سلام
-خوبی؟
+نه
-چرا مگه چیشده؟😳
+دلم میخواست یه کانالی بود هم از گاندو هم از بازیگراش هم عکس پروفایل چی یکی و مذهبی و...داشت
-😂😂😂😂😂😂خخخخخ
+چرا میخندی؟😡
چون من تو یه کانال عضو هستم که همه ی اینارو داره هر روز فعالیت جدید میزاره خیلی از فیلماش فقط تو کانال اونه و بقیه کانالا شبیه اون ندارن
-واقعا میشه لطفا لینکش رو برام بفرستی لطفا
+باشه الان برات میفرستم تو هم اگه میخوای زیاد فعالیت کنند عضو بیار باشه
-حتما
+بفرما اینم لینک👇👇👇👇👇👇
?
@gando8
#محمد❤️
#رسول💙
#گاندو💜
#سعید💛
#وحید💚
#رهبانی🧡
#مجید_نوروزی💖
#پندار_اکبری🖤
#علی_افشار💙
@gando8
لینک کانالمون👆👆👆👆👆👆👆
بعضی سایت های خبری و رسمی و غیر رسمی شروع کردن یه سری متن ها رو نوشتن علیه گاندو و منتشر کردن که توی اسلاید دوم این پست میتونین یک نمونه شو ببینین...
در این باره باید بگم کی گفته گاندو باعث دوقطبی شدن مردم شده وقتی اتفاقا مردم بیشتر با دولت یکدست و یکرنگ شدن و بیشتر به ایران افتخار میکنن؟🙂
کی گفته گاندو دو ماه قبل از انتخابات ساخته شده ؟ دو سال پیشش مگه گاندو ۱ رو نساخته بودن؟؟ اگه قصد تخریب روحانی بود که والا همه خبر دارن از کار های ایشون🙂😐
کی گفته عضو وزارت اطلاعات شدن به ضرر کشوره ؟
هر جوونی دوست داره دنبال علاقه خودش بره به کسی هم ربطی نداره!
حالا یه سری ها از انتخاب قبلی و تحقیقات قبلی میرن و یه سری ها هم بعد دیدن گاندو فهمیدن علاقه شون چیه😌❤️
هیچوقت بیشتر شدن جوونای فداکار مون به ضرر کشورمون نیست!:)
این حقه ی دشمنه ؛ چون گاندو داره خیلی از واقعیت ها رو روشن میکنه تا ما با واقعیت رو به رو بشیم.
کی گفته اصلاح طلب واصول گرا ؟
وقتی در حال حاضر کل جامعه رو انقلابی ها گرفتن:)
#گذشتن_از_گذشته_آسون_نیست !
قابل توجه آقای روحانی، برادرشون، و همچنین بقیه🙂
آقای روحانی فکر میکنه میگذریم از گذشته مون که تباهش کرد...!
پشت گاندو میمونیم تا آخرش🤞🏻❤️
هر کس با ما موافقه لطفا از این کسایی که میگن امضا کنین حمایت نکنین و امضا نکنین اگه با ما هستین:)
(جهت دریافت کپشن و ویدیو به دایرکت پیام بدید)
߷𖦹߷𖦹߷𖦹߷𖦹߷𖦹߷𖦹߷𖦹߷
#اتحاد_گاندو
#گذشتن_از_گذشته_آسون_نیست
#گاندو2
#اشکان_دلاوری
#فرشید
#داوود
#علی_افشار
#وحید_رهبانی
#آقا_محمد
#سعید
#پندار_اکبری
#مجید_نوروزی
#رسول
@raisi_org
@gando_sereial
@mojtaba_amini110
@javadafshar_ja
@fars_news
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
💞به نام یگانه هنرمند هستی 💞
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
💞رمان محمد 💞
پارت ۸
#سعید
آقامحمد زنگ زد و گفت که سریع خودمون رو برسونیم بیمارستان.
برام توضیح داد که چی شده 😟
تخت گاز تا خود بیمارستان با امیر رفتیم .
امیر رفت پیش مسئولان بیمارستان و با رزیدنت ها اوکی شد ....
منم خودم رو رسوندم پیش فرشید و رسول .
حال فرشید که اصلا خوب نبود ....
مدام گریه میکرد . رسول هم که بد تر از اون بود ولی بروز نمیداد.
من که ....
فرشید رو بغل گرفتم و فشارش دادم .
رسول بغضش شکست و بدون اینکه صدایی از خودش در بیاد گریه کرد آروم ....
🥺🥺🥺🥺😕😕😕🥺🥺🥺😭😭😭
حالم خیلی خراب شد ....🥺😭
فرشید رو سپردم دست رسول و خودم به امیر زنگ زدم .
سعید : الو امیر چیشد ؟ دوربین ها رو چک کردی ؟
امیر : آره چک کردم . قبلش یه پرستار با ظاهر رزیدنت های بیمارستان وارد بخش شده و رفته سر وقت داوود ....😐
سعید : کی بود ؟😑🤨
امیر : عکسش رو فرستادم تشخیص چهره ....
حال رسول و فرشید چطوره ؟😟😐
سعید : بددددد☹
امیر : ای بابا ...😔
#محمد
از همه چی خبر داشتم . نباید خراب میشد ....
رفتم پیش علی
محمد : بازجویی تمام نشد؟
علی : نه آقا ولی آخراشه
محمد : باشه خسته نباشی.
علی :ممنون آقا ... از داوود چه خبر ؟
محمد : هیچ .... تعریفی نداریم .دعا کن
علی : 😟😟😧😧🥺🥺😨😨😞😣
رفتم نماز خونه و نشستم ..... خدایا خواهش میکنم تا الان که هوام رو داشتی نزار بلایی سر این بچه بیاد ....
#نویسنده : ریحانه
🥺🥺🥺🥺🥺🥺
🥺🥺🥺🥺🥺
🥺🥺🥺🥺
🥺🥺🥺
🥺🥺
🥺
به نام خدا💖
تلخـ💔ــی و شیرینـ❤️ـی زندگــ💍ـی
پارت هفدهم🌷
#داوود
داوود:نامحرمیم خانم محترم🤭
ازیتا:چی😣چرا وقتی هفت سالت بود همبازیم بودی😠چرا تو هفت سالگی هوامو داشتی و ازم مراقبت میکردی☹️
عارفه:😳😶😵
داوود:خانم محترم.اون موقع دوران کودکی بود الان بزرگ شدیم🙁لطفا حرف اضافه ای نزنین😡لطفا کمکشون کنین عارفه خانم.
عارفه خانم ازیتا نعمتی را دستبند زد.
#سعید
درو بر خونه داوود اینا را میگشنم تا متهمی از دستمون فرار نکرده باشه.
توی یک کوچه بمبست سادیا عامر و مامان داوود و دبدم.
سعید:از جات تکون نخور🔫😡
سادیا مامان داوود و کول کرده بود.:الان حال این خانم اصلا خوب نیس.من برسونمش به بیمارستان بعد تحویل دادن میتونین منو دستگیر کنین.الان حال این خانم مهم تره😥
سعید:خاله پروانه چی شده؟😱
سادیا:بیهوشه فکر کنم سکته کرده😓الان میشه زنگ بزنین به اورژانس تا دیر نشده😶
زنگ زدم به تورژانس.
#محمد
محمد:گوهر چرا به بهار درباره گذشته الکی گفتی😤
گوهر:چیه؟اومده دنبالت😆الکی نگفتم واقعیت و گفتم.
محمد:واقعیت ابنه که تو مارا از زندگیت انداختی بیرون.بعدم بهار و با دادگاه بزور ازم گرفتی.تو کارت و بیشتر از بهار دوست داشتی و داری😠
گوهر:🤬....
تا پارت بعدی خدافظ
هدایت شده از ستاره سادات🍓🤍
به نام خدا💖
تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگـ💍ـی
پارت بیست و چهارم🌷
#امیرحسین
من و داوود از دیوار رفتیم بالا و درو برای اقا محمد اینا باز کردیم و یک جا بی سروصدا قایم شدیم.
رسول:اقامحمد وحید توی یک انباره پشت گاوداریه.
اقامحمد:چند نفر هستن تو گاوداری؟
رسول:اقا سه نفر.
اقامحمد:فقط سه نفر🤨
رسول:بله اقا😕
اقامحمد:مشکوک میزنن.داوود برو جلو.رسول حواست بهمون باشه.
رسول:خیالتون راحت اقا.
#سعید
با داوود رفتیم سراغ انباری که کاه هارو توش جاساس میکردن و وحیدم اونجا بود.
داوود با علامت بهم نشون داد که من اینجا وایستم و اون بره نفر اول و خیط کنه.
داوود نفر اول و خیط کرد و من دستای وحیدم و باز کردم.بدبخت وحید😔
معتادش کرده بودن و اصلا مست شده بود و تو حال خوش نبود.
داوود:داداش گلم.خوبی؟
وحید:اه ستایش حالت چطوره؟
داوود:من و با ستایش اشتباه گرفتی😟من ریش دارم اما ستایش ریش نداره.ستایش چادر داره اخخ من چادر سرمه🙁
سعید:ولش کن داوود.الان مسته و هیچی نمیفهمه.
وحید به من اشاره کرد.:اااه اینم خاله قورباغست.😂سلام خاله غورباقه خوشحالم میبینمت.
داوود:🤣🤣🤣🤣
سعید:استغفرالله من غورباقم🙁
داوود:تو حال خودش نیس دیگه مسته😏داداش بیا بریم.
وحید:ستایش کجا منو میبری؟
داوود:ستایش سبیلی فدات بشه😆داریم میریم خونه.
وحید و با مستیش بردیم بیرون انبار.
اقامحمد و امیرحسبنم با دونفر دیگه رودررو شده بودند.
بعدم وحید و برداشتین و رفتیم خونه.
واقعا به این راحتی بیخیالمون شدن🤨
میدونم این پادت بیمزه بود☹️
@dehghanfadakar
اگه موافقی با من بپو به من.
تا پارت بعدی خدافظ😇
هدایت شده از "𝐀𝐢𝐥𝐀𝐟𝐬𝐡𝐚𝐫"
به نام خدا💖
تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگـ💍ـی
پارت بیست و پنجم🌷
#سعید
وسطای راه هیچ کس صحبت نکرده بود.اقامحمد هم با تعجب به وحید که خوابیده بود نگاه میکرد.
وحید قلت زد و یک چیزی از تو لباسش افتاد.😳
داوود با صدای اروم:اقامحمد میکروفن😧
اقامحمد سرشو تکون داد و با صدای بلند:خوب بچه ها همگی خسته نباشین.امشبم کارتون عالی بود.🙂سعید،ادرسی نشونی از مایکل نداریم نه؟
سعید:نه اقا فعلا گمش کردیم 😕
محمد:برامون بد شد☹️پس پرونده گاندو نصفه موند
بعد اقامحمد پاشو گذاشت رو میکروفن.با صدای اروم گفت:اگه میکروفن گذاشتن حتما ردیابم گذاشتن.داوود به وحید بگو ازش سوال بپرس اروم.
داوود:وحید جان؟
وحید:جانم داوود؟
داوود:تو استسناعا نفهمیدی چیزی تو لباست بزارن؟
وحید:چرا یک چیز پشت کمربندمه.اما نمیتونم درش بیارم😞
داوود:باشه خیلی خوب.تکون نخور وایستا من برش دارم.
داوود ردیابو و برداشت.اقامحمد به حسین گفت کع مارو برسونه یک جایی دور از سایت بعد میکروفن و انداخت پایین.
تا پارت بعدی خدافظ😚❤️
🖤💛🖤💛🖤💛🖤
💛🖤💛🖤💛🖤
🖤💛🖤💛🖤
💛🖤💛🖤
🖤💛🖤
🖤
#رمان
#رهایی
#پارتدوم
🖤💛🖤💛🖤💛🖤
بچه ها پشت میز رفتن و شروع به کار کردن........
سوژه اول " ایمان علیپور " بود .
محمد به رسول سپرده بود حسابی حواسش باشه .
رسول با اینکه روز اول کارش بود ولی خیلی ماهر بود .
#داوود
به به رسول جان میبینم مشغول کاریو دیگه مارو فراموش کردی ولی جدی خیلی دلم برات تنگ شده بود .
#رسول
قربون دلت داوود جان بالاخره ماهم درگیر بودیم دیگه چخبر از تو چه میکنی؟؟
#داوود
هیچی صبح تا شب کار میکنم.
بچه ها اومدن سمت میز رسول رها هم اومد.
#سعید
خب آقا داوود بغل تو اتاق قضیش چیه؟؟؟؟؟ نمیخوای دوستاتو به ما معرفی کنی؟؟😊
#داوود
بله حتما آقا رسول رفیق فاب من ایشون هم خواهرشون که من تا حالا ندیدم. ☺️
رها سر شو انداخت پایین انگار اون هم از داوود خوشش اومده. 😍
#سعید
به به چه عالی خوش اومدین آقا رسول و خانم سپهری من سعیدم اینم فرشید
#فرشید
این آقا سعید یعنی چی بله منم از آشنایی با شما خوشحالم.
#رسول
به به چه همکارای با حالی حالا هم برین وقت دنیارو نگیرین. 😁
همه خندیدن.😄😁😂
#داوود
رسول جان بعد کارت باید بنویسی از سوژت و به آقا محمد بدی.
#رسول
آقا داوود من خودم خوب میدونم بفرمایید سر میزتون برو پسر جان
#داوود
چشم استاد ما رفتیم .😁
داوود رفت سرکارش و رها اومد سراغ رسول .
#رها
میگم داداش تو آقا داوود رو میشناسی ؟؟☺️
#رسول
آره رفیقمه چطور مگه؟؟؟🤨
#رها
هیچی دیدم خیلی باهاش صمیمی گفتم شاید بشناسیش که میشناسی خب من برم سرکارم.
#رسول
آره برو...