🖤💛🖤💛🖤💛🖤
💛🖤💛🖤💛🖤
🖤💛🖤💛🖤
💛🖤💛🖤
🖤💛🖤
🖤
#رمان
#رهایی
#پارتدوم
🖤💛🖤💛🖤💛🖤
بچه ها پشت میز رفتن و شروع به کار کردن........
سوژه اول " ایمان علیپور " بود .
محمد به رسول سپرده بود حسابی حواسش باشه .
رسول با اینکه روز اول کارش بود ولی خیلی ماهر بود .
#داوود
به به رسول جان میبینم مشغول کاریو دیگه مارو فراموش کردی ولی جدی خیلی دلم برات تنگ شده بود .
#رسول
قربون دلت داوود جان بالاخره ماهم درگیر بودیم دیگه چخبر از تو چه میکنی؟؟
#داوود
هیچی صبح تا شب کار میکنم.
بچه ها اومدن سمت میز رسول رها هم اومد.
#سعید
خب آقا داوود بغل تو اتاق قضیش چیه؟؟؟؟؟ نمیخوای دوستاتو به ما معرفی کنی؟؟😊
#داوود
بله حتما آقا رسول رفیق فاب من ایشون هم خواهرشون که من تا حالا ندیدم. ☺️
رها سر شو انداخت پایین انگار اون هم از داوود خوشش اومده. 😍
#سعید
به به چه عالی خوش اومدین آقا رسول و خانم سپهری من سعیدم اینم فرشید
#فرشید
این آقا سعید یعنی چی بله منم از آشنایی با شما خوشحالم.
#رسول
به به چه همکارای با حالی حالا هم برین وقت دنیارو نگیرین. 😁
همه خندیدن.😄😁😂
#داوود
رسول جان بعد کارت باید بنویسی از سوژت و به آقا محمد بدی.
#رسول
آقا داوود من خودم خوب میدونم بفرمایید سر میزتون برو پسر جان
#داوود
چشم استاد ما رفتیم .😁
داوود رفت سرکارش و رها اومد سراغ رسول .
#رها
میگم داداش تو آقا داوود رو میشناسی ؟؟☺️
#رسول
آره رفیقمه چطور مگه؟؟؟🤨
#رها
هیچی دیدم خیلی باهاش صمیمی گفتم شاید بشناسیش که میشناسی خب من برم سرکارم.
#رسول
آره برو...