eitaa logo
طلاب الکریمه
12.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
{آقا نیامدی رمضان هم تمام شد گفتم شبی کنار تو افطار می کنم...} ‌═══════❖═══════ @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلاب الکریمه
9⃣2⃣ قسمت بیست و نهم #خاطرات_تبلیغ به روستا که رسیدیم همه جا غرق سکوت بود. وارد خانه شدیم و چرا
0⃣3⃣ قسمت سی‌ام عمه را که دیدم پریدم بغلش و گفتم:《 عمه خبر خوش دارم برات》 خندید و گفت:《 بگو قیزیم چی شده؟》 خندیدم و گفتم:《 بذار اول هدیت رو بدم بعدش به خبر هم‌می‌رسیم》 چادر کادو پیچ شده را دستش دادم و پیشانی‌اش را بوسیدم. عمه از ذوق گریه می‌کرد و دعای خیر از زبانش نمی‌افتاد. در گوشش گفتم:《دارم مامان می‌شم》بوسه بارانم کرد. رو کرد به سید رضا و گفت:《 اقا سید تبریک میگم. دیگه نباید خانمت رو اینور اونور ببری》 سید دستش را گذاشت روی چشمش و کمی خم شد و گفت:《 به روی چشمم》 دودل بودم جریان صبح را بگویم یا نه اما چون محرم‌تر از عمه کسی را نمی‌شناختم سفره‌ی دلم را برایش باز کردم. عمه بچه‌ی روستا بود و باتجربه قطعا از این‌جور کار‌ها سر در می‌آورد. تا قضیه را شنید پرسید:《 همیشه خونه رو تنها ول می‌کنید؟》 کمی فکر کردم و گفتم:《 نه اکثرا من نباشم سید هست. فقط دیشب که شمارو فرستادیم اتاق خالی بود》 کمی مکث کرد و گفت:《 زن باردار روحیش حساسه چون دیشب هم خواب‌های بد دیدی پس همش برای همون یکی دو ساعت بود که اتاق خالی بود. همین که سید ناخن‌هارو جمع کرد و برد بیرون و کاغذ سحر و جادو رو دور کرد خوبه. خدا خواست که زودتر بفهمید.》 بعد نیم‌نگاهی به سید انداخت و گفت:《 نگران نباشید تا زمانی که تو اون اتاق هستید روزانه با صدای بلند سوره‌ی جن رو بخونید》 بعد صورتش را نزدیکم کرد و در گوشم گفت:《 شب راه نیفتی این خونه به اون خونه زیر درختا راه بریا خوبیت نداره》ترس برم داشت اما خودم را نباختم. خلاصه بعد از توصیه‌های عمه‌ راهی روستا شدیم. شب نوزدهم ماه رمضان بود و سیدرضا باید مراسم احیا را برگزار می‌کرد. سید به‌خاطر بی‌حرمتی به خانه‌ی خدا کمی دمق بود اما توی ماشین انقدر حرف زدم و از فرزند توراهی‌مان صحبت کردم که هم خودم آرام شدم و هم سیدرضا. به روستا که رسیدیم به درخواست سید به کسی چیزی از ماجرای دیشب نگفتم. فقط خداراشکر می‌کردم که کسی اسمم را نمی‌دانست و همه سیدخانم صدایم می‌‌زدند. تا توی اتاق رسیدیم و خواستیم کمی استراحت کنیم در به صدا در آمد. ادامه دارد... ‌═══════❖═══════ @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◝کتاب یادت باشد♥️◜ ‌ چند دقیقه بعد پیام داد : از هواپیما بہ برج مراقبت. توۍ قلب شما جاهست فرود بیایم ؟ یا باز باید دورتون بگردیم ! من هم جواب دادم : فعلا یکبار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدی چیہ 😌🙂! ‌═══════❖═══════ @tollabolkarimeh
.⿻ | یادت باشد 𔘓. گریہ‌ۍ تو دل من را لرزاند ، اما ایمان من را نمیلرزاند !❤️‍🩹(: ‌═══════❖═══════ @tollabolkarimeh
yadat_bashat.pdf
27.78M
مربوط به یکی از بهترين كتاب هاى عاشقانه براى شروع؛🤍 یادت_باشد ❤🤝 از همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی ‌══════❖══════ @tollabolkarimeh