💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
💞به نام یگانه هنرمند هستی 💞
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
💞رمان محمد 💞
پارت ۸
#سعید
آقامحمد زنگ زد و گفت که سریع خودمون رو برسونیم بیمارستان.
برام توضیح داد که چی شده 😟
تخت گاز تا خود بیمارستان با امیر رفتیم .
امیر رفت پیش مسئولان بیمارستان و با رزیدنت ها اوکی شد ....
منم خودم رو رسوندم پیش فرشید و رسول .
حال فرشید که اصلا خوب نبود ....
مدام گریه میکرد . رسول هم که بد تر از اون بود ولی بروز نمیداد.
من که ....
فرشید رو بغل گرفتم و فشارش دادم .
رسول بغضش شکست و بدون اینکه صدایی از خودش در بیاد گریه کرد آروم ....
🥺🥺🥺🥺😕😕😕🥺🥺🥺😭😭😭
حالم خیلی خراب شد ....🥺😭
فرشید رو سپردم دست رسول و خودم به امیر زنگ زدم .
سعید : الو امیر چیشد ؟ دوربین ها رو چک کردی ؟
امیر : آره چک کردم . قبلش یه پرستار با ظاهر رزیدنت های بیمارستان وارد بخش شده و رفته سر وقت داوود ....😐
سعید : کی بود ؟😑🤨
امیر : عکسش رو فرستادم تشخیص چهره ....
حال رسول و فرشید چطوره ؟😟😐
سعید : بددددد☹
امیر : ای بابا ...😔
#محمد
از همه چی خبر داشتم . نباید خراب میشد ....
رفتم پیش علی
محمد : بازجویی تمام نشد؟
علی : نه آقا ولی آخراشه
محمد : باشه خسته نباشی.
علی :ممنون آقا ... از داوود چه خبر ؟
محمد : هیچ .... تعریفی نداریم .دعا کن
علی : 😟😟😧😧🥺🥺😨😨😞😣
رفتم نماز خونه و نشستم ..... خدایا خواهش میکنم تا الان که هوام رو داشتی نزار بلایی سر این بچه بیاد ....
#نویسنده : ریحانه
🥺🥺🥺🥺🥺🥺
🥺🥺🥺🥺🥺
🥺🥺🥺🥺
🥺🥺🥺
🥺🥺
🥺