eitaa logo
یادمان شهدای ع والفجر ۸ - اروند
3.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
977 ویدیو
86 فایل
[🔰کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای‌عملیات‌والفجر۸] به بزرگترین‌گلزارشهدای‌آبی‌دنیا‌خوش‌آمدید 🌍خوزستان_آبادان_اروندکِنار 🔻زیرنظرمدیریت‌یادمان‌ جهت ارتباط : @Yadman_arvand_1364 ناشناس: https://daigo.ir/secret/683750388
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『استوری |story ..؛ 』 خـورده‌پیـوند... باچفـیـهَ‌وسـَـربند..؛ دِلـی‌که‌بی‌تابهـ... مـثل‌اَروَنــــــد..؛ ؛ ...(:📻🎵 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
『خاطرات‌شهدا..؛ 』 •فرار، بدون پوتین...• به طور معمول در هر عملیاتی که موفق به پیشروی در عمق خاک دشمن شدیم، مقداری قابل توجه‌ای از ادوات نظامی آنها به عنوان غنیمت، نصیب ما می شد. در والفجر ۸ البته مقدار این تجهیزات چند برابر بود. حتی مواد غذایی فراوانی هم برای ما به جا گذاشته بودند اما غنیمت خاصی که در این عملیات بسیار به چشم می خورد و برای ما تازگی داشت، انبوه پوتین‌های نظامی سربازان دشمن بود. آنها برای اینکه راحت‌تر بتوانند فرار کنند، پوتین هایشان را هم در آوردند تا سبک‌تر شوند. •راوی_جعفر جعفرنژاد• ؛ ...(:🖤📻 ۸ 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
یادمان شهدای ع والفجر ۸ - اروند
『🎤مداحی..؛ 』 یه روز میاد که تو مدینه والله شبیه اربعین و مثل این راه روی تموم پرچما نوشته [سپاه حضرت بقیه الله] [نحن جنودک بقیه الله] ؛ ...(:🎙🎶 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
『🔥 ..؛ 』 برای شرکت در این زنگ تفریح به پیج اینستاگرام یادمان به آدرس @vaalfajr8_ir مراجعه بفرمایید. https://instagram.com/vaalfajr8_ir?utm_medium=copy_link ؛ ...(:💻🎊 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/BoXyJK7pp4vC8aDLs48rkU
یادمان شهدای ع والفجر ۸ - اروند
•☀️•
『 خاطرات‌شهدا..؛ 』 •قبیله‌ی خورشید...• نمی دانم تا به حال به غروب خورشید خیره شده اید یا نه؟! حس خاصی به آدم دست می‌دهد. آفتاب انگار موقه رفتن، حرف هایی می زند که اهل دل آنها را به خوبی درک می‌کنند. من در رفتار شهدا خیلی دقت می‌کردم. بعضی از کارهایشان به ما می فهماند که دیگر ماندنی نیستند. بسیاری از شهدا علاقه عجیبی به تماشای غروب خورشید داشتند. عصر ها یک گوشه کز می کردند، به آفتاب خیره می‌شدند و در سکوتی پر معنا فرو می‌رفتند‌. انگار به آفتاب دل بسته بودند که با رفتنش حس و حالشان عوض می‌شد. اما نه. شهدا و دلبستگی؟! محمد هم از همین قبیله بود. با این که خیلی دوستش داشتم و همیشه با او شوخی میکردم اما غروب وقتی یک گوشه می نشست و به شفق خورشید نگاه می کرد، دیگر جرات نزدیک شدن به او را نداشتم. اگر قسم بخورم که نور صورت محمد را در نیمه شب شب، در تاریکی سنگر با چشمان خود دیدم، باور خواهید کرد؟! با تمام وجود یقین داشتم که محمد رفتنی است. به خدا باور داشتم این نوجوان ۱۴ ساله نحیف و مردنی که با تقلب در شناسنامه، خود را به جبهه رسانده، شیر مرد عاشق و عارفی است که فقط همین چند روز را در میهمانی دنیا می گذراند. به خودش هم گفتم اما می‌گفت: [من لیاقت شهادت را ندارم.] یک شب به من گفت که دوست دارد مفقود شود من از او بزرگتر بودم گفتم [نه شهادت بهتر است. چون خون شهید و تشییع پیکر او در خیابان ها می‌تواند روی عده‌ای تاثیر بگذارد و ...] سکوت کرد. چند روزی به عملیات مانده بود. آن شب ها با همه شب ها تفاوت داشت. همه داشتند با خودشان تصیفه حساب می‌کردند. یک شب محمد هم همینطور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدای ملایم گفت: [دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم همین جایی که این شعر را نوشته ام.] کنجکاو شدم. و سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم این بیت نوشته بود: *آن‌قدرغمت‌به‌جان‌بپذیرم‌حسین..؛* *تا‌قبر‌تو‌را‌بغل‌بگیرم‌حسین..؛* موقه عملیات ما باید از هم جدا می‌شدیم. والفجر ۸ با رمز مقدس یا فاطمه الزهرا [س] علیها آغاز شد. چند روز از عملیات گذشت. در این مدت از فرزندان گمنام این آب و خاک حماسه هایی را دیدم که در هیچ شاهنامه ای نخوانده بودم. وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچه های امدادگر. دلم برای محمد شور میزد. پرسیدم: [آیا کسی نوجوانی به نام محمد مصطفی پور را دیده یانه؟!] برای توضیح بیشتر گفتم: [روی سینه اش هم یک بیت شعر نوشته بود.] تا این را گفتم یکی جواب داد: [آهان دیدمش برادر! اون هم شهید شده...] منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم: [الحمدالله... محمد هم رفت.] دوباره پرسیدم: [شهادت او چه طور بود؟!] امدادگر گفت: [تیر خورد روی همان بیتی که روی سینه اش نوشته بود.] هم تعجب کردم و هم خیالم راحت شد. محمد آن طور شهید شد که خودش دوست ‌می‌داشت. •راوی_رضا دادپور• ؛ ...(:🖤📻 ۸ 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
『🔰اسارت|جاویدالاثر..؛ 』 مابااسرائیل‌واردجنگ‌خواهیم‌شد... هرکس‌مرد‌این‌راه‌است‌بسم‌الله... هـرکـس‌نـیـسـت‌خـــداحــافــظ. 14تیرماه سالروز اسارت جاوید الاثر یکی از بنیانگذاران لشکر 27 محمد رسول الله سردار پرافتخار اسلام حاج احمد متوسلیان به همراه یاران باوفای ایشان . ؛ ...(:💔🖤 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/BoXyJK7pp4vC8aDLs48rkU
『🌊..؛ 』 آن‌روز؛ ناآرام بود و شهرآرام ... اما امـــروز آرام است و شهر ناآرام ... دلم گرفته ، از این شهر پرگناه! [جمع مصفای آرزوست..💔] ؛ ...(:📒🌿 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/BoXyJK7pp4vC8aDLs48rkU
『إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ..؛ 』 درگذشت خادم الشهداء؛ناوی محمد زویدات سرباز ولایتمدار یادمان شهدای عملیات والفجر ۸ را به جامعه ناویان و خانواده ایشان تسلیت عرض می‌نماییم . ان‌شاالله روحشان قرین رحمت حق و با شهدا محشور شوند . ؛ ...) :🖤 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/BoXyJK7pp4vC8aDLs48rkU
『 خاطرات‌شهدا..؛ 』 •خدا هست...• حسین طالبی نژاد تنها پسر خانواده‌اش بود. جوانی رعنا و دوست داشتنی که خانواده علاقه شدیدی به او داشتند و در همه کارها روی او حساب می‌کردند‌. نزدیک عملیات که شده بود به او گفتم: [حسین! اگر مخالفتی نداری دوست دارم تو در این عملیات شرکت نکنی. خودم با فرمانده‌ات صحبت می‌کنم و رضایت اش را می‌گیرم.] گفت: [خودت چرا بر‌نمیگردی؟!] گفتم: [اولا من پاسدارم و وظیفه دارم این جا بمانم. گذشته از این، چندین برادر دارم که با ماندن من خللی در امور خانواده ایجاد نمی‌شود.] درنگی کرد و گفت: [من هم خدا را دارم. او برای خانواده من کفایت می‌کند. اصلا اگر خدا نباشد برادرها به چه درد می‌خوردند؟!] حق با او بود. حسین در ولفجر‌هشت همنشین ملکوتیان شد. •راوی_محمد یار پیل آرام• ؛ ...(:🖤📻 ۸ 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
『🔰 پیام فرمانده..؛ 』 دریادار تنگسیری: بهداری نیروی دریایی سپاه تمام امکانات بیمارستانی و بهداشتی خود را که عمدتا در مناطق قرمز کرونایی استقرار دارند برای عبور از موج پنجم کرونا بسیج کرده است. ؛ ...(:🇮🇷✌️ 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
『🔥زنگ‌تفریح‌چریکی..؛ 』 معنی واژه (آتش ایذائی) چیست ⁉️ برای شرکت در این زنگ تفریح به پیج اینستاگرام یادمان به آدرس https://instagram.com/vaalfajr8_ir?utm_medium=copy_link مراجعه بفرمایید. ؛ ...(:💻🎊 🌴🌊| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/BoXyJK7pp4vC8aDLs48rkU
『🔰 پیام فرمانده..؛ 』 دریادار علیرضا تنگسیری فرمانده نیروی دریایی سپاه از امروز شنبه ۲۶ تیرماه بیمارستان 64 تختخوابی شهید سردار حاج قاسم سلیمانی(ره) چاه مبارک در جنوبی ترین نقطه استان بوشهر و همجواری با بندر عسلویه و در شمالی ترین نقطه انتهای شمال غربی استان هرمزگان و همجواری با شهرستان پارسیان ، آماده خدمت رسانی به بیماران کرونایی در موج پنجم قرار گرفت . ؛ ...(:🇮🇷✌️ 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv
یادمان شهدای ع والفجر ۸ - اروند
•🌹•
『 خاطرات‌شهدا..؛ 』 •رنگ عقیده...• علی یوسف‌زاده، فرمانده گروهان سه از گردان مالک اشتر بود؛ فرماندهی دوست داشتنی و باصفا. یکی از بچه‌ها به او گفته بود تو که خودت تهرانی هستی و همسرت اهل رامسر، بعد از شهادت دوست داری کجا دفن‌ات کنند. علی جوابش عاقلانه بود. گفت: [من موقع زنده بودنم معلوم نیست که کجا هستم. یک روز غرب، یک روز جنوب. یک بار هم تهران و یک بار هفت تپه...حالا غصه قبرم را بخورم؟! دوست دارم به جای آن که عده‌ای دور قبرم جمع بشوند، به راه و هدف ما فکر کنند...] قبل از عملیات بعضی از دوستان به او سفارش کردند که لباس سپاه خود را عوض کرده، لباس بسیج بپوشد. چون در صورت اسارت، عراقی‌ها با پاسدارها رفتار ناجوانمردانه ای می‌کردند. اما علی به این حرف ها گوش نمی‌داد. می‌گفت: [راهی از انتخاب کرده‌ام. این لباس رنگ تفکر من است. وقتی زنده ام این آرم مقدس روی سینه ام قرار دارد. دوست دارم هنگام مردن نیز با همین ظاهر، از دنیا بروم. به خصوص آیه ای که روی آرم نوشته شده خیلی برایم ارزش دارد...] وقتی به طرف منطقه عملیاتی حرکت کردیم، علی پشت سر هم از بچه‌ها می‌خواست، ذکر بگویند. هر از گاهی پیغام میداد که پنج تا صلوات... پنج تا تبکیر.‌.. پنج تا قل هو الله... تا آخر ستون همه مشغول ذکر می‌شدند. موقع درگیری، آرام و قرار نداشت. اینطور نبود که چون فرمانده است، یک گوشه بایستد و فقط دستور بدهد. نارنجک می‌انداخت. آرپی جی شلیک می‌کرد. می‌دوید و جست و خیز می کرد و دشمن را به رگبار می‌بست. رفتار او شور و حال بچه‌ها را بیش‌تر تر می کرد. یکی از سنگرهای دشمن به شدت مقاومت می کرد. علی پرید و نارنجکی داخل آن انداخت. راه تقریبا باز شد و بچه‌ها توانستند داخل پایگاه شوند. در همین حین او با چند گلوله ای که از سوی یک بعثی شلیک شد، به زمین افتاد. وقتی بالای سرش رسیدیم، هنوز نفس می کشید. تیر به چند جای بدنش اصابت کرده بود. از جمله گلوله‌ای کنار آرم سپاه روی سینه‌اش خورده بود. علی چشمان معصومش را باز کرد. ما را که دید لبخند زد شهادتینش را کامل خواند. به حضرت ابا عبدالله [ع] و امام عصر [عج] به زیبایی سلام داد و چشمانش را بست. رفتنش نیز رنگ عقیده‌اش بود. •راوی_محمد مهدی مسلمی عقیلی• ؛ ...(:🖤📻 ۸ 🌊🌴| @vaalfajr8_ir https://chat.whatsapp.com/CzflWIw9KbwFHt1Fswwgzv