eitaa logo
یادمان شهدای ع والفجر ۸ - اروند
3.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
977 ویدیو
86 فایل
[🔰کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای‌عملیات‌والفجر۸] به بزرگترین‌گلزارشهدای‌آبی‌دنیا‌خوش‌آمدید 🌍خوزستان_آبادان_اروندکِنار 🔻زیرنظرمدیریت‌یادمان‌ جهت ارتباط : @Yadman_arvand_1364 ناشناس: https://daigo.ir/secret/683750388
مشاهده در ایتا
دانلود
『اسلام‌علیک‌یا‌شمس‌الشموس..؛ 』 میزبانی از پرچم آستان قدس رضوی به مناسبت ولادت امام رضا✨🌱علیه السلام ... 1تیر1400 ؛ ...(:☀️💛 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/BoXyJK7pp4vC8aDLs48rkU
『 خاطرات‌شهدا..؛ 』 •جا ماندیم...• احمد بیرامی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به روایت جالبی از عملیات والفجر8 اشاره می‌کند و آن را چنین بیان می‌کند: «قبل از عملیات والفجر 8 بچه‌های اطلاعات عملیات زحمت زیادی برای آماده سازی عملیات کشیده بودند. شب عملیات قرار بود که هر یک از این بچه‌ها یک دسته غواصی را به خط هدایت کند. بنابراین از هم جدا شده بودند و کسی از هم خبر نداشت. بعد از عملیات آن‌هایی که سرپا بودند، یکی یکی از راه رسیدند و جمعمان جمع شد. خبر همه شهدا و زخمی‌ها را گرفتیم. تنها از ابراهیم اصغری(عضو شورای فرماندهی اطلاعات عملیات لشکر عاشورا ) خبری نبود؛ نه داخل شهدا بود نه کسی او را جایی دیده بود. حدس می‌زدیم که شهید شده است. چند روز بعد، برای شهدای عملیات مراسم گرفتیم. شهید منصور سودی(فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ انصارالمهدی(ع) از لشکر 31 عاشورا) نوحه می‌خواند و شهدا را یک به یک نام می‌برد و با نام هر یک شوری می‌گرفت. می‌گفت ما از قافله شهدا جا ماندیم، فلانی رفت و فلانی رفت... تا اینکه گفت: - ابراهیم هم رفت! چون ابراهیم مداح بود و هم صنف منصور، وقتی به اسم او رسید بیشتر بی‌تابی کرد و پشت سر هم می‌گفت : - ابراهیم رفت...ابراهیم رفت... از قضا در همین لحظه ابراهیم با سر باند پیچی شده، وارد مجلس شد و یکی داد زد: - ابراهیم آمد! بچه ها با دیدن ابراهیم او را در آغوش کشیدند و عزای بچه‌ها به شادی تبدیل شد. البته یکسال بعد ابراهیم اصغری هم به صف شهدای دفاع مقدس پیوست. ابراهیم اصغری سال 1336 در زنجان متولد شد. وی دانشجو، معلم، ورزشکار، شاعر، نویسنده، کاریکاتوریست، مداح اهل بیت و عضو شورای فرماندهی اطلاعات عملیات لشکر عاشورا بود و در 19 دی ماه سال 1365 در عملیات کربلای 5 بعنوان غواص در منطقه شلمچه به شهادت رسید. ؛ ...(:🖤📻 ۸ 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
『🔰بیوگرافی..؛ 』 ازخُــداپَرواکنیـد..؛ تـاپَــــــر؛واکــنید... ؛ ...(:📻📜 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/BoXyJK7pp4vC8aDLs48rkU
『🔰سردارهور..؛ 』 چهارم تیرماه سالروز شهادت سردار سر لشکر پاسدار حاج علی هاشمی فرمانده سپاه ششم امام جعفرالصاق ( عليه السلام )خوزستان وقرارگاه سری نصرت را به خانواده محترمشان وهمرزمان ایشان تسليت وتبريك عرض می نمايم.... ؛ ...(:💔🖤 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/BoXyJK7pp4vC8aDLs48rkU
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『استوری |story ..؛ 』 تاحرف‌عشق‌میادوسَط.. دل‌خودشوگُــم‌می‌کنه..؛ شــبیه‌اَروَنــــدمیشه‌و... همش‌طــلاتــم‌می‌کنه..؛ ؛ ...(:📻🎵 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
یادمان شهدای ع والفجر ۸ - اروند
•🌿•
『 خاطرات‌شهدا..؛ 』 •سلامی از راه دور...• تو عملیات رادیوی کوچکی داشتم تا از اخبار عملیات با خبر شوم. خیلی دوست داشتم بدانم نام عملیاتی که در آن حضور دارم چه است؟! نمیدانم روز دوم بود یا سوم که گوینده معروف رادیو در آن روزها که بیشتر هنگام عملیات با مارش صحبت می کرد، باصدای جذابش گفت: [ پرچم سبز ثامن الائمه به دست پر توان فرمانده لشکر ویژه ۲۵ کربلا بر بالای مناره‌ی مسجد فاو به اهتزاز در آمد.] با شنیدن این خبر احساس شعف عجیبی به من و بقیه‌ی دوستان که جا دارد یادی از شهید صمصام طور هم بکنم، دست داده بود. روزهای بعد محل اقامتمان نزدیکی‌های مسجد فاو شد. به طوری که مناره‌ی مسجد به راحتی دیده می‌شد. پرچم را که نگاه می کردیم، خستگی از تنمان بیرون می‌رفت. با نسیم ملایم باد، پرچم آن بالا به زیبایی تکان می‌خورد. با دیدن آن حس پیروزی سراسر وجودمان را فرا می‌گرفت. حالا فاو، ستاره ای داشت که شب و روز بر بلندای شهر می‌درخشید. پرچم، بوی عشق می‌داد، بوی زیارت و بوی بوسه های زائرین. عطر دلدادگی از آن به مشام می رسید. پرچمی که با هر نگاه، دلمان را به پرواز در می آورد و می برد کنار ضریح باصفای امام غریبان، امام والفجر هشت، غریب الغربا، آقا علی بن موسی الرضا {ع}. همان امامی که خیلی از دوستان شهید ما از آسان ملکوتی‌ آن حضرت جواز پر گشودن را دریافت کردند. هر بار که چشممان به پرچم امام غریبمان می‌افتاد که بر فراز مناره‌ی مسجد فاو به اهتزاز در آمده بود دست به سینه ‌می‌گذاشتیم و از راه دور زائر حرم با صفای آن حضرت می‌شدیم. صلی الله علیک یا ابا الحسن. صلی الله علی روحک و بدنک. •راوی_مفید اسماعیلی سراجی• ؛ ...(:🖤📻 {ع} ۸ ۸ 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
『💕اقاجانمون..؛ 』 🔰 امام خمینی ؛ اینان با سوء قصد به شما عواطف میلیونها انسان متعهد را در سراسر کشور بلکه جهان جریحه‌دار کردند ... 🗓 6 تیر 1360 سالروز ترور رهبر انقلاب آیت‌الله خامنه‌ای ... ؛ ...): 🖤📻 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/BoXyJK7pp4vC8aDLs48rkU
Hamed Zamani - 7Tir (128).mp3
7.03M
『🎶آهنگ‌حماسی..؛ 』 حرفاتو انگار واسه ی ماها نه واسه یه ملت دیگه نوشتی وای ببین چه خبره جهنم دین اگه حرفای توئه بهشتی ؛ ...): 🖤🥀 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/BoXyJK7pp4vC8aDLs48rkU
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『استوری |story ..؛ 』 خـورده‌پیـوند... باچفـیـهَ‌وسـَـربند..؛ دِلـی‌که‌بی‌تابهـ... مـثل‌اَروَنــــــد..؛ ؛ ...(:📻🎵 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
『خاطرات‌شهدا..؛ 』 •فرار، بدون پوتین...• به طور معمول در هر عملیاتی که موفق به پیشروی در عمق خاک دشمن شدیم، مقداری قابل توجه‌ای از ادوات نظامی آنها به عنوان غنیمت، نصیب ما می شد. در والفجر ۸ البته مقدار این تجهیزات چند برابر بود. حتی مواد غذایی فراوانی هم برای ما به جا گذاشته بودند اما غنیمت خاصی که در این عملیات بسیار به چشم می خورد و برای ما تازگی داشت، انبوه پوتین‌های نظامی سربازان دشمن بود. آنها برای اینکه راحت‌تر بتوانند فرار کنند، پوتین هایشان را هم در آوردند تا سبک‌تر شوند. •راوی_جعفر جعفرنژاد• ؛ ...(:🖤📻 ۸ 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
یادمان شهدای ع والفجر ۸ - اروند
『🎤مداحی..؛ 』 یه روز میاد که تو مدینه والله شبیه اربعین و مثل این راه روی تموم پرچما نوشته [سپاه حضرت بقیه الله] [نحن جنودک بقیه الله] ؛ ...(:🎙🎶 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
『🔥 ..؛ 』 برای شرکت در این زنگ تفریح به پیج اینستاگرام یادمان به آدرس @vaalfajr8_ir مراجعه بفرمایید. https://instagram.com/vaalfajr8_ir?utm_medium=copy_link ؛ ...(:💻🎊 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/BoXyJK7pp4vC8aDLs48rkU
یادمان شهدای ع والفجر ۸ - اروند
•☀️•
『 خاطرات‌شهدا..؛ 』 •قبیله‌ی خورشید...• نمی دانم تا به حال به غروب خورشید خیره شده اید یا نه؟! حس خاصی به آدم دست می‌دهد. آفتاب انگار موقه رفتن، حرف هایی می زند که اهل دل آنها را به خوبی درک می‌کنند. من در رفتار شهدا خیلی دقت می‌کردم. بعضی از کارهایشان به ما می فهماند که دیگر ماندنی نیستند. بسیاری از شهدا علاقه عجیبی به تماشای غروب خورشید داشتند. عصر ها یک گوشه کز می کردند، به آفتاب خیره می‌شدند و در سکوتی پر معنا فرو می‌رفتند‌. انگار به آفتاب دل بسته بودند که با رفتنش حس و حالشان عوض می‌شد. اما نه. شهدا و دلبستگی؟! محمد هم از همین قبیله بود. با این که خیلی دوستش داشتم و همیشه با او شوخی میکردم اما غروب وقتی یک گوشه می نشست و به شفق خورشید نگاه می کرد، دیگر جرات نزدیک شدن به او را نداشتم. اگر قسم بخورم که نور صورت محمد را در نیمه شب شب، در تاریکی سنگر با چشمان خود دیدم، باور خواهید کرد؟! با تمام وجود یقین داشتم که محمد رفتنی است. به خدا باور داشتم این نوجوان ۱۴ ساله نحیف و مردنی که با تقلب در شناسنامه، خود را به جبهه رسانده، شیر مرد عاشق و عارفی است که فقط همین چند روز را در میهمانی دنیا می گذراند. به خودش هم گفتم اما می‌گفت: [من لیاقت شهادت را ندارم.] یک شب به من گفت که دوست دارد مفقود شود من از او بزرگتر بودم گفتم [نه شهادت بهتر است. چون خون شهید و تشییع پیکر او در خیابان ها می‌تواند روی عده‌ای تاثیر بگذارد و ...] سکوت کرد. چند روزی به عملیات مانده بود. آن شب ها با همه شب ها تفاوت داشت. همه داشتند با خودشان تصیفه حساب می‌کردند. یک شب محمد هم همینطور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدای ملایم گفت: [دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم همین جایی که این شعر را نوشته ام.] کنجکاو شدم. و سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم این بیت نوشته بود: *آن‌قدرغمت‌به‌جان‌بپذیرم‌حسین..؛* *تا‌قبر‌تو‌را‌بغل‌بگیرم‌حسین..؛* موقه عملیات ما باید از هم جدا می‌شدیم. والفجر ۸ با رمز مقدس یا فاطمه الزهرا [س] علیها آغاز شد. چند روز از عملیات گذشت. در این مدت از فرزندان گمنام این آب و خاک حماسه هایی را دیدم که در هیچ شاهنامه ای نخوانده بودم. وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچه های امدادگر. دلم برای محمد شور میزد. پرسیدم: [آیا کسی نوجوانی به نام محمد مصطفی پور را دیده یانه؟!] برای توضیح بیشتر گفتم: [روی سینه اش هم یک بیت شعر نوشته بود.] تا این را گفتم یکی جواب داد: [آهان دیدمش برادر! اون هم شهید شده...] منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم: [الحمدالله... محمد هم رفت.] دوباره پرسیدم: [شهادت او چه طور بود؟!] امدادگر گفت: [تیر خورد روی همان بیتی که روی سینه اش نوشته بود.] هم تعجب کردم و هم خیالم راحت شد. محمد آن طور شهید شد که خودش دوست ‌می‌داشت. •راوی_رضا دادپور• ؛ ...(:🖤📻 ۸ 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv