به نام خدا💖
تلخــ💔ـی و شیرینــ❤️ـی زندگــ💍ـی
پارت یازدهم🌷
#فرشید
رسیدیم اونجا در بسته بود.
داوود:بیاین از در پشتی بریم
در و باز کردیم و رفتیم تو
اقامحمد:گوهر اینجا چیکار میکنه؟
سعید:اقا😳گوهر کیه؟
اقامحمد:زن اول...مامان بهاره😐
سعید:اوووه😮جالب شد
فرشید:اون ستایش خانم نیس دارن اذیتش میکنن🤨
ستایش:ولم کنین😬از جون ما چی میخواین😣نامحرمی عوضی😤بهم دست نزن😡
ساعد:خفشو🤬
بعدن شروع کردن به کتک زدن ستایش خانم.😥
منم موتور غیرتم روشن شد و میخواستم برم که اقامحمد دستمو گرفت:وایستا فرشید.به نیروهای پلیس احتیاج داریم.امیرحسین زنگ بزن به عارفه خانم بگو نیرو احتیاج داربم.حتما خودشون و چند همکار زن به همراه داشته باشن.
امیرحسین:چشم اقا..
داوود:اقا نمیشه ک دست رو دست بزاریم اینجا بشینیم تا نیرو برسه😬دارن خانوادمو نابوت میکنن🤬
_:اره اقا منم میرم.
اقامحمد:کجا بشینین.اگه الان بریم ممکنه ما هم بگیرن پس بشینین نیرو بیاد بعد حمله و شروع میکنیم.
تا پارت بعدی بوووووس😘
به نام خدا💖
تلخـ💔ـی و شیرینــ❤️ــی زندگــ💍ـی
پارت دوازدهم🌷
#فرشید
امیرحسین:اقا تو راهن میرسن.
سعید:اقا همه متهم هایی که تاحالا زیر نظرشون داشتیم اینجان:شریف،ساعد،سادیا،گوهر ضیغمی😐
داوود:اقا اون زنه کیه؟تاحالاندیدمش؟
اقامحمد:منم نمیشناسمش.الان عکسشو برای سایبری میفرستم.علی،اون عکسی که الان برات فرستادم به دستت رسید؟
علی:بله اقا.رسبد.
اقامحمد:مشخصاتشو میخوام
علی:چشم الان....اقا اسمش ازیتا نعمتیه(همون بهار عسگری خودمون) مجرده.متولد ۱۳۷۶.جرمم داره.سه بار برای دزدی دستگیر شد و سرهم هفت سال حبس بود.
اقامحمد:باشه ممنون علی❤️
امیرحسین:جانم عارفه؟باشه. اقامحمد پلیسا تو مقیتشونن کی حمله کنیم؟
اقامحمد:یک دقیقه وایستن الان درستش میکنم.همه پخش شن سریع.
گوهر:داداش بیشعورت کجاس دخترخانم؟
ستایش با بیحالی:به مامان و بابام کار نداشته باش🤕بزار راحت باشن.با من تسوی حساب کن
گوهر:من با ادمای قویتر از خودم میجنگم نه با ادم ضعیفی مثل تو.میگم داداشت کجاس🤬
ستایش:تو اول بگو داداش وحیدم کجاس😑
گوهر:سوال منو با سوال جواب نده احمق😡🤬🤬
یک سلی زد به ستایش خانم😥
اقامحمد:از کارتون دست نگه دارین.خانم ضیغمی با ستایش خانم کار نداشته باش.درست مثل بچه ادم تسلیم بشین.محاصره شدین اگه مقاومت کنین مجبوریم حمله کنیم😤
گوهر:به به فرمانده😀بالاخره از سوراخ موشت اومدی بیرون😏
سعید:همینطور که گفتن حرکت نکنین🙄
ازیتا:اه کع اینطور😏قایم موشک بازیه.منم بلندم بازی کنم😋
اسلحشو در اورد و شلیک کرد.
#داوود
ازیتا نعمتی شلیک کرد قشنگ از بیخ گوشم رد شد😓ما هم شروع کردیم به شلیک کردن.
اقامحمد:حالا پلیسا وارد عمل بشن.
عارفه خانم و تیمش وارد خونه شدن.منم تو اون شلوغ پلوقی دنبال مامانم و بابام و ستایش میگشتم.همه جای خونه و دور زدم😰
ساعد جلوم سبز شد:داوود خان درسته؟اسلحتو بنداز مگرنه شلیک میکنم
_:خواهرم و کجا بردین؟مامان و بابام کجان😠
ساعد:میگم اسلحتو بنداز🤬🤬🤬
تا پارت بعدی😘😘😘
پارت بعدی با اتفاقای تلخ میام پیشتون😔🖤
به نام خدا💖
تلخــ💔ـی و شیرینــ❤️ـی زندگــ💍ـی
پارت سیزدهم🌷
#داوود
اسلحمو انداختم.ساعد دستامو بست.میخواست منو از بالا پشت بوم خونمون بندازه پایین😱😱
😱😱😱
که...عارفه خانم از پشت ساعد ظاهر شد:ساعد عامر اسلحتو بنداز،دستاتو بزار رو سرت برگرد سریع😠
ساعد:اگه انجام ندم چی😏
عارفه:اگه انجام ندی مجبورم راه دیگه و طی کنم.زود سریع😡
همون کاری که عارفه خانم گفت ساعد انجام داد.عارفه خانم دستای ساعد و دستبند زد و دستای منو که ساعد با طناب بسته بود و باز کرد
داوود:ممنون عارفه خانم😚❤️
عارفه:فعلا جای خوبی برای تشکر کردن نیس اقاداوود😐فعلا باید خانوادتونو پیدا کنیم🙄
داوود:اره😅
روبه ساعد کردم:ساعد،میشه بهم بگی خواهرمو مامانو بابام کجان؟
ساعد:به یک شرط بهت میگم
داوود:چه شرطی🤨
ساعد:به سادیا،خواهرم کار نداشته باشین.سادیا بیگناهه.🤧من اوردمش تو این بازیه کثیف😖
داوود:باشه.تو بگو من از قول میدم از خواهرت مواظبت کنم.
ساعد:خواهرت ستایش،قرار بود ازیتا ببرتش زیرزمین تا کارسو تموم کنه.😏پدرتم تو سرویس بهداشتیه من قایمش کردم.مادرتم...دست سادیاست😏نگران مامانت نباش.سادیا قلب پاک و مهربونی داره،نمیزاره مامانت اذیت بشه😉
داوود:خیلی خوب☹️عارفه خانم ببخشید تنهاتون میزارم اما بابد برم دنبال خوانوادم.ساعد،شرطی که گذاشتی قبول اما دعا کن بلایی سر خواندم نیومده باشع🤬
#فرشید
ما تو خونه داوود اینا درگیر بودیم که تو این شلوغی ازیتا را دیدم که دهن ستایش خانم و گرفته و داره میره زیر زمینی.
منم به صورت نامخصوص تقیبش کردم😎
به نام خدا💖
تلخـ💔ــی و شیرینــ❤️ـی زندگــ💍ـی
پارت چهاردهم🌷
#فرشید
ازیتا:خوب دختر خانم.اماده مرگ هستی🤪
ستایش:مامان بابام کجان🤕
ازیتا:جاشون عمنه.اماده مرگی😏
ستایش:بزننننننن🤕بزننننننن خلاصم کنننننن😓زوووووود باش🤕
ازیتا:خوبه😏افرین بهت که انقدر برای مردن لحظه شماری مبکنی👏😂
فرشید:از جات تکون نخور🔫😡
ازیتا:اه سلام اقای چشم قشنگ😂
ستایش:اقا فرشید....😳🤕😨
فرشبد:ستایش خانم و ولش کن بره😥
ازیتا:بزارم بره🤨حالت خوبه؟من این همه زحمت کشیدم که به اینجا برسم بعد ولش کنم بره😠
فرشبد:من و جای ستایش خانم بکش.🙁عیرادی نداره که؟
ازیتا:بروبابا جوجع😝من دلم میخواد خواهر یکی از امنیتیا را بکشم😎
فرشیذ:خوب یکی از امنیتیا را بکش😟
ازیتا:به دردم نمیخوری🤥من یا همین دختر لال را میکشم یا داوودو😤
منم به پاش شلیک کردم و افتاد زمین رفتم اسلحشو از کنارش برداشتم و دستای ستایش خانم و باز کردم.
ستایش:برادرم کجاس اقافرشبد🤕😰
فرشید:نمیدونم😐بیاین پیداش مبکنیم
ازیتا هم با همون پای تیرخوردش تونست فرار کنه.
فرشید:ااااه😬از دستمون فرار کرد.اقامحمد ازیتا نعمتی از دستمون فرار کرد😓
اقامحمد:با ستایش خانم بیاین بالا مراقب باشبن.
فرشید:چشم اقا🤕ستایش خانم دنبال من بیاین😌
👌👌👌
👌👌👌👌👌
😜😜😜
حکایت عشق🥰
😶پارت ۸۱😶🤥
ادارههههه😍😍😍😍
#فرشید
چقدر دیشب خوش گذشت من که حال کردم دمتون کرم ما که خیلی خندیدم😂😂
رسول:تو که فقط داشتی میخوردی داداش کی وقت کردی اصلا به ما نگاه کنی و بخندی😂😂
سعید:این دفعه حق با استادههههه همه به استاددددد تعزین کنیین که ایشون اصلا یا کسی شوخی ندارن😂😂😂😂😂
داوود:بچه ها چقدر میخندین دیشبم فقط میخدیدین بسه دیگه به کارتون برسین😊
رسول:داوود تو دیشب حالت خوب نبود چیزی شده امیروزم کلافه ایی
داوود:چیزی نشده داداش فقط خستم همین
سعید:داوود رستا چطوره حسین ماشالله بزرگ شدنا داوود دیگه داره پیر میشه خودتو واسه نوه داری آماده کن داداش در اینده😅😅😅
داوود:میام چشماتو در میارما سعید
فرشید:اقای مثلا محندسسسس
سعید:با من بودی
فرشید:نه با کامپیوترم بودم😂😂
پاشو برو سر پستت تا اقا محمد پوست کله مارو دونه دونه نکنده
سعید:اره راست میکه بچه ها فعلا
رسول:خداحافط
محمد:سلام سلاممم به همه خوب چخبررر
رسول جان اینو بده به محمد مهدی عطیه گفت دیشب یادش رفته بیاره براش😊
رسول:چرا زحمت گشیدید اقا خیلی خوشگله دستتون دردنکنه😁
محمد:قابلی نداره
خوب.... بریم سمت پرونده.... خوب داوود توضیح بده....
داوود:فهمیدیم که...............
تلفن رسول.....
محمد:رسول جان تلفونت زنگ میخوره
رسول:ببخشید من الان میرسم خدمتتون😊
جانممممم😊.........
ستاره:سلام رسول جان خوبی ببخشید بهت زنگ زدم میدونستم جلسه ایی😊
رسول:اشکال نداره عزیزم بگو
ستاره:کی میرسی خونه
رسول:همینو میخاستی بگی😂
۹ خونه ام....
ستاره:باشه😊😊
رسول:از دست تووو😂😂😂😂
رسول:خوب من اومدم قربان کجا بودیممم.....🙃
۹ شبببب.... 😊
تاپارت ۸۲ خدانگهدار☺️😃
😍😍😍😍😍
😍😍😍😍😍😍😍😍
هدایت شده از ستاره سادات🍓🤍
به نام خدا💖
تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگــ💍ــی
#ستایش
ستایش:مامانم بیمارستانه به به من چیزی نگفتین😣
از ون پیاده شدم.
عارفه:کجا میری ستایش برو پیش بابات.
ستایش:من میخوام برم پیش مامانم.خودم تنها میرم.
فرشید:چیه چی شده؟
ستایش:اقا فرشید شما میدونستین داداش داوودم برای مامانم تند رفت بیمارستان؟
فرشبد:خوب ....اره.
ستایش:چرا به من چیزی نگفتین😤من تنها دخترم😢
محمد:همه بخوابین زمین.از ماشینا فاصله بگیرین.😱😱😱😱تیر اندازی شده.
عارفه:ستایش دستمو بگیر.همینجا وایستا از جات تکون نخور.احتمالا تورو هدف گرفتن.
ستایش:باباممممم😥بابام تو ونه😓😣
عارفه:خیلی خوب.باشه بشین اروم باش.اقافرشید،اقامحمد و امیرحسین بابای اقا داوود تو ونه.لطفا نجاتش بدین.
فرشید:خیلی خوب من میرم.
امیرحسین:فرشید مواظب باش.
#فرشید
رفتم تو ون.
فزشید:حالتون خوبه عمو اسماعیل؟
بابای داوود:باز چیشده؟صدای تیراز کجا میاد؟
فرشید:شما رو هدف گرفتن بهتره از اینجا بریم.
امبرحسین:فرشید،زود باش یکی ارپیچی دستشه .شمارو هدف گرفته😱
فرشید:عمو اسماعیل بدویین.از ون پیاده شدیم و رفتیم تو حیاط و پناه بردیم.
بعد اینکه تو حیاط غایم شدیم ارپیچی را زدن به ون و ترکید.
محمد:فرشبد،حالت خوبه😰
امیرحسین:فرشید کجا موندی😥
عارفه خانم:اقا فرشید اگه صدامو دارین لطفا جواب بدین😨
یعنی چه اتفاقی برای فرشید و بابای داوود افتاده؟🤥🤔
تا پارت بعدی خدافظ😃وقت گاندو💃
هدایت شده از ستاره سادات🍓🤍
به نام خدا💖
تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگــ💍ــی
#ستایش
ستایش:مامانم بیمارستانه به به من چیزی نگفتین😣
از ون پیاده شدم.
عارفه:کجا میری ستایش برو پیش بابات.
ستایش:من میخوام برم پیش مامانم.خودم تنها میرم.
فرشید:چیه چی شده؟
ستایش:اقا فرشید شما میدونستین داداش داوودم برای مامانم تند رفت بیمارستان؟
فرشبد:خوب ....اره.
ستایش:چرا به من چیزی نگفتین😤من تنها دخترم😢
محمد:همه بخوابین زمین.از ماشینا فاصله بگیرین.😱😱😱😱تیر اندازی شده.
عارفه:ستایش دستمو بگیر.همینجا وایستا از جات تکون نخور.احتمالا تورو هدف گرفتن.
ستایش:باباممممم😥بابام تو ونه😓😣
عارفه:خیلی خوب.باشه بشین اروم باش.اقافرشید،اقامحمد و امیرحسین بابای اقا داوود تو ونه.لطفا نجاتش بدین.
فرشید:خیلی خوب من میرم.
امیرحسین:فرشید مواظب باش.
#فرشید
رفتم تو ون.
فزشید:حالتون خوبه عمو اسماعیل؟
بابای داوود:باز چیشده؟صدای تیراز کجا میاد؟
فرشید:شما رو هدف گرفتن بهتره از اینجا بریم.
امبرحسین:فرشید،زود باش یکی ارپیچی دستشه .شمارو هدف گرفته😱
فرشید:عمو اسماعیل بدویین.از ون پیاده شدیم و رفتیم تو حیاط و پناه بردیم.
بعد اینکه تو حیاط غایم شدیم ارپیچی را زدن به ون و ترکید.
محمد:فرشبد،حالت خوبه😰
امیرحسین:فرشید کجا موندی😥
عارفه خانم:اقا فرشید اگه صدامو دارین لطفا جواب بدین😨
یعنی چه اتفاقی برای فرشید و بابای داوود افتاده؟🤥🤔
تا پارت بعدی خدافظ😃وقت گاندو💃
هدایت شده از هوادارانـ اشــــ❤ــــکان دلاوری
به نام خدا💖
تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگــ💍ـی
پارت بیستم🌷
#فرشید
فرشید:ما حالمون خوبه.الان میزیم تو موقعیت عارفه خانم و ستایش خانم🤕.....عمو اسماعیل پاشین بریم پیش ستایش خانم
دستم درد میکرد انگاری شکسته.اما بازم چیزه مهمی نیس
رفتیم تو کوچه بمبستی که ستایش خانم و عارفه خانم بودن.دیدم یک مرد اسلحه را سمت ستایش خانم گرفته😱عارفه خانمم به پاش تیر حورده و افتاده زمبن و صورتش زخمی و خونیه😱
عمو اسماعیل و پشتم قایم کردم و اسلحه را سمت مرد ناشناس گرفتم:اسلحتو بنداز اروم برگرد همبن حالا😠😤
مرد ناشناس برگشت.بهروز کاظمی😳
فرشید:اسلحتو بنداز😬
کاظمی:اوووه ترسیدم😆ببینم تو الان نگران خواهر داوودی یا خواهر امیرحسین؟هر دوتاشونم خواهرای رفیقاتن😏انتخاب سخت شد نه😜
فرشبد:اسلحتو بنداز دیگه تکرار نمیکنم🤬🤬🤬🤬
عارفه خانم با گوشی و با بیحالی:اقامحمد،داداش و همکارای گرامی🤕........
ما توی کوچع بمبستداولی سمت چپ خونه هستیم🤕......
لطفا زود بیاین اوضامون وخیمع🤕.
کاظمی:مگه نگفنم خفه🤬حقته این گلوله بخوره تو مغزت😡😡😡
منم یکی شلیک کردم و به دست بهروز کاظمی خورد .گلوله کاظمی هم به نزدیکای صورت عارفه خانم خورد😵
ستایش جیغ کشید😰😰😰😰
هدایت شده از ستاره سادات🍓🤍
به نام خدا💖
تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگــ💍ـی
پارت بیست و یکم🌷
#فرشید
عمو اسماعیل از پستم رفت جلو:دخترم...😨ول کنین این مسخره بازیو😓
منم عمو اسماعیل و نگه داشتم تا جلوتر نره.
حواسمم به بهروز کاظمی نبود که یک دفعه😱😱
گلوله خورد به ستون فقراتم😶
ستایش خانم اومد پیش من:اقا فرشید.....اقافرشید😭لطفا با من حرف بزنین....😭چشماتونو نبندین😭
منم با بیحالی تمام:ستایش خانم🤕......اگه زنده موندم........لطفا با من ازدواج کنین🤕......
#ستایش
تعجب کرده بودم😶
_:اقا فرشید حرف بزنین یا من😭
اقا محمد و بقیه هم اومدن و بهروز کاظمی را گرفتن و رفتیم بیمارستان.
#داوود
خداروشکر مامان سکته رو رد کرد😪
خانم قطبی سادیا عامر و برد سایت.
میخواستم برم پیش دختر مامان که چنتا انبلانس اومدن.😧
چنتا تخت اومدن تو تو بیمارستان.
تخت اولی:عارفه خانم بود😰
تخت دوم:بهروز کاظمی😳🤥
تخت سوم:فرشید بود کع خیلی ازش خون رفته بود🤭😱
ستایش و بابام و دیدم.
🖤💛🖤💛🖤💛🖤
💛🖤💛🖤💛🖤
🖤💛🖤💛🖤
💛🖤💛🖤
🖤💛🖤
🖤
#رمان
#رهایی
#پارتدوم
🖤💛🖤💛🖤💛🖤
بچه ها پشت میز رفتن و شروع به کار کردن........
سوژه اول " ایمان علیپور " بود .
محمد به رسول سپرده بود حسابی حواسش باشه .
رسول با اینکه روز اول کارش بود ولی خیلی ماهر بود .
#داوود
به به رسول جان میبینم مشغول کاریو دیگه مارو فراموش کردی ولی جدی خیلی دلم برات تنگ شده بود .
#رسول
قربون دلت داوود جان بالاخره ماهم درگیر بودیم دیگه چخبر از تو چه میکنی؟؟
#داوود
هیچی صبح تا شب کار میکنم.
بچه ها اومدن سمت میز رسول رها هم اومد.
#سعید
خب آقا داوود بغل تو اتاق قضیش چیه؟؟؟؟؟ نمیخوای دوستاتو به ما معرفی کنی؟؟😊
#داوود
بله حتما آقا رسول رفیق فاب من ایشون هم خواهرشون که من تا حالا ندیدم. ☺️
رها سر شو انداخت پایین انگار اون هم از داوود خوشش اومده. 😍
#سعید
به به چه عالی خوش اومدین آقا رسول و خانم سپهری من سعیدم اینم فرشید
#فرشید
این آقا سعید یعنی چی بله منم از آشنایی با شما خوشحالم.
#رسول
به به چه همکارای با حالی حالا هم برین وقت دنیارو نگیرین. 😁
همه خندیدن.😄😁😂
#داوود
رسول جان بعد کارت باید بنویسی از سوژت و به آقا محمد بدی.
#رسول
آقا داوود من خودم خوب میدونم بفرمایید سر میزتون برو پسر جان
#داوود
چشم استاد ما رفتیم .😁
داوود رفت سرکارش و رها اومد سراغ رسول .
#رها
میگم داداش تو آقا داوود رو میشناسی ؟؟☺️
#رسول
آره رفیقمه چطور مگه؟؟؟🤨
#رها
هیچی دیدم خیلی باهاش صمیمی گفتم شاید بشناسیش که میشناسی خب من برم سرکارم.
#رسول
آره برو...
🖤💛🖤💛🖤
💛🖤💛🖤
🖤💛🖤
💛🖤
🖤
#رمان
#پارتسوم
#رهایی
رها رفت پشت میز و مشغول کار شد. داوود یواشکی نگاهش میکرد. که فرشی پا شد رفت سمتش
#فرشید
داوود چیزی شده بیا گزارشی که خواستی
#داوود
ها....نه......نه چیزی نشده مرسی
رسول هم گزارش رو نوشته بود الانم میخواست ببره اتاق محمد
#رسول
آقا اجازه هست؟گزارش نوشتم
#محمد
آره بیا تو رسول
#رسول
آقا مثل اینکه سوژه دوم هم پیدا کردم یه خانم بریم پایین بیشتر بهتون توضیح میدم .
آقا محمد و رسول رفتن پایین سمت میز رسول، رسول نشست.
#رسول
خب آقا......این خانم یکتا فهیمی سوژه جدیدمونه آقا این خانم دلال اطلاعات تو کارش هم خیلی ماهره ۵ سال هم انگلیس اقامت و تحصیل داشته و الان ۳ ماهه به ایران برگشته
#محمد
عالیه رسول خب باید واسه اینا ت. میم بزاریم سعید رو بفرست واسه سوژه اول ( ایمان علیپور ) سپهر رو هم واسه این خانم
#رسول
میگم آقا...سپهر کیه ؟؟؟
#محمد
خواهرت خانم سپهری
#رسول
آها بله چشم
بچه ها رفتن سراغ سوژه هاشون سوژه دوم ( یکتا فهیمی ) با یه خانم و آقا وارد خونه شد رها هم سريع عکس گرفت و واسه رسول فرستاد و بهش زنگ زد
📱📸
#رها
الو رسول .... برات عکس هارو فرستادم مثل اینکه سوژه جدید داریم .
#رسول
باشه حواست و جمع کن نباید جلب توجه کنی
#محمد
رسول سریع عکسارو بررسی کن
#رسول
چشم اقا ....
💛🖤💛🖤💛🖤
اینم پارت سوم
انتقاد، نظر، پیشنها، اعتراض، بفرمایید ناشناس😂https://harfeto.timefriend.net/16437308591827