eitaa logo
«وحــــیــد♥رهـــــبــانـــی»
177 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
68 فایل
فعال ترین چنل وحیــدرهبانی در ایتا «•گاندو•» ❤ تاریخ چنلمون ۱۴۰۰/۵/۴ لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16510995265877 . ایدی مدیر @Mohammad_1_9
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا💖 تلخــ💔ـی و شیرینــ❤️ـی زندگــ💍ـی پارت یازدهم🌷 رسیدیم اونجا در بسته بود. داوود:بیاین از در پشتی بریم در و باز کردیم و رفتیم تو اقامحمد:گوهر اینجا چیکار میکنه؟ سعید:اقا😳گوهر کیه؟ اقامحمد:زن اول...مامان بهاره😐 سعید:اوووه😮جالب شد فرشید:اون ستایش خانم نیس دارن اذیتش میکنن🤨 ستایش:ولم کنین😬از جون ما چی میخواین😣نامحرمی عوضی😤بهم دست نزن😡 ساعد:خفشو🤬 بعدن شروع کردن به کتک زدن ستایش خانم.😥 منم موتور غیرتم روشن شد و میخواستم برم که اقامحمد دستمو گرفت:وایستا فرشید.به نیروهای پلیس احتیاج داریم.امیرحسین زنگ بزن به عارفه خانم بگو نیرو احتیاج داربم.حتما خودشون و چند همکار زن به همراه داشته باشن. امیرحسین:چشم اقا.. داوود:اقا نمیشه ک دست رو دست بزاریم اینجا بشینیم تا نیرو برسه😬دارن خانوادمو نابوت میکنن🤬 _:اره اقا منم میرم. اقامحمد:کجا بشینین.اگه الان بریم ممکنه ما هم بگیرن پس بشینین نیرو بیاد بعد حمله و شروع میکنیم. تا پارت بعدی بوووووس😘
به نام خدا💖 تلخـ💔ـی و شیرینــ❤️ــی زندگــ💍ـی پارت دوازدهم🌷 امیرحسین:اقا تو راهن میرسن. سعید:اقا همه متهم هایی که تاحالا زیر نظرشون داشتیم اینجان:شریف،ساعد،سادیا،گوهر ضیغمی😐 داوود:اقا اون زنه کیه؟تاحالاندیدمش؟ اقامحمد:منم نمیشناسمش.الان عکسشو برای سایبری میفرستم.علی،اون عکسی که الان برات فرستادم به دستت رسید؟ علی:بله اقا.رسبد. اقامحمد:مشخصاتشو میخوام علی:چشم الان....اقا اسمش ازیتا نعمتیه(همون بهار عسگری خودمون) مجرده.متولد ۱۳۷۶.جرمم داره.سه بار برای دزدی دستگیر شد و سرهم هفت سال حبس بود. اقامحمد:باشه ممنون علی❤️ امیرحسین:جانم عارفه؟باشه. اقامحمد پلیسا تو مقیتشونن کی حمله کنیم؟ اقامحمد:یک دقیقه وایستن الان درستش میکنم‌.همه پخش شن سریع. گوهر:داداش بیشعورت کجاس دخترخانم؟ ستایش با بیحالی:به مامان و بابام کار نداشته باش🤕بزار راحت باشن.با من تسوی حساب کن گوهر:من با ادمای قویتر از خودم میجنگم نه با ادم ضعیفی مثل تو.میگم داداشت کجاس🤬 ستایش:تو اول بگو داداش وحیدم کجاس😑 گوهر:سوال منو با سوال جواب نده احمق😡🤬🤬 یک سلی زد به ستایش خانم😥 اقامحمد:از کارتون دست نگه دارین.خانم ضیغمی با ستایش خانم کار نداشته باش.درست مثل بچه ادم تسلیم بشین.محاصره شدین اگه مقاومت کنین مجبوریم حمله کنیم😤 گوهر:به به فرمانده😀بالاخره از سوراخ موشت اومدی بیرون😏 سعید:همینطور که گفتن حرکت نکنین🙄 ازیتا:اه کع اینطور😏قایم موشک بازیه.منم بلندم بازی کنم😋 اسلحشو در اورد و شلیک کرد. ازیتا نعمتی شلیک کرد قشنگ از بیخ گوشم رد شد😓ما هم شروع کردیم به شلیک کردن. اقامحمد:حالا پلیسا وارد عمل بشن. عارفه خانم و تیمش وارد خونه شدن.منم تو اون شلوغ پلوقی دنبال مامانم و بابام و ستایش میگشتم‌.همه جای خونه و دور زدم😰 ساعد جلوم سبز شد:داوود خان درسته؟اسلحتو بنداز مگرنه شلیک میکنم _:خواهرم و کجا بردین؟مامان و بابام کجان😠 ساعد:میگم اسلحتو بنداز🤬🤬🤬 تا پارت بعدی😘😘😘 پارت بعدی با اتفاقای تلخ میام پیشتون😔🖤
به نام خدا💖 تلخــ💔ـی و شیرینــ❤️ـی زندگــ💍ـی پارت سیزدهم🌷 اسلحمو انداختم.ساعد دستامو بست.میخواست منو از بالا پشت بوم خونمون بندازه پایین😱😱 😱😱😱 که...عارفه خانم از پشت ساعد ظاهر شد:ساعد عامر اسلحتو بنداز،دستاتو بزار رو سرت برگرد سریع😠 ساعد:اگه انجام ندم چی😏 عارفه:اگه انجام ندی مجبورم راه دیگه و طی کنم.زود سریع😡 همون کاری که عارفه خانم گفت ساعد انجام داد.عارفه خانم دستای ساعد و دستبند زد و دستای منو که ساعد با طناب بسته بود و باز کرد داوود:ممنون عارفه خانم😚❤️ عارفه:فعلا جای خوبی برای تشکر کردن نیس اقاداوود😐فعلا باید خانوادتونو پیدا کنیم🙄 داوود:اره😅 روبه ساعد کردم:ساعد،میشه بهم بگی خواهرمو مامانو بابام کجان؟ ساعد:به یک شرط بهت میگم داوود:چه شرطی🤨 ساعد:به سادیا،خواهرم کار نداشته باشین.سادیا بیگناهه.🤧من اوردمش تو این بازیه کثیف😖 داوود:باشه.تو بگو من از قول میدم از خواهرت مواظبت کنم. ساعد:خواهرت ستایش،قرار بود ازیتا ببرتش زیرزمین تا کارسو تموم کنه.😏پدرتم تو سرویس بهداشتیه من قایمش کردم.مادرتم...دست سادیاست😏نگران مامانت نباش.سادیا قلب پاک و مهربونی داره،نمیزاره مامانت اذیت بشه😉 داوود:خیلی خوب☹️عارفه خانم ببخشید تنهاتون میزارم اما بابد برم دنبال خوانوادم.ساعد،شرطی که گذاشتی قبول اما دعا کن بلایی سر خواندم نیومده باشع🤬 ما تو خونه داوود اینا درگیر بودیم که تو این شلوغی ازیتا را دیدم که دهن ستایش خانم و گرفته و داره میره زیر زمینی. منم به صورت نامخصوص تقیبش کردم😎
به نام خدا💖 تلخـ💔ــی و شیرینــ❤️ـی زندگــ💍ـی پارت چهاردهم🌷 ازیتا:خوب دختر خانم.اماده مرگ هستی🤪 ستایش:مامان بابام کجان🤕 ازیتا:جاشون عمنه.اماده مرگی😏 ستایش:بزننننننن🤕بزننننننن خلاصم کنننننن😓زوووووود باش🤕 ازیتا:خوبه😏افرین بهت که انقدر برای مردن لحظه شماری مبکنی👏😂 فرشید:از جات تکون نخور🔫😡 ازیتا:اه سلام اقای چشم قشنگ😂 ستایش:اقا فرشید....😳🤕😨 فرشبد:ستایش خانم و ولش کن بره😥 ازیتا:بزارم بره🤨حالت خوبه؟من این همه زحمت کشیدم که به اینجا برسم بعد ولش کنم بره😠 فرشبد:من و جای ستایش خانم بکش.🙁عیرادی نداره که؟ ازیتا:بروبابا جوجع😝من دلم میخواد خواهر یکی از امنیتیا را بکشم😎 فرشیذ:خوب یکی از امنیتیا را بکش😟 ازیتا:به دردم نمیخوری🤥من یا همین دختر لال را میکشم یا داوودو😤 منم به پاش شلیک کردم و افتاد زمین رفتم اسلحشو از کنارش برداشتم و دستای ستایش خانم و باز کردم. ستایش:برادرم کجاس اقافرشبد🤕😰 فرشید:نمیدونم😐بیاین پیداش مبکنیم ازیتا هم با همون پای تیرخوردش تونست فرار کنه. فرشید:ااااه😬از دستمون فرار کرد.اقامحمد ازیتا نعمتی از دستمون فرار کرد😓 اقامحمد:با ستایش خانم بیاین بالا مراقب باشبن. فرشید:چشم اقا🤕ستایش خانم دنبال من بیاین😌
👌👌👌 👌👌👌👌👌 😜😜😜 حکایت عشق🥰 😶پارت ۸۱😶🤥 ادارههههه😍😍😍😍 چقدر دیشب خوش گذشت من که حال کردم دمتون کرم ما که خیلی خندیدم😂😂 رسول:تو که فقط داشتی میخوردی داداش کی وقت کردی اصلا به ما نگاه کنی و بخندی😂😂 سعید:این دفعه حق با استادههههه همه به استاددددد تعزین کنیین که ایشون اصلا یا کسی شوخی ندارن😂😂😂😂😂 داوود:بچه ها چقدر میخندین دیشبم فقط میخدیدین بسه دیگه به کارتون برسین😊 رسول:داوود تو دیشب حالت خوب نبود چیزی شده امیروزم کلافه ایی داوود:چیزی نشده داداش فقط خستم همین سعید:داوود رستا چطوره حسین ماشالله بزرگ شدنا داوود دیگه داره پیر میشه خودتو واسه نوه داری آماده کن داداش در اینده😅😅😅 داوود:میام چشماتو در میارما سعید فرشید:اقای مثلا محندسسسس سعید:با من بودی فرشید:نه با کامپیوترم بودم😂😂 پاشو برو سر پستت تا اقا محمد پوست کله مارو دونه دونه نکنده سعید:اره راست میکه بچه ها فعلا رسول:خداحافط محمد:سلام سلاممم به همه خوب چخبررر رسول جان اینو بده به محمد مهدی عطیه گفت دیشب یادش رفته بیاره براش😊 رسول:چرا زحمت گشیدید اقا خیلی خوشگله دستتون دردنکنه😁 محمد:قابلی نداره خوب.... بریم سمت پرونده.... خوب داوود توضیح بده.... داوود:فهمیدیم که............... تلفن رسول..... محمد:رسول جان تلفونت زنگ میخوره رسول:ببخشید من الان میرسم خدمتتون😊 جانممممم😊......... ستاره:سلام رسول جان خوبی ببخشید بهت زنگ زدم میدونستم جلسه ایی😊 رسول:اشکال نداره عزیزم بگو ستاره:کی میرسی خونه رسول:همینو میخاستی بگی😂 ۹ خونه ام.... ستاره:باشه😊😊 رسول:از دست تووو😂😂😂😂 رسول:خوب من اومدم قربان کجا بودیممم.....🙃 ۹ شبببب.... 😊 تاپارت ۸۲ خدانگهدار☺️😃 😍😍😍😍😍 😍😍😍😍😍😍😍😍
هدایت شده از ستاره سادات🍓🤍
به نام خدا💖 تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگــ💍ــی ستایش:مامانم بیمارستانه به به من چیزی نگفتین😣 از ون پیاده شدم. عارفه:کجا میری ستایش برو پیش بابات. ستایش:من میخوام برم پیش مامانم.خودم تنها میرم. فرشید:چیه چی شده؟ ستایش:اقا فرشید شما میدونستین داداش داوودم برای مامانم تند رفت بیمارستان؟ فرشبد:خوب ....اره. ستایش:چرا به من چیزی نگفتین😤من تنها دخترم😢 محمد:همه بخوابین زمین.از ماشینا فاصله بگیرین.😱😱😱😱تیر اندازی شده. عارفه:ستایش دستمو بگیر.همینجا وایستا از جات تکون نخور.احتمالا تورو هدف گرفتن. ستایش:باباممممم😥بابام تو ونه😓😣 عارفه:خیلی خوب.باشه بشین اروم باش.اقافرشید،اقامحمد و امیرحسین بابای اقا داوود تو ونه.لطفا نجاتش بدین. فرشید:خیلی خوب من میرم. امیرحسین:فرشید مواظب باش. رفتم تو ون. فزشید:حالتون خوبه عمو اسماعیل؟ بابای داوود:باز چیشده؟صدای تیراز کجا میاد؟ فرشید:شما رو هدف گرفتن بهتره از اینجا بریم. امبرحسین:فرشید،زود باش یکی ارپیچی دستشه .شمارو هدف گرفته😱 فرشید:عمو اسماعیل بدویین‌.از ون پیاده شدیم و رفتیم تو حیاط و پناه بردیم. بعد اینکه تو حیاط غایم شدیم ارپیچی را زدن به ون و ترکید. محمد:فرشبد،حالت خوبه😰 امیرحسین:فرشید کجا موندی😥 عارفه خانم:اقا فرشید اگه صدامو دارین لطفا جواب بدین😨 یعنی چه اتفاقی برای فرشید و بابای داوود افتاده؟🤥🤔 تا پارت بعدی خدافظ😃وقت گاندو💃
هدایت شده از ستاره سادات🍓🤍
به نام خدا💖 تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگــ💍ــی ستایش:مامانم بیمارستانه به به من چیزی نگفتین😣 از ون پیاده شدم. عارفه:کجا میری ستایش برو پیش بابات. ستایش:من میخوام برم پیش مامانم.خودم تنها میرم. فرشید:چیه چی شده؟ ستایش:اقا فرشید شما میدونستین داداش داوودم برای مامانم تند رفت بیمارستان؟ فرشبد:خوب ....اره. ستایش:چرا به من چیزی نگفتین😤من تنها دخترم😢 محمد:همه بخوابین زمین.از ماشینا فاصله بگیرین.😱😱😱😱تیر اندازی شده. عارفه:ستایش دستمو بگیر.همینجا وایستا از جات تکون نخور.احتمالا تورو هدف گرفتن. ستایش:باباممممم😥بابام تو ونه😓😣 عارفه:خیلی خوب.باشه بشین اروم باش.اقافرشید،اقامحمد و امیرحسین بابای اقا داوود تو ونه.لطفا نجاتش بدین. فرشید:خیلی خوب من میرم. امیرحسین:فرشید مواظب باش. رفتم تو ون. فزشید:حالتون خوبه عمو اسماعیل؟ بابای داوود:باز چیشده؟صدای تیراز کجا میاد؟ فرشید:شما رو هدف گرفتن بهتره از اینجا بریم. امبرحسین:فرشید،زود باش یکی ارپیچی دستشه .شمارو هدف گرفته😱 فرشید:عمو اسماعیل بدویین‌.از ون پیاده شدیم و رفتیم تو حیاط و پناه بردیم. بعد اینکه تو حیاط غایم شدیم ارپیچی را زدن به ون و ترکید. محمد:فرشبد،حالت خوبه😰 امیرحسین:فرشید کجا موندی😥 عارفه خانم:اقا فرشید اگه صدامو دارین لطفا جواب بدین😨 یعنی چه اتفاقی برای فرشید و بابای داوود افتاده؟🤥🤔 تا پارت بعدی خدافظ😃وقت گاندو💃
به نام خدا💖 تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگــ💍ـی پارت بیستم🌷 فرشید:ما حالمون خوبه.الان میزیم تو موقعیت عارفه خانم و ستایش خانم🤕.....عمو اسماعیل پاشین بریم پیش ستایش خانم دستم درد میکرد انگاری شکسته.اما بازم چیزه مهمی نیس رفتیم تو کوچه بمبستی که ستایش خانم و عارفه خانم بودن.دیدم یک مرد اسلحه را سمت ستایش خانم گرفته😱عارفه خانمم به پاش تیر حورده و افتاده زمبن و صورتش زخمی و خونیه😱 عمو اسماعیل و پشتم قایم کردم و اسلحه را سمت مرد ناشناس گرفتم:اسلحتو بنداز اروم برگرد همبن حالا😠😤 مرد ناشناس برگشت.بهروز کاظمی😳 فرشید:اسلحتو بنداز😬 کاظمی:اوووه ترسیدم😆ببینم تو الان نگران خواهر داوودی یا خواهر امیرحسین؟هر دوتاشونم خواهرای رفیقاتن😏انتخاب سخت شد نه😜 فرشبد:اسلحتو بنداز دیگه تکرار نمیکنم🤬🤬🤬🤬 عارفه خانم با گوشی و با بیحالی:اقامحمد،داداش و همکارای گرامی🤕........ ما توی کوچع بمبستداولی سمت چپ خونه هستیم🤕...... لطفا زود بیاین اوضامون وخیمع🤕. کاظمی:مگه نگفنم خفه🤬حقته این گلوله بخوره تو مغزت😡😡😡 منم یکی شلیک کردم و به دست بهروز کاظمی خورد .گلوله کاظمی هم به نزدیکای صورت عارفه خانم خورد😵 ستایش جیغ کشید😰😰😰😰
هدایت شده از ستاره سادات🍓🤍
به نام خدا💖 تلخـ💔ـی و شیرینـ❤️ـی زندگــ💍ـی پارت بیست و یکم🌷 عمو اسماعیل از پستم رفت جلو:دخترم...😨ول کنین این مسخره بازیو😓 منم عمو اسماعیل و نگه داشتم تا جلوتر نره. حواسمم به بهروز کاظمی نبود که یک دفعه😱😱 گلوله خورد به ستون فقراتم😶 ستایش خانم اومد پیش من:اقا فرشید.....اقافرشید😭لطفا با من حرف بزنین....😭چشماتونو نبندین😭 منم با بیحالی تمام:ستایش خانم🤕......اگه زنده موندم........لطفا با من ازدواج کنین🤕...... تعجب کرده بودم😶 _:اقا فرشید حرف بزنین یا من😭 اقا محمد و بقیه هم اومدن و بهروز کاظمی را گرفتن و رفتیم بیمارستان. خداروشکر مامان سکته رو رد کرد😪 خانم قطبی سادیا عامر و برد سایت. میخواستم برم پیش دختر مامان که چنتا انبلانس اومدن.😧 چنتا تخت اومدن تو تو بیمارستان. تخت اولی:عارفه خانم بود😰 تخت دوم:بهروز کاظمی😳🤥 تخت سوم:فرشید بود کع خیلی ازش خون رفته بود🤭😱 ستایش و بابام و دیدم.
🖤💛🖤💛🖤💛🖤 💛🖤💛🖤💛🖤 🖤💛🖤💛🖤 💛🖤💛🖤 🖤💛🖤 🖤 🖤💛🖤💛🖤💛🖤 بچه ها پشت میز رفتن و شروع به کار کردن........ سوژه اول " ایمان علیپور " بود . محمد به رسول سپرده بود حسابی حواسش باشه . رسول با اینکه روز اول کارش بود ولی خیلی ماهر بود . به به رسول جان میبینم مشغول کاریو دیگه مارو فراموش کردی ولی جدی خیلی دلم برات تنگ شده بود . قربون دلت داوود جان بالاخره ماهم درگیر بودیم دیگه چخبر از تو چه میکنی؟؟ هیچی صبح تا شب کار میکنم. بچه ها اومدن سمت میز رسول رها هم اومد. خب آقا داوود بغل تو اتاق قضیش چیه؟؟؟؟؟ نمیخوای دوستاتو به ما معرفی کنی؟؟😊 بله حتما آقا رسول رفیق فاب من ایشون هم خواهرشون که من تا حالا ندیدم. ☺️ رها سر شو انداخت پایین انگار اون هم از داوود خوشش اومده. 😍 به به چه عالی خوش اومدین آقا رسول و خانم سپهری من سعیدم اینم فرشید این آقا سعید یعنی چی بله منم از آشنایی با شما خوشحالم. به به چه همکارای با حالی حالا هم برین وقت دنیارو نگیرین. 😁 همه خندیدن.😄😁😂 رسول جان بعد کارت باید بنویسی از سوژت و به آقا محمد بدی. آقا داوود من خودم خوب میدونم بفرمایید سر میزتون برو پسر جان چشم استاد ما رفتیم .😁 داوود رفت سرکارش و رها اومد سراغ رسول . میگم داداش تو آقا داوود رو میشناسی ؟؟☺️ آره رفیقمه چطور مگه؟؟؟🤨 هیچی دیدم خیلی باهاش صمیمی گفتم شاید بشناسیش که میشناسی خب من برم سرکارم. آره برو...
🖤💛🖤💛🖤 💛🖤💛🖤 🖤💛🖤 💛🖤 🖤 رها رفت پشت میز و مشغول کار شد. داوود یواشکی نگاهش می‌کرد. که فرشی پا شد رفت سمتش داوود چیزی شده بیا گزارشی که خواستی ها....نه......نه چیزی نشده مرسی رسول هم گزارش رو نوشته بود الانم میخواست ببره اتاق محمد آقا اجازه هست؟گزارش نوشتم آره بیا تو رسول آقا مثل اینکه سوژه دوم هم پیدا کردم یه خانم بریم پایین بیشتر بهتون توضیح میدم . آقا محمد و رسول رفتن پایین سمت میز رسول، رسول نشست. خب آقا......این خانم یکتا فهیمی سوژه جدیدمونه آقا این خانم دلال اطلاعات تو کارش هم خیلی ماهره ۵ سال هم انگلیس اقامت و تحصیل داشته و الان ۳ ماهه به ایران برگشته عالیه رسول خب باید واسه اینا ت. میم بزاریم سعید رو بفرست واسه سوژه اول ( ایمان علیپور ) سپهر رو هم واسه این خانم میگم آقا...سپهر کیه ؟؟؟ خواهرت خانم سپهری آها بله چشم بچه ها رفتن سراغ سوژه هاشون سوژه دوم ( یکتا فهیمی ) با یه خانم و آقا وارد خونه شد رها هم سريع عکس گرفت و واسه رسول فرستاد و بهش زنگ زد 📱📸 الو رسول .... برات عکس هارو فرستادم مثل اینکه سوژه جدید داریم . باشه حواست و جمع کن نباید جلب توجه کنی رسول سریع عکسارو بررسی کن چشم اقا .... 💛🖤💛🖤💛🖤 اینم پارت سوم انتقاد، نظر، پیشنها، اعتراض، بفرمایید ناشناس😂https://harfeto.timefriend.net/16437308591827