eitaa logo
طلاب الکریمه
12هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
کوه یخ را دیده‌ای؟! حجمی‌ست بسیار بزرگتر از آنچه نشان می‌دهد. غم این روزهایم چیزی شبیه همان کوه یخ است در دریای قلبم که من اندکی از آن را به نمایش می‌گذارم. شاد نشان دادن خودم به دیگران کار سختی است. باید این روزهای غم بگذرد تا آرام شوم. این روزها به نشانه‌ها دقت می‌کنم، حتی کوچکترین‌هاشان. تازگی‌ها نگین کوچکی به دستم رسیده نشان می‌دهد که هنوز حواس‌شان به من هست. امید در دلم روشن می‌شود. این تکه سنگ برایم حرف‌ها دارد. چقدر زائر دیده، چه حاجت‌هایی را که نشنیده و حالا که به دستِ منِ زیارت‌نرفته رسیده؛ آمده تا دلم را آرام کند. با همه‌ی کوچکی‌اش، برای من بزرگترین دلخوشی‌ست. خصوصا این‌ روزهایی که محرم متفاوتی را در کنج خانه تجربه می‌کنم. @tollabolkarimeh🌷
صدای تلفن زیر قطراتِ آب دوش، هول انداخت به جانم. تماسی که ریز جزییاتش را متوجه نشدم؛ فقط شنیدم دخترم گفت: «باشه بهشون میگم ممنون خداحافظ.» کوبش در پس از اتمام صحبت شروع شد. «مامان بدو باید بری واکسن بزنی.» مثل صاعقه بیرون جهیدم. تند لباسهایم را پوشیدم و آمادهٔ رفتن شدم. صفی نسبتاً طولانی جلوی محل تزریق واکسن تشکیل شده بود. توی آفتاب نیم‌ساعتی این پا و آن پا کردیم تا بالاخره نوبتمان شد. اسمم را که صدا کردند برق سوزن سرنگ چشمانم را گرفت. گفتم: «برکت میخواهم!» مرغشان یک پا داشت: «فقط چینی!» زیر لب ذکرگویان رفتم روی صندلی نشستم. ذکرها بلندتر شد؛ ناخودآگاه گفتم: «یا پیغمبر!» خانم مسئول گفت: «با کدامشان کار داری؟» گفتم: «پیغمبر خودمون.» «آستینت رو بکش بالاتر، وقت پیغمبرها رو نگیر!» الکل زد و فرو کرد آن سوزن لعنتی را. واکسیناسیون تمام شد و الان من یک واکسن‌زده هستم. بیشتر از دو هفته گذشته و فعلاً هنوز زنده‌ام. ✒ @tollabolkarimeh
اپیزود نمیدانم شماره چندم. این روزهایم شده پر از عطر وانیل و گرد آردی که می‌نشیند روی صورت و لباسهایم وقتی که الک را می‌تکانم. تخم‌مرغ‌ها هم به زیبایی سقوط می‌کنند کف کاسه‌ی استیل. زمانه هم مثل همزن دور می‌گیرد و می‌چرخد. شکلات تلخ را می‌نشاند به کامت یا شیرینی شکر دلت را می‌زند. ظرافت و ذوق را باید دوبله حساب کنی؛ برای کاری که عاشقش هستی. تاوان عشق، سوختن و گرفتگی کمر را هم می‌طلبد. کار را که تحویل می‌دهی، لبخند رضایت مشتری قوت می‌دهد به پاهای خسته و گرفته‌ات. برق چشمان دخترکم که از این بزم شیرین برای خودش هم سهمی می‌بیند دلم را می‌برد به ناکجاآباد. «روز نوشت یک قناد طلبه و یا یک طلبهٔ قناد.» ✒ @tollabolkarimeh
بعد از روضه‌ و جمع و جور کردن‌ها، یک سینی چای ریختم و آمدم نشستم جلوی میز. برای اینکه پاهایم نفس بکشد،جوراب‌هایم را درآوردم. توی هم جمع و گلوله‌شان کردم و کنار پایه مبل گذاشتم. با دوستانم چای را نوش جان کردیم. گوشه‌ی نگاه ملیح را که دنبال کردم رفت زیر پایه مبل. لابد پیش خودش گفته چه بی‌سلیقه، اما آنچه به زبان آورد این بود. جورابهای دخترت اینجا چه می‌کند؟ لبخند به لب گفتم: 《جورابهای خودمه.》 چشمانش گرد شد. حق هم داشت جورابهای رنگی رنگی و جیغ از یک مامان که طلبه باشد بعید بود. این‌ها را قبلا از زبان دخترم هم شنیدم. درست زمانی که پست بسته را آورده بود و جورابها را از داخل بسته بیرون کشیدم. اخم‌های درهم کشیده‌ی دخترم را دیدم و نگاهی که داد می‌زد، خلاصه این ‌ها برای چه کسی است من یا خودت؟ این نگاه‌ها برایم آشناست در پس هر خرید تازه‌ای دخترمان برای خودش سهم می‌طلبد. قدیمی‌ها چه خوب گفتند که دختر هووی مادرش است. آخر مگر یک مامان دل ندارد که رنگی رنگی بپوشد؟ خرق عادت کردن کار مشکلی است، اما برای دلم گاهی از این دست کارها انجام می‌دهم. این جورابها هم هدیه‌ای بود از خودم به خودم برای ایجاد حال بهتر. ✒ @tollabolkarimeh
آشیانهٔ پرنده‌ها کلاس درس طبیعت به ماست. مادر تا زمانی که جوجه‌هایش سر از تخم در بیاورند، حامی آشیانه‌ است. بعد از بیرون آمدنشان زیر پر و بالشان را می‌گیرد تا از آب و گل در بیایند؛ راه پرواز را نشانشان می‌دهد و رهایشان می‌کند. پرنده، خودش تجربه می‌کند. به دل حادثه می‌زند؛ اوج می‌گیرد و فرود دارد. من هم این‌گونه آموخته‌ام که بگذار فرزندت خودش بیاموزد. تو راه را نشان بده؛ بگذار پرواز کند و از تجربه‌ها درس بیاموزد. بند وابستگی را از پایش باز کن، تا اوج گرفتنش را ببینی. از دور ایستادم و نظاره کردم. اما این میان موانعی هم پیدا می‌شود؛ مثل پدر مهربانی که دلش نمی‌آید دخترجانش از گل نازک‌تر بشنود. نمی‌گذارد تلخی حقیقت، به‌کام دردانه‌اش بنشیند و خیلی چیزهای دیگر. مادرانهٔ من مادرانه‌ای کافیست، عاشقانه دارد؛ نیش دارد به‌حد اعتدال. اندازهٔ هر چیز که کم یا زیاد شد، بدقواره می‌شود. قانونی نانوشته نیست که مادر، بار زندگی فرزندان را به‌دوش بکشد تا آخرین لحظات نفس کشیدنش. به‌قدر کفایت مادری کند کافیست؛ به‌قدر کفایت! 🖋 @tollabolkarimeh
خبر تلخ بود و جانکاه، که من نماینده کلاس آن را ابلاغ کردم‌. اخم‌های در هم کشیده، استیکرهای عصبانیت و الفاظ تند در پس این پیام پشت سر هم ردیف شد. من فقط نظاره گر ابرازِ خشم دوستانم بودم‌‌؛ از آبان ماه باید سر کلاس حاضر شویم. پس از دوسال تعلیم مجازی برایشان سخت است، اما انسان برده‌ی عادت‌هاست. همانطوری که تنفس با ماسک، رنگ کلاس را ندیدن و سرِ گوشی درس گرفتن برایمان سخت بود، اما عادت کردیم. این بار هم عادت می‌کنیم، به هر رویدادی که رقم بخورد و خواهد خورد. ✒ @tollabolkarimeh
توی خانه‌ی اکثر ما پدرانی هستند که یک نفر بهشان گفته بوده که فلان و بهمان چیز را بخر نخریدند و حالا ضرر کردند. انگاری اگر یک خانه، یک ماشین، یک ویلا و حقوق ماهیانه‌ای مکفی به راه باشد و سلامت باشیم دیگر هیچ چیزی از خدا نمی‌خواهیم، اما ما در اوج خسارت و ضرر هستیم اگر اینگونه فکر کنیم. اصلا انسان همیشه در خسران است. چرا دلمان برای فرصت‌های از دست رفته و پیش‌رو شور نمی‌زند؟! شاید غرق هستیم در دنیا و مافیهایش. غریق نجات ما هر روز ۱۰۰ مرتبه برایمان دعا می‌کند. درست از سالهای خیلی دور تا همین چند لحظه‌ پیش و همین آن؛ ✒ @tollabolkarimeh
دست پخت مامانم حرف نداره. بیانی از سر تعصب و عشق فرزند به مادرش که او را از واقع بینی خارج می‌کند. باید دید این کلمات را بعد از پختن غذایی که مورد پسندش نیست هم از زبانش می‌شنوم؟! درست زمانی که بوی سوختگی تا هفت کوچه آنطرف‌تر هم رفته یا مثلا از بی‌مزگی به غذای مریض می‌ماند. این جاست که انگار دستپخت مامان پر از حرف ناگفته است و رنگ رخساره‌ی فرزند خبر می‌دهد از سر درون. درجه یک بودن برای همیشه امکان پذیر نیست مادر جان. قولی که خودم در این مواقع تحویلت می‌‌دهم را تکرار کن دخترم همیشه شعبان یکبار هم رمضان. ✒ @tollabolkarimeh
از معنویت روضه‌های این دوماه که بگذریم، به برکات دنیوی می‌رسیم که يكی از آن‌ها سنت ازدواج است.در میان جماعت مذهبی حس مادرانهٔ پسردارها اوردوز می‌کند. همین که پا به این مجلس معنوی می‌گذارند، نگاهشان زاویه‌ای ۳۶۰ درجه پیدا می‌کند؛ تا دختر مجردی از جلوی چشمانشان عبور کند. نگاهی کارشناسانه به قد و قامت دختر می‌اندازند؛ بالا و پایین می‌کنند و اگر به دلشان نشست و متناسب بود، میزان خیال پردازی‌شان به اوج می‌رسد و دختر از همه جا بی‌خبر را خیالی پای سفره‌ی عقد با پسرشان می‌نشانند. اگر متناسب نبود هم سراغ پروژهٔ بعد و احداث تصویر خیالی جدید و حتی مکان جدید می‌روند! حالا این مادران را در ذهنتان توی راهروهای مدرسه علمیه خواهران تصور کنید. من که خیلی با این تصویر مواجه شدم. به این مادرها باید توصیه‌ کرد اگرچه انتخاب عروس در مجالس مذهبی و مدارس علمیه گزینهٔ خوبی است، ولی کل مسئله نیست! @tollabolkarimeh
صورت پنجره‌ی دل است، مثل چشم‌ها. ماسک، انگار پرده‌ای آویخته بر این پنجره است. دیروز در اولین جلسهٔ اولیا و مربیان مدرسه با شنیدن سخنان گوهربار مدیر مدرسه، ابتدا قلبم فشرده شد بعد صورتم اندوهگین؛ اما از پشت ماسک نمایان نبود. آن روز که خانم پاشاپور پستی در رابطه با مدارس شاهد گذاشت خواندم؛ عمیق هم خواندم. دردی که دچارش هستم دیروز مضاعف شد. خانم مدیر گفتند: «در این مدرسه اولین ملاک من برای پذیرش بچه‌های شما حجاب بوده، بعد نماز.» انگار گرا می‌داد خواستی از این سهمیه استفاده کنی، یک قواره پارچه بینداز روی دوش خودت و دخترت؛ بقیهٔ چیزها حل می‌شود. اولویت بندی‌اش بیشتر بر غمم افزود. دلم می‌خواست بروم و بلندگو را از دستش بگیرم؛ بگویم: «هر چیزی مقدم بر نماز شود اساس ندارد خواهر! نماز است که انسان را دور می‌کند از بدی‌ها. البته اگر باور داری.» نامگذاری یک مکان به نام شهید تقدس نمی‌آورد. این راه شهید و عمل اوست که مقدس است‌. ✍🏻 @tollabolkarimeh
《بِ این میگن پوکری حالتی مثل اینک هیچی نمیفهمی یا همه چی برات خنثی هست.... (درک نکردن)》. مهدیه دختر نوجوان پایه یازدهمی این‌ها را تایپ کرد. اولش فکر کردم اشتباه تایپی است و پکر و ناراحت شده است، اما در ادامه فهمیدم نوعی حس است حسی عجیب. من هنوز در بهت این احساس عجیب خنثی در یک دختر نوجوان به صفحه‌ی گوشی خیره مانده بودم. او منتظر راهکار بود اما حالا باید یکی خودم را جمع و جور میکرد، پاسخ دادن بماند. به راستی اصطلاحات عجیب گفت‌وگوی نوجوانان خودش یک فرهنگ لغات می‌خواهد. باید بگوئیم آقای حدادعادل در فرهنگستان لغتی معادل برای پوکر بیابد. ✍🏻 @tollabolkarimeh