بهم ریخته قد علم می‌کند و فریاد یا الله‌اش خرابه‌ها را به لرزه وامی‌دارد. در میان چشمانی خیس خیالم در خیال مسافران و زائران گم می‌گردد. با خود می‌گویم ای کاش دغدغه همه آن‌ها مسئله اول دنیا بود. فلسطین....غزه... ✍بابامیر @tollabolkarimeh
یوم الحسرت پیرزن کنار دستی‌ام درد دلش باز شده. گاهی یک "خدا سلامتی بده" می‌گویم تا ناراحت نشود. نمی‌خواهم به هیچ‌کدام بی‌احترامی کنم. یک گوشم با اوست و گوش دیگرم به سخنرانی. "یک درهمش توی چاه افتاد. بهش گفتند یازده درهم باید خرج کنی تا بتونیم یک درهم را در بیاریم. می‌گه اشکالی نداره برام بیاریدش چون دوست ندارم هر دفعه از کنار چاه رد می‌شم افسوس بخورم و اعصابم خرد بشه." اول و آخرش را درست نفهمیدم؛ ولی این‌جای مطلب را با‌دقت گوش دادم. نمی‌دانم چرا روز قیامت در نظرم آمد. درست آن لحظه که پرونده‌ام را روبرویم قرار می‌دهند. دنبال اعمالی می‌گردم که به گمانم باید ثبت می‌شد. سفید سفید است. مات و مبهوت می‌مانم. چه کرده‌ام که نیستند؟ اعمالم از مقابل دیدگانم می‌گذرند. اندک اندک به‌دستشان می‌آورم؛ اما با یک گناه چند تایی باهم پاک می‌شوند. قطره اشکی روی گونه‌ام سُر می‌خورد. به عکس ضریح شش گوشه خیره می‌شوم: " آقا دو ماه تموم شد. نکنه به خیال خودم ی درهم، ی درهم دارم جمع می‌کنم؛ اما با گناهام چند درهم را ی دفعه‌ای از دست بدم؟ اونجا دستم خالیِ نمی‌تونم هزینه بدم حتی چند برابر تا بتونم دوباره اون را برگردونم. نکنه رهام کنید و روزی برسه که از کنار اعمالم عبور می‌کنم و افسوس می‌خورم؟ آقا من برات کم گذاشتم. توی مصیبتت جون سخت شدم. هنوز زنده‌ام و نفس می‌کشم. تو از خونواده‌ی کریمایی، می‌شه تو اون روزی که دستم خالی‌ِ و کسی فریاد رسم نیست، برام کم نذاری و پناهم بشی؟" ✍نوری امامزاده‌ئی @tollabolkarimeh
⚖ قیام‌هفدهم شهریور در 17 شهریور 1357، تظاهرات مخالفین و انقلابیون در محلات جنوبی تهران، خیابان ژاله پیشین (خیابان مجاهدین اسلام کنونی) و میدان ژاله (میدان شهدا کنونی)، منجر به کشته شدن 87 نفر از تظاهرکنندگان شد.تظاهرات مسالمت‌آمیز مردم تهران توسط نیروهای نظامی ارتش شاهنشاهی ایران به خاک و خون کشیده شد و عده زیادی از مردم کشته و یا زخمی شدند. این واقعه نقطه عطفی در مبارزات مردم ایران بر ضد حکومت شاهشناهی بود که در پی آن مبارزات مردم تشدید یافت و در نهایت به پیروزی انقلاب اسلامی ایران منجر شد. حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) پس از فاجعه هفده شهریور، پیامی به همین مناسبت به هموطنان مظلوم ایران فرستادند و در این پیام با محکوم نمودن اعمال وحشیانه رژیم، فرمودند: «شما‌ ای ملت ایران که تصمیم گرفته‌اید خود را از شر رژیم شاه خلاص گردانید، در رفراندومی که در عید فطر و چهارم شوال در برابر ناظران سراسر جهان انجام دادید، به دنیا نشان دادید که رژیم شاه جایی برای خود در ایران ندارد. شادی روح صلوات ✍ سرکارخانم اکبر زاده @tollabolkarimeh
جزوه اصول حلقه الاولی.pdf
244.1K
جزوه اصول حلقه الاولی آقای ایروانی مدرسه زهرای اطهر س استان تهران بسیار عالی، به صورت سوال و جواب با تشکر از مدرس محترم: سرکار خانم استاد ثریا اکبرادیبی @tollabolkarimeh
جزوه اصول 2.pdf
195.5K
اصول2حلقه ثانیه، آقای ایروانی به صورت سوال و جواب با تشکر از مدرس محترم: سرکار خانم استاد ثریا اکبرادیبی مدرسه زهرای اطهر س استان تهران @tollabolkarimeh