eitaa logo
طوبای عفاف
625 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
4هزار ویدیو
478 فایل
قرآن، زندگی، اندیشه ارتباط با مدیر @mfathi135
مشاهده در ایتا
دانلود
رسیدم از سفر و هرچه دیده‌ام حسن است که اربعین همه‌اش هم حسین هم حسن است نفس نفس علی است و تپش تپش زهراست و دم حسین اگر هست  بازدم حسن است مِن الازل علی است و الی الابد زهرا به هر دل است حسین و به هر حرم حسن است نوادگان حسین وحسن یکی هستند و جَدِ ارشدِ این نسل محترم حسن است به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است که در نجف حسن و در مدینه هم حسن است طریقِ کرببلا هم که سفره داریِ اوست میان راه ببین که قدم قدم حسن است فقیرها همه در اربعین کریم شدند چه جای حیرت ما تا ابالکرم حسن است به روی تیرک این جاده‌ها به موکب‌ها نگاه کن که  ببینی به هر علَم حسن است پیاده‌ها به حرم می‌رسند و می‌فهمند کسی که رفتنشان را زده رقم حسن است چو میزبانِ همه قاسم است و عبدالله حسین نه به گمانم در این حرم حسن است رسید  کرببلا زینب و بر حسین اش دید کنار مادرشان روی خاک غم حسن است از آن زمان که حسین از حسن شنید چه شد جگر خراش حسین و پُر از الم حسن است  از آن زمان که نشستند و حرفِ کوچه زدند به پیچ و تاب حسین و به قدِ خم حسن است @shere_aeini https://eitaa.com/joinchat/4252696586Ce586060fd5
گر آتش به دلت هست  اگر حالِ مُشَوَش داری و اگر تب داری یا شکایت زِ خود و از همه بر لب داری یا اگر از غم و اندوه و بلا سینه لبالب داری و اگر زندگیِ سرد و پُر از درد و دل آشوب  مرتب داری،  یا پریشانیِ روز و دل آتش زده  هرشب داری روز و شب تب داری چاره‌اش نور علی نور ، دعای نور است بسم رَبِ نور است گرچه او مستور است چاره‌اش زمزمه‌ی نور  دعای زهراست چاره‌اش یک مدد از چادر بانوی خداست نور خورشید نه ، مهتاب نه ، اینها همه هیچ نور می‌خواهی از آن چادر مشکی دریاب ، نور آن عصمت ناب نور از ریشه‌ی آن چادر قدسی است که قدیسه‌ی صدیقه به سر داشت که بر افلاک گذر داشت که از او نور ، سحر داشت همه شب یا همه روز نور می‌تابد از آن چادر مشکی تا ماه نور می‌گیرد از آن نور سرِ صبح ، پگاه نور می‌جوشد از این چادرِ پُر وصله‌ی خاتون علی ، سِرِ مکنون علی چادری که نه به هر ریشه فقط  معجزه پنهان کرده عرش از حسرت آن پاره گریبان کرده چادری که در آن جمع اسماء خدا است و خدا در دلش فاطمه پنهان کرده چادری که همه افلاک پریشان کرده زخم کتمان کرده درد درمان کرده جمعِ هفتاد یهودی همه یک روز مسلمان کرده در دل این گرداب سیره‌اش را  دریاب ریشه‌اش را دریاب چادر ارث زهراست این سلاحِ تقواست رنگی از نورِ خداست هرکه دارد ، به سرش سایه‌ی رحمت دارد حسِ آرامشی از باغِ نجابت دارد عفّت و عاطفه و لطف و محبت دارد عطرِ عصمت دارد چادرِ مشکیِ او ریشه‌ی غیرت دارد  آی عزت دارد چادرت را دریاب چیست آن پوشش بیت الله است مشکی اما به به دلش جوشش بیت الله است چیست چادر  صدف گوهرهاست حرم دخترهاست  حافظ باورهاست چادر مشکی تو شهپر توست خواهرم سنگر توست دست زهراست که روی سر توست وارث نور حجاب  چادرت را دریاب  حاضری  در همه جا  ولی از پلکِ هوس‌هایی دور مثل قرآن کریم فی کتابٍ مکنون فی حجابٍ مَستور چادر آرامشِ یاس از اثر طوفانهاست سِتر ناموس خداست چادر آسودگی لاله از اندیشه‌ی باد چادر آسایش گلبرگ از احساس نظر بازی‌هاست خیمه‌ی عاشوراست صاحبش با زهراست چادرِ مادرمان دست مرا می‌گیرد  با همان انوارش با همان اسرارش با همان حِسِ صمیمیتِ خود با همان غیرتِ خود بِینِ راه و بیراه بِینِ گاه و بیگاه ... تا که لب باز نکرده است دعا می‌گیرد با همان مادریش فکر من است روز وشب روضه‌ی او ذکر من است نه فقط دست من و تو   به پرش هست دخیل همه از نوح و خلیل فطرس و جبرائیل  دودمان آدم سالها هست که حاجات از آن می‌گیرند از همان مقنعه جان می‌گیرند ناتوانند و  توان می‌گیرند قرن‌ها هست زبان می‌گیرند: چادرت را بتکان لطف خدا را بفرست چادرت را بتکان روزی ما را بفرست و خدا نیز از آن نور مباهات کند فخر بر مادر سادات کند محورِ اهلِ کسا معنی آل عبا پنج دفعه به علی جلوه به میقات کند چادری که به پَرَش بوسه‌ی ، احمد دارد روی هر ریشه‌ی آن بوی محمد دارد چقدر چشم کشیده است علی بر رویش چادرِ بانویش نورِ سرمد دارد   ولی افسوس که  یک روضه‌ی پر غُصه‌ی بی حد دارد روضه‌ای بد دارد ای مدینه ای داد  دادها از بیداد از نگاهی سنگین آه این چادر پُر نور زمین خورد زمین چه شده ، طعمه‌ی بی باکی شد یک نفرکاش بگوید که چرا خاکی شد پشت در بود که آتش سر زد یک نفر شعله‌ای آورد و به جانِ در زد  در آتش زده را وای که بر مادر زد زینب اُفتاد  حسن  بر سر زد دید در کَنده نشد ضربه‌ی دیگر خورد   وای که محکمتر زد ... (قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می‌زد تازه می کرد نفس را مجدد می‌زد وای از دست مغیره چقدر بد می‌زد جای هرکس که در آن روز نمی‌زد می‌زد) .... کربلا چادرِ زهرا به سرِ زینب بود سپرِ زینب بود لشکری دور و بر زینب بود  در میان گودال جگر زینب بود آنطرف‌تر حرمِ شعله‌ورِ زینب بود اینطرف بر سرِ نِی همسفرِ زینب بود گرچه زینب از غم غیر خوناب  نخورد گرچه مانند دلش جگری چاک نشد زیر لب گفت ولی «مادر آب ببین که  پسرت آب نخورد پدرِ خاک بیا که   پسرت خاک نشد» چادرش را دو گره بست ، قدم را برداشت کوهِ غم را برداشت بی حسین و عباس دو عَلَم را برداشت یک تنه بارِ حرم را برداشت نعره‌اش کاخ ستم را برداشت..‌ 🔸شاعر: @shere_aeini
السلام علیک یا کتاب ما و کیمیای ما است حرای ما است هوای ما است "حرام زاده رهش از حلال زاده جداست" که انتهای نسب نامه‌های ما است برای قرب تا ابد کافی است که راه ما و رهنمای ما است به کمتر از و آل او دلت مفروش قسم به اش که بهای ما است تمام حیثیتِ از باشد ما است و رضایِ ما است به حکم محکم لایمکن الفرار از که آنچه عشق نوشته به پای ما است مرا زمانه‌ی مرگم فقط نجف ببرید که ابتدا و انتهای ما است خوشا به زمزمه‌ی نجف که نُقل مجلس شبهای ما است بگو بیاورد آنکه بجز دارد بزن به سینه بگو ادعای ما است بگو چه می‌کند آنکه ندارد او برای او است جهیم و برای ما است چه خاک بر سر خود می‌کند اگر بیند به حشر کعبه‌ی مشگل گشای ما است شنیده‌ایم صدای درِ بهشت است از آن به بعد سلام و صلای ما است اگرچه درک از محالها باشد به قدر ظرفیت اَدراکَمای ما است من از نقل می‌کنم، فرمود: که استجابت هر ربنای ما است بجز   و پیمبر کسی نشناخت حدیث هرشب او باخدای ما است و حق با است یعنی که خدای ما نه  ولی ناخدای ما است فقط رسیده‌ایم اینجا که با باشیم هزار شکر فقط ماجرای ما است است کارگریِ پدر به خاطر ما همیشه نان حلال سرای ما است فرشته های شب به شب فقط  دیدند به دست مادرمان  لای لای ما است کسی که عشق را ندارد او به جهنم که فکر و ذکر و دل و دلربای ما است "حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر " برای ما که نگفتند آشنای ما است چه کارمان به سوالات منکر است و نکیر بجای ماست و بجای ما است قسم به وعده شیرین نه ، جزای ما است به حلقه‌های ضریحش دخیلها بستند گره گشای دل انبیای ما است فقط فقط و فقط از او می‌گفت شفاست فاطمه  است من از بگویم فرموده که نام جمله پسرهای ما است قسم به پنجه‌ی گوهر تراش های بهشت همیشه قبله‌ی ی ما است علیست شاخص حق و علیست معنی خیر نگاه کن به خود و گو کجای ما است قسم به عین و به لام و به یای نام که درد ما است و دوای ما است کنار خانه‌ی مولا یتیم‌ها جمعند عزایشان است و عزای ما است چقدر کاسه‌ی شیر آمده ... چه می‌گویند: دعای ما و های‌هایِ ما است و سهم شیر خودش را به قاتلش بخشید کریمِ زخمیِ صاحب عطای ما است به یاد مادرش اُفتاده پیش بابایش که پاره‌ی جگر مجتبای ما است به حال خود رحم کن نمی‌بینی پس از تو روضه‌ی کرببلای ما است میان کرببلا تا به میدان رفت صدا زدند فقط کینه‌های ما است به زورِ نیزه را زِ اسب هُل داند صدا زدند ببین ردِ پای ما است  سمت جوانش رسید اما دیر به ناله گفت چرا جای جای ما است صدای عمه‌ی سادات بود و بُهتِ  چقدر پیشِ تو روی عبای ما است @shere_aeini
ورود کاروان تاکه فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید بر رویِ سینه‌ی خود تیِغ دودَم را کوبید بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کوبید بیرق افراشته شد ، باد تکانش میداد کیست این مرد که یک دشت نشانش میداد زانویش خم شده و هست مُهَیا خانوم با ادب گفت علمدار بفرما: خانوم آمد از محملِ خود حضرت زهرا، خانوم دست بگذاشت رویِ شانه‌یِ سقا  خانوم گِرد او پنج برادر همه می‌چرخیدند پنج تن دورِ سرِ فاطمه می‌چرخیدند چو بزرگیش قسم در همه‌ی عالم نیست پرده‌ی محملش از پرده‌ی کعبه کم نیست گرچه در سایه‌ی عباس نشان از غم نیست شُکر مَحرم پُر و یک دیده‌ی نامحرم نیست گرچه مانند عمو دور و بَرِ زینب بود هرچه غم بود فقط بر جگرِ زینب بود مادرش آه   امان از دلِ زینب میگفت همه‌ی راه   امان از دلِ زینب میگفت گاه و بی گاه امان از دلِ زینب میگفت سخت جانکاه امان از دلِ زینب میگفت رفت در پیشِ برادر که برادر چه کنم جگرم سوخته ، با ناله‌یِ مادر چه کنم میزَند شور دلم تاب ندارد اینجا دل پریشانی‌ام آداب ندارد اینجا جانِ من جان رُباب آب ندارد اینجا بچه بیدار شده خواب ندارد اینجا به لبش پیشِ تو لبخند نمی‌آید وای گریه‌ی اصغرمان بند نمی‌آید وای حرفِ این دخترکان است از اینجا برویم ساربان تا که نرفته است بگو تا برویم کوچه‌ی مادرمان خانه‌ی زهرا برویم باشد آقا همه‌اش حرفِ تو اما برویم دست ما نیست  عطش بِین حرم اُفتاده مُردم از غم چه کنم  بد به دلم اُفتاده همه‌ی فکر و حواسم به تو باشد برگرد قبل از آنکه به سَرَت شمر بیاید برگرد به عروسِ تو قسم حرمله آمد برگرد کاش بر تیر خودش زهر نمیزد برگرد کاش دوریِ شما قسمت خواهر نشود زینبت کاش که بی پنج برادر نشود عزم کردی نروی کاش خزان برگردد لااقل گو که از آن جمع سنان برگردد زودتر از همه آن تیر و کمان برگردد چشمِ آن جمعیت از سمتِ زنان برگرد سایه‌ی روی سرم از سرِ اطفال مَرو تا‌که من زنده‌ام آقا لبِ گودال مَرو @shere_aeini
یا أباالفضل أدرکنا، یا أباالغوث أغثنا تیغ بردار و بگو نامِ علی یعنی چه کُفر یعنی که و اسلامِ علی یعنی چه زره‌ات را به رویِ سینه کمی محکم کُن تا ببینند که احرامِ علی یعنی چه کوهها را بشکن تا که بفهمد دشمن معنیِ ضربه‌یِ آرامِ علی یعنی چه تیغ بردار که بازویِ علی داری تو وقتِ طوفان شده هوهویِ علی داری تو مانده در خاطره‌یِ رزم، خطر یعنی تو همه گفتند یک کوه، جگر یعنی تو از مسلمان شدگانِ درِ خیبر بشنو مرگ تو صاعقه تو تیغِ دوسَر یعنی تو خاطرات اُحُد انگار که تکرارِ تو بود ها علی بَشَر کَیفَ بشر یعنی تو نفَس اُم بنین شاه‌یلِ زهرایی تو‌ پسر خوانده‌ی روزِ ازلِ زهرایی آی ای عشق بخوان جانِ نجف عباس است آفتابِ لبِ ایوانِ نجف عباس است به عقیقِ یمنش گرچه تراشید حسین نقشِ فیروزه‌ی سلطانِ نجف عباس است بعدِ او کعبه‌ی پیران حرم هست حبیب بعدِ تو قبله‌ی مردانِ نجف عباس است هرکه شوقِ تو چشد حسرت محشر نکشد ای خدا هیچ کسی داغِ برادر نکشد دختری گفت به زینب که بگو برگردد عمه با مَشک بگو زود عمو برگردد گفت تا بوسه بگیری زِ علی می‌آید بوسه زد جایِ عمو زیر گلو برگردد گفت در پیشِ رُباب آمدنش گردنِ من قول داده که برای لب او برگردد حیف شد حیف که او آنچه که می‌خواست نشد تا که او خورد زمین پشتِ حرم راست نشد ای مفاتیحِ حرم باز عَلَم را بردار باز بر دوشِ خودت بارِ حرم را بردار تو تکانی بخوری تا خودِ کوفه بروند نگرانم چه کنم یک دو قدم را بردار تکیه کردم به عَلَم باز نشد برخیزم خیز از خاک برادر کمرم را بردار آه در چشمِ تو خونِ جگرت را دیدم تو زمین خوردی و من پشتِ سرت را دیدم تیغ می‌خواست که بازویِ تو را برداد نیزه می‌خواست که گیسوی تو را بردارد ای به رو خورده زمین از رویِ تیر و شمشیر مادرم آمده تا رویِ تو را بردارد این سه‌شعبه فقط ای کاش که چشمت می‌بُرد حرمله زد که دو اَبروی تو را بردارد آتشی بر جگرِ قافله انداخته‌اند بینِ اَبروی تو بد فاصله انداخته‌اند @toubaefaf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگیر بالِ مرا باز در هوای خودت مرا بِبر به کنارت ، به کربلایِ خودت من آشنایِ توام خانه‌زادِ مادرتان نصیبِ دربه‌درت کن  شبی دعایِ خودت نفَس بزن که مذابم کنی در این شب‌ها نفَس بده که بسوزم فقط برایِ خودت دلم کتیبه‌یِ اشعار محتشم شده است بزن به سینه‌ام آتش، به روضه‌هایِ خودت ببین که نذرِ درِ زینبیه‌ات شده‌ام بکِش به دیده‌ام از گرد و خاک پایِ خودت از آن زمان که مرا نوکرت خدا خوانده نشسته بر جگرم داغِ بوریای خودت وصیتم شده آقا! مرا کفن نکنند مگر به پیرهن مشکی عزای خودت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگیر بالِ مرا باز در هوای خودت مرا بِبر به کنارت ، به کربلایِ خودت من آشنایِ توام خانه‌زادِ مادرتان نصیبِ دربه‌درت کن  شبی دعایِ خودت نفَس بزن که مذابم کنی در این شب‌ها نفَس بده که بسوزم فقط برایِ خودت دلم کتیبه‌یِ اشعار محتشم شده است بزن به سینه‌ام آتش، به روضه‌هایِ خودت ببین که نذرِ درِ زینبیه‌ات شده‌ام بکِش به دیده‌ام از گرد و خاک پایِ خودت از آن زمان که مرا نوکرت خدا خوانده نشسته بر جگرم داغِ بوریای خودت وصیتم شده آقا! مرا کفن نکنند مگر به پیرهن مشکی عزای خودت @toubaefaf
•⊰❁⊱•﷽•⊰❁⊱• خطاب به   گر آتش به دلت هست  اگر حالِ مُشَوَش داری و اگر تب داری یا شکایت زِ خود و از همه بر لب داری یا اگر از غم و اندوه و بلا سینه لبالب داری و اگر زندگیِ سرد و پُر از درد و دل آشوب  مرتب داری،  یا پریشانیِ روز و دل آتش زده  هرشب داری روز و شب تب داری چاره‌اش نور علی نور، دعای نور است بسم رَبِ نور است گرچه او مستور است چاره‌اش زمزمه‌ی نور  دعای زهراست چاره‌اش یک مدد از چادر بانوی خداست نور خورشید نه، مهتاب نه، اینها همه هیچ نور می‌خواهی از آن مشکی دریاب، نور آن عصمت ناب نور از ریشه‌ی آن است که قدیسه‌ی به سر داشت که بر افلاک گذر داشت که از او نور، سحر داشت همه شب یا همه روز نور می‌تابد از آن مشکی تا ماه نور می‌گیرد از آن نور سرِ صبح ، پگاه نور می‌جوشد از این چادرِ پُر وصله‌ی خاتون ، سِرِ مکنون چادری که نه به هر ریشه فقط  معجزه پنهان کرده عرش از حسرت آن پاره گریبان کرده چادری که در آن جمع اسماء خدا است و خدا در دلش پنهان کرده چادری که همه افلاک پریشان کرده زخم کتمان کرده درد درمان کرده جمعِ هفتاد یهودی همه یک روز مسلمان کرده در دل این گرداب سیره‌اش را  دریاب ریشه‌اش را دریاب این سلاحِ تقواست رنگی از نورِ خداست هرکه دارد، به سرش سایه‌ی رحمت دارد حسِ آرامشی از باغِ نجابت دارد و عاطفه و لطف و محبت دارد عطرِ عصمت دارد مشکیِ او ریشه‌ی غیرت دارد  آی عزت دارد چیست آن؟ پوشش بیت الله است مشکی اما به به دلش جوشش بیت الله است چیست   هاست دخترهاست  حافظ باورهاست مشکی تو شهپر توست خواهرم سنگر توست دست زهراست که روی سر توست    حاضری  در همه جا  ولی از پلکِ هوس‌هایی دور مثل فی کتابٍ مکنون فی حجابٍ مَستور آرامشِ یاس از اثر طوفانهاست سِتر ناموس خداست آسودگی لاله از اندیشه‌ی باد آسایش گلبرگ از احساس نظر بازی‌هاست خیمه‌ی عاشوراست صاحبش با زهراست مادرمان دست مرا می‌گیرد  با همان انوارش با همان اسرارش با همان حِسِ صمیمیتِ خود با همان غیرتِ خود بِینِ راه و بیراه بِینِ گاه و بیگاه ... تا که لب باز نکرده است دعا می‌گیرد با همان مادریش فکر من است روز و شب روضه‌ی او ذکر من است نه فقط دست من و تو  به پرش هست دخیل همه از نوح و خلیل فطرس و جبرائیل  دودمان آدم سالها هست که حاجات از آن می‌گیرند از همان مقنعه جان می‌گیرند ناتوانند و  توان می‌گیرند قرن‌ها هست زبان می‌گیرند: چادرت را بتکان لطف خدا را بفرست چادرت را بتکان روزی ما را بفرست و نیز از آن نور مباهات کند فخر بر مادر سادات کند محورِ اهلِ کسا معنی آل عبا پنج دفعه جلوه به میقات کند چادری که به پَرَش بوسه‌ی، دارد روی هر ریشه‌ی آن بوی دارد چقدر چشم کشیده است بر رویش چادرِ بانویش نورِ سرمد دارد   ولی افسوس که  یک روضه‌ی پر غُصه‌ی بی حد دارد روضه‌ای بد دارد ای مدینه ای داد  دادها از بیداد از نگاهی سنگین آه این چادر پُر نور زمین خورد زمین چه شده، طعمه‌ی بی باکی شد یک نفرکاش بگوید که چرا خاکی شد پشت در بود که آتش سر زد یک نفر شعله‌ای آورد و به جانِ در زد  در آتش زده را وای که بر مادر زد زینب اُفتاد حسن  بر سر زد دید در کَنده نشد ضربه‌ی دیگر خورد  وای که محکمتر زد ... (قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می‌زد تازه می کرد نفس را مجدد می‌زد وای از دست مغیره چقدر بد می‌زد جای هرکس که در آن روز نمی‌زد می‌زد) .... کربلا به سرِ بود سپرِ زینب بود لشکری دور و بر بود  در میان گودال جگر بود آنطرف‌تر حرمِ شعله‌ورِ بود اینطرف بر سرِ نِی همسفرِ بود گرچه از غم غیر خوناب نخورد گرچه مانند دلش جگری چاک نشد زیر لب گفت ولی «مادر آب ببین که  پسرت آب نخورد پدرِ خاک بیا که پسرت خاک نشد» چادرش را دو گره بست، قدم را برداشت کوهِ غم را برداشت بی و دو عَلَم را برداشت یک تنه بارِ را برداشت نعره‌اش کاخ ستم را برداشت..‌ @shere_aeini (۳۰۹)هزار و یک نکته پیرامون @toubaefaf https://zil.ink/toubaefaf
طوبای عفاف
🔰 آنچه در مبعث دیده نشد! 🔹غیر از بعثت پیامبر(ص) اتفاق دیگری هم در شب بعثت رخ داد! 🔹چرا هیچ‌کسی از
•⊰❁⊱•﷽•❁⊱• نَفسِ است به نَصِ خدا صَلّوا علی و صَلّوا عَلیٰ ای ابتدا و تا انتها ای انتها و از ابتدا ای بین کعبه و ای در حرا یعنی که یک حقیقتِ مَحضید با در باطنِ ظهور تو در اِختفی یا مرتضی و یا مصطفی صَلّوا علی و صَلّوا عَلیٰ در جوش آمده‌است خُم خانگی ما در چشمِ ماست سرمه‌ی مستانگی ما بیرون زده است  یک  رگِ دیوانگی ما نورِ نبی است کعبه‌ی پروانگی ما از مرتضاست نعره‌ی مردانگی ما اِلّایِ مانده در پسِ اظهار لا صَلّوا علی و صَلّوا عَلیٰ باید به دشتها برود چوپان شود باید سفر رَود نَفس راهبان شود تاجر شود مسافرِ یک کاروان شود باید میانِ مکه امین و امان شود باید از آنچه فکر کنی بیش از آن شود تا که شود پیامبرِ مرتضی صَلّوا علی و صَلّوا عَلیٰ چل سال انتظارِ زمین و زمان بس است چل سال پشت پرده برای جهان بس است چل سال منتظر شدنِ آسمان بس است چل سال  بین خلوت کروبیان بس است حالا خدا نوشت که ای بی نشان بس است برخیز  با ملائکه  برخیز  با صَلّوا علی و صَلّوا عَلیٰ از عشق از حضور  لبالب نشسته بود در خلوتی شگفت و مقرب نشسته بود بین حرا به چله‌ی یارب نشسته بود اشراقِ نور بود اگر شب نشسته بود جبریل پیش روش مودب نشسته بود ای بازویِ نبوتِ تو هرکجا صَلّوا علی و صَلّوا عَلیٰ خورشیدِ مکه بر تنِ ظُلمتکده بتاب بر مردمان منجمدِ شب زده بتاب صبرِ زمینِ یخ زده سرآمده بتاب تنها به مکه نه که بر هر بُتکده بتاب هرچند مشکل است به دل غم مده بتاب غم نیست تا که نبی هست با صَلّوا علی و صَلّوا عَلیٰ يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّل اگر کار مشکل است اصرار در مقابل انکار مشکل است گیرم  میان مشرک و کفار مشکل است ماندن ولی مقابلِ کرار مشکل است بودن به پیش ضربِ علی‌وار مشکل است    مرحب که هست پیش تو ای مرحبا صَلّوا علی و صَلّوا عَلیٰ وقتش رسیده است از این پس بگو امشب نجف برو شبِ مبعث بگو  در  صحنِ آن سرای  مقدس بگو بین رواقهای مُقَرنَس بگو آری کَسم علی است نه هرکس، بگو نَفسِ است به نَصِ خدا صَلّوا علی و صَلّوا عَلیٰ @shere_aeini ﴿اَلّلهُمَّـ ؏عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَج﴾ ┄┅┅┅┅❁✨❁┅┅┅┅┄ ༺طوبای عفاف༻ https://zil.ink/toubaefaf
•⊰❁⊱•﷽•❁⊱• عمریست که دلواپس هستیم... در غار حرا سینجلی می‌گویند از نور نبی و از ولی می‌گویند تثلیث مسیحیان شکست و زین بعد و می‌گویند انوار شگفت ایزدی می‌آید با جاه و جلال احمدی می‌آید آنروز خدیجه دید از غار حرا می‌آید فرمود که غالب هست تا هست نبی برای حق طالب هست پیروزی از آنِ باشد وقتی که هست در آرزوی می‌گردند هی آمده دنبال می‌گردند جبریل رسید و گفت در عرش فقط دورِ سر تمثال می‌گردند لطف ازلیِ بی نهایت این است و و این است باید که به بعثت حقیقی برسیم معنی ادامه دار این است عمریست که دلواپس هستیم دلسوخته‌ی بی کَسِ هستیم جبریل دوباره  بعثتی می خواهیم ما منتظر مبعث هستیم @shere_aeini ﴿اَلّلهُمَّـ ؏عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَج﴾ ┄┅┅┅┅❁✨❁┅┅┅┅┄ ༺طوبای عفاف༻ https://zil.ink/toubaefaf
ورود کاروان تاکه فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید بر رویِ سینه‌ی خود تیِغ دودَم را کوبید بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کوبید بیرق افراشته شد ، باد تکانش میداد کیست این مرد که یک دشت نشانش میداد زانویش خم شده و هست مُهَیا خانوم با ادب گفت علمدار بفرما   : خانوم آمد از محملِ خود حضرت زهرا ، خانوم دست بگذاشت رویِ شانه‌یِ سقا  خانوم گِرد او پنج برادر همه می‌چرخیدند پنج تن دورِ سرِ فاطمه می‌چرخیدند چو بزرگیش قسم در همه‌ی عالم نیست پرده‌ی محملش از پرده‌ی کعبه کم نیست گرچه در سایه‌ی عباس نشان از غم نیست شُکر مَحرم پُر و یک دیده‌ی نامحرم نیست گرچه مانند عمو دور و بَرِ زینب بود هرچه غم بود فقط بر جگرِ زینب بود مادرش آه   امان از دلِ زینب میگفت همه‌ی راه   امان از دلِ زینب میگفت گاه و بی گاه امان از دلِ زینب میگفت سخت جانکاه امان از دلِ زینب میگفت رفت در پیشِ برادر که برادر چه کنم جگرم سوخته ، با ناله‌یِ مادر چه کنم میزَند شور دلم تاب ندارد اینجا دل پریشانی‌ام آداب ندارد اینجا جانِ من جان رُباب آب ندارد اینجا بچه بیدار شده خواب ندارد اینجا به لبش پیشِ تو لبخند نمی‌آید وای گریه‌ی اصغرمان بند نمی‌آید وای حرفِ این دخترکان است از اینجا برویم ساربان تا که نرفته است بگو تا برویم کوچه‌ی مادرمان خانه‌ی زهرا برویم باشد آقا همه‌اش حرفِ تو اما برویم دست ما نیست  عطش بِین حرم اُفتاده مُردم از غم چه کنم  بد به دلم اُفتاده همه‌ی فکر و حواسم به تو باشد برگرد قبل از آنکه به سَرَت شمر بیاید برگرد به عروسِ تو قسم حرمله آمد برگرد کاش بر تیر خودش زهر نمیزد برگرد کاش دوریِ شما قسمت خواهر نشود زینبت کاش که بی پنج برادر نشود عزم کردی نروی کاش خزان برگردد لااقل گو که از آن جمع سنان برگردد زودتر از همه آن تیر و کمان برگردد چشمِ آن جمعیت از سمتِ زنان برگرد سایه‌ی روی سرم از سرِ اطفال مَرو تا‌که من زنده‌ام آقا لبِ گودال مَرو @shere_aeini https://eitaa.com/joinchat/4252696586Ce586060fd5
﷽ ای ابتدا و تا انتها ای انتها محمد و از ابتدا علی ای بین کعبه احمد و ای در حرا علی یعنی که یک حقیقتِ مَحضید با علی در باطنِ ظهور تو در اِختفی علی یا مرتضی محمد و یا مصطفی علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی در جوش آمده‌است خُم خانگی ما در چشمِ ماست سرمه‌ی مستانگی ما بیرون زده است  یک  رگِ دیوانگی ما نورِ نبی است کعبه‌ی پروانگی ما از مرتضاست نعره‌ی مردانگی ما اِلّایِ مانده در پسِ اظهار لا علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی باید به دشتها برود چوپان شود باید سفر رَود نَفس راهبان شود تاجر شود مسافرِ یک کاروان شود باید میانِ مکه امین و امان شود باید از آنچه فکر کنی بیش از آن شود تا که شود پیامبرِ مرتضی علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی چل سال انتظارِ زمین و زمان بس است چل سال پشت پرده برای جهان بس است چل سال منتظر شدنِ آسمان بس است چل سال  بین خلوت کروبیان بس است حالا خدا نوشت که ای بی نشان بس است برخیز  با ملائکه  برخیز  با علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی از عشق از حضور  لبالب نشسته بود در خلوتی شگفت و مقرب نشسته بود بین حرا به چله‌ی یارب نشسته بود اشراقِ نور بود اگر شب نشسته بود جبریل پیش روش مودب نشسته بود ای بازویِ نبوتِ تو هرکجا علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی خورشیدِ مکه بر تنِ ظُلمتکده بتاب بر مردمان منجمدِ شب زده بتاب صبرِ زمینِ یخ زده سرآمده بتاب تنها به مکه نه که بر هر بُتکده بتاب هرچند مشکل است به دل غم مده بتاب غم نیست تا که ذوالفقارِ نبی هست با علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّل اگر کار مشکل است اصرار در مقابل انکار مشکل است گیرم  میان مشرک و کفار مشکل است ماندن ولی مقابلِ کرار مشکل است بودن به پیش ضربِ علی‌وار مشکل است    مرحب که هست پیش تو ای مرحبا علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی وقتش رسیده است  از این پس علی بگو امشب نجف برو شبِ مبعث علی بگو  در  صحنِ آن سرای  مقدس علی بگو بین رواقهای مُقَرنَس علی بگو آری کَسم علی است نه هرکس ، علی بگو نَفسِ است به نَصِ خدا @shere_aeini